eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
ای طراوت برده از فردوس اعلی روی تو نادر است اندر نگارستان دنیی روی تو دختران مصر را کاسد شود بازار حسن گر چو یوسف پرده بردارد به دعوی روی تو گر چه از انگشت مانی بر نیاید چون تو نقش هر دم انگشتی نهد بر نقش مانی روی تو از و ماه و پری در چشم من گل ز من برد یا مه یا پری نی روی تو ماه و پروین از خجالت رخ فرو پوشد اگر آفتاب آسا کند در شب تجلی روی تو مردم چشمش بدرد پرده اعمی ز شوق گر درآید در خیال چشم اعمی روی تو روی هر جمالی را به مه خطاست گر رخی را ماه باید باری روی تو رسم تقوی می‌نهد در رای من کوس غارت می‌زند در ملک تقوی روی تو چون به هر وجهی بخواهد رفت جان از دست ما خوبتر وجهی بباید جستن اولی روی تو چشمم از زاری چو فرهاد است و لعل تو عقلم از شورش چو مجنون است و لیلی روی تو ملک مسلم گشت فرمان تو را تا چنین خطی مزور کرد انشی روی تو داشتند اصحاب خلوت حرف‌ها بر من ز بد تا تجلی کرد در بازار تقوی روی تو خرده بر مگیر ای جان که کاری خرد نیست سوختن در وانگه ساختن بی روی تو ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/216 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای که جفا بر سر ما آخته‌ای دشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌ای من ز فکر تو به نیز نمی‌پردازم نازنینا تو از من به که پرداخته‌ای چند شب‌ها به غم روی تو روز آوردم که تو یک روز نپرسیده و ننواخته‌ای گفته بودم که از دست تو بیرون آرم باز دیدم که قوی پنجه درانداخته‌ای تا شکاری ز کمند سر زلفت نجهد ز ابروان و مژه‌ها تیر و کمان ساخته‌ای لاجرم صید در همه نماند که نه با تیر و کمان در پی او تاخته‌ای ماه و و پری و آدمی اندر نظرت همه هیچند که سر بر همه افراخته‌ای با همه جلوه طاووس و خرامیدن کبک عیبت آن است که بی مهرتر از فاخته‌ای هر که می‌بیندم از جور غمت می‌گوید بر تو چه رنج است که بگداخته‌ای بیم مات است در این بازی بیهوده مرا چه کنم دست تو بردی که دغل باخته‌ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/213 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای رخ چون آینه افروخته الحذر از آه من سوخته غیرت سلطان جمالت چو باز چشم من از هر که جهان دوخته عقل کهن بار جفا می‌کشد دم به دم از نوآموخته وه که به یک بار پراکنده شد آنچه به عمری بشد اندوخته غم به تولای تو بخریده‌ام جان به تمنای تو بفروخته در چراغ غمت مشعله‌ای تا ابد افروخته ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/212 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به چون دادی و مهرش ستدی چاره نماند اگر او با تو نسازد تو در او سازی به جز غم یار مخور تا غم کارت بخورد تو که با مصلحت نپردازی به سپر صبر تحمل نکند تیر فراق با کمان ابرو اگر جنگ نیاغازی به با چنین یار که ما عقد محبت بستیم گر همه مایه می‌کند انبازی به بنده را بر خط فرمان خداوند امور سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به گر چو چنگم بزنی پیش تو سر برنکنم این چنین یار وفادار که بنوازی به هیچ شک نیست به تیر اجل ای یار عزیز که من از پای درآیم چو تو اندازی به مجلس ما دگر امروز به بستان ماند مطرب از عاشق به آوازی به گوش بر مطرب کن و بگذار که نگوید سخن از به ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/214 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای بیمار آنجاست من در این جای همین صورت بی‌جانم و بس دلم آنجاست که آن عیار آنجاست تنم اینجاست سقیم و آنجاست مقیم فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری سوی گذر کن که مرا یار آنجاست درد پیش که گویم غم با که روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست نکند میل من به تماشای چمن که تماشای آنجاست که آنجاست این منزل ویران چه کنی جای تو نیست رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/211 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای که ز دیده غایبی در ما نشسته‌ای حسن تو جلوه می‌کند وین همه پرده بسته‌ای خاطر عام برده‌ای ما همه صید کرده‌ای ز کمند جسته‌ای از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم هم تو که خسته‌ای مرهم ریش خسته‌ای گر به جراحت و الم بشکستیم چه غم می‌شنوم که دم به دم پیش شکسته‌ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/210 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
حناست آن که رشته‌ای یا بی که در بند کشته‌ای من آدمی به لطف تو دیگر ندیده‌ام این صورت و صفت که تو داری فرشته‌ای وین طرفه‌تر که تا من دردمند توست حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته‌ای در هیچ حلقه نیست که یادت نمی‌رود در هیچ بقعه نیست که تخمی نکشته‌ای ما دفتر از حکایت نبسته‌ایم تو سنگدل حکایت ما درنوشته‌ای زیب و فریب آدمیان را نهایت است حوری مگر نه از آدم سرشته‌ای از عنبر و بنفشه تر بر سر آمده‌ست آن موی مشکبوی که در پای هشته‌ای من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای سر می‌نهند پیش خطت عارفان پارس بیتی مگر ز گفته نبشته‌ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/209 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته رخساره زمین چو تو خالی نیافته تابنده‌تر ز روی تو ماهی ندیده چرخ خوشتر ز ابروی تو هلالی نیافته بر دور عارض تو نظر کرده آفتاب خود را لطافتی و جمالی نیافته چرخ مشعبد از رخ تو در هفت پرده خیالی نیافته خود را به چنگل شاهین تو عنقای صبر من پر و بالی نیافته تا کی ز درد تو روان من روزی به لطف از تو مثالی نیافته افتاده در زبان خلایق حدیث من با تو به یک حدیث مجالی نیافته زایل شود هر آن چه به کلی کمال یافت عمرم زوال یافت کمالی نیافته گلبرگ عیش من به چه امید بشکفد از بوستان وصل نیافته هزار جامه به روزی قبا کند یک مهربانی از تو به سالی نیافته ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/208 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرمست بتی لطیف ساده در دست گرفته جام باده در مجلس بزم باده نوشان بسته کمر و قبا گشاده افتاده زمین به حضرت او گردونش به خدمت ایستاده خورشید و مهش ز سر بر خط بندگی نهاده خورشید که شاه آسمان است در عرصه حسن او پیاده وه وه که بزرگوار حوریست از روزن جنت اوفتاده لعلش چو عقیق گوهرآگین زلفش چو کمند تاب داده در بوستان رویش زنگی بچگان ز ماه زاده نرسد به یار هرگز کاو است و یار ساده ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/207 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای صورتت ز گوهر معنی خزینه‌ای ما را ز داغ تو در دفینه‌ای دانی که آه سوختگان را اثر بود مگذار که برآید ز سینه‌ای زیور همان دو رشته مرجان کفایت است وز موی در کنار و برت عنبرینه‌ای سر در نیاورم به سلاطین روزگار گر من ز بندگان تو باشم کمینه‌ای چشمی که جز به روی تو بر می‌کنم خطاست وآن دم که بی تو می‌گذرانم غبینه‌ای تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم سنگی به دست دارد و ما آبگینه‌ای وآن را روا بود که زند مهر دوست کز به در کند همه مهری و کینه‌ای به پاکبازی و رندی مثل نشد تنها در این مدینه که در هر مدینه‌ای شعرش چو آب در همه عالم چنان شده کز پارس می‌رود به خراسان سفینه‌ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/204 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
می‌برزند ز مشرق فلک زبانه ای ساقی صبوحی درده می شبانه عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن ور تیر طعنه آید جان منش نشانه گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا ز آب حیات بهتر خاک آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد هم طعم دارد هم رنگ صوفی چگونه گردد گرد گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه دیوانگان نترسند از صولت قیامت بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه صوفی و کنج خلوت و طرف صحرا صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/205 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی دهان چون غنچه بگشای و چو در آی دمادم حوریان از خلد رضوان می‌فرستندت که ای حوری انسانی دمی در باغ رضوان آی گرت اندیشه می‌باشد ز بدگویان بی معنی چو معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی دلم گرد لب لعلت سکندروار می‌گردد نگویی کآخر ای مسکین فراز آب حیوان آی چو عقرب دشمنان داری و من با تو چو میزانم برای مصلحت ماها ز عقرب سوی میزان آی جهانی در عهد سر زلفت رها کن راه بدعهدی و اندر عهد ایشان آی خوش آمد نیست را در این زندان جسمانی اگر تو یک با او چو او در عالم جان آی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/203 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده در گزیده لب اندام از نباشد مگر انگشت گزیده بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده مرغ نظران صید نکردی الا به کمان مهره ابروی خمیده میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس غمزت به نگه کردن آهوی رمیده گر پای به در می‌نهم از نقطه ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده روی تو مبیناد دگر دیده گر دیده به کس باز کند روی تو دیده ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/206 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
قیمت برود چون تو به آیی و آب چو تو در و گفتار آیی این همه جلوه طاووس و خرامیدن او بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی چند بار آخرت ای به نصیحت گفتم دیده بردوز نباید که گرفتار آیی مه چنین نباشد تو مگر دل چنین سخت نباشد تو مگر خارایی گر تو صد بار بیایی به سر کشته چشم باشد مترصد که دگربار آیی سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهی است من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی کس نماند که به دیدار تو واله نشود چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی دیگر ای باد حدیث و سنبل نکنی گر بر آن سنبل زلف و رخسار آیی دوست دارم که کست دوست ندارد جز من حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی دختر انفاس تو بس ببرد به چنین صورت و معنی که تو می‌آرایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/202 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خرم آن روز که چون به چمن بازآیی یا به بستان به در حجره من بازآیی گلبن عیش من آن روز شکفتن گیرد که تو چون سرو خرامان به چمن بازآیی شمع من روز نیامد که شبم بفروزی جان من وقت نیامد که به تن بازآیی آب تلخ است مدامم چو صراحی در حلق تا تو یک روز چو ساغر به دهن بازآیی کی به دیدار من ای مهرگسل برخیزی کی به گفتار من ای عهدشکن بازآیی مرغ سیر آمده‌ای از قفس صحبت و من دام زاری بنهم بو که به من بازآیی من آن بخت ندارم که به تو پیوندم نه تو آن لطف نداری که به من بازآیی آن دیو نباشد که به افسون برود هیچت افتد که چو مردم به سخن بازآیی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/201 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شب فراق نخواهم دواج دیبا را که شب دراز بود تنها را ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند که احتمال نماندست را گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی روا بود که ملامت کنی زلیخا را چنین جوان که تویی برقعی فروآویز و گر نه برود پیر پای برجا را تو آن درخت کاعتدال قامت تو ببرد قیمت سرو بلندبالا را دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را شبی و و جمعی چه بود تا روز نظر به روی تو کوری چشم اعدا را من از تو پیش که که در معاف دوست بدارند قتل عمدا را تو همچنان شهری به غمزه‌ای ببری که بندگان بنی سعد یغما را در این روش که تویی بر هزار چون جفا و جور توانی ولی مکن یارا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/200 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست هر که با شاهد به خلوت بنشست نتواند ز سر راه ملامت برخاست که شنیدی که برانگیخت سمند غم که نه اندر عقبش گرد ندامت برخاست غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و کرامت برخاست در کان خندان بنشست سرو آزاد به یک پای غرامت برخاست گل صدبرگ ندانم به چه رونق بشکفت یا صنوبر به کدامین قد و قامت برخاست دی زمانی به تکلف بر بنشست فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/199 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی‌ام انتظار فرمایی وقت که روی بنمایی؟! اگرم زنده باز دید رنجه شو پیشتر چرا عمر کوته‌تر است از آن که تو نیز در درازی وعده افزایی از تو کی برخورم که در وعده سپری گشت عهد بُرنایی نرسیدیم در تو و نرسد هیچ بیچاره را شکیبایی به سر راهت آورم هر شب دیده‌ای در وداع بینایی روز من شب شود و شب روزم چون ببندی نقاب و بگشایی بر رخ از خیال تو دوش زرگری بود و سیم پالایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/198 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو از هر در که بازآیی بدین و دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی به بیارایند وقتی را تو سیمین تن چنان که بیارایی چو روی بیند زبانش در حدیث آید مرا در رویت از حیرت فروبسته‌ست گویایی تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی تو منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی تو آلوده‌ای بر چشم بیداران نبخشایی گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی دعایی گر نمی‌گویی به دشنامی عزیزم کن که گر تلخ است است از آن لب هر چه فرمایی گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی تو آستین افشان و روی درهم کش مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی قیامت می‌کنی بدین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/197 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو با این لطف طبع و چنین سنگین و سرکش چرایی به یک بار از جهان در تو بستم ندانستم که پیمانم نپایی شب تاریک هجرانم بفرسود یکی از در درآی ای روشنایی سری دارم مهیا بر کف دست که در پایت فشانم چون درآیی خطای محض باشد با تو گفتن حدیث حسن خطایی نگاری سخت محبوبی و مطبوع ولیکن سست مهر و بی‌وفایی دلا گر عاشقی دایم بر آن باش که سختی بینی و جور آزمایی و گر طاقت نداری جور مخدوم برو که خدمت را نشایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/196 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه روی است آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی گواهی می‌دهد صورت بر اخلاقش به نگارینا به هر تندی که می‌خواهی جوابم ده اگر تلخ اتفاق افتد به بیندایی دگر چون ببینم که من در از تو نمی‌بینم شکیبایی از این پس عیب شیدایان نخواهم کرد و مسکینان که دانشمند از این صورت بر آرد سر به شیدایی چنانم در حاضر که جان در جسم و در رگ فراموشم نه‌ای وقتی که دیگر وقت یاد آیی شبی هر که می‌خواهد که با جانان به روز آرد بسی شب روز گرداند به تاریکی و تنهایی بیار ای لعبت ساقی بگو ای کودک مطرب که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد یکتایی سخن پیدا بود که حدش تا کجا باشد زبان درکش که منظورت ندارد حد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/194 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی کآدمیزاده نباشد به چنین راست نه حلال است که پنهان دارند مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی سرو با قامت تو در مجلس باغ نتواند که کند دعوی همبالایی در سراپای وجودت هنری نیست که نیست عیبت آن است که بر بنده نمی‌بخشایی به خدا بر تو که من بیچاره مریز که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال همه اسباب مهیاست تو در می‌بایی بر من از دست تو چندان که جفا می‌آید خوشتر و اندر نظرم می‌آیی دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی ور به ز در برانی ما را همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی من از این در به جفا روی نخواهم پیچید گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی چه کند داعی دولت که قبولش نکنند ما حریصیم به خدمت تو نمی‌فرمایی دختر انفاس تو بس ببرد به چنین معنی که تو می‌آرایی باد نوروز که بوی و سنبل دارد لطف این باد ندارد که تو می‌پیمایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/195 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه از این به ارمغانی که تو بیایی بشدی و ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی دل را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم نه عجب که بکنند بی‌وفایی تو جفای بکردی و نه من نمی‌توانم که جفا کنم ولیکن نه تو جفایی چه کنند اگر تحمل نکنند تو هر آن ستم که بکنی که پادشایی سخنی که با تو دارم به نسیم گفتم دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال بکنی اگر چو نظری بیازمایی درِ چشمْ بامدادان به بهشت برگشودن نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/193 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دریچه‌ای ز بهشتش به روی بگشایی که بامداد پگاهش تو روی بنمایی جهان شب است و تو عالم آرایی صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی به از تو مادر گیتی به عمر فرزند نیاورد که همین بود حد هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد میسرش نشود بعد از آن شکیبایی درون پیرهن از غایت لطافت جسم چو آب در آبگینه پیدایی مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست کمال حسن ببندد زبان گویایی ز گفت و گوی عوام احتراز می‌کردم کز این سپس بنشینم به کنج تنهایی وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت نه عاشقی که حذر می‌کنی ز رسوایی گذشت بر من از آسیب آن چه گذشت هنوز منتظرم تا چه حکم فرمایی دو روزه باقی عمرم فدای جان تو باد اگر بکاهی و در عمر بیفزایی گر او نظر نکند به چشم نواخت به دست سعی تو باد است تا نپیمایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/192 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است نه دهانیست که در وهم سخندان آید مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است آتش روی تو گونه که در خلق گرفت عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است آدمی نیست که عاشق نشود وقت هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست نه که از مرغان چمن در طرب است هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد گر چه راهم نه به اندازهٔ پای طلب است هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب است سخن به بیگانه نمی‌یارم گفت گله از دوست به دشمن نه طریق ادب است لیکن این حال محال است که پنهان ماند تو زره می‌دری و پرده قصب است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/188 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈