دوستان همبند و آزاده عضو کانال
ضمن تشکر از انتشار خاطرات و پستهای این کانال در گروهها و کانالهای دیگر، به منظور ترویج خاطرات و تجربیات اسارت در بین اقشار جامعه، لطفاً ناگفته های خود را از زوایای مختلف سرگرمی، هنری، آموزشی، ورزشی، و ... ، در قالب کلیپهای صوتی تصویری و متنی جهت بارگذاری در کانال برای ما ارسال نمایید.
✍روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
#آموزشی
🔹آموزش زبان
بین اسرا افرادی با مهارت و توانمندیهای متفاوت حضور داشتند. هر کس بدون چشم داشت و انتظار مادی، سعی در ارائه و انتقال توانائیهای خود به دیگران را داشت. فعالیتهای #هنری، #ورزشی، #زبان_آموزی، #حفظ_ادعیه و #قرآن و بسیاری از فعالیتهای دیگر، از آن جمله بود. اسرا، بسته به سلیقه و علاقمندیهای خود به یک یا چند زمینه از این موارد مشغول و سرگرم بودند.
افرادی مثل #حسین_فرهنگ و #علیرضا_اخوان، از فعالترین افرادی بودند که تمام فرصت و توان خود را همراه با مهارت بیان و انتقال مطالب در #آموزش #زبان_عربی و #انگلیسی به کار گرفته بودند.
هر صبح قبل از ساعت #آزاد_باش کلاسهای ۵ نفره ایشان در آسایشگاه برای افراد داخل آسایشگاه شروع و بعد از آزاد باش و فرصتی برای انجام امور شخصی، مجدداً طی تمام روز گروههای پنج نفره خارج از آسایشگاه منتظر نوبت حلقه زدن دور #استاد و آموزش جدید بودند.
اردوگاه ما حدوداً ۱۸۰۰ نفر #اسیر را در خود جای داده بود. بسیاری از افراد یا مستقیماً و یا غیر مستقیم (از طریق شاگردان این اساتید) آموزشهای ایشان را بهرهمند شده و به یک یا چند زبان انگلیسی، عربی، #فرانسوی، #آلمانی، #ایتالیایی، #روسی، و ... مهارت یافته و مسلط بر #مکالمه و خواندن نوشتن شدند، طوری که خیلی اوقات آنها بدون نیاز به #مترجم، با یکی از زبانهای فرا گرفته با نمایندگان #صلیب_سرخ، ارتباط برقرار میکردند.
نکته مهم اینکه با فقدان امکانات #سمعی_و_بصری و حداقل امکانات آموزشی، سطح آموزش آنها به گونهای بوده است که عمدتاً بر یک یا چند زبان به صورت کاربردی مسلط و در موارد مختلف بعد از اسارت ایفای نقش داشتهاند.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
#ضرب_و_شتم
🔹تونل وحشت
#سربازان_عراقی به مرور زمان و به دلیل طولانی شدن مدت #اسارت، یا به دلایلی دیگر از جمله نشت اطلاعاتی حاصل از بی دقتی بعضی افراد یا #جاسوسی، افراد شاخص و نوع ارتباطات بین اسرا، را شناسایی و به صورت نامحسوس، از آنان #فایل_اطلاعاتی تهیه می کردند و حسب شرایط و فرصت مناسب این افراد را (به قول خودشان #دجالین و #مشئوذین ) از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر انتقال می دادند.
این جابجایی عموما با #ضرب_و_شتم در اردوگاه، #چشم_بسته، پشت گردنی و #اردنگی همراه و بدرقه آنها برای سوار شدن به اتوبوس بود.
وقتی افراد وارد اردوگاه بعدی میشدند، چون از قبل گزارش و اسامی این افراد به عنوان عناصر مخل و #دجال به اردوگاه جدید رد شده بود، تازه اول کار بود و سربازان این اردوگاه، باید #زهره_چشمی از آنها می گرفتند .
ضرب و شتم ها بیشتر با #کابل_برق (گاها سر کابل لخت شده و به اطراف خم شده بود تا پس از برخورد با اسیر، بدن او را پاره پاره کند).
چوب و تخته، گاها میخ کوبی شده، نیز دیده میشد.
اسراء پس از خارج شدن از اتوبوس می باید از وسط یک #تونل_انسانی توسط #سربازان_عراقی که در فواصل حدود دو متری ایستاده بودند، عبور کنند.
هر کدام از سربازان با روش و ابزار خود، بعضی با #کابل و بعضی با #لوله و چوب و تخته، وحشیانه ترین ضربات را به اسرا وارد و بچه ها تحت آسیب های متعدد قرار می گرفتند.
راوی #علی_کاظمی_زهرانی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مقاومتی
🔹بزرگترین دستاورد
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
هدایت شده از ناگفته هایی از اسارت
⁉️ جهت اطلاع: 👇
در آستانه بیست و ششم مرداد ماه سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، کانال خاطرات طنز، فرهنگی، ورزشی و موضوعات متنوع دیگر برای عموم مخاطبین در پیام رسان ایتا راهاندازی شد لطفاً به ما بپیوندید..
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
ناگفته هایی از اسارت
⁉️ جهت اطلاع: 👇 در آستانه بیست و ششم مرداد ماه سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، کانال خ
⁉️دوستان سلام
مهمترین هدف راهاندازی این کانال علیرغم سختیها و مشکلات برای جمع آوری خاطرات، تایپ و ویرایش، توسعه فرهنگ مقاومت و ایثار، در بین اقشار غیر آزاده جامعه بوده است. لطفاً هر نفر ضمن بهرهبرداری، لینک کانال یا یکی از پستها و یا بنر تبلیغاتی فوق را برای حداقل ۱۰ نفر ارسال نمایید..
با تشکر، ادمین
#طنز
🔹غنیمت از داروخانه
مرحوم #علی_نجفی، در اسارت معروف به #علی_فرعون، بسیار شوخ و بذله گو و در عین حال روحیه ای با شهامت و مردانگی داشت.
حالا چرا علی فرعون؟
بماند، برای خاطره ای دیگر...
علی هر چند وقت یکبار با راهنمایی #دکتر_مهدی میرفت از #داروخانه اردوگاه مقداری داروی مورد نیاز دوستان #بیمار و #مجروح را کش میرفت و برای دکتر مهدی می آورد.
علی آقا میگفت، دکتر مهدی با من می آمد و از بیرون اون دارویی را که می خواست نشان میداد و میرفت و من جلو #داروخانه آنقدر #کشیک میدادم تا برای لحظه ایی #ابو_داود (داروخانه دار عراقی) برای کاری به #مطب_دکتر که روبروی داروخانه بود، برود.
من با یک حرکت سریع می پریدم داخل داروخانه و آن داروهای مشخص شده را بر می داشتم و الفرار به طرف دستشویی های عمومی، که نزدیکترین مکان شلوغ بود (که اگر تصادفا، عراقیها دیدند، قاطی بچه ها میشدم و اولین توالتی که خالی میشد، میرفتم داخل تا نتوانند پیدایم کنند).
علی آقا میگفت. روزی با خودم گفتم .چرا هر دفعه باید دکتر مهدی به من بگوید برو آن #دارو را برایم بیاور، این دفعه خودم میروم و مقداری دارو جمع میکنم و می آورم و با افتخار داروها را به دکتر مهدی میدهم.
با این نیت، رفتم جلوی داروخانه آنقدر کشیک دادم تا فرصت مناسب فرا رسید.
ابوداود برای لحظه ایی به اطاق دکتر رفت، پریدم داخل داروخانه. روی میز داروخانه چشمم به جعبه ایی افتاد، که تعدادی شیشه داخل آن جعبه بود.
علی میگفت، بدون آنکه درست نگاه کند، (با آن دستان بزرگش، علی پنجه های بزرگی داشت به صورتی که توپ بسکتبال را به راحتی از روی زمین با پنجه بلند میکرد) هر چه شیشه داخل آن جعبه بود را بر میدارد و طبق عادت همیشگی بسوی دستشویی ها فرار میکند.
به محض ورود، طبق معمول اولین دستشویی که خالی میشود علی داخل آن میرود و دست در جیب میکند و چند شیشه را در می آورد و نگاه میکند.
علی آقا به این جای صحبتش که رسید رو به ما کرد و پرسید، اگر گفتید چی بود؟
یکی گفت #پنسلین، دیگری گفت #دارو_تقویتی. خلاصه هر کسی حدسی زد.
علی آقا ضمن جواب منفی به همه نظرات، مکثی کرد و یک دفعه گفت همشون را ریختم توی توالت!
چون #نمونه_آزمایش بچه ها بود، داده بودند تحویل داروخانه که ببرند #آزمایشگاه!
همگی زدیم زیر خنده و علی آقا گفت، بقیه شو گوش کنید.
میگفت بعد اون، خیلی ناراحت شدم و رفتم داخل اسایشگاه. یکی از بچها آمد و دید من پکر هستم، علت را جویا شد اولش گفتم چیزی نیست ولی ایشون اصرار کرد و من شرح واقعه را برایش گفتم..
چشمتان روز بد نبیند اون رفیقمون پرید دم در آسایشگاه و دسته تی را برداشت و آمد سراغم که مرا بزند، گفتم، برای چی میخواهی مرا بزنی ؟طرف میگه، بعد از یکماه نوبت #آزمایش مدفوع من شده، حالا هم تو آن نمونه را کش رفتی!!
😳😳😂😂
راوی #صفر_پیرمرادیان
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
#آموزشی
🔹اولین تجربه مترجمی
در عملیات #فتح_المبین اسیر شدم.
وقتی وارد #اردوگاه_عنبر شدم، ۳ سال از آخرین ترم #زبان_آموزی در موسسه ای در #تهران میگذشت، و طبیعی بود که در آن شور و هیجان و گیرو دار جنگ ، سطح علمی زبانم کاهش پیدا کرده باشد.
پس از مدت کوتاهی نمایندگان #صلیب_سرخ برای دیدار و ثبت مشخصات #اسرا وارد اردوگاه شدند و شروع دیدارشان، از آسایشگاهی بود که من در آن بودم.
یک خانم و آقای جوان، بدون حضور حتی یک #سرباز_عراقی.
بلافاصله پس از ورود به اتاق، #نماینده_صلیب پرسید : چه کسی میتواند #زبان_انگلیسی ترجمه کند؟
بعد از دوبار تکرار، با خود گفتم پس از سه سال دوری از زبان، شاید آمادگی ترجمه نداشته نباشم، اما کمی هم نگران بودم که شاید آنها اتاق را ترک کنند و از جهتی نگرانی ما بیشتر بشود.
بالاخره، بلند شدم و گفتم من میتوانم ، ایشان بلافاصله پرسید ? a little
و من جواب دادم, yes a little
(یعنی به اندازه کافی)
اما منظور من به اندازه کافی نبود و باید میگفتم, little (یعنی ناکافی) 😄
خوب معنی این دو عبارت رو فراموش کرده بودم.
او خوشحال شد و حدود ۱۰ دقیقه صحبت کرد، من هم ایستاده کنار ایشان. ناگهان متوجه شدم، صحبت های کمی از ایشان را میفهمم!!
نگاهی به من انداخت و سکوت کرد تا من ترجمه کنم، حس کردم باید هر طور شده لب مطلب را به اسرا برسانم. شاید کمتر از ۲ دقیقه من گفته های ایشان را به فارسی گفتم!
واقعا تمام جملات را متوجه نشده بودم .😂
خانم نماینده با لبخند به من نگاه کرد و گفت تمام ؟
گفتم بله .
البته تعجب هم کرد، پیش خودم گفتم الان فکر میکند که #زبان_فارسی چقدر غنی است که یک گفتگوی ۱۰ دقیقه ایی را در عرض ۲ دقیقه ترجمه کرده😳
درد سرتان ندهم بعد از ترجمه من اولین #اسیر ثبت نام شده عملیات فتح المبین بودم. خانم نماینده نشست و اسامی و مشخصات بقیه را هم برای ارسال به #دفتر_ژنو ثبت نمود.
از فردای آنروز دوستان از من درخواست کردند که برایشان #کلاس_زبان بگذارم.
من هم قبول کردم، اما به یک شرط
و آن اینکه به دلیل فراموشی نسبی زبان، ممکن است مطالب گرامری را به مرور زمان، پس از یادآوری و مراجعه به کتب اصلاح کنم.
با #آموزش هم خودم تقویت میشدم و هم دیگران یاد میگرفتند
راوی #ابراهیم_بیگ_محمدی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
#اسارت
🔹ماجرای اسیر شدن
#شب_عملیات هر دو نفر از گروه ما که آموزش #خنثی_سازی #مین و اصطلاحا #تخریب دیده بودیم، را به گردانهای عملیاتی #لشکر_امام_حسین ع اعزام کردند.
#عملیات_رمضان در تیر ماه سال ۶۱، اولین عملیات برون مرزی ایران در محور شرق بصره بود. قرار بر این بود که ما و همه بچههای #تخریب_چی بعد از همراهی با #گردانهای_پیاده در عملیات، اولین ساعات صبح روز بعد جهت پاکسازی #میدان_مین به عقب برگردیم.
در گرگ و میش روشن شدن هوا، بعد از خواندن نماز صبح من و #عبدالحسین_کبیری با دو نفر دیگر از بچههای تخریب کنار #کانال_پرورش_ماهی به هم رسیدیم.
معمولا در اوقات عملیات فقط خودروهای #تدارکات و #آمبولانسها به خط اول رفت و آمد داشتند و در برگشت، غیر از زخمیها کسی را به خطوط پشت جبهه منتقل نمیکردند.
زیر آتش توپ و خمپاره و آتش و خون، هر یک از ما چهار نفر با راننده ها برای سوار شدن و رفتن به عقب در چانه زنی بودیم. ناگهان یک کامیون ایفای #عراقی با سرعت به ما نزدیک شد، راننده که یک ایرانی بود از ما سوال کرد؛ #اهواز ار کدام طرف بروم؟ ما تازه متوجه شدیم، کامیون غنیمتی و راننده از یگان جمع آوری #غنایم ارتش است.
یکی از همراهان به راننده گفت ما را سوار کن تا راهنمایی کنم. بالاخره هر چهار نفر سوار کابین جلوی کامیون شدیم و با راهنمایی آن دوست ما شروع به حرکت کردیم (البته اشتباهاً به طرف بصره😄😳)
بعد از حدود نیم ساعتی طی مسیر با فوجی از #نیروهای_دشمن که به طرف ما #تیراندازی میکردند، مواجه شدیم، بالاخره بعد از آتش گرفتن خودرو در نتیجه #شلیک #آرپیجی و متوقف شدن آن، به طرف ما آمدند و غیر از دو نفر که همان لحظه ،#شهید شدند من با یک نفر دیگر و #راننده را در شرایط مجروحیت و زخمی #اسیر کردند.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
#فداکاری
🔹آمپول بی حسی
در اردوگاه #موصل_یک قدیم، یک واحد #دندانپزشکی داشتیم که اردوگاههای دیگر فاقد آن بودند.
هر هفته، تعدادی از اسرای دیگر اردوگاهها را با آمبولانس جهت خدمات دندانپزشکی به این اردوگاه می آوردند.
مرحوم #علی_فرعون می گفت هر چند وقت یکبار به بهانه #درد_دندان، برای #غنیمت_گرفتن (#کش_رفتن) آمپول بی حسی دندان، به دندانپزشک مراجعه میکردم و یک دندانم را نشان میدادم و میگفتم آنرا برایم بکش.
#دندانپزشک، ابتدا به تمام بیمارانی که آمده بودند یک آمپول #بی_حسی #تزریق و میگفت، بیرون منتظر باش. و در آخر از آنها میخواست به نوبت تزریق، بیایند تا دندانشان را بکشد.
#دکتر_عراقی روی محل ریختن آب دهان ، ظرف آمپولهای بی حسی را گذاشته بود و ما نمی توانستیم آب دهان بریزیم.
#دکتر همیشه برای کار، در سمت راست می ایستاد و من از پشت او (با آن دست دراز و کشیده) بطرف آمپولها، دست دراز میکردم و هر تعدادی #آمپول که بدستم میرسید بر می داشتم و بعد از تزریق بی حسی، بدون مراجعه بعدی برای #کشیدن_دندان، میرفتم و آمپولها را به #رضا_سرمدی میدادم.
(آقا رضا برای خارج کردن ترکشهای ریزی که در دست و پای بچه ها بود بود از آمپولها برای بی حسی استفاده میکرد).
علی میگفت، یکدفعه که برای غنیمت گرفتن آمپول بی حسی به دندان پزشکی مراجعه کردم، دکتر بر خلاف معمول، طرف مقابل ظرف آمپولها ایستاده بود، #تزریق انجام شد و من نتوانستم آمپولی بردارم.
ناچار برای دفعه دوم (یعنی #کشیدن_دندان) به امید برداشتن آمپول، وارد اطاق شدم و روی صندلی نشستم، ولی باز دکتر در همان سمت ایستاد و من موفق نشدم .
به همین جهت تا انبر را روی دندانم گذاشت که دندان را بکشد، شلوغ کردم و فریاد زدم که دندانم #درد میکند و بی حس نشده، دکتر دوباره یک آمپول بی حسی تزریق کرد و گفت بیرون منتظر باش، بعد چند دقیقه مرا بداخل صدا زد و روی صندلی نشاند.
من چون دو آمپول بی حسی زده بودم دیگر نمی توانستم بهانه ایی بیاورم.
علی گفت .دکتر بجان دندانم افتاد ولی اینقدر محکم بود که چند بار جابجا شد و زور زیادی برای کشیدن دندانم میزد.
عرق از سر و صورت دکتر سرازیر شده بود تا بالاخره دندانم را کشید.
ولی کور خواند، اگر یک #دندان_سالم من را کشید من هم چند آمپول ازش کش رفتم.😭😄
با این فداکاری، #علی_نجفی، برای کمک به دوستان خودش یک دندان را با درد و رنج زیاد قربانی کرد.
روحش شاد و یادش گرامی، با ذکر صلوات.
راوی #صفر_پیرمرادیان
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
#مذهبی
🔹دعای ندبه
سال ۶۱، اردوگاه #موصل_یک قدیم، روزهای جمعه مراسم #دعای_ندبه برگزار میکردیم.
بدین صورت که بعد از نظافت وصبحانه، در یک آسایشگاه جمع میشدیم و #دعا را بصورت دست جمعی می خواندیم.
بعد از دعا هم معمولا یک نفر #سخنرانی می کرد که اکثرا سخنران آقای #جبرئیل_فلاح بود (ایشان یکی از مفاخر آزادگان هستند).
عراقی ها در برابر مراسم، هیچ عکس العملی نشان نمی دادند و ما تصور می کردیم که آنها از مراسم دعا، اطلاع دارند و عکس العملی نشان نمیدهند. غافل از اینکه آنها خبر نداشته، هفته به هفته هم برشکوه این مراسم افزوده می شد.
روز# ۲۲_بهمن سال ۶۱، تعداد ۴۰۰ #اسیر جدید که بسیاری از آنها کم سن و سال (به اصطلاح عراقیها، #اطفال) بودند، به اردوگاه آوردند و ما آنها را نیز به این مراسم دعوت کردیم.
قرار شد #گروه_سرود آسایشگاه ۱۳ (آسایشگاه کم سن ترها)، در برنامه دعای ندبه، #سرود بخوانند.
این در حالی بود که عراقی ها رفت و آمد آنها (کم سن و سال ها) را به آسایشگاه های ما ممنوع کرده بودند.
دعا شروع شد و گروه سرود نیز در جایگاه مستقر شدند تا در زمان مناسب اجرا کنند.
وسط دعا یکباره سر وکله #سرباز_بعثی پیدا شد، آمد داخل آسایشگاه و با دیدن جمعیت تعجب کرد و برگشت.
سرباز دیگری را صدا کرد، #سرباز دوم آمد و وقتی اتاق را پر از جمعیت دید، در را از بیرون قفل کرد و رفت .
در این فاصله ما دست به کار شدیم و بچه های گروه سرود را از بالای در و بین میله ها از اتاق خارج کردیم.
طولی نکشید که سروان سیاه با تمام سربازان مسلح به چوب و چماق و کابل آمدند، در اتاق را باز کردند و گفت افراد این اتاق از بقیه جدا شوند. بعد از اینکه آنها در گوشه ای جمع شدند، گفت به شما کاری نداریم ولی حساب بقیه را میرسیم.😳
شروع کردند، ده نفر از اتاق بیرون می آوردند و تا #سلول_انفرادی آنها را #کتک می زدند، دوباره جلو سلول یکبار دیگر مفصل می زدند، بعد بر می گشتند و ده نفر دیگر.
شاید بیش از دوساعت این نمایش ادامه داشت تا این که همه را آوردند جلو سلول، ولی سلول جا نداشت و به تعداد همه نبود،
بقیه را جلوی سلول جمع کردند و بعد شروع به #تهدید که اگر یکبار دیگر تکرار شود، چنین و چنان می کنیم.
بالاخره #علی_صنیعی (معاون #ارشد_اردوگاه)، آمد وضمانت کرد و قول داد که دیگر تکرار نشود، تا اینکه، جمع را آزاد کردند.
علی آقا، آنروز بخاطر اذیت شدن بچه ها، چشماش پراشک و بغض کرده بود، رو کرد به بچه ها وگفت شما را بخدا دیگر از این کار ها نکنید و خلاصه خاطره آن دعا ماند گار شد.
راوی #علی_علیدوست (قزوینی)
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
هدایت شده از ناگفته هایی از اسارت
⁉️دوستان سلام
مهمترین هدف راهاندازی این کانال علیرغم سختیها و مشکلات برای جمع آوری خاطرات، تایپ و ویرایش، توسعه فرهنگ مقاومت و ایثار، در بین اقشار غیر آزاده جامعه بوده است. لطفاً هر نفر ضمن بهرهبرداری، لینک کانال یا یکی از پستها و یا بنر تبلیغاتی فوق را برای حداقل ۱۰ نفر ارسال نمایید..
با تشکر، ادمین