eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
90 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
ای شاهد قدسی، کِه کَشَد بند نقابت؟ وی مرغ بهشتی، که دهد دانه و آبت؟ کآغوش که شد، منزل آسایش و خوابت؟ درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد اندیشهٔ آمرزش و پروای ثوابت راه زد آن چشم خماری پیداست از این که مست است شرابت تیری که زدی بر از غمزه، خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رای صوابت پیداست نگارا که بلند است جَنابت دور است سر آب از این بادیه، هش دار تا غول بیابان نفریبد به سرابت تا در ره پیری به چه آیین رَوی ای باری به غلط صرف شد ایام شبابت ای قصرِ افروز که منزلگه انسی یا رب مَکُناد آفت ایام خرابت حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد صلحی کن و بازآ که خرابم ز عِتابت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1095 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد در خانقه نگنجد اسرارِ جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان ماییم و کهنه کآتش در آن توان زد عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1090 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فروریزد من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم بس آبروی که با خاک ره برآمیزد فراز و بیابان ، دامِ بلاست کجاست کز بلا نپرهیزد هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1089 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به حسن و خُلق و وفا کس به ما نرسد تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد کسی به حُسن و ملاحت به ما نرسد به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز به یک جهتِ حق گزارِ ما نرسد هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی به نقشِ نگارِ ما نرسد هزار نقد به بازارِ کائنات آرند یکی به سکهٔ صاحب عیارِ ما نرسد که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد بسوخت و ترسم که شرحِ قصه او به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1088 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر کز غمت دیدهٔ مردم همه دریا باشد از بُنِ هر مژه‌ام آب روان است بیا اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد چون و مِی دمی از پرده برون آی و درآ که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد کاندر این سایه قرارِ باشد چشمت از ناز به نکند میل آری سرگرانی صفتِ نرگسِ رعنا باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1087 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد به دستِ مرحمت درِ امیدواران زد برآمد خنده‌ای خوش بر غرورِ کامگاران زد نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست گره بگشود از ابرو و بر زد من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ بِشُستم دست که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد کدام آهن‌دلش آموخت این آیین عیّاری کز اول چون برون آمد رهِ شب‌زنده‌داران زد خداوندا نگه دارش که بر قلبِ سواران زد در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم چو نقشش دست داد اول، رقم بر جان سپاران زد منش با خرقهٔ پشمین کجا اندر کمند آرم زره مویی که مژگانش رهِ خنجرگزاران زد نظر بر قرعهٔ توفیق و یُمنِ دولتِ شاه است بده کامِ که فالِ بختیاران زد شهنشاهِ مظفر فر شجاعِ مُلک و دین منصور که جودِ بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد از آن ساعت که جامِ می به دستِ او مُشَرَّف شد زمانه ساغرِ شادی به یادِ میگساران زد ز شمشیرِ سرافشانش ظفر آن روز بِدْرَخشید که چون خورشیدِ انجم سوز تنها بر هِزاران زد دوامِ عمر و مُلکِ او بخواه از لطف حق ای که چرخ این سکهٔ دولت به دورِ روزگاران زد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1091 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟ غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد من که شب‌ها رهِ تقوا زده‌ام با دف و چنگ این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟ پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد دوش از این غصه نَخُفتَم که رفیقی می‌گفت حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1086 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت ،_که_رنگ_الفت_بود زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت شراب خورده و خِوی کرده می‌روی به چمن که آبِ روی تو، آتش در ارغوان انداخت به بزمگاهِ چمن دوش مست بگذشتم چو از دهانِ توام غنچه در گمان انداخت صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت ز شرمِ آن که به روی تو نسبتش کردم سمن به دستِ صبا، خاک در دهان انداخت من از ورع، مِی و مطرب ندیدمی زین پیش هوای مغبچگانم در این و آن انداخت کنون به آبِ مِی لعل، خرقه می‌شویم نصیبهٔ ازل از خود، نمی‌توان انداخت مگر گشایش در این خرابی بود؟ که بخششِ ازلش، در می مغان انداخت جهان به کامِ من اکنون شود، که دور زمان مرا به بندگیِ خواجهٔ جهان انداخت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1084 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوش است خلوت اگر من باشد نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد روا مدار خدایا که در حریمِ وصال رقیب محرم و حِرمان نصیبِ من باشد هُمای گو مَفِکَن سایهٔ شرف هرگز در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد بیانِ شوق چه ؟ که سوز آتش توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد غریب را سرگشته با وطن باشد به سانِ سوسن اگر دَه‌زبان شود چو غنچه پیشِ تواش مُهر بر دهن باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1083 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کِی شعر تر خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد جامِ می و خونِ هر یک به کسی دادند در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد کاین شاهدِ بازاری وان پرده نشین باشد آن نیست که را رندی بِشُد از خاطر کاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1082 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد که در دستت به جز ساغر نباشد که دایم در صدف گوهر نباشد غنیمت دان و مِی خور در که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد ایا پُرلعل کرده جامِ زَرّین ببخشا بر کسی کِش زر نباشد بیا ای و از خُمخانهٔ ما شرابی خور که در کوثر نباشد که عِلمِ در دفتر نباشد ز من بنیوش و در شاهدی بند که حُسنش بستهٔ زیور نباشد شرابی بی خمارم بخش یا رب که با وی هیچ دردِ سر نباشد من از جان بندهٔ سلطان اویسم اگر چه یادش از چاکر نباشد به تاجِ عالم آرایش که خورشید چنین زیبندهٔ افسر نباشد کسی گیرد خطا بر نظمِ که هیچش لطف در گوهر نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1081 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گل بی رخِ خوش نباشد بی باده بهار خوش نباشد بی لاله عذار خوش نباشد رقصیدن سرو و گُل بی صوتِ هَزار خوش نباشد با شکرلبِ اندام بی بوس و کنار خوش نباشد هر نقش که دستِ عقل بندد جز نقشِ نگار خوش نباشد از بهرِ نثار خوش نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1080 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست عاشقی رندانِ بلاکش باشد ؟_باده_بخور حیف باشد دانا که مُشَوَّش باشد دلق و سجادهٔ بِبَرَد باده فروش گر شرابش ز کفِ ساقی مَه وَش باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1085 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل تا سراپردهٔ نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای ار امروز به فردا فکنی مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟ ،_کاین_خورشید از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟ حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1079 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
روزِ هجران و شبِ فُرقَتِ آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهٔ گُل نخوتِ بادِ دی و شوکتِ خار آخر شد صبحِ امّید که بُد معتکفِ پردهٔ غیب گو برون آی که کارِ شبِ تار آخر شد آن پریشانیِ شب‌هایِ دراز و غمِ همه در سایهٔ گیسویِ نگار آخر شد قصهٔ غصه که در دولتِ آخر شد ساقیا لطف نمودی قدحت پُر مِی باد که به تدبیرِ تو تشویشِ خُمار آخر شد در شمار ار چه نیاورد کسی را شُکرْ کان محنتِ بی‌حدّ و شمار آخر شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1077 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ستاره‌ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد به غمزه مسئله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد به بویِ او بیمارِ عاشقان چو صبا فدایِ عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد به صدرِ مَصطَبه‌ام می‌نِشانَد اکنون دوست گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد خیالِ آبِ خِضِر بست و جامِ اسکندر به جرعه‌نوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد که طاقِ اَبرویِ مَنَش مهندس شد لب از تَرَشُّحِ مِی پاک کن برایِ خدا که خاطرم به هزاران گُنَه مُوَسوِس شد کرشمهٔ تو شرابی به عاشقان پیمود که عِلم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد چو زر عزیزِ وجود است نظمِ من، آری قبولِ دولتیان کیمیایِ این مس شد ز راهِ میکده عِنان بگردانید چرا که از این راه رفت و مفلس شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1076 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟ مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد خدا را محتسب ما را به فریادِ دف و نی بخش که سازِ شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد مجالِ من همین باشد که پنهان او ورزم کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ که زخمِ تیغِ است و رنگِ خون نخواهد شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1078 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سینه از آتش ، در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوخت جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت سوز بین که ز بس آتش اشکم، شمع دوش بر من ز سر مِهر، چو پروانه بسوخت آشنایی نه غریب است، که من است چون من از خویش برفتم، بیگانه بسوخت خرقهٔ زهدِ مرا، آب خرابات ببرد خانهٔ عقلِ مرا، آتش میخانه بسوخت همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو و می نوش دمی که نَخُفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1073 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دوش از جنابِ آصف، پیکِ بشارت آمد کز حضرتِ سلیمان، اشارت آمد ،_از_آبِ_دیده_گِل_کن ویرانسرایِ را، گاهِ عمارت آمد این شرحِ بی‌نهایت، کز زلفِ گفتند حرفیست از هزاران، کاندر عبارت آمد عیبم بپوش زنهار، ای خرقهٔ می آلود کان پاکِ پاکدامن، بهرِ زیارت آمد امروز جایِ هر کس، پیدا شود ز خوبان کان ماهِ مجلس افروز، اندر صدارت آمد ،_معراج_آسمان_است همت نگر که موری، با آن حقارت آمد از چشمِ شوخش ای ، ایمانِ خود نگه دار کان جادویِ کمانکش، بر عزمِ غارت آمد آلوده‌ای تو ، فیضی ز شاه درخواه کان عنصرِ سَماحت، بهرِ طهارت آمد دریاست مجلسِ او، دَریاب وقت و دُر یاب هان ای زیان رسیده، وقتِ تجارت آمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1071 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد گفت برخیز که آن خسرو آمد تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد مرغِ باز هوادارِ کمان ابروییست ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد که به کامِ ما آن بشد و این آمد رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد چون صبا گفتهٔ بشنید از بلبل عَنبرافشان به تماشایِ رَیاحین آمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1066 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یاری اندر کس نمی‌بینیم را چه شد؟ دوستی کِی آخر آمد دوستداران را چه شد؟ خون چکید از شاخِ بادِ بهاران را چه شد؟ کس نمی‌گوید که داشت حقِّ دوستی حق‌شناسان را چه افتاد را چه شد؟ لعلی از کانِ مُروّت برنیامد سال‌هاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟ شهرِ بود و خاکِ مهربانان این دیار مهربانی کِی سر آمد شهریاران را چه شد؟ کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد؟ صدهزاران شکفت و بانگِ مرغی برنخاست عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد؟ زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت؟ کس ندارد ذوقِ مستی میگساران را چه شد؟ حافظ! اسرارِ الهی کَس نمی‌داند، خموش از که می‌پرسی که دورِ روزگاران را چه شد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1074 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عشقِ تو نهالِ حیرت آمد وصلِ تو کمالِ حیرت آمد هم بر سرِ حیرت آمد یک بنما که در رَهِ او بر چهره نه خالِ حیرت آمد نه وصل بِمانَد و نه واصل آن جا که خیالِ حیرت آمد از هر طرفی که گوش کردم آوازِ سؤالِ حیرت آمد آن را که جلالِ حیرت آمد سر تا قدمِ وجودِ در ، نهالِ حیرت آمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1070 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زاهدِ خلوت نشین دوش به میخانه شد از سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد شاهدِ عهدِ شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد مُغْبَچه‌ای می‌گذشت راهزنِ دین و در پِی آن آشنا از همه بیگانه شد آتشِ رخسارِ خرمنِ بلبل بسوخت چهرهٔ خندانِ شمع آفتِ پروانه شد قطرهٔ بارانِ ما گوهرِ یکدانه شد نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری حلقهٔ اورادِ ما مجلسِ افسانه شد منزلِ کنون بارگهِ پادشاست دل بَرِ رفت جان بَرِ جانانه شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1072 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه هر که چهره برافروخت داند نه هر که آینه سازد سِکندری داند کلاه داری و آیینِ سروری داند تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن که دوست خود روشِ بنده پروری داند غلامِ همتِ آن رندِ عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند که آدمی بچه‌ای، پری داند هزار نکتهٔ باریکتر ز مو این جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا که قدرِ گوهرِ یک دانه جوهری داند به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعرِ کسی بُوَد آگاه که لطفِ طبع و سخن گفتن دری داند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1065 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که شد محرمِ در حرمِ بِمانْد وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد شُکر ایزد که نه در پردهٔ پندار بِمانْد صوفیان واسِتَدَنْد از گروِ مِی همه رَخْت دلقِ ما بود که در خانهٔ خَمّار بِمانْد محتسب شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد قصهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد جاودان کس نشنیدیم که در کار بِمانْد گشت بیمار که چون چشمِ تو گردد نرگس شیوهٔ تو نَشُدَش و بیمار بِمانْد از صدایِ سخنِ ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد داشتم و صد عیبِ مرا می‌پوشید خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زُنّار بِمانْد بر جمالِ تو چنان صورتِ چین حیران شد که حدیثش همه جا در در و دیوار بِمانْد به تماشاگَهِ زلفش روزی شد که بازآید و جاوید گرفتار بِمانْد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1064 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈