eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
255 دنبال‌کننده
36 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹زیارت کربلا .......ادامه از قبل از نجف مجدداً سوار بر اتوبوس و به طرف حرکت کردیم. ابتدا زیارت حضرت (ع) و سپس زیارت حضرت (ع) حرم‌ها قبل از ورود ما کاملاً قرق شده و امکان هیچ گونه ارتباطی با مردم وجود نداشت. فقط نگهبان‌ها و که همراه ما بودند و تعداد محدودی از خدام حرم که برخورد آن‌ها هم دست کمی از نگهبان‌ها نداشت، همزمان با ما در بودند. در هر یک از حرم‌های مطهر، نگهبان‌ها با داد و فریاد و سر و صدا سعی در ایجاد رعب و وحشت داشتند و پس از ۱۰ تا ۱۵ دقیقه شروع به خارج کردن افراد و تخلیه حرم را داشتند. میانگین زمان اجازه زیارت در هر یک از حرم‌ها ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت برای ۲۵۰ نفر اسیر بود. بعد از زیارت حرم امام حسین (ع) از طریق ، ما را برای زیارت حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) راهی کردند . نسبت به بودن حضرت ابوالفضل اعتقادی راسخ و از خشم و غضب او هم بسیار ترسان و واهمه دارند. به همین دلیل در حرم حضرت عباس، نگهبان‌ها کمتر داد و فریاد و سر و صدا می‌کردند و با صدای آرام و اشاره دست بچه‌ها را به بیرون از حرم هدایت می‌نمودند. یکی از دوستان تعریف می‌کرد، وقتی در حرم حضرت عباس رو به ضریح در حال گفتگو و بودم، یکی از سربازان به من نزدیک و اشاره کرد، برو بیرون! من هم با صدایی که او بشنود گفتم "و هذا منهم"، یعنی این هم از آنهاست. و آن سرباز که تصور کرد در حال شکوه و نفرین آنها نزد حضرت عباس هستم پا به فرار گذاشت 😂😂 در هر یک از حرم‌ها زیارت و درد دلی و مناجاتی و چند رکعت نماز با همان استرس و اضطراب و کمبود وقت به جای آوردیم. بعد از نماز و زیارت که همه به طرف اتوبوس‌ها و سوار بر آنها شدیم، تازه من متوجه شدم که تحت تاثیر فشار روحی و استرس‌، خواندن نماز واجب ظهر و عصر را فراموش کرده و متاسفانه اجازه‌ای هم برای برگشت و اقامه آن نداشتم. پس نماز ظهر و عصر را در همان حالت در اتوبوس به جا آوردم به طرف و حرکت کردیم. معمولا وقت اذان صبح اتوبوس‌ها به اردوگاه می‌رسید. پس از پیاده شدن و استقرار در آسایشگاه و استراحتی کوتاه ساعت ۸ صبح، در آسایشگاه‌ها باز می‌شد و پس از آمار و شمارش با سوت ، آزاد باش.. بچه‌های آسایشگاه‌های دیگر یکی یکی و یا دسته دسته به دیدار می‌آمدند. بساط با حلوا و شیرینی ، دستپخت بچه‌ها (با خمیر نان آرد شده و شکر و روغن و بکارگیری و ) هم براه بود. بچه‌ها ضمن تعریف خاطرات سفر ۲۴ ساعت زیارتی برای دوستان آسایشگاه‌های دیگر، از حالا کم کم از در زیارت بیدار شده و تا ماه‌ها و سال‌ها در دریغ و تاسف بهره برداری بیشتر از آن به سر می‌بردیم.. یاد آن ایام بخیر. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹فضای جدید در اسارت ..... ادامه از قبل را قبلا دیده بود و از طرفی همه امکاناتی که در سایر اردوگاه‌های صلیب دیده، بود را اینجا جمع کرده بودند . برای اولین بار بعد از چهار سال اسارت ، مداد ، ، و وسایل ورزشی که صلیب آورده بود را می دیدیم. همه چیز در اختیارمون قرار گرفت. مثلا پتو محدودیتی نداشتیم ، برای خواب مشکل جا هم نداشتیم . غذا نسبت به اردوگاه مفقودین ، از نظر کمیت زیاد فرق نمیکرد ، کیفیتش هم همون بود ، غذا رو خود بچه‌ها درست میکردند و بستگی به سلیقه‌ای که اون آشپز داشت یک چیزی کم و زیاد میکرد. با دیدن شروع به نوشتن کردم و سعی می کردم در طول روز مطالب مهم را بنویسم و شانس دیگری هم که آوردم این بود که توانستم نوشته ها را با خودم به ایران بیاورم . داخل انبار مقداری کتاب بود که صلیب برای بچه‌ها آورده بود، کتابهایی مثل دیکشنری ، و قرآن ، کاغذ قلم هم بود تمام این وسایل را از اردوگاههای صلیب دیده آورده بودند. در طول شبانه روز کلاسهای مختلفی شرکت می کردیم ، از کلاس های گرفته ، ، دورهمی هایی که داخل آسایشگاه انجام میشد، تفسیر که سعی می کردم خلاصه ای از این درسها را بنویسم . با گذشت دو یا سه هفته از تبعیدمان، ‌هنوز بلاتکلیف بودیم ونمی‌دانستیم چه اتفاقی قرار بیفته ، تقریبا ۲ ماه از شروع گذشته بود که اعضای صلیب برای سرکشی به اردوگاه جدید ما آمدند . همان افرادی بودند که از ما در روز آخر در اردوگاه 18 ثبت‌نام کرده بودند ، اولین سوالی که بچه‌ها از مامورین صلیب پرسیدند، آیا ما رو میشناسید ؟ (چون در نوبت قبل که صلیب آمده بود تعدادی از بچه‌ها برای ثبت نام و پرکردن فرمهای با آنها همکاری کرده بودند و برای مامورین صلیب آشنا بودند. ) گفته بودند که آره و پرسیدند که شما اینجا چیکار میکنید ، بچه ها گفتند این سوال را ما باید ازشما بپرسیم ، شما مگه مارو ثبت‌نام نکردید مگه مارو به نفرستادید ، پس چرا ما اینجا هستیم ؟ یارو مونده بود که چی جواب بده ، جوابی نداشت میگفت مقصر ما نیستیم اینو باید جواب بده ، گفتیم بالاخره شما نباید این اسیرایی که ثبت‌نام کردید تحویل ایران می دادید و مشخص شد « اوناهم دستشون با بعثی ها تو یک کاسه می باشد! » و هیچ جوابی نداشتند. با آمدن صلیب چند نفری هم که هنوز مفقود بودند ثبت نام شدند و به همه نفری یک برگه نامه سفید دادند که برای خانواده‌ها مون بنویسیم. و این اولین نامه‌ای بود که از اسارت برای خانواده فرستادیم و خوشبختانه نامه به دست خانواده رسیده بود و مطمئن شده بودندکه هنوز زنده هستیم چون تا قبل از این نمی دانستند و فقط گفته بودند و هیچ اطلاعی نداشتند . راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹توضیحی بر هشتگ گذاری واژه‌ها و کلمات علامتی پر تکرار در شبکه‌های اجتماعی و در کانال است که برای جستجوی واژه‌ها به کار می‌رود. لطفاً به مثال‌های زیر توجه کنید: - در صورتی که بخواهید خاطرات قبل یک نفر راوی را دنبال کنید با زدن انگشت روی هشتگ اسم راوی تعداد خاطرات ایشان در کانال به همراه علامت فلش بالا و فلش پایین در پایین صفحه ظاهر می‌شود. حال شما می‌توانید با استفاده از فلش‌ها خاطرات قبل یا بعد او را ملاحظه کنید. - در صورتی که کلمه‌ای دارای هشتگ برای شما نامأنوس باشد و علاقمند به پیگیری وقایع مرتبط در کانال باشید، نیز می‌توانید با زدن انگشت روی کلمه (مثلاً )، موضوعات و متون مرتبط را ملاحظه کنید. 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹حمام آب سرد در بین ۱۶ آسایشگاه اردوگاه تنها حمام آسایشگاه ۶ معمولا دارای آب بود و البته استفاده از دیگر آسایشگاه ها بدلیل حق و حقوق اخلاقی آن کار پسندیده ایی محسوب نمیشد .اما در صورت نیاز و اجبار از آن استفاده میکردیم . برای ما موضوع و شستشو با توجه به شرایط آب و هوایی گرما و سرما اهمیت زیادی داشت. (گرما از جهت نیاز بیشتر به استحمام و سرما از جهت آلوده نشدن به )، ناچارا سردی آب را تحمل میکردیم. یک هفته از آخرین حمام من گذشته بود هوا سرد و خشک بود ، در حمام یک نفر مشغول مخلوط آرد با گوشت بود و فضای حمام از حرارت تقریبا گرم شده بود، اما دود ناشی از آن تنفس رو کمی سخت میکرد. وارد کابین حمام شدم خبری از سردوش نبود. آب را باز کردم و آرام آرام بدنم را به سرمای آن عادت دادم. غیر از سردی آب، مشکل دیگر فشار و ضربه بی امان آب بود که مثل پتک بر سرم میکوبید.😳 یک له شده از نوع صابون مراغه ای خودمان به تنم مالیدم اما نه تنها کف نمیکرد بلکه مثل خمیر به بدنم چسبیده بود. چاره ای نبود یک بار خودم را آب کشی کردم ولی هنوز بدنم صابونی بود. لحظاتی بعد بدنم از سردی آب شروع به لرزیدن کرد غیر از آن احساس کردم نمیتوانم خوب نفس بکشم . هوای حمام بخاطر پریموس از مونواکسید پر شده بود. در کابین را باز کردم و فریاد زدم که برادر در حمام رو باز کن من نمیتونم نفس بکشم او به سراغم آمد، جان در بدن نداشتم، او کمکم کرد. اما یه مشکل دیگه هم همزمان پیش آمد. بی موقع بود که زده شد!! من😳😭 بدن صابونی ، سرد و بی حال لباسم را بزحمت پوشیدم. باید سریع از حمام خارج شوم تا زودتر و تا دیر نشده خودم رو به برسانم. تا آسایشگاه خودم یک دقیقه راه بود . همه در صف نشسته بودن و گویا فقط من بودم که دوان دوان به سمت آسایشگاه میرفتم .تصور اینکه مشکل بعدی یعنی مشکل چهارمی هم پیش بیاد وجود داشت : اگر دیر به صف آمار برسم حتما آسایشگاهم با کابل به جانم خواهد افتاد و متاسفانه همینطور هم شد 😌 اکنون ، شاید به دلیل وخامت اوضاع ، آن برهه زمانی سی دقیقه از شروع استحمام تا تو صف آمار نشستن همه و همه ، از نوع یک خاطره درد آور در ذهنم مجسم میشود و‌گویا تصمیم ندارد از ذهنم پاک شود 😢 راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹سید آزادگان .......ادامه از قبل ایام مصادف بود با آزادسازی . آزادی خرمشهر همانطور که دل همه را شاد کرده بود، را به مراتب خوشحال تر کرده بود. چون بعضی در خرمشهر اسیر شده بودند وبعضی خانه شون در خرمشهر بود. و همه ما شماتت ها و زخم زبانهای عراقی را شنیده بودیم. از همه بالاتر خرمشهر پاره تن ما بود وحالا به اصل خود برگشته بود. اتفاقات شیرین هر روز به اسرا میرسید و با تحلیل های شیوای خود به جمع روحیه میداد . خبر اسارت نیروهای عراقی و صف طولانی آنها همه را به وجد می اورد. یک روز حاج آقا فرمودند در که بودم یک روز آمدند و گفتند باید در مصاحبه کنی و بگویی که فقر و قحطی همه جای ایران راگرفته و بعنوان نمونه من دیدم که یک صف نفت بود که ابتدای صف در بود وانتهای صف به رسیده بود!! بعد فرمودند گرچه آنروز من حاضر نشدم این دروغ را بگویم ولی حالا میخواهم براستی بگویم که صف اسرای عراقی اولش به رسیده و انتهای صف در خرمشهر است !!😳😳 درهمین ایام، در اختیار بچه ها بود. یک روز در حالی که حاج آقا و جمع زیادی در یکی از اتاقها جمع بودند رادیو را آوردند و سیم بلند گوی اتاق را قطع و به رادیو وصل کردند و همه جمعیت باهم ساعت دو را گوش دادند.. کنار رادیو ایستاده بود داشت رادیو را تنظیم میکرد، گفت یکی از دفتر سرهنگ (-عراقی) سوآل کند ببیند صدا به دفتر سرهنگ میرسد یا نه!😂😂 حاج آقا هر روز وعده پیروزی میداد و بچه ها را امید وار میکرد.. راوی (قزوینی) 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
، 🔹دکتر حسین اسیرداری وقتی خالی از ارزشهای انسانی می شود اولین تبعات خود را در مباحث بجا می گذارد . شرایط نامساعد بهداشتی، سوء تغذیه، آزار و های جسمی و روحی ، فشارهای عصبی و روانی، صدمات و جراحات بدنی و بسیاری از دیگر عواملی هستند که مولد بیماری بوده و نیازمند درمان می باشند و در چنین شرایطی وقتی دسترسی به درمان به سختی وجود داشته باشد تحمل شرایط اسارت بسیار بغرنج تر خواهد شد. به مناسبت دریافت خبر فقدان همبند گرانقدر ایام اسارت مرحوم ، بر آن شدم به منظور یادآوری خدمات ارزشمند آن جناب و ارج نهادن به سال‌ها خدمت بی‌منت ایشان در تنگنای ، خاطراتی از درمان در داشته باشم. با آن چهره خندان و بشاش همواره علی رغم فقدان کمترین امکانات و ، پذیرای بیماران اسیر و حتی بعضاً مراجعات سربازان و افسران بود. او که در زمان اسارت صرفا دانشجوی و با تجربه ای اندک بود، همیشه سعی داشت با مطالعه کتب پزشکی درخواستی از ، اطلاعاتی در خصوص تعامل با بیماری‌ها و موارد جدید را دریافته و به نوعی تسکین دهنده آلام و درد اسرا باشد. روزهای اول اسارت که بیشتر نیاز به تعویض زخمی‌ها و و کمک‌های اولیه بود با پیشنهاد خود و بهره‌گیری از تجربیات پزشکیاری در ، اتاق کوچکی بعنوان ، راه اندازی و به تنهایی و با کمترین امکانات پزشکی و کار خود را شروع نمود. او تمامی دوران ۸ سال و چند ماه اسارت خود را صرف مشاوره‌های درمانی، و تجویز پزشکی نمود.. 🔹گوشه ای از ابتکارات و خاطرات درمانی از وی متناسب با امکانات و محدودیتهای : 👈تامین محدود خصوصاً داروهای مسکن از طریق مجروحین و بیماران اعزامی به بیمارستان نظامی 👈نظارت بهداشتی و مدیریت درمان اپیدمی‌ها و بیماری‌های شایع در بین اسرا 👈 بستری نمودن و از بیماران بدحال در بهداری و انجام مقدمات اعزام ایشان به بیمارستان نظامی 👈انجام سرپایی با ابزاری همچون و دوختن و بخیه جای زخم با نخ و سوزن 👈 با زرورق پاکت های (از شایع ترین روشهای پر کردن دندانها در اسارت) ایشان بعد از اسارت با ادامه تحصیل در رشته پزشکی به عنوان متخصص ، همیشه در دسترس و پاسخگوی نیاز همبندان خود بود. کانال "ناگفته‌هایی هایی از اسارت" این ضایعه را به همه دوستان و آزادگان عزیز و خانواده آن مرحوم تسلیت عرض می‌نماید. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹حمله عراق به کویت ......ادامه از قبل چندروزی گذشت. دیدیم سهمیه غذا نصف شد! غذایی که بخور نمیر بود نصفش کردند ، البته علتش به خاطر تحریمهایی بود که بعد از حمله به توسط و کشورهای غربی شده بودند . بخاطر حمله عراق به کویت اجازه ورود هیچگونه کالایی به عراق داده نمیشد ، مرزها همه بسته شده بود و عراق روزهای سختی داشت. از همه جا محدود شده بود فروش نفتی هم نداشت به همین خاطر سهمیه سرباز ها و رو محدود کردند ، سهمیه نصف شد. روز اول گذشت ، روز دوم دیدیم نه، مثل اینکه همین مقدار کم غذا قراره ادامه داشته باشه ، ظهر شد دست به زدیم. همه وسط اردوگاه جمع شدیم و گفتیم که تا نیاد از جامون تکون نمیخوریم هرچقدرم هم میخواد طول بکشه ، بکشه. بالاخره آمد،بچه ها گفتند ما را دزدیدید یه طرف، به هم تحویلمون نمی دید، از طرفی بخواهید غذا رو هم نصف کنید این دیگه هیچ توجیه منطقی ندارد، فرمانده شروع کرد به توجیه که به سرباز های خودمونم هم همین مقدار غذا داده میشه و همون سهمیه‌ای که به سربازا میدیم ، به شما هم میدیم . گفتیم ما شماییم ، هم مارو دیده ، طبق همون قوانینی که صلیب داره عمل کنید. یکم تهدید کرد دید نه ما کسی نیستیم که با این تهدیدها زیر بار بریم و عقب نشینی کنیم. با توجه به شناختی که از سابقه ما در اردوگاههای قبلی داشت قبول کرد و گفت سعی میکنم برگرده به همون حالت اول ، بالاخره بعد از ظهرش غذا به حالت اولیه برگشت و دیگه برنامه های عادی روزانه‌مون ادامه داشت. مدتی گذشت و خبری از نشد. دوباره داخل محوطه تحصن کردیم و از فرمانده اردوگاه خواستیم تکلیف مارو روشن کند ما تا کی قرار اینجا بمونیم یکی بیاد به ما یه توضیحی بده که بالاخره ما جرممون چیه و چرا اینجا هستیم و تا کی قرار بمونیم. اگر قرار باشه تا ابد اینجا بمونیم و به ایران برنگردیم همون بهتره که کشته بشیم. فرمانده دید که بچه‌ها جدی هستند و هم از طرفی همه ما را می شناخت که به آنچه می گوییم عمل می کنیم چون به او گفته بودند که ما خرابکار هستیم و به قول خودمون همه کله خراب های ها هستند ، دست به کاری بخواهند بزنند خیلی راحت میتونند این کار رو انجام بدند، فرمانده قول داد که به مقامات بالا خواسته‌ ما را اطلاع می دهد. حدود سه ماه از آخرین گروه اسرا می‌گذشت. علی رغم اینکه صلیب سرخ ما را ثبت نام کرده بود اما هنوز رژیم صدام ما را با نیت گرفتن امتیاز از ایران نگه داشته بود. ایران ما را فراموش نکرده بود و از طریق وقت ایران، آقای پیگیر بود.... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan