eitaa logo
شذرات/ایمان نوروزی
301 دنبال‌کننده
321 عکس
315 ویدیو
11 فایل
در اینجا یادداشت‌ها و تجربیات و خاطراتم را در حوزه‌های مختلفی چون #نظام_خانواده، #اقتصاد و #تجارت_مردمی، #وطن_توحیدی (جهان اسلام)، #طب_اسلامی و... را خواهم نوشت. طلبه‌ای که در زمان انقلاب اسلامی و در عصر خمینی (عصر جدید) تنفس کرد و بالید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻بلوغ جامعه و پس زدن حوزه سکولار! 📌دانشجو دانشگاه همدان بود. ول کرد آمد حوزه! اولین رفاقت ما دقیقا دوسال پیش همین ایام سر نمایشگاه بین المللی فروش محصولات نجف اشرف و رقم خورد. 📌دهه دوم فاطمیه آمده‌ام تبلیغ. زنگش می‌زنم. ارتباطات و تجربیات حضورش در شهر مهران را می‌خواهم. چند تلفنی می‌دهد. پیامک می‌دهم: حوزه مهران کلا ۶ طلبه دارد! بلافاصله جواب می‌دهد، از زاویه‌ای دیگر نگاه می‌کند. بله، نشان است! را پس می‌زند. 📌حوزه اگر می‌خواهد مردم بچه‌هایشان را به طلبگی بفرستند راهش دست گذاشتن روی است. بازخوانی طبیب و داروساز، امام صادق معمار و شهرساز و امام صادق و اقتصاد مقاومتی، امام صادق ست. شذرات؛ (پراکنده نویسی‌های منظومه‌وار طلبه‌ای ) @iman_norozi
🔻 شمال، مهران، را در بستر دوستی‌های اربعینی راه انداخته است! 📌هنوز گوش درد دارم. با عطر گه‌گاهی دردش را خنثی می‌کنم. هوای مهران این چند روز سرد است و صبح ها مه‌ غلیظی ست که آدم دو متری اش را به زور می‌بیند. 📌توسلی می‌کنم. دنبال انقلابی می‌گردم. افرادی را که موکب یا هیات دارند در اولویت هستند برایم. انقلاب و آقا و دغدغه اش باشد و بفهمد. 📌پرسان پرسان به دو سه تا اسم می‌رسم. اولین نفر را زنگ می‌زنم. قبلا تجارت می‌کرده است و الان بیشتر . نماز مغرب قرار می‌گذاریم. 📌چند دقیقه‌ای حرف می‌زنم. خلاصه و تیتروار از بیانیه گام دوم تا اقتصاد مقاومتی. هم می‌خواهم به حرف وادارش کنم و هم ببینم چقدر در فضای ماست. 📌حزب‌اللهی‌ها در فضای سیاسی و اجتماعی انقلابی هستند اما در اقتصاد . این را زیاد دیده‌ام. افراد زیادی تا مرز رفته‌اند، اما فهمی از مقاومتی و اقتصاد ندارند. اصلا نظریه ، و جهاد می‌دهد. 📌اقتضای کار اقتصاد مقاومتی جنس‌ش میدان است. تا در میدان پا نگذاری فهمش سخت خواهد بود. لذا حاج قاسم‌های خودش را می‌خواهد! آدم پخته و توجیهی ست. این یکی جنس ش به فضای خودمان نزدیک است. هیآت شروع می‌شود. 📌بعد از اتمام هیآت مرا به منزلش دعوت می‌کند. منزلی دو طبقه. طبقه بالا حسینیه و برای ست. شام ساده‌ای درست می‌کند. تند و سریع روغن را داغ می‌کند. رب محلی را می‌ریزد در روغن و بعدش چند تخم مرغ. از بی‌تکلفی‌اش و خودمانی بودنش لذت می‌برم. یک . خوشمزه‌تر و دلچسب‌تر از یک چلوکباب بازاری. 📌تلفنش زنگ می‌زند. سید حسینی موکب گرگان. یکی از رفقای موکب دارش از گرگان است. در لابلای صحبت‌هایش می‌گوید شمال، مهران، را راه انداختم. در بستر اربعین حسینی و ، اربعین را کشاندم در فضای . دوست موکب‌دار شمالی را وصل کردم به دوست موکب‌دار اهل . از این زاویه اربعین را ندیده بودم. اربعین چقدر برکات دارد. امام زمان به برکت اربعین خیلی از کارها دارد جلو می‌برد و ما اصلا فهمی از اربعین نداریم. در بستر اربعین و ظرفیت‌های اربعینی! ذهنم را مشغول می‌کند. 📌از شنیدن این حرف و این فهم‌ها بال در می آورم. توسل جواب داده است. بدون گشتن به گنج رسیده‌ام. انقلابی ست هم در عرصه سیاسی و اجتماعی و هم در فضای اقتصاد مقاومتی. بیشتر حرف می‌زنیم. 📌از در گستره وطن توحیدی و مهندسی نظامات اجتماعی در عینیت می‌گویم. همانطور که میوه می‌آورد تایید می‌کند. او هم انگار گمشده‌اش را پیدا کرده است. می‌گوید نان امام زمان را خوردی حلالت. گلایه داشت از اینکه در مهران برخی طلبه‌ها نان امام زمان را خوردند و رفتند کارمند شدند و کم‌کم لباس را هم گذاشتند کنار. ساعت حدود دوازده گذشته است. شب شهادت بی بی ست. به آرمان‌های علی و فاطمه به بلندای تاریخ بعد از ۱۴۰۰ سال می‌نگرم. عجب بستری را اهل بیت علیهم السلام برای ما ساختند و ما عرضه نداریم. یاد شهید شیخ محمد طهرانی و شهید رضایی می‌افتم. از شهدای شاهرود که در مهران شهید شده‌اند. کمی عطر نعنا فلفلی می‌زنم. گوشم گر می‌گیرد و می‌سوزد و دردش ساکت می‌شود! و خوابم می‌برد. شذرات؛ (پراکنده نویسی‌های منظومه‌وار طلبه‌ای ) @iman_norozi
4_5892990958869416283.mp3
8.41M
السلام علیک یا فاطمه الزهرا دو خط حاج محمود کریمی شاید اوج خطبه فدکیه اینجا باشد. بشریتی را از محروم کردند. «و جعل طاعتنا نظاماً للملة وامامتنا امانا من الفرقه» حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) فرمود: «خداوند اطاعت ما را نظام و سامانی برای آئین اسلام و امامت ما را امانی از تفرقه و اختلاف قرار داده است.» در انتشار این پیام سهیم باشید! ─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─ شذرات؛ (پراکنده نویسی‌های منظومه‌وار طلبه‌ای ) @iman_norozi
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداح نوجوان و رویش‌های دهه هشتادی. انقلاب پر است از این استعدادها. ظرفیت‌های انسانی دور از پایتخت زیاد است. شذرات؛ (پراکنده نویسی‌های منظومه‌وار طلبه‌ای ) @iman_norozi
📌از به سمت می‌روم. ذهنم بازگشت می‌کند به سال ۸۰. زمانی که در تیم فوتبال انصار شاهرود بازی می‌کردم. یاد شیخ محمد تهرانی می‌افتم. تیمی که شیخ شهید موسس‌ش بود! 📌ماجرای جالب قبر کناری شیخ شهید ست. احمدرضایی، یک بزن بهادر. همه شهر از دستش بودند. نقل است پدرش همواره می‌گفت خدایا یا جان مرا زودتر بگیر یا این بچه را بیاور. احمد رضایی خورد به شیخ محمد. با هم رفیق شدند. 📌 آنهایی که اهل هستند می‌دانند بازیکنان وقتی می‌خواهند یکدیگر را صدا کنند با است. یعنی چنین فرهنگی حاکم است. 📌شیخ محمد در چنین فضایی در قبل انقلاب تیم فوتبال راه انداخت! کم‌کم احمد شد شیخ محمد. تا سر از جبهه درآورد. 📌سردار الهیاری نقل می‌کرد: واقعا این روحیه گنده لاتی احمدرضایی تو جنگ هم نمایان بود. از فشار آتش در عملیات والفجر ۳ وقتی همه کپ کرده بودند، احمد رضایی واقعا بدون هیچ ترسی بلند می‌شد و می‌‌جنگید. سردار خانی فرمانده گردان کربلا نقل می‌کند: 📌 ساعت نزدیک ۱۶ بود که شیخ محمد آمد. یک خاک‌ریز دو متری بود که ۷۰ سانتی‌متر شده بود. گلوله آر.پی.جی را باید پرتاب می‌کردیم. دشمن کمی مانده بود که خاک‌ریز را بگیرد و مهران را فتح کند. T-72 مقابل آر.پی.جی؛ یعنی اسلحه در مقابل . شیخ با اصرار اجازه گرفت و با چند نفر از نیروهایش رفت. 📌تانک‌ها به ۱۰۰ متری ما رسیدند. یک ساعت به غروب بود، یک گلوله تانک مستقیم به‌سوی خاک‌ریز رفت. شیخ محمد تهرانی و احمد رضایی پرکشیدند. یاد امام و شهدا صلوات! شذرات @iman_norozi
🔻به مناسبت حضور یکی از اساتید برجسته و آقای تاجر و فعال سیاسی پاکستانی و از چهره‌های نزدیک در دوره آموزشی طبی در قم 🔻چند سوال و 📌چه لزومی دارد فلان که در منطقه یا بلوچستان کار می‌کند از ظرفیت‌های اجتماعی-اقتصادی و قومی مثلا کشور یا امارات یا پاکستان بداند؟ چرا مسئول گروه جهادی فعال در منطقه جنوب یک سفر عمان نرفته؟ حالا عمان رفتن به کنار. چه لزومی دارد بداند نسبت فرهنگ و اقتصاد در کشور عمان یا پاکستان چیست؟ 📌یا مثلا فرمانده میدانی نیروی قدس در چه لزومی دارد بداند ظرفیت های فرهنگی و اجتماعی و هند را! 📌اگر فرمانده میدانی در یمن مثلا ظرفیت‌های پاکستان را می‌شناخت چقدر در مدیریت و باز کردن گره‌های پیچیده موفق بود! اصلا چه ربطی به ظرفیت‌های اجتماعی-اقتصادی دارد! 📌یا رایزن فرهنگی ما در پاکستان یا مسئول پرونده قدس پاکستان اگر پاکستان را می‌دانست چه کمکی می‌توانست به مردم یمن کند. 📌به طور عام آشنایی ظرفیت‌های یا امام خمینی ره چه کمکی به فرماندهان میدانی نیروی قدس یا فعالان تمدنی در فضای یا یک و فعال اقتصادی یا حتی یک عضو ساده گروه جهادی در بشاگرد خواهد کرد؟! شذرات؛ (پراکنده نویسی‌های منظومه‌وار طلبه‌ای ) @iman_norozi
📌خبر شهادت در ۲۹ آذر سال ۹۴ رسید. خبر داشتم دکتر یعقوب توکلی پروژه سمیر قنطار را پیگیر است. کتاب در مراحل تدوین نهایی بود. از وی خواستم برای نشریه جالب‌ترین قسمت کتاب را در اختیار بگذارد. در دانشگاه معارف قرار گذاشتیم فیش‌های زندگی سمیر را گرفتم. از همان پله‌ها که پایین می‌آمدم مشغول خواندن شدم. آنقدر جذاب بود که بجای رفتن به مدرسه معصومیه سر از فلکه صفاییه درآورده بودم. 📌سمیرقنطار لبنانی از ۱۷ سالگی به دلیل عملیات مسلحانه در اسراییل دستگیر و محکوم به ۵۱۴ سال زندان می‌شود. 📌پیروزی حزب‌الله در سال ۲۰۰۰ او را به فکر فرو می‌رود. چرا مسیر مبارزات گروه‌های چپ سر از با اسراییل درآوردند، اما یک گروه کوچک و شیعه پیروز شده است. 📌در زندان با از اسرای حزب‌الله آشنا می‌شود. به قول سمیر او در زندان جلد کتاب خوانده بود و آدم پر مطالعه‌ای بود. کسی حریف او در بحث نبود. اما بعد از گفتگو با شیخ یوسف و معرفی و آشنایی با عاشورا او را به فکر فرو برده بود. او در زندان بدون اینکه حتی به شیخ یوسف بگوید می‌شود. بعدها در عملیات تبادل اسرا با فشار حزب الله آزاد می‌شود. او مزد مقاومت‌ش را گرفت. به دنیا آمد و در ۵۳ سالگی توسط اسراییل در سوریه شیعه شهید شد. 📌 کتاب یک دوره است. این کتاب به خوبی تبیین کرد گرایش به  تجمل‌گرا چگونه فرماندهان فلسطینی را از مبارزه با اسراییل غافل کرد. شادی روحش صلوات شذرات؛ (پراکنده نویسی‌های منظومه‌وار طلبه‌ای ) @iman_norozi
🔻شب یلدا در نجف با چای آفریقایی! ۲۸ آذر ۱۴۰۰ قسمت اول 📌شب قبلش در منزل شیخ عباس (همان که دکتری فیزیک هسته‌ای و عضو هیات علمی دانشگاه داشت رها کرد و آمد طلبه شد! ) همه جمع بودند. نوبت صحبت من که رسید، مختصری از راهبرد اهل بیت و سادات گفتم. اهمیت را گفتم. حرفم را غورت دادم، تا ته قصه را نگفتم. گفتم آنهایی که هستند و قصد ماندن در عراق را دارند همین‌جا تشکیل خانواده دهند. 📌شب بعدش علی کرمانی آمد گفت: از کربلا که می آمدم با جوانی اهل آشنا شده‌ام. خانمش اهل است. وقتی از برایش گفتم چشمانش برق زد و انگار افق جدیدی برایش باز شده بود. بهش گفتم زنگ بزن بیاید ببینمش. 📌با شلوار جین و کلاهی بزرگ و کمی تیپ غربی آمد. اسمش بود. کمی که حرف زد فهمیدم خیلی فهمیده و انقلابی ست. را خیلی خوب حرف می‌زد. گفتم ایران بودی؟ گفت خیر. به و مصاحبت زیاد با ایرانی‌ها را در کوچک‌شان در کربلا یاد گرفته است. داستان زندگی‌اش را گفت. از عراق و گفت. اینکه بخاطر دین نیست که حجاب نگه می‌دارند و بیشتر از جبر عشیره و فضای خانواده است. می‌گفت: سالها دنبال ازدواج بودم، ولی دختری که واقعا متدین باشد و عفت و حیا را نه از روی اجبار و محیط نجف داشته باشد پیدا نمی‌کردم. یک لحظه یادم آمد چرا در این سال‌ها را رعایت نکردم. رفتم حرم مولی و کردم. بعد از مدتی که ایام اربعین شد خواهرم زنگ زد و گفت در منزل‌شان خانواده‌ای اهل پاکستان مهمان‌شان است و این دختر همان است که تو دنبال هستی. ازدواج کردیم. 📌دو سه ساعتی حرف زدیم. وقتی با فضای فکری ما آشنا شد. گفت دوستی دارم اهل کربلا و مدیر مدرسه علمیه‌ای در کربلا ست. چند سالی در رفت و آمد دارد و فعالیت‌های خوبی در آنجا دارد. گفتم اگر ممکن است جلسه‌ای ترتیب بده ببینمش. گفت: تازه از برگشته و الان است. زنگش زد. گفت یکی دو روز دیگر برمی‌گردد. آذرماه ۱۴۰۰ ادامه دارد
🔻شب یلدا در نجف با چای آفریقایی! قسمت دوم ۳۰ آذر ۱۴۰۰ 📌 زنگ زد. گفت شیخ احمد رسیده است. گفتمش همین امشب، ولو نیم ساعت شیخ احمد را ببینیم. فردا باید برگردم ایران. گفت شیخ خسته است بعید است. گفتمش زنگ بزن. ساعت از ده گذشته بود. بچه‌ها تازه از نمایشگاه‌_بین‌المللی_نجف برگشته بودند. رفتیم منزل شیخ عباس. را آماده کرده بودند. شیخ عباس را گفتم را بیخیال، باید با فردی آشنا شوید. حاج آقای الهی بجنوردی هم از دندان درد گوشه‌ای خوابیده بود. بیدارش کردم. گفتم شیخنا امشب به و هنری لازم است. ساعت حدودا یازده شب رسیدیم منزل شیخ احمد. شیخ احمد تازه از بصره رسیده بود و خسته. جلسه نیم ساعت ما شد شش ساعت. صحبت ما از یازده شب شروع شد تا حدودای پنج صبح. همه بچه‌ها را معرفی کردم. شیخ الهی را ویژه‌تر. گفتم از اساتید سطوح عالی حوزه قم است، از و اصول تا و تدریس داشته است. اما سالها ست و کار می‌کند. ماجرای کتف درد خودم را گفتم و اینکه با دو تا سوزنی که شیخ برایم زد، خوب خوب شدم. 📌عکس در گوشه کتابخانه‌اش توجهم را جلب کرد. از ارتباطات نظامات اجتماعی در منظومه فکری شهید صدر گفتم. مثال عینی طب را زدم. ماجرای درمان شهر را از طریق ویزیت واتساپی شیخ الهی گفتم. 📌هنوز حرفم تمام نشده بود. شیخ ابواسحاق رفیق شیخ احمد آنجا بود، گفت کمرم درد می‌کند. شیخ الهی دستش را گرفت. کمی نقاطی از کف دستش را فشار داد. گفت حالا دردت چطور است، گفت کمتر شده است. یکی دوتا برایش انداخت و کمی با کمرش و ور رفت. گفت حالا بلندشو راه برو. گفت الان چطور است. گفت هیچ دردی ندارم. شیخ احمد گفت: من پدر و مادرم مریض هستند، امکانش هست فردا برویم کربلا و چند روزی مهمان ما باشید. شیخ احمد بعد پیشنهاد داده بود سفر بعدی آفریقا حتما شیخ الهی همراه شود. مفصل از آفریقا و و تجارب سفرش گفت. معتقد بود با امام حسین می‌شود آفریقا را فتح کرد.