eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
1️⃣ به روزهای نزدیک انقلاب سفر می‌کنید. 2️⃣ یک ماجراجویی مبارزانه رو تجربه می‌کنید. 3️⃣ با بخشی از تاریخ ایران آشنا می شوید. 📙 کتاب این هفته: 🖋 به قلم: 📜روایتی جذاب از مبارزات قبل از ویژه نوجوانان اگه این کتاب رو خوندید حتما نظرتون رو به آیدی @ketabejamkaran_admin برامون بفرستید. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/109798 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
👨‍👩‍👧‍👦این کتاب برای چه سنی مناسبه؟ ⏱چقد می‌بره بخونم؟ حدود 3 ساعت (200صفحه) ❓قیمت کتاب چقده؟ 92.000 تومان 🎁کتاب رو به کی می‌تونیم بدیم؟ دخترای دبستانی و حتی دبیرستانی! 📙 کتاب این هفته: 🖋 به قلم: 📜روایتی جذاب از مبارزات قبل از ویژه نوجوانان اگه این کتاب رو خوندید حتما نظرتون رو به آیدی @ketabejamkaran_admin برامون بفرستید. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/109798 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🍉 مردی که سوار ماشین جیپ بود، از آن پایین پرید. مرد، تنش نبود. رو به سرباز ارتشی‌ای که بابابزرگ به او گل داده بود، ایستاد. گل را از لولۀ تفنگ بیرون کشید و روی زمین انداخت. پشت بلندگو فریاد زد: «یه مشت ... » صدایش در مردم گم شد. _ بگو ... بگو مرگ بر شاه... مرد به ماشین‌های پشت سرش اشاره کرد. از پشت ماشین‌ها، مثل موروملخ، اسلحه‌به‌دست پایین آمدند. تا کسی خواست کاری بکند، و فریاد بلند شد. چند مرد و زن با سر و بدن خونی روی زمین افتادند. مردم هرجا که می‌شد، پناه گرفتند. درِ خانه‌ها باز شد و کرکرۀ مغازها بالا رفت تا مردم را جای دهند. بابابزرگ و مش‌رمضان، به همراه چند زن و مرد برگشتند. اقدس‌ خانم با دل‌نگرانی گفت: «کمک می‌خوان! » 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/109798 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
⏳تا ساعت 24 جمعه 20 بهمن 1402 📙 🖋 📜روایتی جذاب از مبارزات قبل از ویژه نوجوانان برای تهیه کتاب با کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/109798 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🌲پدربزرگ و راز درخت تنومند انقلاب 🐺«آقاگرگه اومده دنبال حبة انگور.» فکر کرد دارد شوخی می‌کند؛ همان‌طور که من هم وقتی فصل اول را شروع کردم و بعد ده خط به این جمله رسیدم، فکر کردم پدربزرگ داستان دارد شوخی می‌کند تا روحیه نوه‌اش را عوض کند. همیشه مخاطب با پیش‌فرضی را شروع می‌کند یا می‌نشیند تا فیلمی ببیند. این خاصیت تجربه‌های جدید است که آدم‌ها یاد گرفته‌اند قبل هر کاری به حال‌وهوای آن فکر کنند. البته شاید هر آدمیزادی هم این‌طور نباشد؛ ولی من همین‌طورم و فکرهایی برای داشتم که پیش‌فرض‌هایم بود و مثل یک تحقیق علمی فرضیه‌هایی ساخته بودم که با مطالعه کتاب باید می‌فهمیدم درست‌اند یا نه! به نظر می‌رسد این‌هایی که تا حالا نوشته‌ام تحقیقم بوده، پس بیایید برویم جلوتر تا ببینیم یافته‌هایم چه بوده و نتیجه‌گیری‌ام چه می‌شود. 📖 داستان به روزهای قبل برمی‌گردد؛ روزهایی که ، پدربزرگ صدیقه را پس از پدرومادرش دستگیر کرده و او به خانه خاله‌ثریا آمده است. ثریا شبیه صدیقه و خانواده‌اش نیست. او دوست دارد آزاد باشد و بچرخد و بنوشد و برقصد. به‌خاطر همین تفاوت دیدگاه‌ها هم بود که هنگام بازگشت پدربزرگ و بُردن صدیقه به ، بحث و جدل راه انداخت؛ اما به هدفش نرسید و صدیقه از به قم رفت تا روزهای ماجراجویانه‌ای را تجربه کند. البته آن‌ها با نامه‌هایی که بین همدیگر ردوبدل می‌کردند با هم در ارتباط بودند و همین ارتباط‌ها هم بود که منجر به اتفاقاتی شد. ⬇️⬇️⬇️
✅ این داستان ۲۰۰صفحه‌ای را نوشته است. در ابتدای کار می‌فهمم که نویسنده یک زن است و شخصیت نوجوان داستان هم یک دختر؛ نه اینکه به اصطلاح «درآمدن» یا «درنیامدن» شخصیت اثر، خیلی ارتباط مستقیمی به این مسئله داشته باشد ولی بی‌تأثیر هم نیست. شخصیت «صدیقه» درآمده است و می‌شود هم‌پای او از خانه خاله‌ثریا بیرون آمد، به کوچه‌پس‌کوچه‌های قم رفت، به ضریح (س) چسبید، گلدان‌های پدربزرگ را جابه‌جا کرد، با زینب خندید و ترسید و بازی کرد، از دست مأموران دولتی فرار کرد و به یاد باباعلی و مامان‌صبا افتاد که چه مظلومانه زمین را ترک کرده‌اند. صدیقه نقطه اتصال ما به داستان است. او هم قفل درِ داستان است و هم کلیدش. همین نکته است که کتاب را مهم می‌کند که حتی شده یک‌بار آن را حتما خواند؛ چون نوجوانش حتی اگر خودش آغازکننده ماجراها نباشد، ولی ادامه‌اش می‌دهد و پیش می‌برد و به نقطه تهِ جمله آخر می‌رساند. این صدیقه است که در تمامِ داستان می‌چرخد و دیده می‌شود؛ حتی اگر پدربزرگ اولین کنش داستان را انجام می‌دهد و محکم به درِ خانه خاله‌‌‌ثریا می‌زند و آخرین کنش هم مال اوست و آه می‌کشد و از شکاف چادر ماشین بیرون را نگاه می‌کند. مراحل مختلف دارد که یکی از آن‌ها احساس حضور است. احساس کنی واقعا دختربچه‌ای در قم لابه‌لای صدای و بگیر و ببند ساواک، پشت پنجره ایستاده و به انتظار پدربزرگش است تا بیاید و بپرسد: «چرا این‌طوری شدی؟ چرا رفتارت این‌قدر عجیب است؟». ⬇️⬇️⬇️
👴🏻من پدربزرگ نداشتم و هیچ‌وقت نتوانستم نوه مردی مسن و جاافتاده باشم. من هیچ‌وقت نتوانستم دست پیر و پُرچروک پدربزرگم را بگیرم و او را از خانه بیرون ببرم و بگردیم و خوش باشیم؛ چه برسد به اینکه شجاع باشم و در لحظه‌های پرتب‌وتاب به ثمر نشستن انقلاب اسلامی همراه او کنم. بار دیگر این حسرت را در من بیدار کرد که چقدر پدربزرگ‌داشتن می‌توانست برایم تجربه لذت‌بخش و هیجان‌انگیزی باشد. آدمی به‌خاطر کمبودهایش در چیزهایی که می‌بیند و می‌خواند و می‌شنود به دنبال جبران آن‌هاست حتی اگر مال خودش نباشد. آدمی که یکی از آن‌ها من باشم نیز به دنبال جبران پدربزرگ‌نداشتن هستم و در به دنبال پدربزرگ‌هایی شکل پدربزرگ خودم می‌گردم. 📘 این انتخاب خوبی بود برای خواندن، احساس کردن و یادآوری جای خالی پدربزرگ‌هایی که من ندارم، شما ندارید و شاید بقیه هم ندارند. به همین دلایلی که در چندخط قبل خواندید، یک ستاره دیگر به می‌دهم برای انتخاب شخصیت‌هایی که نوشت و به آن‌ها پرداخت. او شخصیت‌های اصلی و فرعی زیادی وارد داستانش نکرده و سعی کرده همان‌هایی را هم که در چنته دارد، خوب بپرورد و در ذهن جا بیندازد. حالا که کتاب را تمام کرده‌ام در ذهنم دارم تصور می‌کنم روزی را که پدربزرگم هست و به درِ خانه‌مان تق‌تق می‌زند و با لبخند پا به حیاط‌مان می‌گذارد، از کنار درخت نارنج‌مان رد می‌شود و به من که می‌رسد می‌گوید: «آقاگرگهاومده دنبال حبة انگور.». ⬇️⬇️⬇️
🔥 داستانی از برای نوشته است که فقط باید در همین قالب سنجیده و ارزیابی شود. نباید این اثر ایرانی‌انقلابی را با داستان‌های ، با داستان‌های ، با داستان‌های و حتی با داستان‌های امروز مقایسه کرد. را فقط باید در قالب داستان ایرانی‌انقلابی دید و در مقایسه با هم‌ردیفان خودش به دنبال تشابه‌ها و تفاوت‌ها گشت. پیش‌فرض من نیز همین بود. من خواندن این داستان را با این نگاه شروع کردم که قرار است داستانی شعاری بخوانم که برای نوجوان امروز نوشته شده است؛ اما صفحه به صفحه که پیش رفتم دیدم بله، این داستان شعاری است اما نه آن‌طور که فکر می‌کردم. این داستان از شعارهای آدم‌بزرگ‌ها نگفته است؛ از شعاری گفته است که صدیقه نوجوان، آن را زندگی کرده است. درست است که در برخی بزنگاه‌های داستان، ممکن است این‌طور به نظر بیاید که نتوانسته است احساسات خود را در قبال انقلاب کنترل کند و رها و آزاد قلمش را نثار آرمان‌های و روایت تاریخ آن کرده و شعارهایی گفته؛ اما این مسئله به قصه‌گویی کتاب لطمه‌ای نزده است. حتی ماجرای خاله‌ثریا و آن تحول درونی که تمامِ زندگی‌اش را تغییر داد و فکر می‌کنم سریع اتفاق افتاد و خوب می‌شد که بیشتر پروبال می‌گرفت هم همین‌طور است. 🧩 قطعات پازل خوب چیده شده‌اند؛ از انتخاب کلمات مناسب سن مخاطب گرفته تا تعداد شخصیت‌ها و شخصیت‌پردازی هرکدام، و سیر حوادث و پیام‌هایی که در دل هر فصل می‌توان پیدا کرد. مخاطب می‌تواند این پازل استاندارد را در ببیند؛ در داستان صدیقه و قم و انقلاب اسلامی ایران، در داستان دختری که با پدر و مادرش از به آمد و آن‌ها را در این خاکِ مبارزپرور از دست داد و با عکس‌هایشان در کنار پدربزرگ زندگی کرد؛ پدربزرگی که حبه انگورش را خیلی دوست داشت و برای رساندن امانتی آن‌ها به این دختر نوجوان به سختی‌های فراوان افتاد. چه امانتی‌ای؟ این یک راز است. رازی بین پدربزرگ و صدیقه و همه مخاطبانی که این کتاب را می‌خوانند. ⬇️⬇️⬇️
⬆️⬆️⬆️ ✍🏻 از: 📚 تهیه کتاب👇 https://ketabejamkaran.ir/109798 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran