بسم رب العشق
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی_مینودری
#قسمت_دوازدهم
🕹بوق بوق
پریسا :وای فدای تو و جدت بشم
بفرمایید اینم ماشین دوم بشینید بریم دیر شد
بعداز یک ربع به مکان مورد نظر رسیدیم
خانم جوان با سه فرزند کوچک
همسر مهربان و پدری دلسوز
خانم اسدی لب به سخن گشود : آقاحجت بزرگوار روزهای پایانی عمر شریفشون زمانی که برنامه ملازمان حرم پخش میشد تقاضا کردن که بعد از شهادتم هیچ صوت و تصویری از شما پخش نشه برای همین تا حالا هیچ مصاحبه ای نکردم شماهم لطفا عکسی نگیرید
روز تشیع تمام سعیم کردم صدام نامحرم متوجه نشه
و تا حالا سر مزارشون هم با صدای بلند گریه نکردم
یک ساعتی در جمع خانواده گرامی شهید #حجت_اسدی بودیم خیلی عالی بود
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
تو خونه منتظر مجید بودیم
مطهره :سادات چیکار میکنی ؟
-دارم زندگی شهید اسدی سرچ میکنم
مطهره : اوهوم
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری میزان، سال 1360 شمسی آخرین روز تابستان را سپری می کرد و خزان پاییزی در حال طلوع بود و روزگار لباس تابستان از تن برکنده و به آغوش پاییز می رفت که صدای نوزادی در گوش زمین پیچید و طفلی پای به عرصه گیتی نهاد که چهار دهه بعد با همرزمانش حماسه ای رقم زدند که تا تاریخ ادامه دارد، شرح دلاوری هایش لالایی شب های کودکان عاشق ولایت است.
شهید حجت اسدی همچون فرزندان خالص و بی ریای این مکتب الهی پای در عرصه آموختن معارف دین نهاد و کمال و تعالی را در گوش جان سپردن به دروس طلبگی و ملبس شدن به لباس فاخر روحانیت یافت.
اما این عرصه هم او را راضی نساخت و زمانی که مشاهده کرد تکفیری ها اسلحه به سوی حرم زینبی(س) گرفته اند، به دنیا و زیبایی های آن پشت پا زد و راهی دیار عشق و حماسه، دیار مردانگی و فتوت شد و در خیل آسمانی های مدافع حرم جاودانه شد.
صفحات تقویم روز 2 اسفندماه سال 94 را نشان می داد و 34 سال از عمر جوانی می گذشت که عشق را در دفاع از حرم اهل بیت(ع) یافت و در حالی که سطح 3 حوزه را می گذراند، دفاع از حریم را با دفاع از حرم آمیخت و در خیل آسمانی ها، جاودانه شد.
آری! طلبه شهید مدافع حرم حجت اسدی؛ شیرمردی از رادمردان تاریخ، خون پاک خویش را نثار کرد تا پای نامحرم به حریم امن زینبی (س) گشوده نشود و پس از ماه ها جهاد و پیکار با تکفیر، شهد شیرین شهادت نوشید و در گلزار شهدای قزوین آرام گرفت.
از آنجا که برگ برگ زندگی این شیرهای میدان نبرد و عارفان بیشه معرفت، درسی آموختنی است، اما این حجم گسترده معارف در این ظرف کوچک نمی گنجد و فرازی از زندگی شهید تقدیم به نگاه مشتاق عاشقان شهادت می شود تا چراغ راهی باشد برای گم نکردن صراط مستقیم در تنگنا و تاریکی، ظلمت، سیاهی و گمراهی عصر جهالت.
«توجه به نماز اول وقت و جماعت از خصلت های نیک وی بود و اگر هم در منزل بود نماز را با خانواده به جماعت می خواند. از ویژگی های اخلاقی اش ساده پوشی بود، به اعتراف نزدیکانش کم حرف و بیشتر اهل عمل بود و رضایت والدینش برای او اهمیت زیادی داشت. دائم الوضو بود و به مسائل محرم و نامحرم حساسیت داشت. 17 بار برای زیارت سیدالشهدا(ع) عازم سفر عتبات شد و دلداده اهل بیت(ع) بود و با روضه خوانی و مداحی برای اهل بیت(ع) در نشر معارف دینی فعالیت گسترده ای داشت.»
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
میخواستم وصیت نامه شهید بخونم که گوشیم زنگ خورد اسم بابا افتاد روش
-الو سلام باباجونم
بابا:سلام دخترم خوبی ؟ رفتید دیدار از خانواده شهید؟
-بله باباجان
شما خوبید؟ مامان خوبه ؟
بابا :آره عزیزم
خوبه نگران نباش
-بابا خونه چ خبره ؟
صدای دست میاد
بابا:مهدی و بهار اینجان اومدن برای ما جشن بگیرن
-چ جشنی ؟
بهار گوشی گرفت و گفت :سلام خنگولم خوبی؟
-خونه ما چه خبره ؟
بهار: سالگرد ازدواج مامان و باباست اومدیم جشن بگیریم
-بله
بهار:حسود کی بودی ؟
گوشی دستت داداش و لیلا هم میخان باهت حرف بزنن
داداش :سلام باجی خوبی؟
پس چرا شب موندی ؟
فردا باید بریم عکس بگیریم برای پاسپورت
-آخه دیگه آقا مجید گفت یه هئیت هست که شهید اسدی متولیش بوده
گفتم بمونم برم اونجا
داداش :باشه خواهرم قبول باشه
مراقب خودت باش
گوشی دستت لیلا باهت حرف
بزنه
لیلا:الو سادات عزیزم
مهدی میگه میخای بری هئیت مواظب خودت باش
صدای زنگ اومد
مطهره: سادات بریم مجید اومد
لیلا: برو عزیزم التماس دعا
-آنلاین میشم چت کنیم
لیلا:باشه عزیزم یاعلی
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
@zoje_beheshti
سوار ماشین شدیم
-آدرس این هئیت که داریم میریم کجاست ؟
پسرخاله :
مینودر،میدان حافظ(دهخدا)مسجد المهدی
-اوهوم
آنلاین شدم تو گروه چتمون سلام کردم تا اونا جواب بدن
منم وصیت نامه شهید حجت سرچ کردم
وصیتنامه شهید مدافع حرم حجت اسدی:
هوالشهید
خدمت برادرعزیزم سیدامیدبرزگری
باسلام
ببخشید بی هواونگفته بارسفرروبستم و این دفعه تنها وبدون شما یارشفیق وقدیمی عازم سفرشدم.
من رو ببخش ازاینکه تواین سالهااذیتت کردم،حلالم کن.
چندتاخواهش داشتم ممنون میشم تونستی انجام بده:
۱_درموردشراکت اگه خواستی سهم منوبده به خانواده که یه وقت نفروشی واگه نگه داشتی برای خانواده ام برادری کن وبرای بچه هایم پدری،هواشونوداشته باش نذارکم وکاستی
ازنظربانی توزندگی احساس کنند
۲_درموردمجموعه وبچه هاهم کسی مثل تودلسوزتر و دغدغه مندترازتوندیدم فقط خواستی بالاسرمجموعه بمونی که نظرمن هم همین است باهمه مدارا کن چون ماهمه خادم این
تشکیلات هیات هستیم نه مدیرمسئول …
پس خواهش دارم فقط رضای خدا واهل بیت(علیهم السلام) دراصل وصلاح مجموعه وبچه هاهم توی تصمیم گیری ها و فعالیت ها لحاظ بشه نه چیزدیگر
خداپشت وپناهت وبه امیددیدار درجنت الحسین(علیه السلام)
۹۴/۱۱/۲۰
نام نویسنده :بانوی مینودری
ادامه دارد عصر❤️
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی مینودری
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/5619
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/5640
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/5648
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/5666
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/5674
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/havase/5698
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/havase/5706
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/havase/5724
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/havase/5732
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/havase/5755
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/5763
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/havase/5783
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/havase/5791
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بسم رب العشق
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی_مینودری
#قسمت_سیزدهم
وارد حسینه مسجد المهدی شدیم
مطهره :سادات بریم اون گوشه بشینیم
-اوهوم خوبه
در همین حین پریسا ،مائده و شبنم دیدیم
-أه کمپین ارازل و اوباش کاملها
شبنم :سلام تو خجالت نمیکشی رفتی حاجی حاجی مکه
-سادات شرمسار میشود
شبنم :خیلی هم ممنون
سخنرانی شروع شد یه خانمی در حال پخش آب بود
یک لیوان آب برداشتم و گفتم مرسی
*خانم موسوی
سرم بلند کردم از بچه های اردوی جهادی بود به احترامش بلند شدم
-خانم گل چرا برای قرعه کشی نبودید
*عقدکنونم بود آخه 🙈🙈
-ای جانم مبارکت باشه
*بچه ها گفتن اسم شما کربلا دراومد
نائب الزیاره ماهم باشید
-حتما عزیزم
در کنار بچه ها نشستم
شبنم :اسمت کربلا دراومده لو نمیدی 😡😡😡نکبت
-سادات گناه داره
تا اومدم توضیح بدم گوشیم زنگ خورد
اسم داداش افتاد
چشمای شنبم قد یه سینی بود
-الو
داداش:الو سلام باجی خوبی ؟
زیاد گریه نکنی ها
نگرانتم
-هنوز روضه شروع نشده
نگران نباش
تموم شد بهتون زنگ میزنم
داداش: باباهم نگرانتها
حتما زنگ بزن
-چشم یاعلی
داداش:چشم بی بلا
یاعلی
گوشیم قطع کردم
شبنم :داداش 😳😳😳
-حاج یوسف احمدی میشناسی همرزم پدرامون ؟
شبنم :اوهم خب
-مسئول موسسه ما پسرشه
چون باما رفت آمد خانوادگی داریم راحت صداش میکنم داداش
شبنم :به خانمش چی میگی؟
-زنداداش
شبنم : خیلی هم عالی
مطهره : دخترا هیس روضه شروع شد
#ادامه_دارد
نامـ نویسنده : بانوی مینودری
گویا مداح خوب میدونست دل خیلی ها هوای کربلا داره شروع کرد به روضه حضرت عباس خوندن 😭😭
و صدا کردن اباعبدالله الحسین با نام برادر 😭😭😭😭
آخ من بمیرم برای ارباب غیرت بنی هاشم 😭😭😭
عموی غریبم 😭😭😭
یادت اون خوابم تو سوم راهنمایی افتادم وقتی برای خانم امینی سرگروه صالحینم گفتمـ
دستم تو دستش گرفت گفت
سادات خوابهاتو ب هیچ کس نگو
اون روز تو خوابم
روز عاشورا تو خود کربلا دیدم وقتی حضرت عباس از خیمه خارج شد به سمتشون دویدم
-آقای من
آقا 😭😭😭😭
یه آن از کربلا خارج شدم دیدم اربابم تمام زندگیم ماه منیر قمربنی هاشم 😭😭😭😭
وسط اتاقم ایستادن و فرمودن من عباس به فرمان مولایم تا آخر عمر مراقبت هستم
😭😭😭😭😭
آخ آقا حالا کنیزت میخاد بیاد کربلا کاش قدم به قدم بیاید برام بگید 😭😭😭😭
مطهره :سادات سادات اسپریت بزن توروخدا
قرصات بخور
بریم
تو ماشین سرم به شیشه تکیه داده بودم
آخ قمربنی هاشم 😭😭😭
#ادامه_دارد
نام نویسنده : بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
بسم رب العشق
ساعت ۱۰صبح به سمت تهران حرکت کردم
مطهره اصرار داشت مجید منو برسونه تهران منم با مسخرگی کامل میگفتم :آره من با ماشین خودم میرم پسرخاله هم با ماشینش بیاد
تا سالها ما در اتوبان قزوین-تهران در حرکت هستیم 😁😁😁
مطهره :مرگ نگیری تو آدم نمیشی؟
-نه
ساعت یک بود به خونه رسیدم
آخ چقدر دلم برای آغوش پرمحبت مامانم تنگ شده بود 😌
مامانم محکم بغل 👩❤️💋👩 کردم خیلی کیف داد
-باباکجاست ؟
مامان:تو باز نرسیده سراغ بابات گرفتی ؟😠
-منو نخل مامان
سادات گوناه داره
مامان :من فدای ساداتم بشم
شوخی کردم
بابات رفته دوتا بلیط هواپیما بگیره برای اهواز 😢😢
از روی مبل پریدم و دستای مامان تو دستم گرفتم و گفتم :اهواز 😢 چرا😢😢
خبری هست ؟
اشکهای مامانم روان شد 😭😭😭
صدو خورده ای شهید گمنام تفحص شدن 😭
دلم میخاد برم روی پیکر تک تکشون دست بکشم 😭😭
توام میری خونه بهار 😭😭
این حرف مامان مصادف شد با صدای زنگ
بهار و بابا باهم وارد خونه شدن
-پیش هم بودید؟🙄🙄
بابا:سلام علیکم سادات خانم
رسیدن به خیر
نه سلامی نه علیکی
بازجویی میکنی ؟
اصلا طاقت اینجور حرف زدن بابارو نداشتم
پاشدم برم تو اتاقم بزور تونستم یه ببخشید گفتم
به اتاقم رسیدم اشکام جاری شد
بابا :دخترم میتونم بیام داخل
-بله بفرمایید
بابا:من شوخی کردم تو چرا باز بهت برخورد
رفتم تو آغوش بابا و گفتم ببخشید
بابا موهام بوسید
حاضر شو با بهار برو عزیزدل پدر
درحالیکه رانندگی میکردم گفتم بهار تو رفتی پیش مختصص زنان ببینی این سفر کربلا برات ضرر نداره ؟
بهار:آره با آسیدمحسن رفتیم
-خب
بهار:گفت زیر پنج ماه ایرادی نداره
زنگ بزنم به لیلا بگم حاضر بشه بریم دنبالش
بعدازظهر بریم عکس بندازید
-اوهوم اوهوم
بعدش بریم منزل شهید میردوستی دیدن مادر
بهار:حتما
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است