eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * : ، اين بيمارستان روی اصول اداره می شه... سيستم مديريتی اين جا، تشكيلاتيه، به فرض كه در اين مورد اهمال هم شده باشه، مسئول اش من نيستم... هر بخشی مدير داخلی داره، مقصر مدير داخليه. ناگهان از پاسخ به شدت از كوره در می رود، در حالی كه به دنبال چيزی می گردد كه با آن را بزند فرياد می زند: باز توجيه می كنه بی دين، مسئول اين بيمارستان تويی... از حالت برآشفته وحشت می كند و به سرعت پا به فرار می گذارد و به محض باز كردن در اتاق، تعدادی از مسئولين بيمارستان كه در پشت در گوش ايستاده بودند نيز فرار می كنند. به محض بسته شدن در، پارچ استيل آب را كه به سمت پرتاب كرده به در اصابت می كند. با رفتن و ساكت شدن اتاق، را می بينيم كه خسته و شكسته و ناتوان، برصندلی كنار تخت بسيجی خراب می شود. در حالی كه با دست هايش صورت خود را می پوشاند، آرام آرام شانه هايش می لرزد. درست در جلوی صورت ا، دست باندپيچی شده بسيجی قرار دارد. بسيجی با چشمان پراشك به می نگرد، و پريشان و بغض كرده به نگاه می كنند. بی صدا اشك می ريزد و سپس با همان حالت كه با دستهايش صورتش را می پوشاند می نالد. : خاك بر سر كه اين جوری امانت داری می كنه، خاك... برادر جان تو رو به حق قسم می دم، مارو ببخش... بسيجی مجروح، به زحمت خم می شود و با دست های باندپيچی شده اش سر را می گيرد و با سختی خود را به جلو می كشد، لب های خود را بر سر می چسباند و می بوسد. و اشك از چشمانشان سرازير می شود و بی تاب و پريشان از اتاق خارج می شوند. زير لب می نالد. : خدا لعنتت كنه ، خدا لعنتت كنه. فريبا در حالی كه ورق می زند رو به حميده می كند و جدی می پرسد: اينا مريض بودن؟! اينا عقده ای بودن؟ حميده كه با چهره ای متأثر به فريبا می نگرد، ناگهان از كوره در می رود و می گويد: حالا نيما يه غلطی كرد، ادامه اش رو بخون. فريبا شروع به خواندن صفحه بعد می كند. صدای رسول رضاييان، مطالب را می خواند. رسول رضاييان: هميشه شنيده بودم كه هركس رو كه می خوای بشناسی، از اطرافيانش بشناس، اما اين موضوع رو وقتی با تمام گوشت و پوستم احساس كردم كه چهره رو تو آينه همرزمانش ديدم، برای می مرد و هم برای . هميشه خدا، كار می داد دست بچه ها، هر وقت تو جمع بچه ها وارد می شد، همه در انتظار يه قِشقِرِق بودن. اون روز برای سر زدن به و اومده بوده ، ترك زبان بود و بچه ناف تهرون، داروهای حساس و خطرناك رو داشت تو قفسه می چيد. □اتاقی در مشغول چيدن شيشه های دارو با رنگ های مختلف است در حالی كه به اعمال نگاه می كند، می گويد: آخه اينم شد كار كه شما می كنيد؟ شيشه جابه جا كردن كه نشد جهاد در راه خدا... اگه مردی بيا همراه ما تو اين شهر قحطی زده آرد و نخود و نفت پخش كن، آقای دكتر، سوسول بازی ها رو بذار كنار، درسته لهجه ات تركيه اما از من كه از زيركار درروتر نيستی. : ریضا شلوغ نكن، حواسم قاطی پاتی می شه، اونارو اشتباهی می چينم و مردمو به كشتن می دی ها. : هركی می رسه به اين بيمارستان، خودبه خود می ميره، تو نگران مردم نباش. : يعنی بيز قاتل مردم هستيم. : نه دايی جون، به محض اين كه تو می ری بالا سر مريض و با جيك جيك معاينه اش می كنی، مريض اشهدش رو می گه. : آخه ناموسلمون من كی موقع فشار خون گرفتن جيك جيك می كنم. : وقتی به مريض، به جای اين كه بگی چته شما، می گی جته جوما، يا وقتی پمپ فشار خون رو فشار می دی تا بادكنی، مريض كر نيست، جيك جيك پمپ رو می شنوه، انوقت اشهدش رو می گه می ره پی كارش. قاطی می كند و در چيدن شيشه های دارو دچار اشتباه می شود. : اَ بابا. ريضا حواسميز پرت اله دين آخ نيو بله ليين. آدام ال َاوغلان. می آيد جلو و در حالی كه به شيشه ها نگاه می كند با تمسخر می پرسد: باز كه رفتی كانال آذربايجان. در اين لحظه وارد می شود و در حالی كه دو شيشه دارو در دست دارد خطاب به می گويد: ، پيت می گشت. مثل اين كه دو تا گرفتن. : من وزير تعاونی و ارزاق شهرم، برو به بگو كه وزير دفاعه. : آخه اطلاعات نمی دن، گفت بايد بياد، چون اون متخصص مُخ تليت كردنه. : اَی گربان اَغزيين. اين ريضا فقط ايكی ساعات با اون ها حرف بزنی، ها بع بع می كنو. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □كافی شاپ كنار خيابان حميده به چلوكبابی ياس خيره است، از داخل چلوكبابی و بچه ها با خنده و شوخی بيرون می آيند، هر يك از بچه ها مشغول خلال كردن دندان های خود هستند. : برای سلامتی بانی اين عمليات چرب و چيلی صلوات بفرست. همه بچه ها در حالی كه سوار ماشين می شوند صلوات می فرستند. : پيش به سويه كشيدن گوش . ماشين حركت می كند و در عمق خيابان گم می شود، حميده با نگاهی پرحسرت به دور شدن ماشين می نگرد. صدای خبرنگار به اين تصوير شنيده می شود. صدای رسول: روستای نفوذ ناپذیرترین پایگاه ضدانقلاب بود. _تصوير روستای دزلی را كه در وسط حلقه كوه هايی قرار دارد می بينيم، كوه ها همانند كاسه ای نفوذ ناپذير روستای دزلی را محافظت می كنند. صدای رسول بر تصوير روستای دزلی شنيده می شود. صدای رسول: همه جا پر كرده بود كه فتح هنر نيست، اگه مرده، بياد رو فتح كنه. دزلی شاهراه مرز استان عراق راه داشت هم به ، هم به . مرکز جلسات سرانِ گروه های ضدانقلاب بود، ها تمام اسلحه و مهمات هارو می آوردن و از اونجا بين همه گروه ها پخش می كردن. دوربين، مسير ورودی به و كوه های اطراف آن را نشان می دهد. صدای رسول: اونقدر نفوذناپذير بود كه حتی با دو لشكر پياده و زرهی هم نمی تونستی فتحش كنی، چون به محض حركت در جاده، فقط كافی بود سنگ ها و كوه های مشرف به جاده رو منفجر می كرد، اون وقت همه نيروها و تانك هات زير خروارها سنگ دفن می شد و در شروع عمليات، صددرصد شكست می خوردی. فتح برای همه يه رويا بود. اما برای تحقق اين رويا بی نظيرترين نقشه رو ريخت. □محوطه تمامی نيروها با تجهيزات كامل در محوطه آماده حركت می باشند. در چهره تمامی نيروها ابهام و سؤال موج می زند. به می گويد: ، تو چی، تو هم برق نداری؟ : نه والله، منم نمی دونم كجا می خوايم بريم. از راه می رسد و از سؤال می كند: كجا می خوايم بريم؟ : فكر كنم سركوه آقا شجاع، چون شنيدم آقا شجاع هم تازگی ها شده. همه بچه ها می خندند. : اين جوری كه بوش می آد، باز رفته توی كانال غافلگيری. : اين كه معلومه، اما كجا رو می خواد غافلگير كنه، اين معلوم نيست. : مساويست با غافلگيری، تو همه چی، تو رفاقت، تو شجاعت، تو عمليات، تو درگيری. انگار ناف رو با غافلگيری بريدن. ، معاون ، به سمت نيروها می آيد و در حالی كه نيروها را به سمت در پادگان حركت می دهد، می گويد: حركت می كنيم، برادر حركت كن، يا علی. در حالی كه در ستون حركت می كند از كنار می گذرد. : می شه بفرماييد كجا تشريف می بريم؟ در حالی كه با حركت دست نيروها را هدايت می كند به می گويد: منم عين تو، فقط می دونه كجا داريم می ريم. : از ظاهر اوضاع معلومه كه يه دعوای اساسی منتظرمونه. نيروها از پادگان خارج می شوند. در حين خروج كامل نيروها، نيز خود را به ستون می رساند و با چهره ای مصمم و جدی به دنبال ستون حركت می كند. □تپه ای در مجاورت شهر از ديد دوربين يك ديده بان، ستون بچه ها را كه از شهر خارج می شوند می بينيم، در حالی كه خود را به سر ستون می رساند به چيزی می گويد و به سمت انتهای ستون می رود. ديده بان دوربين خود را پايين می آورد و با نگاهی متفكرانه مسير روبه روی ستون بچه ها را نگاه می كند. سپس به سرعت بر روی نقشه به دنبال پيدا كردن مكان ستون بچه ها می گردد. بر روی نقشه، شهر واضح ديده می شود، ديده بان بامداد محل حركت ستون بچه ها را علامت می زند، سپس با خطكش و مداد امتداد حركت ستون را می كشد. انتهای خط به سمت مرز ايران و عراق منتهی می شود. ديده بان متفكرانه به خط نگاه می كند، سپس بی سيم را برمی دارد و شروع به صحبت می كند. ديده بان: عقاب ۲، قرقی... عقاب ۲، قرقی! ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □کوه بیابان لانگ شات ستون بچه ها را می بینیم که در پیشاپیش ستون حرکت می کند. صدای رسول رضاییان بر روی این تصویر می آید. صدای رسول: هیچ کدوم از بچه ها نمی دونستن کجا دارن می رن. حتی که معاون بود. اما مسیر به سمت نوار مرزی عراق بود و همین مساله باعث شده بود توی ستون ولوله ای بی صدا ایجاد بشه. تصویر بچه ها را که در ستون با شتاب گام بر می دارند می بینیم، ، ، عباس_برقی، ،... صدای رسول بر این تصویرها ادامه می یابد. صدای رسول: بدون مکث گام بر می دارد و نیروها بی خبر از مقصد و هدف، پابه پای حركت می كردند، تو نگاه بچه ها ابهام و سوال موج می زد، اما توی قلب شون، اطمينان و ايمان به حاكم و ساكن بود. بچه ها رو تا غروب آفتاب به سمت مرز عراق برد. □قله تپه ای، غروب از ديد دوربين يك ديده بان، ستون بچه ها را در زير نور كمرنگ آفتاب می بينيم، ديده بان با بی سيم صحبت می كند. ديده بان: احتمالاً از ما حوصله شون سر رفته، دارن می رن با عراقیا یه احوال پرسی کنن. صدای بی سيم: آخه جلوشون كه چيز مهمی نيست. ديده بان: اينو كه نيروهاش نمی دونن، شايد هدفش مانور و سرگرم كردن نيروهاشه. صدای بی سيم: آخه مانور تو اين مسير؟ اونم سمت عراق؟ دیده بان: مهم نیست، فعلاً كه برای ما هيچ خطری نداره. □كوه و بيابان قرص خورشید کاملاً در پشت كوه غروب می كند، در تاريك روشن هوا، ستون را می بينيم كه با هدايت در پناه تپه ای می رود. به محض پنهان شدن در پشت تپه، نفراتِ ستون را می نشاند. : برادرا بشينن، استراحت، استراحت. در ميان ستون به شوخی می گويد: برادرا خودبه خود نشستن، يعنی غش كردن. همه نيروها در حالی كه به شدت نفس نفس می زنند و شرشر عرق می ريزند بر زمين پهن می شوند. در پيشاپيش ستون ايستاده و ساكت و آرام به نقطه ای خيره شده. تمامی نگاه ها به است، در تمامی نگاه ها سوال و كنجكاوی موج می زند. به می نگرد و با ايماء و اشاره به او می گويد: برو از مقصد را بپرس. در حالی كه لب خود را گاز می گيرد، با ابرو پاسخ منفی می دهد. او زير چشمی به می نگرد، همچنان ساكت و آرام در پيشاپيش ستون ايستاده و به نقطه ای خيره است. صدای رسول بر اين تصوير شنيده می شود. صدای رسول: همه به نگاه می كردن؛ به آرامشش، به شكوهش، به سكوتش و به دريادل بودنش، دريايی بود كه هيچ وقت موج نداشت، وسيع و بی انتها، اما آرام و ساكت. همه می دونستن كه پاسخ سؤال هاشون تو سر ، ولی كسی به خودش جرأت نمی داد كه سؤال كنه، چرا كه احمد فعلاً صلاح رو توی سكوت كردن می دونه. همه چشم ها رو می بلعيد و برق چشم های به همه اعلام می كرد كه قراره حادثه بسيار بزرگی اتفاق بيفته، حادثه ای كه همه معادلات و برنامه ريزی های ضدانقلاب و فرماندهی سپاه يكم ارتش بعث رو به همه می ريزه. حادثه ای كه همه مردم کردستان آرزوش رو داشتن. حادثه . رؤيايی؛ كه تحققِ اون محال به نظر می رسيد، محال. ناگهان با صدای محكم و قوی خطاب به می گويد: بر پا بده، حركت می كنيم. بدو رو. : برادرا برپا، برپا، حركت می كنيم. : تشريف داشتيم فعلاً، چایی دوم. حركت می كند و ستون در پی او به راه می افتد. گام های به آرامی به حالت بدو رو حركت می كند. بچه ها نيز هماهنگ با سرعت در پی او می دوند. بر اين تصوير صدای رسول رضاييان می آيد. صدای رسول: تو ذهن همه بچه ها اين سوال بود كه تو اين عمليات مرموز و غافل گير كننده قراره كيا شهيد بشن، قراره كدوم يكی از رفيقا برن به آسمون، قراره داغ كی به اين دل بشينه. اما اون چيزی كه مسلم بود، اين بود كه هيچ كس دوست نداشت ديگری شهيد بشه، همه دوست داشتن خودشون شهيد بشن. خودشون، حتی كه پيشاپيش ستون، سينه اش رو سپر بچه ها كرده بود. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
🌺 🌺 🔺️" در قامت یک فرمانده" در گفت و شنود شاهد یاران با 🔴درآمد: سالیان سال از آن روزها می گذرد. آن چهره‌های شاداب و جوان تبدیل به چهره‌های پخته و با تجربه شده. از جمله افرادی است که به یاران پیوست. با این حال توانمندی های او در این مدت کوتاه باعث جلب توجه شد. بررسی نحوه‌ی عملیات و آزادسازی شهر و همچنین بیان خاطره زیبا از تصویر مراسم ازدواجش در آن شهر که هم حضور داشت، از جمله نکات این گفت و شنود است. منبع: سایتِ‌نویدِ‌شاهد ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·