🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 217
کسی صدایم میزند؛ صدایی دخترانه. صدای مطهره است:
- عباس! عباس برگرد!
مطهره مقابلم ایستاده و با همان چشمان نگران نگاهم میکند:
- عباس برگرد!
- چرا؟
- برگرد. الان وقتش نیست. هنوز کارت تموم نشده! برگرد!
حالا که شیرینی دیدار زیر زبانم رفته است، دیگر نمیتوانم به تلخی فراق تن بدهم.
دیگر نمیتوانم بپذیرم به جسم ضعیف و ناقصم برگردم. نمیتوانم بپذیرم از اینهمه لذت محروم شوم.
تازه فهمیدهام همه آنچه یک عمر در دنیا حس کردهام، در مقابل این جهان تنها مانند یک خواب پریشان و کوتاه بود؛ یک توهم.
نه... من برنمیگردم!
مطهره با چشمانش التماس میکند. میگویم:
- ببین! الان دیگه کنار همیم. دوست نداری با هم باشیم؟
- هنوز وقتش نیست. اصلا مگه نمیخواستی یه بار دیگه برای اباعبدالله فدا بشی؟
قلبم تکان میخورد. راست میگفت؛ همین چند لحظه پیش داشتم از خدا فرصت دوباره فدا شدن میخواستم.
مطهره میگوید:
- میدونم، وقتی اینجا رو تجربه کرده باشی، برگشتن سخت میشه؛ اما یه نفر هست که ارزش داره بخاطرش دوباره زجر دنیا رو تجربه کنی. میفهمی؟
میفهمم. کلام اینجا چیزی فراتر از کلمات است؛ هر کلمه را با تمام معنی و طول و عرض و ارتفاعش میچشی.
برای همین است که عمق کلامش را میفهمم. برای همین است که لازم نیست بیشتر توضیح بدهد.
راست میگوید؛ حسین علیهالسلام تنها کسی ست که ارزش دارد بخاطرش یکبار دیگر زجر زندگی دنیوی را تحمل کنی تا یکبار دیگر بخاطرش فدا شوی.
- تو برای خودت جنگیدی یا برای خدا؟ تو برای خودت شهید شدی یا برای خدا؟ کارِت توی دنیا ناتموم مونده...
فکر میکردم فقط دنیا محل امتحان و انتخاب است؛ اما اینجا هم باید انتخاب کنم.
شاید هم ربطی به انتخاب من نداشته باشد و مطهره فقط دارد مرا برای قضای الهی آماده میکند.
میگویم:
- اما اگه برگشتم و خراب شدم و نتونستم شهید بشم چی؟ از کجا معلوم؟
- توکل به خدا. یادت باشه تو از مایی. تو اهل اینجایی...
دیگر حرفی نمیماند؛ پای وظیفه وسط است؛ پای عهد.
فقط یک نگاه به نور سیدالشهدا کافی ست تا از بهشت هم دل بکنم.
اصلا مگر بهشت در مقابل لبخندش جرات ابراز وجود دارد؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 218
مطهره با خرسندی نگاه میکند؛ فهمیده است که راضی شدهام.
میگویم:
- قول بده نذاری خراب شم. قول بده دوباره شهید بشم.
مطهره فقط میخندد؛ تار میبینمش. همه آنچه میبینم محو و تار میشود؛ انقدر که چیزی جز سیاهی و تاریکی نمیماند.
هیچ نمیبینم؛ اما صداهای گنگی میشنوم که شبیه صداهای دنیوی ست. دوباره انگار گوشهای دنیویام به کار افتادهاند.
صدای جیرجیر پایههای تخت میآید، صدای گفت و گوی پزشکها و پرستارها به زبان عربی، صدای پِیجِر بیمارستان.
همزمان با تکان شدیدی که تمام بدنم را به درد میآورد، چشمانم را باز میکنم.
واقعاً تحملش سخت است که از یک جهان واقعی، پا به دنیای توهم بگذاری.
تاب باز نگه داشتن چشمانم را ندارم. پزشکها و پرستارها را میبینم که دارند بالای سرم اینسو و آنسو میروند.
یک نفرشان میبیند که من چشم باز کردهام و چیزی به پزشک میگوید که درست نمیشنوم.
تکسرفهای میکنم و دوباره چشمانم را میبندم.
هوا سرد است و سوز سردی به صورتم میخورد.
احساس ضعف میکنم؛ انگار سالهاست که نه چیزی خوردهام، نه خوابیدهام و نه آب نوشیدهام. دارم تمام میشوم؛ درد دارد کمکم ذوبم میکند.
دور و برم را تار میبینم. زمزمه میکنم:
- یا حسین!
- بیا عباس! زود باش!
همهجا تاریک است. کمیل را میبینم و پشت سرش راه میروم. صدای همهمه میآید و شکستن شیشه.
نمیدانم کجا هستم؛ اما میدانم خطر نزدیک است. مطهره نباید اینجا باشد. سرم درد میکند. بدنم کوفته است. همه توانم را جمع میکنم و داد میزنم:
- اینجا خطرناکه! برو!
مطهره سر جایش ایستاده است؛ کمی دورتر از کمیل. چند قدم جلو میروم و مطهره را صدا میزنم.
پاهایم دیگر جان ندارند. مینالم:
- کمیل! دیگه نمیتونم بیام!
کمیل دارد میرود؛ اما مطهره به من نگاه میکند.
کمیل برمیگردد به سمتم و لبخند میزند:
- چیزی نیست عباس! داره تموم میشه! بیا!
صدای نفس زدن کسی را از پشت سرم میشنوم. صدای خرناس کشیدن یک حیوان و فشردن دندانهایش روی هم.
پریشانی از چشمان مطهره بیرون میریزد و به پشت سرم نگاه میکند.
میخواهم برگردم که پهلویم تیر میکشد و میسوزد...
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
Shab3Fatemieh2-1392[04].mp3
8.78M
🥀🍂🖤
بی تو مولا در گلویش استخوان دارد... 💔
#حاج_میثم_مطیعی
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi
سلام
توصیه بنده اینه که اصلا بحث نکنید و جواب ندید؛ بلکه رابطه خودتون با بقیه اعضای کلاس رو صمیمانه تر کنید
وقتی باهاشون صمیمی بشید و یک رابطه دوستانه شکل بگیره، کمتر اعتقادات شما رو مسخره میکنند.
اگر توهین کردند هم فقط طوری رفتار کنید که بفهمند ناراحتید مثلا جمع رو ترک کنید یا اخم کنید و...
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید سیده زهرا رحیمی
شهید مرتضی مطهری
شهید زینب کمایی
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_سیده_زهرا_رحیمی ؛ شهیدی که از ذریه حضرت زهرا بود و در ایام فاطمیه به شهادت رسید...🌷
(فرزند شهید سیدفخرالدین رحیمی، از شهدای ترور حزب جمهوری اسلامی).
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 #شهید_سیده_زهرا_رحیمی ؛ شهیدی که از ذریه حضرت زهرا بود و در ایام فاطمیه به شهاد
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_سیده_زهرا_رحیمی ؛ شهیدی که از ذریه حضرت زهرا بود و در ایام فاطمیه به شهادت رسید...🌷
(فرزند شهید سیدفخرالدین رحیمی، از شهدای ترور حزب جمهوری اسلامی).
🔸تولد: سیام شهریور ۱۳۴۸ - لرستان، خرمآباد
🔸شهادت: بیست و سوم دیماه ۱۳۶۵، لرستان، خرمآباد
...سیده زهرا در سال سوم دبيرستان در رشته علوم تجربي مشغول تحصيل بود که در حال بازگشت به خانه و در سن ۱۷ سالگی، بر اثر بمباران هوایی رژیم بعث به شهادت رسید.
🌹 #کلام_شهید 🌹
📝وجودم اشک شده است، همه وجودم از اشک ميجوشد و ميلرزد، خدايا تو را شکر ميکنم که باب شهادت را به روي بندگان خالصت گشودهاي، تا هنگامي که همه راهها بسته است و هيچ راهي جز ذلت و خفت و نکبت باقي نمانده است ميتوان دست به اين باب شهادت دراز کرد و پيروزمندانه و پر افتخار به وصول خدايي رسيد و اين عشق خدايي در صادقانهترين تظاهراتش باعث ايثار ميشود، و ايثار در قله عشق انسان به خدا در شديدترين تجلياتش، شهادت ميرسد. در مقام شهادت انسان همه هستي خود را خالصانه و عاشقانه قرباني خدا ميکند، و در اوج صعود معراجي خود به ملکوت اعلي، به قلهاي از عشق و ايثار ميرسد که فوراً و مستقيماً به خدا وصل ميشود، و در وجود خدا حيات ابدي مييابد، جز خدا نميگويد، جز خدا نميبيند و جز خدا نميجويد و اين عاليترين درجه انساني است. اي خداي بزرگ اي آنکه نمونههاي بزرگي چون حسين به جهان عرضه کردهاي، اي آنکه براي اتمام حجت به کافران دنياي سياهيها و تباهيها را به آتش وجود حسينها روشن نمودهاي، اي آنکه راه پرافتخار شهادت را، براي آخرين راه جلو انسانها باز کردهاي، اي خداي معشوق من به من توفيق ده تا [براي] مخلصان و شيفتگان راهت بسوزم و از اين خاکستر مادي آزاد گردم.
شکوه هستي در عظمت خلقت در مقابل شهيد به حالت تواضع و تسليم به خاک ميافتند و فرشتگان آسماني بر او درود ميفرستند و زمان و زمين حرکت و مبارزه و هدف و پرستش و ايثار، از وجود شهيد، معني و مفهوم پيدا ميکند، شهيد وارث همه ايمانها و عشقها و ايثارهاي مردان خدا در همه دورههاست، شهيد، عصاره و نتيجه تکامل و اوج مبارزه حق عليه باطل در طول تاريخ است، شهيد، سند روشن و قطعي محکوميت و شکست طاغوتها و ابرقدرتها و ديکتاتورها در همه جهان است شهيد با قاطعيت خون، به همه شکها_ ترديدها_ کشمکشها و مناقشهها و اختلافها پايان ميبخشد و با قرباني خود، خط سرخ شهادت را بر همه خطها و راهها و مکتبها و حتي بر جبر تاريخ تحميل ميکند، خط خون، راه ايمان راه عدل و حق را با اطمينان مطلق معين ميسازد، خطي است، روشن، مثل نور بر آن مثل شمشير، سوزان مثل آتش ابدي و بيپايان مثل زمان، عظيم و بلند مثل آسمان، وسيع و عميق مثل اقيانوس شهيد، با پيام جانسوزي که به خط خون نوشته ميشود پيروز قطعي حق را بر باطل نويد ميدهد. خون شهيد ضامن پيروزي انقلاب و نابودي طاغوتها و ابرقدرتهاست.
خون شهيد، گواه بر صحت و اصالت رسالت محمدي(ص) و حقانيت علي(ع) و مظلوميت حسين(ع) است، شهيد با خون خود پيام سرخ انقلاب حسين(ع) را از نسلي به نسلي ديگر منتقل ميکند، تا ظهور امام زمان(عج) که ريشههاي ظلم و کفر و جهل از جهان کنده شود، و عدل و حق، در حکومت جهاني واحد استقرار پيدا کند.
والسلام_ سيده زهرا رحيمي
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
https://eitaa.com/istadegi
1_724352790.mp3
8.57M
#اسلام_و_یهود 4 (آخر)
🔘 جلسه چهارم: ماجرای سوزناک شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها...
☢️ اتفاقات پس از شهادت تا زمان ظهور امام زمان ارواحنا فداه با پرچمداری زعیمان شیعه...
🌷 حتما گوش بدید...
استاد طائب
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 219
از درد نفسم بند میآید و پاهایم شل میشوند.
یک چیز نوکتیز در پهلویم فرو رفته؛ انقدر عمیق فرو رفته که حس میکنم الان است که از سمت دیگر بیرون بزند.
همان نفس نصفهنیمهای که داشتم هم تنگ میشود.
دستی آن چیز نوکتیز را از پهلویم بیرون میکشد؛ دردش شدیدتر میشود.
خون گرم روی بدنم جریان پیدا میکند. میافتم روی زانوهایم.
کمیل که داشت میرفت، میایستد و مطهره میدود به سمتم.
میخواهم حرفی بزنم که دوباره یک چیز نوکتیز در سینهام فرو میرود؛ میان دندههایم.
کلا نفس کشیدن از یادم میرود. بجای هوا، خون در گلویم جریان پیدا میکند.
مطهره دارد میدود. کمیل بالای سرم میایستد و دستش را به سمتم دراز میکند:
- بیا عباس! بیا! دیگه تموم شد، دستت رو بده به من!
مطهره میرسد مقابلم و زانو میزند. فقط نگاه میکند.
میخواهم صدایش بزنم؛ اما بجای کلمه، خون از دهانم میریزد.
کمیل راهنماییام میکند:
- بگو یا حسین!
دستم را میگذارم روی سینهام. دارم میافتم روی زمین. مطهره شانههایم را میگیرد که نیفتم.
کمیل میگوید:
- دیگه تموم شد. الان همهچی درست میشه، فقط بگو یا حسین.
لبهایم را به ذکر یا حسین میچرخانم؛ اما صدایی از دهانم خارج نمیشود. خستهام؛ خیلی خسته.
به مطهره نگاه میکنم. مطهره یک لبخندِ آمیخته با نگرانی میزند و پلک بر هم میگذارد:
- الان تموم میشه. یکم دیگه مونده. تو از مایی، تو شهید میشی. تو اینجا شهید میشی.
لبخند میزنم و لبهایم را تکان میدهم:
- خدایا شکرت... خدایا شکرت...
-مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ. بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ. فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ. يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ. فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ؟
(دو دریای [شیرین و شور] را روان ساخت در حالی که همواره باهم تلاقی و برخورد دارند؛ (ولی) میان آن دو حایلی است که به هم تجاوز نمیکنند[درنتیجه باهم مخلوط نمی شوند!]. پس کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟ از آن دو دریا لؤلؤ و مرجان بیرون می آید. پس کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟).
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 220
ماسک روی صورتم سنگینی میکند.
دوباره ادراکات دنیایی...
دوباره شنیدن، دوباره لمس کردن، دوباره دیدن و درد کشیدن.
این صدای مادر است که دارد سوره الرحمن زمزمه میکند.
با شنیدن صدایش، شوکه چشم باز میکنم و سر میچرخانم به سمت منبع صوت.
مادر نشسته کنار تخت و قرآن کوچکی را مقابلش باز کرده.
مادر آمده است دمشق یا من برگشتهام ایران؟ چقدر بیهوش بودهام مگر؟
در آن جهانی که بودم، زمان وجود نداشت که آدمها را اسیر خود کند و به بازی بگیرد.
تلاش میکنم از زیر ماسک اکسیژنی که روی صورتم گذاشتهاند، صدایم را به مادر برسانم:
- مامان...
ماسک بخار میگیرد. مادر صدای آرام و بیرمقم را نمیشنود. دوباره به حنجرهام فشار میآورم:
- مامان...
نگاه از قرآن کوچکش میگیرد و من را نگاه میکند. چقدر دلم برای دیدن چهرهاش تنگ شده بود!
سیاوش راست میگفت که ما هرقدر هم ادعا داشته باشیم، آخرش مادری هستیم.
مادر چند ثانیه از پشت شیشههای عینکش به صورتم دقیق میشود و بعد، لبهایش به خنده باز میشود:
- عباس مادر! خوبی؟
میخندم. مادر از جا بلند میشود و با دقت نگاهم میکند.
دستش را میان موهایم میکشد و برق اشک را در چشمانش میبینم:
- خدایا شکرت...خوبی مادر؟
- خوبم.
- داشتم نگران میشدم. دکتر گفته بود همین موقعها به هوش میای.
میخواهم بدنم را بالا بکشم و بنشینم؛ اما مادر اجازه نمیدهد:
- تکون نخور مادر. اصلا نباید تکون بخوری.
و به چستتیوبی* که به سینهام وارد کردهاند اشاره میکند.
از درد صورتم در هم جمع میشود و از چشم مادر دور نمیماند:
- الهی بمیرم مادر. زود درش میارن، نگران نباش.
بیمارستان آرام است. چشمم به آرم روی ملافه میافتد: بیمارستان تخصصی و فوقتخصصی شهید آیتالله صدوقی اصفهان.
من را کی آوردند ایران که اصلا نفهمیدم؟
مادر خم میشود و پیشانیام را میبوسد، عمیق و طولانی.
دلم برای عطر تنش تنگ شده بود. اشکهای گرمش میچکد روی صورتم.
دستم را بالا میآورم و میگذارم پشت گردنش. میگوید:
- یه لحظه فکر کردم از دستم رفتی. دورت بگردم مادر.
_______________________
*: چِستتیوب یا لوله قفسه سینه که با نام تخلیهکننده قفسه سینه، یا تخلیه بین دندهای نیز شناخته میشود، یک لوله پلاستیکی قابل انعطاف است که از طریق دیواره قفسه سینه وارد شده و در فضای داخل پرده جنب قرار میگیرد. هدف از قرار دادن این لوله تخلیه هوا، تخلیه مایعات، خون و یا تخلیه چرک تجمع یافته از فضای داخل قفسه سینه است.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
سلام
بله، انتشار صوتها هیچ اشکالی نداره
___________
سلام
@sefaresh_namaktab
البته خودم ازشون نخریدم ولی میشناسم شون
__________
سلام
بنر رمان رفیق:
https://eitaa.com/istadegi/3715
https://eitaa.com/istadegi/2643
_____
سلام
قبلا انتشار بدون لینک هم اشکال نداشت؛ ولی بنا به دلایلی، اخیرا در پیام سنجاق شده قید کردم حتماً با لینک منتشر کنید.
#پاسخگویی_فرات
سلام
خوش آمدید
امیدوارم از بودن در اصفهان لذت ببرید.
اگر تونستید سری هم به گلستان شهدای اصفهان بزنید.
#پاسخگویی_فرات
سلام
پوشاندن صورت هم مستحب هست و اگر کسی خیلی زیبا باشه، پوشاندن صورتش واجبه(البته حکم دقیقش رو باید از مرجع تقلیدتون بپرسید).
اما، این که پوشاندن صورت واجب نشده، به گفته شهید مطهری بخاطر این بوده که خانمها به سختی نیفتند.
برای مطالعه بیشتر، به کتاب مسئله حجاب از شهید مطهری مراجعه کنید
#پاسخگویی_فرات
سلام
یه رفیقی داشتم (هنوزم دارم البته) خیلی بچه باصفایی بود.
تعریف میکرد یه روز توی ایام فاطمیه، رفته بودن خرید. یکی از مغازهدارهای اون پاساژ، توی مغازهش با صدای بلند آهنگ گذاشته بود.
رفیق ما رفت با ملایمت به فروشنده گفت: ببخشید، من مادرم رو از دست دادم و عزادارم، میشه صدای آهنگ رو قطع کنید؟
فروشنده هم با احترام و تاثر، سریع آهنگ رو قطع کرد و گفت: ببخشید، فوت مادرتون رو تسلیت میگم.
دوستم گفته بود: مادرم شهید شدن.
فروشنده یکم تعجب کرده بود و گفت: شهید شدن؟ چطوری؟
دوستم هم لبخند زده بود گفته بود: بماند، ولی همیشه یه نگاهی به تقویم بندازید، بعد آهنگ پخش کنید.
و اومده بود از مغازه بیرون.
اینو میخوام بگم که بعضیها واقعاً از تاریخ شهادتها اطلاع ندارن. قصدشون توهین و حرمتشکنی نیست. باید درست و با ملایمت باهاشون حرف زد؛ شاید اگر آگاه بشن خیلی بهتر و بیشتر ماها حرمت ایام فاطمیه رو نگه دارند. شاید هم مناسبت رو میدونن ولی درکی از مقام حضرت زهرا سلام الله علیها ندارند. باز هم گناه اونا نیست، تقصیر ماست که تبلیغ نکردیم.
میشه با هدیه یه کتاب، کمی موضوع رو براشون روشن کنیم.
#پاسخگویی_فرات
مهشکن🇵🇸
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠 💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞 يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید مصطفی چمران
شهید سیده طاهره هاشمی
شهید محمدحسن آزمون
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
http://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #بصیرت_حضرت_فاطمه سلاماللهعلیها 📔
✍️ #اصغر_طاهرزاده
#نشر_لبّ_المیزان
📖#بریده_کتاب
تمام تلاش این کتاب برای روشن نمودن مسائلی است که فاطمه(ع) در جهت گیری اصلی خود مقابل ظهور انحراف در صدر اسلام به کار برده است و راهی را به بشریت عرضه نموده است که به ظهور حضرت مهدی(عج) منتهی خواهد شد.
https://eitaa.com/istadegi
بصیرت حضرت فاطمه س.pdf
3.5M
متن کامل کتاب📚
کتاب #بصیرت_حضرت_فاطمه سلاماللهعلیها 📔
✍️ #اصغر_طاهرزاده
#نشر_لبّ_المیزان
🔸در این کتاب، استاد طاهرزاده به بررسی خطبه فدکیه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها و ابعاد نهضت ایشان میپردازد.
#معرفی_کتاب
#حضرت_زهرا
#ایام_فاطمیه
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 221
شاید یک دقیقهای در همان حال میماند. تازه میفهمم چقدر خستهام؛ چقدر به مادر نیاز داشتم.
وقتی از آغوشم جدا میشود، دستش را میگیرم.
میخواهم دستش را ببوسم؛ اما آن را عقب میکشد و من بیحالتر از آنم که بخواهم مقاومت کنم.
دوباره مینشیند روی صندلیاش. خیره نگاهم میکند، آه میکشد و میگوید:
- تا بود بابات منو میکشوند اینجا، الان نوبت تو شده؟
شرمندهاش میشوم. چند ساعت است که اینجا نشسته؟ چند روز؟
زمان را گم کردهام. میگویم:
- شرمندهم. نمیخواستم اینطوری بشه.
چقدر حرف زدن زیر سنگینی ماسک سخت است!
آرنجش را به تخت تکیه میدهد و از من چشم برنمیدارد:
- مطمئنی خوبی؟ جاییت درد نمیکنه؟
- خوبم دورت بگردم. راستی ساعت چنده؟
نگاهی به ساعت روی دیوار میاندازد:
- چیزی به دو نمونده. احتمالاً میان ملاقاتت.
- بابا خوبن؟ بچهها خوبن؟
- اگه تو بذاری خوبن. خیلی نگرانت شدن.
باز هم عرق شرمندگی روی پیشانیام مینشیند. میگوید:
- خیلی اذیت شدی مادر؟
- نه.
- دکتر میگفت توی بیمارستان دمشق که بودی، بخاطر تزریق مسکن نزدیک بوده زبونم لال...
با پشت دست اشکش را پاک میکند؛ اما من ادامه جمله نیمهتمامش را میدانم.
اگر ناراحت نمیشد، میگفتم که من دمشق که بودم یک بار شهید شدم و برگشتم.
میگوید:
- دکتر میگفت نزدیک بود بری توی کما؛ ولی خدا رو شکر زود برت گردوندن. دو بار عملت کردن تا ترکش رو درآوردن.
مادر دوباره میان موهایم دست میکشد. همیشه از این کارش لذت میبرم.
خودم را میسپارم به نوازشهای مادرانهاش؛ اما خیلی طول نمیکشد که صدای در، من را از این لذت هم محروم میکند.
صدای حاج رسول را میشنوم که به مادر سلام میکند. مادر با شوق خبر بهوش آمدن من را میدهد.
سعی میکنم بخندم و بلند سلام کنم؛ اما نمیتوانم از جا بلند شوم.
حاج رسول دستش را به میلههای کنار تخت میگیرد:
- چطوری پهلوون؟ من همش باید تو رو روی تخت ببینم؟ زخم بستر میگیریا!
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 222
لبم را میگزم و چشمغره میروم که جریان اسارت و مجروحیت بعدش را به مادر لو ندهد.
حاج رسول میخندد و رو به مادر میکند:
- حاج خانم، این پسرتون از بادمجون بمم بدتره. هرکاری کردیم شهید نشد. نگرانش نباشید.
چهره مادر درهم میرود. یکی نیست به این حاج رسول بگوید این چه طرز دلداری دادن است؟
حاج رسول خم میشود و به من میگوید:
- تو هم کم اذیت کن بقیه رو. دکتر میگفت این مدت حاج خانم از بیمارستان جم نخوردن، دیگه همه دکترها و پرستارهای بخش میشناسنشون.
کمی مکث میکند و ادامه میدهد:
- شرمنده حاج خانم، اشکال نداره من دو دقیقه با آقازادهتون تنها صحبت کنم؟ صحبت کاریه.
یعنی نمیشد صبر کند لااقل دو ساعت از بهوش آمدنم بگذرد، بعد دوباره هوار شود روی سرم؟
مادر که به محدودیتهای کار من آشناست، سری تکان میدهد و از اتاق بیرون میرود.
حاج رسول میگوید:
- چطوری؟
- خدا رو شکر.
- جدی گفتم. مادرت بنده خدا این مدت خیلی اذیت شدن. یکی دوبار فقط رفتن خونه، همش کنار تخت و پشت اتاق عمل داشتن برات دعا میکردن. اگرم برگشتی از دعای مادرت بوده.
لبم را کج و کوله میکنم که مثلا یعنی لبخند.
دوست دارم بگویم شما کجای کاری حاجی؟ چه میدانی من آن طرف چه دیدم؟
میگویم:
- نگید اینا رو دکتر بهتون گفته که باور نمیکنم.
- خوبه، معلومه خیلی به سرت ضربه نخورده.
چند لحظه در سکوت به چشمان هم نگاه میکنیم و من سکوت را میشکنم:
- چرا توی بیمارستان برام بپا گذاشتین؟
- میدونی چه بلایی سرت اومد توی دمشق؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
سلام یه رفیقی داشتم (هنوزم دارم البته) خیلی بچه باصفایی بود. تعریف میکرد یه روز توی ایام فاطمیه، رف
سلام
خاطره خیلی زیبایی بود.
اکثر مردم ما واقعاً محب اهل بیت هستند و برای اهلبیت احترام قائل اند.
#پاسخگویی_فرات