جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_16 *
□پارك
حمیده نفس حبس شده اش را در یک دَم آزاد می كند و سرش را از كاغذ بالا می آورد و به فريبا می نگرد. فريبا با حيرت و شيفتگی زير لب می گويد.: اين ديگه كيه!!!
حميده سرش را بر روی كاغذ می آورد. شماره برگه ۱۶۰ است. برگه خوانده شده را ورق می زند و برگ زير آن نمايان می شود، صفحه شماره ۲۵۲ ، روايت #مجتبی_عسكری بر روی اين صفحه می آيد.
صدای #مجتبی_عسكری: من اين كارو نمی كنم، تيكه تيكه ام هم كنی نمی كنم.
تصوير #مجتبی_عسكری را می بينيم كه كنار پلی كه راه ورود به روستای #دزلی است ايستاده و خطاب به دوربين همچنان با بغض و فرياد سخن می گويد.
#مجتبی_عسکری: اينجوری كه نمی شه برادر #احمد!، می دونی اين بی پدر كه الان مثل موش افتاده اونجا، چقدر از بچه هارو شهيد كرده؟
در زير پل يكی از تفنگچی های شكست خورده #ضدانقلاب، مجروح افتاده و ناله می كند. #مجتبی كم مانده گريه اش بگيرد.
#مجتبی_عسكری: آقاجون، من اين كاررو نمی كنم، به درك كه مجروحه، من فقط مجروحين خودمون رو پانسمان می كنم.
ستون رزمنده های #سپاه و #پيشمرگان_مسلمان_كُرد، از روی پل به روستا وارد می شوند.
#مجتبی به دوربين می نگرد. صدای #احمد را از پشت دوربين داريم.
صدای #احمد: مسلمون نگاه كن #دزلی فتح شد، نمی خوای شكر خدارو بكنی؟ آخه بی انصاف ببين، همين جور داره ازش خون می ره. اون الان اسير دست ماست... #مجتبی مرد باش.
#مجتبی كلافه و بغض كرده از عصبانيت پا بر زمين می كوبد و روبه دوربين فرياد می زند.
#مجتبی: نمی تونم برادر#احمد، به پيغمبر نمی تونم، ياد جنازه بچه ها می افتم كه با گلوله اين نامرد همينجور افتادن لای اين سنگ ها. صدای #احمد از پشت دوربين:
گوش نمی دی حرفم رو، نه؟
ناگهان دوربين به سمت مرد مجروح می چرخد و با عجله و تكان های شديد به سمتش می رود، دوربين به مجروح می رسد، از پهلوی مجروح، خون جاريست، او با ترس به دوربين نگاه می كند و خود را عقب می كشد. صدای #احمد از پشت دوربين خطاب به مجروح شنيده می شود.
صدای# احمد: نترس، نترس.
#مجتبی كه در كنار پل ايستاده به نقطه ای كه ا#حمد و مرد مجروح قرار دارند، می نگرد. از خشم و خجالت كوله حاوی وسايل زخم بندی را كه تا اين لحظه بر دوش داشت، با يك حركت از شانه رها كرده، به زمين می كوبد. از ديد #مجتبی در لانگ شات #احمد و مجروح را می بينيم. #احمد شال مشكی دوركمر خود را با سرعت باز می كند و با عجله به دور شكم مجروح می بندد تا مانع خونريزی او شود. #مجتبی با ديدن اين صحنه می گريد و با ناله و حرص می گويد: آخه لامصب! تو كجای مردی وايستادی؟
#مجتبی، كم آورده، خم می شود، كوله وسايل امدادی را برداشته، به سمت زير پل به راه می افتد.
بر روی كاغذ دست نوشته قطره اشكی می افتد. حميده به سرعت اشك چشمش را پاك می كند تا فريبا نبيند. فريبا كلافه برمی خيزد و بدون اين كه به حميده نگاه كند، می گويد: پاشو بريم خونه ما... اونجا مابقيش رو بخون.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_71 *
□كافی شاپ كنار خيابان
حميده به چلوكبابی ياس خيره است، از داخل چلوكبابی #حاج_احمد و بچه ها با خنده و شوخی بيرون می آيند، هر يك از بچه ها مشغول خلال كردن دندان های خود هستند. #عسكری: برای سلامتی بانی اين عمليات چرب و چيلی صلوات بفرست.
همه بچه ها در حالی كه سوار ماشين می شوند صلوات می فرستند.
#رضا_دستواره: پيش به سويه كشيدن گوش #ضدانقلاب.
ماشين حركت می كند و در عمق خيابان گم می شود، حميده با نگاهی پرحسرت به دور شدن ماشين می نگرد.
صدای خبرنگار به اين تصوير شنيده می شود. صدای رسول: روستای #دزلی نفوذ ناپذیرترین پایگاه ضدانقلاب بود.
_تصوير روستای دزلی را كه در وسط حلقه كوه هايی قرار دارد می بينيم، كوه ها همانند كاسه ای نفوذ ناپذير روستای دزلی را محافظت می كنند. صدای رسول بر تصوير روستای دزلی شنيده می شود. صدای رسول: #ضدانقلاب همه جا پر كرده بود كه فتح #مريوان هنر نيست، اگه #احمدمتوسلیان مرده، بياد #دزلی رو فتح كنه.
دزلی شاهراه #ضدانقلاب مرز استان #سليمانيه عراق راه داشت هم به #مريوان، هم به #پاوه. مرکز جلسات سرانِ گروه های ضدانقلاب بود، #بعثی ها تمام اسلحه و مهمات هارو می آوردن #دزلی و از اونجا بين همه گروه ها پخش می كردن.
دوربين، مسير ورودی به #دزلی و كوه های اطراف آن را نشان می دهد.
صدای رسول: #دزلی اونقدر نفوذناپذير بود كه حتی با دو لشكر پياده و زرهی هم نمی تونستی فتحش كنی، چون به محض حركت در جاده، فقط كافی بود #ضدانقلاب سنگ ها و كوه های مشرف به جاده رو منفجر می كرد، اون وقت همه نيروها و تانك هات زير خروارها سنگ دفن می شد و در شروع عمليات، صددرصد شكست می خوردی. فتح #دزلی برای همه يه رويا بود. اما #احمد برای تحقق اين رويا بی نظيرترين نقشه رو ريخت.
□محوطه #سپاه_مريوان
تمامی نيروها با تجهيزات كامل در محوطه آماده حركت می باشند. در چهره تمامی نيروها ابهام و سؤال موج می زند. #رضادستواره به #عباس_برقی می گويد: #برقی، تو چی، تو هم برق نداری؟
#عباس_برقی: نه والله، منم نمی دونم كجا می خوايم بريم.
#حسين_قجه_ای از راه می رسد و از #دستواره سؤال می كند: #رضا كجا می خوايم بريم؟
#دستوراه: فكر كنم سركوه آقا شجاع، چون شنيدم آقا شجاع هم تازگی ها #دمكرات شده.
همه بچه ها می خندند.
#قجه_ای: اين جوری كه بوش می آد، باز #برادراحمد رفته توی كانال غافلگيری.
#برقی: اين كه معلومه، اما كجا رو می خواد غافلگير كنه، اين معلوم نيست.
#دستواره: #احمدمتوسليان مساويست با غافلگيری، تو همه چی، تو رفاقت، تو شجاعت، تو عمليات، تو درگيری. انگار ناف #احمد رو با غافلگيری بريدن.
#جواد_اكبری، معاون #احمد، به سمت نيروها می آيد و در حالی كه نيروها را به سمت در پادگان حركت می دهد، می گويد: حركت می كنيم، برادر حركت كن، يا علی. #رضادستواره در حالی كه در ستون حركت می كند از كنار #جواد_اكبری می گذرد. #دستواره: #برادر_اكبری می شه بفرماييد كجا تشريف می بريم؟
#جواد_اكبری در حالی كه با حركت دست نيروها را هدايت می كند به #دستواره می گويد: منم عين تو، فقط #برادراحمد می دونه كجا داريم می ريم.
#دستواره: از ظاهر اوضاع معلومه كه يه دعوای اساسی منتظرمونه.
نيروها از پادگان خارج می شوند. در حين خروج كامل نيروها، #احمد نيز خود را به ستون می رساند و با چهره ای مصمم و جدی به دنبال ستون حركت می كند.
□تپه ای در مجاورت شهر
از ديد دوربين يك ديده بان، ستون بچه ها را كه از شهر خارج می شوند می بينيم، #احمد در حالی كه خود را به سر ستون می رساند به #جواد_اكبری چيزی می گويد و #اكبری به سمت انتهای ستون می رود.
ديده بان دوربين خود را پايين می آورد و با نگاهی متفكرانه مسير روبه روی ستون بچه ها را نگاه می كند. سپس به سرعت بر روی نقشه به دنبال پيدا كردن مكان ستون بچه ها می گردد. بر روی نقشه، شهر #مريوان واضح ديده می شود، ديده بان بامداد محل حركت ستون بچه ها را علامت می زند، سپس با خطكش و مداد امتداد حركت ستون را می كشد. انتهای خط به سمت مرز ايران و عراق منتهی می شود. ديده بان متفكرانه به خط نگاه می كند، سپس بی سيم را برمی دارد و شروع به صحبت می كند.
ديده بان: عقاب ۲، قرقی... عقاب ۲، قرقی!
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_72 *
□کوه بیابان
لانگ شات ستون بچه ها را می بینیم که #احمد در پیشاپیش ستون حرکت می کند. صدای رسول رضاییان بر روی این تصویر می آید.
صدای رسول: هیچ کدوم از بچه ها نمی دونستن کجا دارن می رن. حتی #جواد_اکبری که معاون #احمد بود. اما مسیر به سمت نوار مرزی عراق بود و همین مساله باعث شده بود توی ستون ولوله ای بی صدا ایجاد بشه.
تصویر بچه ها را که در ستون با شتاب گام بر می دارند می بینیم، #حسین_قجه_ای، #رضا_دستواره، عباس_برقی، #رضا_چراغی،... صدای رسول بر این تصویرها ادامه می یابد.
صدای رسول: #احمد بدون مکث گام بر می دارد و نیروها بی خبر از مقصد و هدف، پابه پای #احمد حركت می كردند، تو نگاه بچه ها ابهام و سوال موج می زد، اما توی قلب شون، اطمينان و ايمان به #احمد حاكم و ساكن بود. #احمد بچه ها رو تا غروب آفتاب به سمت مرز عراق برد.
□قله تپه ای، غروب
از ديد دوربين يك ديده بان، ستون بچه ها را در زير نور كمرنگ آفتاب می بينيم، ديده بان با بی سيم صحبت می كند.
ديده بان: احتمالاً از ما حوصله شون سر رفته، دارن می رن با عراقیا یه احوال پرسی کنن.
صدای بی سيم: آخه جلوشون كه چيز مهمی نيست.
ديده بان: اينو كه نيروهاش نمی دونن، شايد هدفش مانور و سرگرم كردن نيروهاشه.
صدای بی سيم: آخه مانور تو اين مسير؟ اونم سمت عراق؟
دیده بان: مهم نیست، فعلاً كه برای ما هيچ خطری نداره.
□كوه و بيابان
قرص خورشید کاملاً در پشت كوه غروب می كند، در تاريك روشن هوا، ستون را می بينيم كه با هدايت #احمد در پناه تپه ای می رود. به محض پنهان شدن در پشت تپه، #احمد نفراتِ ستون را می نشاند.
#احمد: برادرا بشينن، استراحت، استراحت. در ميان ستون #رضا_دستواره به شوخی می گويد: برادرا خودبه خود نشستن، يعنی غش كردن.
همه نيروها در حالی كه به شدت نفس نفس می زنند و شرشر عرق می ريزند بر زمين پهن می شوند.
#احمد در پيشاپيش ستون ايستاده و ساكت و آرام به نقطه ای خيره شده. تمامی نگاه ها به #احمد است، در تمامی نگاه ها سوال و كنجكاوی موج می زند. #حسين_قجه_ای به #جواد_اكبری می نگرد و با ايماء و اشاره به او می گويد: برو از #احمد مقصد را بپرس.
#اكبری در حالی كه لب خود را گاز می گيرد، با ابرو پاسخ منفی می دهد. او زير چشمی به #احمد می نگرد، #احمد همچنان ساكت و آرام در پيشاپيش ستون ايستاده و به نقطه ای خيره است.
صدای رسول بر اين تصوير شنيده می شود. صدای رسول: همه به #احمد نگاه می كردن؛ به آرامشش، به شكوهش، به سكوتش و به دريادل بودنش، #احمد دريايی بود كه هيچ وقت موج نداشت، وسيع و بی انتها، اما آرام و ساكت. همه می دونستن كه پاسخ سؤال هاشون تو سر #احمدِ، ولی كسی به خودش جرأت نمی داد كه سؤال كنه، چرا كه احمد فعلاً صلاح رو توی سكوت كردن می دونه. همه چشم ها #احمد رو می بلعيد و برق چشم های #احمد به همه اعلام می كرد كه قراره حادثه بسيار بزرگی اتفاق بيفته، حادثه ای كه همه معادلات و برنامه ريزی های ضدانقلاب و فرماندهی سپاه يكم ارتش بعث رو به همه می ريزه. حادثه ای كه همه مردم کردستان آرزوش رو داشتن. حادثه #دزلی. رؤيايی؛ كه تحققِ اون محال به نظر می رسيد، محال.
ناگهان #احمد با صدای محكم و قوی خطاب به #جواد_اكبری می گويد: بر پا بده، حركت می كنيم. بدو رو.
#جواد_اكبری: برادرا برپا، برپا، حركت می كنيم.
#رضا_دستواره: تشريف داشتيم فعلاً، چایی دوم.
#احمد حركت می كند و ستون در پی او به راه می افتد. گام های #احمد به آرامی به حالت بدو رو حركت می كند. بچه ها نيز هماهنگ با سرعت #احمد در پی او می دوند.
بر اين تصوير صدای رسول رضاييان می آيد. صدای رسول: تو ذهن همه بچه ها اين سوال بود كه تو اين عمليات مرموز و غافل گير كننده قراره كيا شهيد بشن، قراره كدوم يكی از رفيقا برن به آسمون، قراره داغ كی به اين دل بشينه. اما اون چيزی كه مسلم بود، اين بود كه هيچ كس دوست نداشت ديگری شهيد بشه، همه دوست داشتن خودشون شهيد بشن. خودشون، حتی #احمد كه پيشاپيش ستون، سينه اش رو سپر بچه ها كرده بود.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_73 *
□كافی شاپ، خارجی
حميده در زير نور چراغ ميزش مشغول خواندن دست نوشته است، هوا تاريك شده و بر روی ميز حميده چهار، پنج فنجان خالی قهوه ديده می شود. در دست حميده دو برگ دست نوشته باقی مانده. حميده با دستپاچگی دو برگ را بررسی می كند و با چشمانی حيرت زده به شماره صفحه های آن می نگرد. بله شماره صفحه ها با شماره صفحه قبل ده، پانزده، صفحه اختلاف دارد. حميده با چهره ای آشفته و ناراحت شروع به خواندن يكی از آن دو صفحه می كند. صدای رسول شنيده می شود همزمان تصوير چهره جدی حميده ديزالو می شود به تصوير پايين.
□ارتفاعات مشرف به #دزلی
نيروها در حال صعود به ارتفاعات هستند. صدای رسول رضاييان شنيده می شود:
هيچ كس باور نمی كرد كه الان روی ارتفاعات مشرف به #دزلی هستند. هيچ كس. بله #احمد #دزلی رو دور زده بود. #احمد با رفتن به سمت مرز عراق، هم دشمن رو، و هم #دزلی رو دور زده بود. در اين لحظات، بچه ها داشتن از ارتفاعات پشت سر #دزلی بالا می رفتن، مسيری كه هيچ كس احتمالش رو نمی داد.
#حسين_قجه_ای در حالی كه به روی ارتفاعات می رسد، با كمال حيرت و تعجب به روستای #دزلی، كه در وسط موقعيتی به شكل يك كاسه قرار دارد، خيره شده.
#عباس_برقی نفس نفس زنان به كنار او می آيد.
#قجه_ای: يعنی اين #دزليه؟!!!
#برقی: خدای من، #احمد همه رو دور زده، همه رو.
قجه_ای (خیسِ عرق، با لبخند - رضايت بر لب): تا تاريك شدن هوا مارو سمت عراق برد تا هم دشمن رو خام كنه و هم #دزلی رو دور بزنه.
#برقی: چرا سرازير نمی شيم پس.
#قجه_ای: بايد همزمان هجوم ببريم.
#برقی: هنوزم باورم نمی شه، يعنی ما الان بالای سر #دزلی نفوذناپذير وايستاديم.
از ديد #برقی، #دزلی را می بينيم؛ ناگهان در وسط #دزلی، دو، سه گلوله توپ دودزا زده می شود، #احمد كه گوشی بی سيم را به دست گرفته، با ديدن انفجارها به #اكبری می گويد: حركت بده بچه ها رو، سريع، سريع برادر #جواد.
همزمان با شليك كلت منور، هجوم اسلوموشن بچه ها را به سمت #دزلی می بينيم، گام های نرم و بلند بچه ها از روی صخره ها می گذرد، لوله اسلحه ها پی در پی شليك می كند. دوربين در پشت سر نيروها حركت می كند و همراه آنان وارد روستای #دزلی می شود، نيروها به هر كوچه ای وارد می شوند، و دوربين همراه آنان به جلو می رود.
#احمد را می بينيم كه مانند شيری خشمگين در پيشاپيش نيروها وارد روستا می شود، مه و دود فضای روستا را گرفته، #احمد همراه با هر گامی كه بر می دارد می گويد: رعایت حال مردمِ آبادی رو بکنید!... ما با كرد نمی جنگيم، با كفر می جنگيم!
دوربين همراه احمد وارد مه و دود می شود.
□كافی شاپ - خارجی
تكان های شانه های حميده گواه بر انقلاب روحی شديد اوست. حميده آخرين برگ را روی ميز می گذارد. سه، چهار جوان كه در ميز مجاور حميده نشسته اند با نگاهی تمسخرآميز، به او می نگرند. يكی از آنها خطاب به سايرين می گويد: فكر كنم طرفش نامه خداحافظی براش نوشته.
□خيابان، مقابل منزل مرتضی رضاييان
سعيد، به همراه يكی از آن كارگرهای افغانی كه در اولين سكانس، كتاب های خريداری شده را از خانه مرتضی خارج می كرد، ديده می شود. سعيد از كارگر افغانی سوال می كند.
سعيد: اشتباه نمی كنی، همين خونه بود؟ كارگر: نه اشتباه نمی كنم، چون يه بار موقع بيرون آوردن كتاب ها، خوردم به اون تابلوی ورود ممنوع و كتاب ها زمين ريخت.
سعيد: حتم داری ممد آقا؟ با خونه های ديگه ای كه ازشون كتاب بار زدی اشتباه نمی كنی؟
محمد: نه آقا سعيد، يادمه كارتن كتاب ها كه دمر شد، از ته كارتن كلی كاغذ بيرون ريخت كه منم از ترس بابات، فوری همه رو برگردوندم تو كارتن.
سعيد: پسره چه شكلی بود؟
كارگر: يادمه عينك زده بود.
سعيد: سنش چقدر بود؟
كارگر: جوان بود، انگشت كوچكيه يكی از دستاش هم قطع شده بود. اين خوب يادمه.
سعيد دست در جيب می كند و اسكناسی بيرون می آورد و به سمت محمد می گيرد.
سعيد: دستت درد نكنه، به خاطر همين حافظته كه بابام دست از سرت برنمی داره.
محمد با دلخوری دست سعيد را كنار می زند و می گويد: من برای پول نيومدم آقا سعيد، درسته كارگر پدرتم، اما من شمارو دوست خودم می دونم.
□داخل خانه مرتضی رضاييان
مرتضی از لای پرده پنجره، با احتياط بيرون را می نگرد، از نقطه ديد او، سعيد و كارگر را می بينيم، مرتضی با تعجب به آن دو خيره است. زير لب با خود نجوا می كند.
مرتضی: اين پسره اينجا چكار می كنه؟!! يعنی از طرف اونا... نه خيلی ناشيانه اومدن جلوی چشم...
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
⬛◽
#فرماندهاى_مقتدر_و_دوست_داشتنى
◽⬛
🌷 #قسمت_35🌷
داغ شــهادت #محمد_توســلى، هر چند پشت #احمد را شكست - اما هيهات!- هرگز نتوانست خللى در عزم اســتوار اين سرباز سلحشور حســين زمان وارد آورد. بلافاصله دســت به كار يك رشــته عمليات تهاجمى بــا هدف پاكســازى نوار مرزى #مريــوان گرديد. آماج نخســتين ضربت كوبنده #احمد، «#دزلــى» بود. تصرف #دزلى كه حكم ســرپل اصلى نفــوذ عناصر #ضدانقلاب به داخل خاك #كردســتان ايران را داشت، از مهمترين دســتاوردهاى مهــارت رزمى درخشــان #احمد و فئه قليــل رادمــردان همرزم او در جبهه #مريوان به شــمار مــى رود. براى پى بردن به عظمــت كارى كه #احمد با فتــح ارتفاعات #دزلــى انجام داد، بايد ابتــدا با #دزلى نقشى كه اين منطقه در معادلات سياسى - نظامى نبرد براى #ضدانقلاب و حاميان #بعثى و شــرقى و غربى آن ايفا مى كرد، آشنا شويم. #دزلى منطقه اى كوهستانى و مرتفع در محدوده اورامان و در مجاورت نوار مرزى #كردستان ايران با خاك عراق
اســت. در آن مقطع - اواخر تابســتان ۵۹ - #روستاى_دزلى، در اشــغال عناصر مسلح حزب منحله #دمكرات و بــه مثابه مســتحكم ترين دژ بــراى #ضدانقلاب بود. موقعيت سوق الجيشــى #دزلى، حساســيت خاصى به اين منطقه كوهســتانى بخشيده بود. از حيث وضعيت جغرافيايى، اين روســتا، در يك فرورفتگى كاسه مانند قرار داشــت. اطراف آن را ارتفاعــات صعب العبورى احاطــه كرده بود و يك راه مواصلاتى به ســمت #پاوه بــه آن منتهى مى شــد كه در ضمن، مســير تردد مردم بومــى منطقه نيز بود. در دو ســوى ايــن معبر، حدود يك تا دو كيلومتر، صخره هاى بزرگى قرار داشــت كه #ضدانقلاب در پناه آنها به راحتى قادر بود با اســتقرار قواى معدودى يك ســتون عظيم نظامى را در ســطح معبر به تلــه انداخته، نابود كند؛ همچنان كه در دوران رژيــم طاغــوت، چنين واقعــه اى اتفاق افتــاد.
🆔️ @javid_neshan
⬛◽
#فرماندهاى_مقتدر_و_دوست_داشتنى
◽⬛
🌷 #قسمت_36🌷
همين مسأله باعث پررويى و گزافه گويى فراوان #ضدانقلاب در تبليغات مســموم آنان شــده بود. به عنوان مثال، در يكــى از اعلاميه هاى گروهك #دمكــرات، چندى پس از آزادســازى #مريوان توسط #احمد و همرزمانش، آنان وقيحانه شكست خود در نبرد #مريوان را «عقب نشينى تاكتيكــى» وانمود ســاخته و نيروهاى انقــلاب را به زورآزمايــى در تلــه #دزلى دعوت كــرده بودند. ديگر اينكــه موقعيت سياســى خاص #دزلــى را نبايد ناديده گرفت. در حقيقت، #دزلى، حكم قرارگاه فرماندهى كل و ستاد مشترك ســران ائتلاف باندهاى #ضدانقلاب در غرب كشور را داشــت؛ائتلافى شيطانى، شامل طيف متنوعــى از آخوندهاى جيره خــوار دربار پهلوى نظير #شــيخ_عثمان_نقشــبندى و #شــيخ_عزالدين_حسينى تا #قاســملوى دموكرات، ژنرال هاى فرارى سلطنت طلب از قمــاش #عزيزالله_پاليزبان و #غلامعلى_اويســى، دار و دسته #شاپور_بختيار و ســرانجام گروهك هاى افراطى ماركسيستى نظير #كومله و متحدان چپ آمريكايى آن؛ فدايى و پيكار. جلسات ادوارى سران اين ائتلاف هفت جــوش #ضدانقلاب، به طور منظم در #دزلى و با حضور افسران عالى رتبه ســرويس اطلاعات سپاه يكم ارتش بعث عراق برگزار مى شــد. از ديگر تبعات آزادسازى #دزلى، برملا شــدن ماهيت همدســتى عناصر به ظاهر موجه جريــان ليبراليــزم خزيده در دســتگاه اجرايى حاكميت انقلاب بــا تجزيه طلبان وطن فروش بود. به محض تســخير #دزلى و به اسارت درآمدن تنى چند از كادرهاى بالاى #ضدانقلابيون توسط #احمد و همرزمان او، ليبرال هاى فريبكار ناچار شدند دست از بازى يك بام و دو هواى خود در بحران #كردســتان برداشته، در دفاع از سركردگان جنايتكار #ضدانقلاب مستقيما وارد عمل بشوند.
🆔️ @javid_neshan
⬛◽
#فرماندهاى_مقتدر_و_دوست_داشتنى
◽⬛
🌷 #قسمت_38 🌷
به دنبــال آغاز جنگ، شهســوار اردوى ليبراليــزم منحط كه اينــك به القاب و عناوين ســابق خود لقب «سپهســالار ايران!» را هم افــزوده بود، با ژســتى حاضر به رزم وارد ميدان شــد و ضمن طرح شعارهايى همچون: مديريت تخصصى جنــگ و ضرورت اتخاذ سياســت جنگ كلاســيك، شمشــير چوبى خود را از غلاف خيانت بيرون كشيد و به اتفاق عوامل دســت نشــانده خــود در نيروهــاى مســلح، شــاهكارهايى از خود به منصه ظهور رســانيد كــه شــايد در تاريــخ فرماندهــى جنگهــاى معاصــر دنيا بى ســابقه باشــند. با آغــاز تهاجم ارتش بعث عراق، #احمد و يارانش بــا روحيه اى نيرومندتــر از گذشــته، بلافاصلــه ســرگرم طراحــى عملياتى تلافى جويانه و ضربتــى براى تنبيه دشمن متجاوز شدند. #احمد و رزم آوران #سپاه_مريوان، با فراغت خاطر نسبى اى كه پس از فتح #دزلى از وضعيت جبهه هاى #كردســتان به دســت آورده بودند، اكنون در جبهــه #مريوان و امتــداد يكصد و بيســت كيلومتر از نوارى مرزى، خود را آماده برنامه ريزى تعرضى عمقى، به قلب مواضع عراق، در شــمال آن كشور مى كردند. طرح مزبور، نه يك بلند پروازى ايده آليســتى و نشأت گرفته از عدم واقع بينى نســبت به شــرايط جبهه ها در آن آغازيــن ماه هاى جنگ، بلكه بــا عنايت به تجارب رزمى فراوان و هوشــمندى نظامى #احمد، دقيقا تبلور احســاس تكليف اين سردار رشــيد، در عمل به قدر مقدور خويش بود؛ ضمن آن كه نبايد از ياد برد حوزه اســتحفاظى #سپاه_مريوان، صرفاً محدود به حدود ۱۲۰ كيلومتر از مناطق مرزى غرب كشور بود؛ نه جبهه هاى مناطق عملياتى جنــوب. ديگر اين كه طرح هايى نظير آنچه #احمد مدنظر داشت، صرفا منحصر به او نمى شد.
🆔️ @javid_neshan
جاویدنشان
#شهید_عباس_کریمے 🥀
💠 #یارانِ_حاجاحمد 💠
#عباس_کریمی_قهرودی سال ۱۳۳۶ در «قهرود» کاشان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی و هنرستان را در این روستا به پایان رسانید. بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت.
دوران خدمت وظیفه او با مبارزات انقلابی امت اسلامی ایران همزمان بود. با وجود خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیههای امام خمینی(ره) را مخفیانه به «پادگان عباسآباد» تهران منتقل و آنها را پخش میکرد. پس از فرمان امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها کرد و با پیوستن به صف مبارزین در راه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت کرد و در جریان تشریف فرمایی حضرت امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود.
در بهار سال ۱۳۵۸ به هنگام تأسیس سپاه پاسداران کاشان با احساس تکلیف، به عضویت سپاه درآمد و در قسمت #اطلاعات مشغول به خدمت شد. در تابستان سال ۱۳۵۹ داوطلبانه برای مبارزه با #ضدانقلاب عازم #کردستان شد و در سپاه #پیرانشهر با واحد #اطلاعات_عملیات همکاری کرد. پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز رشادت و دقت عمل، به عنوان « #مسئول_اطلاعات_عملیات» این سپاه معرفی شد. از جمله فعالیتهای شهید در منطقه #کردستان، انجام شناسایی عملیات و آزادسازی منطقه #دزلی و ... بود که توسط نیروهای تحت امر و با هدایت او صورت گرفت. #شهید_کریمی بعدها همراه سردار « #حاجاحمدمتوسلیان» و #شهید_چراغی به جبهههای جنوب عزیمت کرد و به عنوان #مسئول_اطلاعات_عملیات «تیپ محمد رسول الله(ص)» به فعالیت خود ادامه داد. شناسایی دقیق و خوب این سردار دلاور اسلام در عملیات « #فتحالمبین» باعث موفقیت عملیات گردید. #عباس در این عملیات از ناحیه پا بشدت مجروح شد و حدود دو ماه بستری بود. به توصیه پدر، در این ایام (مهر ماه ۱۳۶۱) مقدمات ازدواج خود را فراهم کرد.
نزدیکیهای عملیات « #مسلم_بن_عقیل» بود که #عباس عصا به دست به صف رزمندگان لشکر پیوست. حضور او با این حال، در تقویت روحیه رزمندگان اثر به سزایی داشت. پس از این عملیات، #شهید_کریمی دیگر به واحد اطلاعات نرفت و با تجربه و شم بالای نظامی، فرماندهی یکی از تیپ های لشکر محمد رسول الله (ص) را پذیرفت. در عملیات های #والفجر_مقدماتی، #والفجر_یک و #والفجر_چهار، #فرمانده_تیپ بود.
پس از شهادت سردار #شهید_همت، #شهید_کریمی به دلیل لیاقت و شایستگی به عنوان #فرمانده_لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) معرفی شد. حدود یک سال فرماندهی بر عهده #حاج_عباس بود.
سرانجام روز ۲۴ اسفند ماه ۱۳۶۳ در چهارمین روز عملیات « #بدر» در منطقه عملیاتی شرق رودخانه « #دجله» بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به پشت سرش شربت شهادت نوشید. پیکر غرق در خون شهید به تهران منتقل شد که تنها چند روز از اولین سالگرد شهادت فرمانده پیشین لشکر محمد رسول الله (ص) « #حاج_محمدابراهیم_همت» میگذشت. #شهید_کریمی را طبق وصیت خودش در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۴ در جوار مزار #شهید_دکتر_مصطفی_چمران دفن کردند.
منبع:سایتِنویدِشاهد
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
جاویدنشان
💠 #یاران_حاجاحمد 💠
#شهید_حسینعلے_قجهاے 🥀
روز چهاردهم شهريورماه سال ۱۳۳۷ #حسينعلي در زرين شهر اصفهان چشم به جهان گشود. در سن ۷سالگي به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک ديپلم تحصيل نمود. از کودکي علاقه زيادي به ورزش کشتي داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان براي چند سال متوالي معرفي گشت و به مسابقات انتخابي تيم ملي راه يافت. سال ۱۳۵۳ وارد فعاليتهاي سياسي شد. سال ۱۳۵۶ به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگير شد. چند مرتبه نيز به منظور فعاليتهاي سياسي به شيراز و قم سفر کرد. سرانجام انقلاب اسلامي پيروز شد. فرماندهي سپاه زرين شهر و تشكيل گروه ضربت براي مبارزه با مواد مخدر و توزيع كنندگان آن، يكي از فعاليت هاي #حسين پس از انقلاب بود. در پي صدور فرمان #امام_خميني مبني بر تشكيل سپاه پاسداران، #حسين به اين نهاد انقلابي پيوست و در تشكيل و سازماندهي سپاه زرين شهر نقش تعیین کننده داشت وخود نیز فرماندهی آن را به عهده گرفت. وقتی دشمنان ایران استان های کردستان، سیستان و بلوچستان، مازندران و خوزستان را به آشوب کشاندند او به #کردستان رفت تا با #ضدانقلاب به مبارزه بپردازد.
در بازگشت به زادگاهش فرماندهی عمليات سپاه پاسداران زرين شهر را به او سپردند. وی به همراه #حاجاحمد برای آزادسازی شهر #مریوان اقدام کرد. پس از آزادسازی #مریوان براي مدتي نيز فرمانده توپخانه سپاه #مريوان و #دزلي را پذيرفت. هنوز مدتي نگذشته بود که به عنوان فرمانده عمليات #سپاه_مريوان و #دزلي معرفي گرديد. حسينعلي ماهها با #ضدانقلاب جنگيد و در #عمليات_محمد_رسول_الله (ص) با سمت فرمانده عمليات حاضر شد.
#حسين در #کردستان فرماندهي محور #دزلي بود، هميشه #کوملهها را زير نظر داشت، آنان از #حسين ضربههاي زيادي خورده و براي همين هم براي سرش جايزه گذاشته بودند.
پس از تشکیل #تیپ_محمدرسولالله به فرماندهی #حاجاحمدمتوسلیان برای شرکت در عمليات #فتحالمبين با سمت #فرمانده_گردان_سلمانفارسي به جبهه جنوب رفت. #عمليات_بيتالمقدس و جاده اهواز – خرمشهر در تاريخ ۱۵/ ۲/ ۱۳۶۲ جایگاه عروج این سردار ملی وافتخار آفرین ایران بزرگ است. اودر سن ۲۵ سالگي شربت شهادت را نوشيد و بر اثر اصابت گلوله به سرش به ديدار معبودش شتافت.
منبع: سایتِراسخون
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_17 🌴
... من در عملیات #دزلي نبودم اما دوستان که بودند میگویند: #حاجاحمد نیروها را بر میدارد و به نقطهی مرزی میبرد.
تدبیر را ببینید!
نزدیک ترین افراد به #حاجاحمد مثل #رضا_دستواره، هیچکدام نمیدانند #حاجاحمد آنها را کجا میبرد. در زمان جنگ اگر فراندهان توجیه نمیشدند و نمیدانستند کجا دارند میروند اصلا عملیات نمیآمدند و قبول نمیکردند، اما آن موقع کاری نداشتند که #حاجاحمد آنها را کجا میبرد.
آنها به #حاجاحمد اطمینان داشتند و شیفتهی او بودند. میگفتند #حاجاحمد هرجا برود ما با او میرویم.
وقتی #حاجاحمد به سمت مرز میرود همه فکرمیکنند به عملیات برون مرزی و داخل خاک عراق میروند. بعد حاجی میآید و دور میزند و بالای سر #دزلي میرسد.
_گرفتن توپخانه دشمن در عملیات #فتحالمبين کار کمی نبود؟
#حاجاحمد در اولین جلسهای که با یکسری از فرماندهان #سپاه و #ارتش
داشت این موضوع توپخانه را مطرح کرد، تازه آن هم با این امکانات کم و محدود. متاسفانه تعدادی از حضار جلسه به این طرح #حاجاحمد خندیدند.
_شما در جلسه حضور داشتید؟
بله. تنها کسی که بلافاصله دست #حاجاحمد را گرفت و از طرح او حمایت کرد #شهید_حسن_باقری بود. #شهید_باقری این طرح را جا انداخت. بعد جلساتی با ردههای بالاتر بود مثل خود آقا محسن که من در آن جلسات نبودم.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿