eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □پارك حمیده نفس حبس شده اش را در یک دَم آزاد می كند و سرش را از كاغذ بالا می آورد و به فريبا می نگرد. فريبا با حيرت و شيفتگی زير لب می گويد.: اين ديگه كيه!!! حميده سرش را بر روی كاغذ می آورد. شماره برگه ۱۶۰ است. برگه خوانده شده را ورق می زند و برگ زير آن نمايان می شود، صفحه شماره ۲۵۲ ، روايت بر روی اين صفحه می آيد. صدای : من اين كارو نمی كنم، تيكه تيكه ام هم كنی نمی كنم. تصوير را می بينيم كه كنار پلی كه راه ورود به روستای است ايستاده و خطاب به دوربين همچنان با بغض و فرياد سخن می گويد. : اينجوری كه نمی شه برادر !، می دونی اين بی پدر كه الان مثل موش افتاده اونجا، چقدر از بچه هارو شهيد كرده؟ در زير پل يكی از تفنگچی های شكست خورده ، مجروح افتاده و ناله می كند. كم مانده گريه اش بگيرد. : آقاجون، من اين كاررو نمی كنم، به درك كه مجروحه، من فقط مجروحين خودمون رو پانسمان می كنم. ستون رزمنده های و ، از روی پل به روستا وارد می شوند. به دوربين می نگرد. صدای را از پشت دوربين داريم. صدای : مسلمون نگاه كن فتح شد، نمی خوای شكر خدارو بكنی؟ آخه بی انصاف ببين، همين جور داره ازش خون می ره. اون الان اسير دست ماست... مرد باش. كلافه و بغض كرده از عصبانيت پا بر زمين می كوبد و روبه دوربين فرياد می زند. : نمی تونم برادر، به پيغمبر نمی تونم، ياد جنازه بچه ها می افتم كه با گلوله اين نامرد همينجور افتادن لای اين سنگ ها. صدای از پشت دوربين: گوش نمی دی حرفم رو، نه؟ ناگهان دوربين به سمت مرد مجروح می چرخد و با عجله و تكان های شديد به سمتش می رود، دوربين به مجروح می رسد، از پهلوی مجروح، خون جاريست، او با ترس به دوربين نگاه می كند و خود را عقب می كشد. صدای از پشت دوربين خطاب به مجروح شنيده می شود. صدای# احمد: نترس، نترس. كه در كنار پل ايستاده به نقطه ای كه ا و مرد مجروح قرار دارند، می نگرد. از خشم و خجالت كوله حاوی وسايل زخم بندی را كه تا اين لحظه بر دوش داشت، با يك حركت از شانه رها كرده، به زمين می كوبد. از ديد در لانگ شات و مجروح را می بينيم. شال مشكی دوركمر خود را با سرعت باز می كند و با عجله به دور شكم مجروح می بندد تا مانع خونريزی او شود. با ديدن اين صحنه می گريد و با ناله و حرص می گويد: آخه لامصب! تو كجای مردی وايستادی؟ ، كم آورده، خم می شود، كوله وسايل امدادی را برداشته، به سمت زير پل به راه می افتد. بر روی كاغذ دست نوشته قطره اشكی می افتد. حميده به سرعت اشك چشمش را پاك می كند تا فريبا نبيند. فريبا كلافه برمی خيزد و بدون اين كه به حميده نگاه كند، می گويد: پاشو بريم خونه ما... اونجا مابقيش رو بخون. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □كافی شاپ كنار خيابان حميده به چلوكبابی ياس خيره است، از داخل چلوكبابی و بچه ها با خنده و شوخی بيرون می آيند، هر يك از بچه ها مشغول خلال كردن دندان های خود هستند. : برای سلامتی بانی اين عمليات چرب و چيلی صلوات بفرست. همه بچه ها در حالی كه سوار ماشين می شوند صلوات می فرستند. : پيش به سويه كشيدن گوش . ماشين حركت می كند و در عمق خيابان گم می شود، حميده با نگاهی پرحسرت به دور شدن ماشين می نگرد. صدای خبرنگار به اين تصوير شنيده می شود. صدای رسول: روستای نفوذ ناپذیرترین پایگاه ضدانقلاب بود. _تصوير روستای دزلی را كه در وسط حلقه كوه هايی قرار دارد می بينيم، كوه ها همانند كاسه ای نفوذ ناپذير روستای دزلی را محافظت می كنند. صدای رسول بر تصوير روستای دزلی شنيده می شود. صدای رسول: همه جا پر كرده بود كه فتح هنر نيست، اگه مرده، بياد رو فتح كنه. دزلی شاهراه مرز استان عراق راه داشت هم به ، هم به . مرکز جلسات سرانِ گروه های ضدانقلاب بود، ها تمام اسلحه و مهمات هارو می آوردن و از اونجا بين همه گروه ها پخش می كردن. دوربين، مسير ورودی به و كوه های اطراف آن را نشان می دهد. صدای رسول: اونقدر نفوذناپذير بود كه حتی با دو لشكر پياده و زرهی هم نمی تونستی فتحش كنی، چون به محض حركت در جاده، فقط كافی بود سنگ ها و كوه های مشرف به جاده رو منفجر می كرد، اون وقت همه نيروها و تانك هات زير خروارها سنگ دفن می شد و در شروع عمليات، صددرصد شكست می خوردی. فتح برای همه يه رويا بود. اما برای تحقق اين رويا بی نظيرترين نقشه رو ريخت. □محوطه تمامی نيروها با تجهيزات كامل در محوطه آماده حركت می باشند. در چهره تمامی نيروها ابهام و سؤال موج می زند. به می گويد: ، تو چی، تو هم برق نداری؟ : نه والله، منم نمی دونم كجا می خوايم بريم. از راه می رسد و از سؤال می كند: كجا می خوايم بريم؟ : فكر كنم سركوه آقا شجاع، چون شنيدم آقا شجاع هم تازگی ها شده. همه بچه ها می خندند. : اين جوری كه بوش می آد، باز رفته توی كانال غافلگيری. : اين كه معلومه، اما كجا رو می خواد غافلگير كنه، اين معلوم نيست. : مساويست با غافلگيری، تو همه چی، تو رفاقت، تو شجاعت، تو عمليات، تو درگيری. انگار ناف رو با غافلگيری بريدن. ، معاون ، به سمت نيروها می آيد و در حالی كه نيروها را به سمت در پادگان حركت می دهد، می گويد: حركت می كنيم، برادر حركت كن، يا علی. در حالی كه در ستون حركت می كند از كنار می گذرد. : می شه بفرماييد كجا تشريف می بريم؟ در حالی كه با حركت دست نيروها را هدايت می كند به می گويد: منم عين تو، فقط می دونه كجا داريم می ريم. : از ظاهر اوضاع معلومه كه يه دعوای اساسی منتظرمونه. نيروها از پادگان خارج می شوند. در حين خروج كامل نيروها، نيز خود را به ستون می رساند و با چهره ای مصمم و جدی به دنبال ستون حركت می كند. □تپه ای در مجاورت شهر از ديد دوربين يك ديده بان، ستون بچه ها را كه از شهر خارج می شوند می بينيم، در حالی كه خود را به سر ستون می رساند به چيزی می گويد و به سمت انتهای ستون می رود. ديده بان دوربين خود را پايين می آورد و با نگاهی متفكرانه مسير روبه روی ستون بچه ها را نگاه می كند. سپس به سرعت بر روی نقشه به دنبال پيدا كردن مكان ستون بچه ها می گردد. بر روی نقشه، شهر واضح ديده می شود، ديده بان بامداد محل حركت ستون بچه ها را علامت می زند، سپس با خطكش و مداد امتداد حركت ستون را می كشد. انتهای خط به سمت مرز ايران و عراق منتهی می شود. ديده بان متفكرانه به خط نگاه می كند، سپس بی سيم را برمی دارد و شروع به صحبت می كند. ديده بان: عقاب ۲، قرقی... عقاب ۲، قرقی! ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □کوه بیابان لانگ شات ستون بچه ها را می بینیم که در پیشاپیش ستون حرکت می کند. صدای رسول رضاییان بر روی این تصویر می آید. صدای رسول: هیچ کدوم از بچه ها نمی دونستن کجا دارن می رن. حتی که معاون بود. اما مسیر به سمت نوار مرزی عراق بود و همین مساله باعث شده بود توی ستون ولوله ای بی صدا ایجاد بشه. تصویر بچه ها را که در ستون با شتاب گام بر می دارند می بینیم، ، ، عباس_برقی، ،... صدای رسول بر این تصویرها ادامه می یابد. صدای رسول: بدون مکث گام بر می دارد و نیروها بی خبر از مقصد و هدف، پابه پای حركت می كردند، تو نگاه بچه ها ابهام و سوال موج می زد، اما توی قلب شون، اطمينان و ايمان به حاكم و ساكن بود. بچه ها رو تا غروب آفتاب به سمت مرز عراق برد. □قله تپه ای، غروب از ديد دوربين يك ديده بان، ستون بچه ها را در زير نور كمرنگ آفتاب می بينيم، ديده بان با بی سيم صحبت می كند. ديده بان: احتمالاً از ما حوصله شون سر رفته، دارن می رن با عراقیا یه احوال پرسی کنن. صدای بی سيم: آخه جلوشون كه چيز مهمی نيست. ديده بان: اينو كه نيروهاش نمی دونن، شايد هدفش مانور و سرگرم كردن نيروهاشه. صدای بی سيم: آخه مانور تو اين مسير؟ اونم سمت عراق؟ دیده بان: مهم نیست، فعلاً كه برای ما هيچ خطری نداره. □كوه و بيابان قرص خورشید کاملاً در پشت كوه غروب می كند، در تاريك روشن هوا، ستون را می بينيم كه با هدايت در پناه تپه ای می رود. به محض پنهان شدن در پشت تپه، نفراتِ ستون را می نشاند. : برادرا بشينن، استراحت، استراحت. در ميان ستون به شوخی می گويد: برادرا خودبه خود نشستن، يعنی غش كردن. همه نيروها در حالی كه به شدت نفس نفس می زنند و شرشر عرق می ريزند بر زمين پهن می شوند. در پيشاپيش ستون ايستاده و ساكت و آرام به نقطه ای خيره شده. تمامی نگاه ها به است، در تمامی نگاه ها سوال و كنجكاوی موج می زند. به می نگرد و با ايماء و اشاره به او می گويد: برو از مقصد را بپرس. در حالی كه لب خود را گاز می گيرد، با ابرو پاسخ منفی می دهد. او زير چشمی به می نگرد، همچنان ساكت و آرام در پيشاپيش ستون ايستاده و به نقطه ای خيره است. صدای رسول بر اين تصوير شنيده می شود. صدای رسول: همه به نگاه می كردن؛ به آرامشش، به شكوهش، به سكوتش و به دريادل بودنش، دريايی بود كه هيچ وقت موج نداشت، وسيع و بی انتها، اما آرام و ساكت. همه می دونستن كه پاسخ سؤال هاشون تو سر ، ولی كسی به خودش جرأت نمی داد كه سؤال كنه، چرا كه احمد فعلاً صلاح رو توی سكوت كردن می دونه. همه چشم ها رو می بلعيد و برق چشم های به همه اعلام می كرد كه قراره حادثه بسيار بزرگی اتفاق بيفته، حادثه ای كه همه معادلات و برنامه ريزی های ضدانقلاب و فرماندهی سپاه يكم ارتش بعث رو به همه می ريزه. حادثه ای كه همه مردم کردستان آرزوش رو داشتن. حادثه . رؤيايی؛ كه تحققِ اون محال به نظر می رسيد، محال. ناگهان با صدای محكم و قوی خطاب به می گويد: بر پا بده، حركت می كنيم. بدو رو. : برادرا برپا، برپا، حركت می كنيم. : تشريف داشتيم فعلاً، چایی دوم. حركت می كند و ستون در پی او به راه می افتد. گام های به آرامی به حالت بدو رو حركت می كند. بچه ها نيز هماهنگ با سرعت در پی او می دوند. بر اين تصوير صدای رسول رضاييان می آيد. صدای رسول: تو ذهن همه بچه ها اين سوال بود كه تو اين عمليات مرموز و غافل گير كننده قراره كيا شهيد بشن، قراره كدوم يكی از رفيقا برن به آسمون، قراره داغ كی به اين دل بشينه. اما اون چيزی كه مسلم بود، اين بود كه هيچ كس دوست نداشت ديگری شهيد بشه، همه دوست داشتن خودشون شهيد بشن. خودشون، حتی كه پيشاپيش ستون، سينه اش رو سپر بچه ها كرده بود. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □كافی شاپ، خارجی حميده در زير نور چراغ ميزش مشغول خواندن دست نوشته است، هوا تاريك شده و بر روی ميز حميده چهار، پنج فنجان خالی قهوه ديده می شود. در دست حميده دو برگ دست نوشته باقی مانده. حميده با دستپاچگی دو برگ را بررسی می كند و با چشمانی حيرت زده به شماره صفحه های آن می نگرد. بله شماره صفحه ها با شماره صفحه قبل ده، پانزده، صفحه اختلاف دارد. حميده با چهره ای آشفته و ناراحت شروع به خواندن يكی از آن دو صفحه می كند. صدای رسول شنيده می شود همزمان تصوير چهره جدی حميده ديزالو می شود به تصوير پايين. □ارتفاعات مشرف به نيروها در حال صعود به ارتفاعات هستند. صدای رسول رضاييان شنيده می شود: هيچ كس باور نمی كرد كه الان روی ارتفاعات مشرف به هستند. هيچ كس. بله رو دور زده بود. با رفتن به سمت مرز عراق، هم دشمن رو، و هم رو دور زده بود. در اين لحظات، بچه ها داشتن از ارتفاعات پشت سر بالا می رفتن، مسيری كه هيچ كس احتمالش رو نمی داد. در حالی كه به روی ارتفاعات می رسد، با كمال حيرت و تعجب به روستای ، كه در وسط موقعيتی به شكل يك كاسه قرار دارد، خيره شده. نفس نفس زنان به كنار او می آيد. : يعنی اين ؟!!! : خدای من، همه رو دور زده، همه رو. قجه_ای (خیسِ عرق، با لبخند - رضايت بر لب): تا تاريك شدن هوا مارو سمت عراق برد تا هم دشمن رو خام كنه و هم رو دور بزنه. : چرا سرازير نمی شيم پس. : بايد همزمان هجوم ببريم. : هنوزم باورم نمی شه، يعنی ما الان بالای سر نفوذناپذير وايستاديم. از ديد ، را می بينيم؛ ناگهان در وسط ، دو، سه گلوله توپ دودزا زده می شود، كه گوشی بی سيم را به دست گرفته، با ديدن انفجارها به می گويد: حركت بده بچه ها رو، سريع، سريع برادر . همزمان با شليك كلت منور، هجوم اسلوموشن بچه ها را به سمت می بينيم، گام های نرم و بلند بچه ها از روی صخره ها می گذرد، لوله اسلحه ها پی در پی شليك می كند. دوربين در پشت سر نيروها حركت می كند و همراه آنان وارد روستای می شود، نيروها به هر كوچه ای وارد می شوند، و دوربين همراه آنان به جلو می رود. را می بينيم كه مانند شيری خشمگين در پيشاپيش نيروها وارد روستا می شود، مه و دود فضای روستا را گرفته، همراه با هر گامی كه بر می دارد می گويد: رعایت حال مردمِ آبادی رو بکنید!... ما با كرد نمی جنگيم، با كفر می جنگيم! دوربين همراه احمد وارد مه و دود می شود. □كافی شاپ - خارجی تكان های شانه های حميده گواه بر انقلاب روحی شديد اوست. حميده آخرين برگ را روی ميز می گذارد. سه، چهار جوان كه در ميز مجاور حميده نشسته اند با نگاهی تمسخرآميز، به او می نگرند. يكی از آنها خطاب به سايرين می گويد: فكر كنم طرفش نامه خداحافظی براش نوشته. □خيابان، مقابل منزل مرتضی رضاييان سعيد، به همراه يكی از آن كارگرهای افغانی كه در اولين سكانس، كتاب های خريداری شده را از خانه مرتضی خارج می كرد، ديده می شود. سعيد از كارگر افغانی سوال می كند. سعيد: اشتباه نمی كنی، همين خونه بود؟ كارگر: نه اشتباه نمی كنم، چون يه بار موقع بيرون آوردن كتاب ها، خوردم به اون تابلوی ورود ممنوع و كتاب ها زمين ريخت. سعيد: حتم داری ممد آقا؟ با خونه های ديگه ای كه ازشون كتاب بار زدی اشتباه نمی كنی؟ محمد: نه آقا سعيد، يادمه كارتن كتاب ها كه دمر شد، از ته كارتن كلی كاغذ بيرون ريخت كه منم از ترس بابات، فوری همه رو برگردوندم تو كارتن. سعيد: پسره چه شكلی بود؟ كارگر: يادمه عينك زده بود. سعيد: سنش چقدر بود؟ كارگر: جوان بود، انگشت كوچكيه يكی از دستاش هم قطع شده بود. اين خوب يادمه. سعيد دست در جيب می كند و اسكناسی بيرون می آورد و به سمت محمد می گيرد. سعيد: دستت درد نكنه، به خاطر همين حافظته كه بابام دست از سرت برنمی داره. محمد با دلخوری دست سعيد را كنار می زند و می گويد: من برای پول نيومدم آقا سعيد، درسته كارگر پدرتم، اما من شمارو دوست خودم می دونم. □داخل خانه مرتضی رضاييان مرتضی از لای پرده پنجره، با احتياط بيرون را می نگرد، از نقطه ديد او، سعيد و كارگر را می بينيم، مرتضی با تعجب به آن دو خيره است. زير لب با خود نجوا می كند. مرتضی: اين پسره اينجا چكار می كنه؟!! يعنی از طرف اونا... نه خيلی ناشيانه اومدن جلوی چشم... ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ◽⬛ 🌷 🌷 داغ شــهادت ، هر چند پشت را شكست - اما هيهات!- هرگز نتوانست خللى در عزم اســتوار اين سرباز سلحشور حســين زمان وارد آورد. بلافاصله دســت به كار يك رشــته عمليات تهاجمى بــا هدف پاكســازى نوار مرزى گرديد. آماج نخســتين ضربت كوبنده ، «» بود. تصرف كه حكم ســرپل اصلى نفــوذ عناصر به داخل خاك ايران را داشت، از مهمترين دســتاوردهاى مهــارت رزمى درخشــان و فئه قليــل رادمــردان همرزم او در جبهه به شــمار مــى رود. براى پى بردن به عظمــت كارى كه با فتــح ارتفاعات انجام داد، بايد ابتــدا با نقشى كه اين منطقه در معادلات سياسى - نظامى نبرد براى و حاميان و شــرقى و غربى آن ايفا مى كرد، آشنا شويم. منطقه اى كوهستانى و مرتفع در محدوده اورامان و در مجاورت نوار مرزى ايران با خاك عراق اســت. در آن مقطع - اواخر تابســتان ۵۹ - ، در اشــغال عناصر مسلح حزب منحله و بــه مثابه مســتحكم ترين دژ بــراى بود. موقعيت سوق الجيشــى ، حساســيت خاصى به اين منطقه كوهســتانى بخشيده بود. از حيث وضعيت جغرافيايى، اين روســتا، در يك فرورفتگى كاسه مانند قرار داشــت. اطراف آن را ارتفاعــات صعب العبورى احاطــه كرده بود و يك راه مواصلاتى به ســمت بــه آن منتهى مى شــد كه در ضمن، مســير تردد مردم بومــى منطقه نيز بود. در دو ســوى ايــن معبر، حدود يك تا دو كيلومتر، صخره هاى بزرگى قرار داشــت كه در پناه آنها به راحتى قادر بود با اســتقرار قواى معدودى يك ســتون عظيم نظامى را در ســطح معبر به تلــه انداخته، نابود كند؛ همچنان كه در دوران رژيــم طاغــوت، چنين واقعــه اى اتفاق افتــاد. 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ◽⬛ 🌷 🌷 همين مسأله باعث پررويى و گزافه گويى فراوان در تبليغات مســموم آنان شــده بود. به عنوان مثال، در يكــى از اعلاميه هاى گروهك ، چندى پس از آزادســازى توسط و همرزمانش، آنان وقيحانه شكست خود در نبرد را «عقب نشينى تاكتيكــى» وانمود ســاخته و نيروهاى انقــلاب را به زورآزمايــى در تلــه دعوت كــرده بودند. ديگر اينكــه موقعيت سياســى خاص را نبايد ناديده گرفت. در حقيقت، ، حكم قرارگاه فرماندهى كل و ستاد مشترك ســران ائتلاف باندهاى در غرب كشور را داشــت؛ائتلافى شيطانى، شامل طيف متنوعــى از آخوندهاى جيره خــوار دربار پهلوى نظير و تا دموكرات، ژنرال هاى فرارى سلطنت طلب از قمــاش و ، دار و دسته و ســرانجام گروهك هاى افراطى ماركسيستى نظير و متحدان چپ آمريكايى آن؛ فدايى و پيكار. جلسات ادوارى سران اين ائتلاف هفت جــوش ، به طور منظم در و با حضور افسران عالى رتبه ســرويس اطلاعات سپاه يكم ارتش بعث عراق برگزار مى شــد. از ديگر تبعات آزادسازى ، برملا شــدن ماهيت همدســتى عناصر به ظاهر موجه جريــان ليبراليــزم خزيده در دســتگاه اجرايى حاكميت انقلاب بــا تجزيه طلبان وطن فروش بود. به محض تســخير و به اسارت درآمدن تنى چند از كادرهاى بالاى توسط و همرزمان او، ليبرال هاى فريبكار ناچار شدند دست از بازى يك بام و دو هواى خود در بحران برداشته، در دفاع از سركردگان جنايتكار مستقيما وارد عمل بشوند. 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ◽⬛ 🌷 🌷 به دنبــال آغاز جنگ، شهســوار اردوى ليبراليــزم منحط كه اينــك به القاب و عناوين ســابق خود لقب «سپهســالار ايران!» را هم افــزوده بود، با ژســتى حاضر به رزم وارد ميدان شــد و ضمن طرح شعارهايى همچون: مديريت تخصصى جنــگ و ضرورت اتخاذ سياســت جنگ كلاســيك، شمشــير چوبى خود را از غلاف خيانت بيرون كشيد و به اتفاق عوامل دســت نشــانده خــود در نيروهــاى مســلح، شــاهكارهايى از خود به منصه ظهور رســانيد كــه شــايد در تاريــخ فرماندهــى جنگهــاى معاصــر دنيا بى ســابقه باشــند. با آغــاز تهاجم ارتش بعث عراق، و يارانش بــا روحيه اى نيرومندتــر از گذشــته، بلافاصلــه ســرگرم طراحــى عملياتى تلافى جويانه و ضربتــى براى تنبيه دشمن متجاوز شدند. و رزم آوران ، با فراغت خاطر نسبى اى كه پس از فتح از وضعيت جبهه هاى به دســت آورده بودند، اكنون در جبهــه و امتــداد يكصد و بيســت كيلومتر از نوارى مرزى، خود را آماده برنامه ريزى تعرضى عمقى، به قلب مواضع عراق، در شــمال آن كشور مى كردند. طرح مزبور، نه يك بلند پروازى ايده آليســتى و نشأت گرفته از عدم واقع بينى نســبت به شــرايط جبهه ها در آن آغازيــن ماه هاى جنگ، بلكه بــا عنايت به تجارب رزمى فراوان و هوشــمندى نظامى ، دقيقا تبلور احســاس تكليف اين سردار رشــيد، در عمل به قدر مقدور خويش بود؛ ضمن آن كه نبايد از ياد برد حوزه اســتحفاظى ، صرفاً محدود به حدود ۱۲۰ كيلومتر از مناطق مرزى غرب كشور بود؛ نه جبهه هاى مناطق عملياتى جنــوب. ديگر اين كه طرح هايى نظير آنچه مدنظر داشت، صرفا منحصر به او نمى شد. 🆔️ @javid_neshan
جاویدنشان
#شهید_عباس_کریمے 🥀
💠 💠 سال ۱۳۳۶ در «قهرود» کاشان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی و هنرستان را در این روستا به پایان رسانید. بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت. دوران خدمت وظیفه او با مبارزات انقلابی امت اسلامی ایران همزمان بود. با وجود خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیه‌های امام خمینی(ره) را مخفیانه به «پادگان عباس‌آباد» تهران منتقل و آنها را پخش می‌کرد. پس از فرمان امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها کرد و با پیوستن به صف مبارزین در راه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت کرد و در جریان تشریف فرمایی حضرت امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود. در بهار سال ۱۳۵۸ به هنگام تأسیس سپاه پاسداران کاشان با احساس تکلیف، به عضویت سپاه درآمد و در قسمت مشغول به خدمت شد. در تابستان سال ۱۳۵۹ داوطلبانه برای مبارزه با عازم شد و در سپاه با واحد همکاری کرد. پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز رشادت و دقت عمل، به عنوان « » این سپاه معرفی شد. از جمله فعالیت‌های شهید در منطقه ، انجام شناسایی عملیات و آزادسازی منطقه و ... بود که توسط نیروهای تحت امر و با هدایت او صورت گرفت. بعدها همراه سردار « » و به جبهه‌های جنوب عزیمت کرد و به عنوان «تیپ محمد رسول الله(ص)» به فعالیت خود ادامه داد. شناسایی دقیق و خوب این سردار دلاور اسلام در عملیات « » باعث موفقیت عملیات گردید. در این عملیات از ناحیه پا بشدت مجروح شد و حدود دو ماه بستری بود. به توصیه پدر، در این ایام (مهر ماه ۱۳۶۱) مقدمات ازدواج خود را فراهم کرد. نزدیکی‌های عملیات « » بود که عصا به دست به صف رزمندگان لشکر پیوست. حضور او با این حال، در تقویت روحیه رزمندگان اثر به سزایی داشت. پس از این عملیات، دیگر به واحد اطلاعات نرفت و با تجربه و شم بالای نظامی، فرماندهی یکی از تیپ های لشکر محمد رسول الله (ص) را پذیرفت. در عملیات های ، و ، بود. پس از شهادت سردار ، به دلیل لیاقت و شایستگی به عنوان ۲۷ محمد رسول الله (ص) معرفی شد. حدود یک سال فرماندهی بر عهده بود. سرانجام روز ۲۴ اسفند ماه ۱۳۶۳ در چهارمین روز عملیات « » در منطقه عملیاتی شرق رودخانه « » بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به پشت سرش شربت شهادت نوشید. پیکر غرق در خون شهید به تهران منتقل شد که تنها چند روز از اولین سالگرد شهادت فرمانده پیشین لشکر محمد رسول الله (ص) « » می‌گذشت. را طبق وصیت خودش در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۴ در جوار مزار  دفن کردند. منبع:سایتِ‌نویدِشاهد ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
جاویدنشان
💠 💠 🥀 روز چهاردهم شهريورماه سال ۱۳۳۷ در زرين شهر اصفهان چشم به جهان گشود. در سن ۷سالگي به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک ديپلم تحصيل نمود. از کودکي علاقه زيادي به ورزش کشتي داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان براي چند سال متوالي معرفي گشت و به مسابقات انتخابي تيم ملي راه يافت. سال ۱۳۵۳ وارد فعاليت‌هاي سياسي شد. سال ۱۳۵۶ به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگير شد. چند مرتبه نيز به منظور فعاليت‌هاي سياسي به شيراز و قم سفر کرد. سرانجام انقلاب اسلامي پيروز شد. فرماندهي سپاه زرين شهر و تشكيل گروه ضربت براي مبارزه با مواد مخدر و توزيع كنندگان آن، يكي از فعاليت هاي پس از انقلاب بود. در پي صدور فرمان مبني بر تشكيل سپاه پاسداران، به اين نهاد انقلابي پيوست و در تشكيل و سازماندهي سپاه زرين شهر نقش تعیین کننده داشت وخود نیز فرماندهی آن را به عهده گرفت. وقتی دشمنان ایران استان های کردستان، سیستان و بلوچستان، مازندران و خوزستان را به آشوب کشاندند او به رفت تا با به مبارزه بپردازد. در بازگشت به زادگاهش فرماندهی عمليات سپاه پاسداران زرين شهر را به او سپردند. وی به همراه برای آزادسازی شهر اقدام کرد. پس از آزادسازی براي مدتي نيز فرمانده توپخانه سپاه و را پذيرفت. هنوز مدتي نگذشته بود که به عنوان فرمانده عمليات و معرفي گرديد. حسينعلي ماهها با جنگيد و در (ص) با سمت فرمانده عمليات حاضر شد. در فرمانده‌ي محور بود، هميشه را زير نظر داشت، آنان از ضربه‌هاي زيادي خورده و براي همين هم براي سرش جايزه گذاشته بودند. پس از تشکیل به فرماندهی برای شرکت در عمليات با سمت به جبهه جنوب رفت. و جاده اهواز – خرمشهر در تاريخ ۱۵/ ۲/ ۱۳۶۲ جایگاه عروج این سردار ملی وافتخار آفرین ایران بزرگ است. اودر سن ۲۵ سالگي شربت شهادت را نوشيد و بر اثر اصابت گلوله به سرش به ديدار معبودش شتافت. منبع: سایتِ‌راسخون ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 🌴 🌴 🌴 ... من در عملیات نبودم اما دوستان که بودند می‌گویند: نیروها را بر می‌دارد و به نقطه‌ی مرزی می‌برد. تدبیر را ببینید! نزدیک ترین افراد به مثل ، هیچکدام نمی‌دانند آنها را کجا می‌برد. در زمان جنگ اگر فراندهان توجیه نمی‌شدند و نمی‌دانستند کجا دارند می‌روند اصلا عملیات نمی‌آمدند و قبول نمی‌کردند، اما آن موقع کاری نداشتند که آنها را کجا می‌برد. آنها به اطمینان داشتند و شیفته‌ی او بودند. می‌گفتند هرجا برود ما با او می‌رویم. وقتی به سمت مرز می‌رود همه فکرمی‌کنند به عملیات برون مرزی و داخل خاک عراق می‌روند. بعد حاجی می‌آید و دور می‌زند و بالای سر می‌رسد. _گرفتن توپخانه دشمن در عملیات کار کمی نبود؟ در اولین جلسه‌ای که با یکسری از فرماندهان و داشت این موضوع توپخانه را مطرح کرد، تازه آن هم با این امکانات کم و محدود. متاسفانه تعدادی از حضار جلسه به این طرح خندیدند. _شما در جلسه حضور داشتید؟ بله. تنها کسی که بلافاصله دست را گرفت و از طرح او حمایت کرد بود. این طرح را جا انداخت. بعد جلساتی با رده‌های بالاتر بود مثل خود آقا محسن که من در آن جلسات نبودم. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿