eitaa logo
جاویدنشان
63 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 🍀 📗نحوه شکل‌گیری در گفت و شنود شاهد یاران با ✳درآمد: تشکیل یک تیپ‌قدرتمند با امکانات و افراد محدود، آن هم به تنهایی، از افرادی بر‌می‌آید که دارای هوش بالایی باشند. آن هم تیپی که در عملیات و آنچنان درخشید و نگاه همگان را به خود جلب کرد. از یاران قدیمی است که در گفت و شنود با شاهدیاران به نقل آنها پرداخته است. منبع:سایتِ‌نویدِشاهد ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _چگونه با حاج‌احمد آشنا شدید؟ وقتی تشکیل شد، گردان‌ها در شکل گرفت. ماه سوم یا چهارم از شکل‌گیری بود که جایی در خیابان خردمند که سپاه گرفت و بخشی از نیروها آن‌جا مستقر شدند، که بعدها به‌عنوان سپاه‌های منطقه ۶ معروف شد. ما از آن‌جا را دیدیم. چند ماهی نگذشته بود که حاجی هم به گردان ما آمد. ما در گردان۶ بودیم؛ البته در ابتدا گردان۲ بودیم بعد یک سری را به گردان۶ منتقل کردند که ما هم جزو آن‌ها بودیم. آمدن مصادف شده بود با درگیری در تهران. لذا در آن منطقه گروه ضربت تشکیل دادند و را مسئول گروه قرار دادند. من هم در این گروه برای مقابله با حضور داشتم. این تشکیلات برای مدت کوتاهی برقرار بود. بعد از آن به رفت و ما در تهران ماندیم. البته تعدادی از بچه‌ها مثل ، و هم با ایشان رفتند. من بعدها به جمع این‌ها آمدم. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _از تشکیل برایمان بگویید. یک روز در تهران را در ستاد مرکزی سپاه خواستند. (ابتدای پیروزی) ما همراه آمدیم اما داخل مجموعه نرفتیم. من و و و و... حضور داشتند. در آن‌جا به ابلاغ شد که تیپ حضرت رسول را تشکیل دهد. ایشان بعد از آن جلسه با ما مطرح کرد که به ما گفته‌اند بایستی تیپی را در جنوب تشکیل بدهیم، اما خودم زیاد رغبتی برای انجام این کار ندارم. فکر می‌کنم در مناطق محروم نیاز بیشتری به ما است، ولی اصرار آقایان است. با این‌ حال من از فرماندهی سپاه خواستم که اول منطقه را ببینیم بعد تصمیم بگیریم و یک جورهایی نظر ما شرط این قضیه باشد. منتها قبل‌از آن با توجه به توانمندی‌هایی که در و دیده بود تصمیم را گرفته بود. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 ... فکر می‌کنم فردای آن روز صبح زود هم ما هنگ کردیم که به منطقه جنوب برویم و اوضاع را ببینیم و مقدمات را انجام دهیم. من و و و و خود به منطقه جنوب رفتیم. اولین برخورد ما با بود. ایشان آن زمان کار اطلاعاتی می‌کرد. به ما گفتند باید مناطقی را ببینید و به‌همین کار مشغول شدیم. شب در ساختمان گلف جلسه‌ای بیرون مقر بین خودمان برقرار شد و حاجی از ما نظرخواهی کرد. گفت: منطقه را که دیدید همه‌اش دشت است. کوه است و ارتفاعات. این‌جا جنگیدن در دشت و مقابله با تانک است و وضعیت جنگیدن با فرق دارد. تأکیدش بر این بود که اگر در منطقه بمانیم بیشتر می‌توانیم مؤثر باشیم. صحبت‌ها جمع‌بندی شد و تصمیم بر این شد که به جنوب بیاییم و جنوب را هم تجربه کنیم ببینیم جنگیدن در جنوب چطور است! سپاه تشخیص داده که باید تیپی تشکیل شود، لذا به آن‌جا بیاییم. راضی شد. صحبت‌های آدم‌های آن‌جا برای مؤثر بود. در منطقه گشتی زدیم و به تهران آمدیم و در تهران موافقت خود را با تشکیل تیپ اعلام کردند. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 ... بعد به رفتیم و در آن‌جا جلسه‌ای برگزار شد. در آن جلسه مفصل صحبت کرد. دل کندن از برای بچه‌ها سخت بود. البته قرار بود عده‌ای از بچه‌ها را برای تشکیل تیپ با خود بیاورند. مردم درخواست داشتند بماند. البته هنوز زیاد بین مردم نپیچیده بود. در آن جلسه صحبت کرد که ما باید به جنوب برویم و تیپ تشکیل دهیم، تعدادی از آقایان باید در منطقه بمانند و تعدادی هم باید همراه ما به جنوب بروند، اسامی هم مشخص خواهد شد. آن شب جلسه برای بچه‌ها خیلی سنگین بود. همه منتظر بودند ببینند در کدام لیست قرار می‌گیرند، می‌مانند یا می‌روند؟! منطقه هم نسبت‌ به شهرهای دیگر از امنیت بالایی برخوردار بود آن‌هم به‌جهت حضور بود. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _خاطره‌ای دارید تا صحبت شما مصداق عینی‌تری به خود بگیرد؟ یادم هست یک روز من و و درحال بردن ماشین سنگینی به بودیم، خاوری بود که پشت آن بسته بود شبیه سردخانه. پشت فرمان بود، من وسط بودم و کنار پنجره. به پاسگاه رسیدیم. مکثی کردیم به‌ خاطر پلیس که ایستاده بود. در این فاصله آقایی از رکاب سمت راننده بالا آمد. لباس محلی شیکی به تن داشت. با لهجه مانندی با شروع کرد به صورت تند صحبت کردن که چرا چنین رانندگی می‌کنی و... . حتی برنگشت او را نگاه کند. همین‌طوری به جلوی خودش نگاه می‌کرد. آن آقای با دست به محاسن اشاره‌ای کرد و گفت: فکر کردی ریش در صورتت هست می‌توانی هر کاری انجام بدهی؟ این را که گفت خیلی شاکی شد. از ماشین پیاده شد دقیقاً عبارت حاجی یادم نیست ولی مضمونش این بود که تا موقعی که از این حرف‌های مفت نزده بودی چیزی به تو نگفتم اما این‌که راننده در جاده بهت راه نداده یا نتوانستی سبقت بگیری چه ربطی به ریش و اسلام دارد؟! حاجی حتی با یک ضربه اون رو به زمین انداخت و بعد بلندش کرد که سوار ماشین خودمون کنه. ما هرچه گفتیم حاجی حالا ولش کن بره. حاجی می‌گفت: نه، باید اینو ببرم ببینم چرا چنین حرفی زده. او را به سپاه انتقال دادیم. زمانی بود که به دلیل ناامنی شب نمی‌توانستیم از به برویم. شب همان‌جا در سپاه ماندیم. تا آمدیم آبی به سر و صورتمان بزنیم بچه‌های اطلاعات آمدند و گفتند عجب کسی را شکار کرده‌اید ما دربه‌در دنبال این آدم هستیم. او اعدامی است و از نیروهای مؤثر است. چگونه او را گرفتید؟! البته خدا کمک کرده بود و حساسیت حاجی هم نسبت به اعتقاداتش موثر واقع شد. کارهای در شهر را امن کرده بود. خروج از شهر# مریوان برای مردم سخت بود. از فردای آن روز مردم فهمیدند می‌خواهد از شهر برود. به‌همین دلیل جلوی سپاه تجمع کردند که از او بخواهند در شهر بماند. برایشان صحبت کرد که دست خودم نیست و باید بروم این صلاح‌دید مسئولین است. من دوست دارم در منطقه بمانم و به شما خدمت کنم. مردم هم دیدند کاری است که باید انجام شود. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _علت این علاقه چه بود؟ آن زمان تردد در شهرهای واقعا سخت بود. اما در امنیت برقرار کرده بود. از خصوصیات حاجی این بود که در مقابل دشمن و به‌شدت برخورد می‌کرد. اما در مقابل مردم روحی لطیف داشت، طوری که باور نمی‌کردید این همان است. برای آن‌ها این مطرح بود که آدمی به آمده که خدمت برایش مهم است، نه ریاست و منصب. دفاع از مردم مظلوم و محروم و کمک به آن‌ها سبب شده بود که مردم از او حمایت کنند. او مرد میدان و جنگ بود. مردم فضای شهر های دیگر را می‌دیدند که در حتی شب‌ها راحت تردد می‌کنند و آذوقه در اختیارشان است. در سال۵۸ وضعیت وضع خاصی بود. مردم احساس می‌کردند با رفتن این امنیت از شهرستان گرفته خواهد شد. به‌هرحال به منطقه جنوب آمدیم و تیپ را تشکیل داد. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _خاطره از جلسه آخر که با نیروها داشت دارید؟ در اواخر جلسه مشخص کرد که چه کسانی باید بمانند و چه کسانی بروند. آنهایی که قرار بود در بمانند انگار تمام زندگی‌شان را از آنها گرفته بودی. حضور پشتوانه بچه‌ها بود. آن شب حاجی زیاد صحبت کرد. کسانی که قرار بود بیایند خیلی خوشحال بودند. اما آنها که ماندند دنبال رایزنی بودند که به منطقه جنوب بیایند. از طرفی هم باید امنیت منطقه حفظ می‌شد. حاجی حتی جانشین خود، را به جنوب نیاورد. خب برایش مهم بود چون زحمات زیادی در کشیده بود، ضمن اینکه به مردم آنجاهم علاقه‌مند بود. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _چگونه به جنوب رفتید؟ روزی‌که از خارج شدیم همه با اتوبوس آمدیم. آمارها مختلف است من یادم است ۵۲نفر بودیم. بعضی دوستان می‌گویند ۴۷_۴۸ نفر بوده‌ایم. حاجی وسط اتوبوس ایستاد و شعری خواند. حاجی به کوه و دشت و صحرا اشاره می‌کرد و خطاب به شهدا شعر می‌خواند. مضمون شعر این بود که به کوه و دشت و صحرا قسم ما برمی‌گردیم و انتقام خون شما را می‌گیریم. بچه‌ها از منطقه بیرون می‌آمدند و حس خاصی پیدا کرده بودند. هم با آن حس شعر می‌خواند. که با شنیدن نامش خودش را خراب می‌کند، ایستاده و شعر می‌خواند. تمام وجودش آن مناطق بود، اما بنا به صلاحدید مسئولین درحال خارج شدن از آن‌جا بود. متأسفانه این اشعار نه ضبط‌شده و نه در ذهن من است. او با صلابت خاص شعر می‌خواند. می‌گفت رفتنمان هم به‌خاطر شما شهداست. صحنه‌ی خیلی عجیبی بود. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 فردای آن روز به آمدیم. در جایی را به ما دادند فکر می‌کنم مقر سپاه بود. بچه‌ها در زیرزمین بزرگ آن‌جا مستقر شدند. آن زمان انجام‌شده بود. حاجی هم بچه‌ها را برد تا منطقه را از نزدیک ببینند. پای رکاب اتوبوس ایستاد و گفت برادرها اسم تیپ ما به نام ۲۷ محمد رسول‌الله نام‌گذاری شده که بچه‌ها صلوات فرستادند و از این‌موضوع خوشحال شدند. تکه‌کلام کلمه‌ای (برادرها) بود که حاجی با لحن محکمی آن را ادا می‌کرد. آن روز از چزابه بازدید کردیم و برگشتیم شروع به سازماندهی تیپ کرد. در ابتدای کار هنوز مسئولیت‌ها مشخص نبود. چند روز اول صبحگاه را برگزار می‌کردیم هم می‌آمد. قاطعیت خاصی داشت. زمین خوزستان آب زیاد در آن نفوذ نمی‌کند. ساختمانی که ما آن‌جا مستقر شدیم یکی از بزرگ‌ترین ساختمان‌های است که از ساختمان‌های دیگر جداست. ساختمانی که بعدها بچه‌های در آن‌جا مستقر شدند. یک روز از صبحگاه برمی‌گشتیم بارندگی شدیدی از قبل شده بود و مقداری آب جلوی ساختمان جمع شده بود. یکی از بچه‌ها اهل اصفهان بود و نام داشت. به حاجی گفت: بگو در این آب سینه‌خیز برود. هم همه‌ی بچه‌ها را جمع کرد و به آن‌ها فرمان سینه‌خیز داد. به گفت: اول خودت شروع کن. هر چه التماس کرد حاجی گفت: امکان ندارد. بعد هم خودش در آن آب سینه‌خیز رفت. اولین کاری که انجام داد، تشکیل یک تیم اطلاعاتی بود که لازمه هر عملیات است. ما به منطقه‌ای (ارتفاعات بلتا) که قرار بود عمل کنیم رفتیم. ما را آن‌جا برد یک تیم ۵_۶نفره شدیم و شناسایی آن‌جا را شروع کردیم. خود هم در نیروها را سازماندهی می‌کرد. بنده هم مسئول آن تیم ۵_۶نفره اطلاعاتی شدم. کار را شروع کردیم. واقعاً نمی‌دانستیم چه باید بکنیم. منطقه جنوب برایمان سخت بود. کار اطلاعاتی را به‌صورت ابتدایی آغاز کرده‌ایم مثلاً جاهایی که برای شناسایی می‌رفتیم به صورت شکل روی کاغذ می‌کشیدیم. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _منطقه این‌طور نبود که کار اطلاعاتی به این صورت انجام شود؟ کارهای شناسایی انجام می‌شد اما انجام کار اطلاعاتی در منطقه به‌لحاظ باز بودن منطقه سخت و حساس‌تر است. در این‌جا شما دائم در دید دشمن هستی و خطرات زیادی به‌همراه دارد. هر شب به می‌آمد و گزارش می‌گرفت. بااینکه هنوز گردان‌ها شکل نگرفته بودند و نیروهای بسیجی نیامده بودند و فرمانده‌های گردان‌ها هم مشخص نشده بودند. ما تا جایی پیش رفتیم که به پشت سنگرهای دشمن رسیدیم و تعداد سنگرها و نفرات عراق را شناسایی کردیم. یک‌بار حاجی گفت: خودم می‌خواهم بیایم. گفتیم: خطرناک است. اگر ما را بگیرند مسئله‌ای نیست اما اگر شما را بگیرند گرفتار می‌شویم. گفت: نه من باید بیایم. اون منطقه هم یه جایی بود که باید ۳۰۰_۴۰۰متر را چهاردست‌وپا می‌رفتیم. مسیر آبرویی بود که دست و پایمان هم خیس می‌شد. ما چند نوبت از این منطقه عبور کرده بودیم تا این راهکار را پیدا کردیم. حاجی با ما آمد آن‌جا را کامل و از نزدیک بررسی کردیم. این خیلی مهم بود این‌که یک فرمانده تیپ خیلی ریز در کار شناسایی دخالت کند و خودش محل را ببیند. چون اگر فرمانده محل را دیده باشد شب عملیات خیلی راحت عمل خواهد کرد و نیروهایش را هدایت خواهد کرد. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯
🍀 🍀 🍀 🍀 _سازماندهی لشکر چگونه شکل گرفت؟ چند روزی آن‌جا بودیم. یک روز آمد و گفت فرماندهان گردان‌ها مشخص شدند و مسئولیت‌های تیپ هم مشخص شد. روی مقوای پشت شیشه‌ی در ورودی ساختمان اسامی را زده بود. فرمانده شده بود. در آن‌جا با من شوخی کرد و گفت تو از این‌ به‌ بعد جانشین من هستی هر چه بگویم گوش می‌دهی. تا آن زمان سازماندهی این شکلی مثل گردان، دسته و گروهان را نداشتیم. کار تیم اطلاعاتی به تحویل داده‌ شده بود. ایشان تجربه کار اطلاعاتی داشت. کم‌کم هم نیرو به گردان‌ها تزریق شد. گردان‌های ، ، و... شکل گرفتند. در این مدت روی آموزش بچه‌ها تلاش و تاکید داشت. کار خیلی خوبی که ایشان گفت انجام بدهیم این بود که نیروها را بردیم و زمین عملیاتی را نشانشان دادیم. این خیلی مهم است که وقتی نیرویی می‌خواهد وارد عمل شود قبلاً منطقه را دیده باشد. البته آن موقع این شرایط فراهم بود. من کاری به بعدها ندارم. خب هرچه جنگ جلوتر می‌رفت شناسایی‌ها سخت‌تر می‌شد. ما نیروها را گروهانی به خط می‌بردیم. بچه‌ها دسته‌دسته روی سنگرها می‌رفتند، می‌نشستند و منطقه را می‌دیدند. ارتفاعات و قبل‌ از آن‌ هم جاده‌ی پشت آن‌هم توپخانه‌ی دشمن که نیروهایی باید آن‌جا عمل می‌کردند، همه این مناطق توسط نیروها دیده می‌شد. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯