بسم رب العشق
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی_مینودری
#قسمت_دهم
لیلا و بهار تا منو دیدن گفتن ؟ سادات بهتری ؟
-بله
دیدم جناب نمک داره با تلفن حرف میزنه
حسینی :چشم مادر خدمتون میرسم
تا تلفن اون تموم شد یه ۵دقیقه بعدش دیدم مادرجون
(مادر شهید میردوستی ) اسمشون روی گوشیم افتاده
-الو سلام مادر خوب هستید؟
زیارت شما قبول
مادر : سلام مادرجون
ممنون عزیزم
ان شاالله کی ببیمنت مادر
-مادر جون ما طرح هجرتیم
ان شاالله برسم تهران چشم
مادر:ممنون عزیزم
-فداتون بشم
آقاسیدمحمدیاسا از طرف من ببوسید
مادر:چشم
خدانگهدار عزیزم
-خدانگهدار مادر
حسینی :خانم موسوی
-بله
حسینی :میشه چند لحظه وقتتون بگیرم
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری،
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
-بله بفرمایید
حسینی: با مادر شهید میردوستی ارتباط هستید؟
-بله
سوالتون همین بود ؟😒
حسینی :نه راستش
اوووم
-اوووم چیه بفرمایید😠
حسینی:شما مشکل تنفسی دارید؟
-بله من شیمیایی جنگ هستم
چون پدرم شیمیایی هستن
به من هم ارث رسیده
حسینی :شرمنده سوال کردم داروهاتون مشابه داروهای پدرم بود جهت اون بود
-پدرتون شیمیایی هستن ؟
حسینی:بله ۳۰درصد ریه اشون سوخته
-ان شاالله سلامت باشن یاعلی
بهار لیلا بریم وسایل بیاریم کار شروع کنیم
اون روز تاشب ما گل ،پروانه کشیدیم برای تزئین کلاسها
شب قرار شد یه جلسه من برای خواهران و جناب نمک برای برادران بذارن
از مسجد خارج شدم دیدم لیلا خوشحاله
-لیلی چیزی شده
زد روی سکوی که نشسته بود گفت بیا بشین
کنارش نشستم گفتم خیلی خوشحالی نگار
لیلی:اوهوم اوهوم
-چرا
لیلی:فردا آقامون میاد
#ادامه_دارد
🚫کپی ب شرط هماهنگی مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
تزئین کلاسها تموم شد
رده بندی سنی ها انجام شد
خودم کلاس احکام ،مهدویت ،ریاضی برداشتم
صبح بعدازنماز صبح خونه به خونه رفتیم سراغ بچه ها
که صدای بوق بوق ماشینی بلند شد رفتیم ببینیم چه خبره
لیلا:إه آقای😍😍😍
داداش:سلام خانمم صبحت بخیر
اوه اوه
برادر گرام یک عدد سینگل محترم اینجا موجود داشت
داداش :سلام ورجک داداش
-سلام اخوی رسیدن به خیر
ان شاالله سفر کربلا
داداش :ان شاالله باهم
خانمم میایی بریم اطراف ببینیم
-خخخ فقط اطراف ؟
داداش:ورجک
آقای حسینی : خانم موسوی ما نیومدیم اینجا برای کارهای دیگه
-عایا به شما مربوطه کارهای خواهران
در حیطه ی که ب شما مربوط نیست وارد نشید لطفا
ازش فاصله گرفتم نمیذارن من آدم باشم حتما باید پاچشون بگیرم
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
دخترکوچلو تو رده سنی ۷-۱۲سال اومدن سرکلاس
سلام دخترای خوشگل
من اسمم زینب ساداتم
شماهم تک تک لطفا اسمهاتون بگید تا من باهتون آشنا بشم
خب دخترای خوشگلم اون خوشگل خانمی ک اسمش نرگس بود بیاد این دفترها بیان دوستاش پخش کنه
خب بچه ها کلاس اولی ها از یک تا صد بنویسند
دومی ها این تفریق ها
سومی ها هم جدول ضرب یک ،دو،سه
آفرین دخترای گلم
همشون کامل نوشته بودن کمی باهم کار کردیم بعد به همشون جایزه دادم
کلاس بعدازظهرمون با دخترای دبیرستانی بود بچه ها پیشنهاد دادن حلقه ببریم باغ
-بچه ها روستاتتون چندتا شهید داره
خانم ۷تا دوتا هم شهید گمنام داریم
حلقه که تموم شد از یکی بچه ها خواستم منو ببره پیش شهدا
امروز روز آخر اردو بود داشتیم جمع جور میکردیم که گوشیم زنگ خورد
-الو
پریسا :الو سلام سادات خوبی ؟
-مرسی ممنون تو خوبی ؟
پریسا:سادات جمعه میخوایم بریم منزل شهید اسدی
به دلم افتاد بگم تو هم بیایی
-ووووووااااااای مرسی پریسا
پریسا :خواهش عزیزدلم
کار نداری خواهر جان
-نه فدات بشم یاعلی
پریسا :علی یارت
بهار:چی شده ؟
-پریسا بود
بهار :خوب فهمیدم چی میگفت
-گفت جمعه برم قزوین بریم دیدار با خانواده شهید حجت
بهار:ای جانم
اردو تمام شد
دور شدن از یه گروه از آدمای باصفا سخت بود
#ادامه_داردعصر ❤️
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی فقط به شرط هماهنگی با مدیر حلال است
@zoje_beheshti
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی مینودری
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/5619
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/5640
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/5648
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/5666
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/5674
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/havase/5698
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/havase/5706
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/havase/5724
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/havase/5732
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/havase/5755
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/5763
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بسم رب العشق
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی_مینودری
#قسمت_یازدهم
از اتاق بهار اومدم بیرون دیدم گوشی اتاق داداش عملا داره خودش میکشه ☹️☹️
وا این بچه چرا در اتاقش بازه
خودش کجا رفته 😒😒😒
گوشی دیگه درحد دار زدن خودش بود 😣😣
گوشی برداشتم
-بله بفرمایید
*ببخشید خانم موسوی گویا اشتباه گرفتم
-خیر جناب محمدی
آقای احمدی نبودن من پاسخ دادم
بفرمایید
محمدی :خانم موسوی یه فکس میفرستم خدمتون
همین امروز اجراییش کنید
فردا باید پاسخش ارسال کنم تهران
-بله بله
چشم
یاعلی
در اتاق بهار زدم
-بهار داداش ندیدی ؟
بهار:رفت اتاق آقای مجدی
-باشه پس یاعلی
در اتاق آقای مجدی زدم
-داداش یه لحظه
داداش:چی شده ؟
-یه فکس اومده گفتن باید همین امروز
داداش:کو
-بفرمایید
داداش:ای بابا
باجی خانم لطف کن کل بچه های اردوی جهادی زنگ بزن ۵بعدازظهر بیان کانون
البته به جز لیلا
-داداش چی شده ؟
داداش:از طرف بیت رهبری قراره از تیم ۸نفر جایزه کربلا بدن
باید همین امروز انجام بدیم
شما لطفا تماسها بگیر
با تک تک بچه ها تماس گرفتیم همه اومدن زنگ زدم یکی از دوستام که دخترش یک ساله است اومد
داداش :خواهر و برادران گرامی لطفا گوش بدید
یه فکس به دستمون رسیده درمورد قرعه کشی کربلا
۸نفر یک نفر مسئول تیم باقی افراد قرعه کشی
ماهم تصمیم گرفتیم همه دوستان فراخوان بزنیم
النا خانم قرعه کشی کنن
فقط یه نکته ابتدا خدمتون عرض کنم
اسم خواهرای بنده خانم بهار ملکی و خانم موسوی جزو اعضا هست ولی همسرم خیر
اگه اسم این عزیزان درنیاد با هزینه خودشون مشرف میشن
داداش النا گرفت بغلش و گوی قرعه کشی جلوش چندتا رو مشت زد
داداش:خانم موسوی تشریف بیارید برای قرائت اسامی
بسم الله الرحمن الرحیم
-آقای جواد محسنی
-خانم زهرا محمدی
-خانم مهدیه کریمی
-آقای محسن شریفی
-خانم بهار ملکی
-خانم زینب سادات موسوی
-آقای امین اسفندیاری
داداش: عزیزان اسامی شما هفت نفر همین امروز ارسال میشه تهران
ان شاالله نائب الزیاره سایرین هستیم
یاعلی
اشکام داشت صورتم میشست
نشستم پست فرمون
گوشی پشت هم زنگ میخورد
باورم نمیشد سفر کربلا
#ادامه_دارد
#بگید_کمه_کشتمتون
نام نویسنده:بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
&راوی سیدحسین حسینی&
تو محوطه حوزه داشتم با فرمانده یکی از پایگاه ها صحبت میکردم
که محمد صدام کرد
محمد:سیدجان بیا تلفن
از ناحیه است
-الو بفرمایید
محمدی:سیدجان یه فکس میفرستم سریع پیادش کن
فقط اخوی یه نفر خودتی بقیه رو قرعه کشی کن
فکس که دیدم دهانم باز مونده بود
دلم میخاست بشینم گریه کنم
ولی اینجا مکانش نبود
-محمدجان کل برادران فراخوان بزن برای ساعت ۴
فقط سریعتر
بچه ها اومدن هفت نفر قرعه کشی کردم اسامی ارسال کردم ناحیه
نشستم پشت فرمان به سمت بهشت زهرا حرکت کردم
وارد قطعه ۵۰شدم
به سمت مزار سید راه افتادم
یه خانمی نشسته بود گریه میکرد
صدای گریه اش به حدی سوزناک بود که اشک منم جاری شد
چه دلش شکسته بود
گوشیش هم پشت هم زنگ میخورد ولی جواب نمیداد
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر حلال است
@zoje_beheshti
&راوی زینب سادات &
با دستم سنگ مزار لمس میکردم
باورم نمیشه کربلا 😭😭
سید😭😭😭
بازم گوشیم زنگ خورد
داداش بود
۷-۸بار زنگ زده بود میدونستم اگه جوابش این بارم ندم خیلی ناراحت میشه
-الو 😭😭
داداش:کجایی آجی
-پیش شهید میردوستی
داداش:از دست تو همون جا بمون تا بیایم دنبالت
تروخدا نری اینور اونورا
جان داداش بمون همون جا
-چشم هق😭
هق 😭
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌼🌼🌼
راوی مهدی احمدی (برادر زینب)
-بهار بدو گریه برای این بچه سمه
الان پلاکت خونش افت میکنه
علاوه بر شیمیایی بودنش
بدو خواهرمن
بدو
بهار:بریم بریم
به سمت بهشت زهرا حرکت کردم برام مهم نبود جریمه بشم یانه
زینب سادات برام با بهار فرق نداشت
بالاخره به بهشت زهرا رسیدیم
بهار :داداش بدو بدو
اونجاست
-باجی جان
سادات
سادات : بله 😭😭😭
-گریه نکن خواهرمن
گریه ات آخه برای چیه
الحمدالله طلبیده شدی
سادات :خوابم 😭😭 یادته داداش 😭😭
-پاشو خواهرمن پاشو تا حالت بد نشه
بهار دستش دور کمر سادات حلقه کرد
تا سوار ماشینش کرد
-بهار اسپریش بزن حالش بد نشه
پیش یه مغازه آب میوه فروشی نگه داشتم
دوتا معجون برای بچه ها گرفتم
-آجی بهار این مال خودت
اینم بده ب باجی
بعد زنگ بزن به بابا بگو شام بیان خونه ما
تا این بچه یه کم حالش بهتر بشه
وارد خونه شدیم
لیلا:خاک برسرم این بچه حالش چرا اینطوری شده 😔😔
-أه خدا نکنه دیوانه
اسممون کربلا دراومده بهم ریخته
لیلا:إه خوشبحالتون
-شما چرا فاز غم میگری خانمم
من که بدون شما نمیرم عزیزم
لطفا سادات ببر اتاق خواب
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti