#ز_زینی_وند
*️⃣ اگه چهار سال پیش که تا سه ماه بعد تولدت تا صبح کشیک میدادی🕴️
و منم استند بای شما بودم (البته با روحی آشفته و کلافه😫😴)
یکی بود و میاومد بهم میگفت تو چهار سالگی، ساعت ده شب نهایتا میخوابی قطعا باورم نمیشد...😨
*️⃣ اگه توی یکسال و نیمهگی👶🏻 که راحت دستشویی 🚽 هم نمیتونستم برم، ازبس بهم چسبیده بودی، ازآینده برام خبر میآوردند...
که تو چهارسالگیت، من میتونم تو زمان بیداری تو چند دقیقهای بخوابم، ابدا تو کتم نمیرفت😄
*️⃣ اگه تو دو و سه سالگی و لجبازیهات و دراز کشیدن کف مسیر🛏️ نجف-کربلا و وادیالسلام و بانک قم و...🤦🏻♀️
بهم میگفتند تو چهار سالگی اینقدر راحت بابت رفتارهای اشتباهت و حتی کارای سهویت عذرخواهی میکنی، همون موقع تو اوج لجبازیهات با هم راحتتر کنار میاومدیم😍
*️⃣ یا وقت آموزش دستشوییت، باور میکردم هیچ بچهای تا آخر عمر پوشک نمیبنده و آخرش دیر یا زود یاد میگیره به وقتش بره دستشویی،😅
اون همه خون نجس خودمو کثیف نمیکردم🤷🏻♀️
(چیه؟! خون همه نجسه دیگه😜😀)
اما باید باور کنم که چالشها موندنی نیستن و اگر همون وقتا ایمان میآوردم به زودگذر بودنشون، 🚄
قطعا صبر و آرامشم بیشتر بود، چون چالشهای ما با شما🧒🏻👧🏻 تموم شدنی نیستن... اما نکتهی طلاییش همین گذرا بودنشه😉
کاش قبل اومدنت یاد میگرفتیم:
چطور میشه دنیا رو از دید یه کودک دید👀
و از پس گریه😭 و لجبازیش نیازهاشو فهمید👌🏻
و اوضاع رو سامون داد🤗
تا اینقدر با آزمون و خطا، روزهای قشنگمون رو سخت و تلخ نمیکردیم.
#ز_زینی_وند
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#معرفی یه دوره ی خوب و مفید برای مامان ها و علاقه مندان به مباحث تربیتی
لینک کانال دوره مجازی مبانی رشد و تربیت اسلامی:
@mabaniroshd
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
از اواسط ماه رمضون، نقشه کشیده بودم که تعطیلات عید فطر بچهها🧒🏻👦🏻 رو بذاریم خونه یکی از مامان جونها👵🏻 و کارهای تلانبار شده رو انجام بدیم😁
از قضا خانوادهی همسر تعطیلات خونه نبودن🤷🏻♀️
فرصت خوبی بود، چون میشد بچهها رو بذاریم خونهی مامان خودم🧕🏻 و خودمون بریم خونهی مادرِهمسر🧔🏻😉
از چند روز قبل به محمد گفتم: «چون پسر آقایی شدی و میتونی تنهایی مواظب داداش علی باشی، یه جایزه پیش ما داری😍😛
میخوایم یه روز شما و داداش علی رو تنهایی بذاریم خونهی مامان جون😍😅»
یه جوری با هیجان و صدای بلند میگفتم😆😅 که اصلا متوجه ندای درونم نشه که میگفت: «دیگه نمیتونم ادامه بدم😫 یه روز مرخصی میخوام😖 تا دوباره بتونم باهاتون سر و کله بزنم😁😛»
محمد هم کللی هورا کشید و خوشحال شد که میخواد جایزه بگیره😆😂
روز موعود فرا رسید و بچهها توسط مامان جون سرگرم شدن و ما با کوله باری از درس و کتاب و جزوه رفتیم بیرون🧕🏻🧔🏻😍
من امتحان داشتم و همسر مقالهی چند ماه عقب افتادهش رو باید تنظیم میکرد📚
وقت برای این حجم کار کم بود،⏳
اما مثل دوندههایی🏃🏻♂️ که موقع تمرین گوی سنگین به پاهاشون میبندن و موقع مسابقه باز میکنن، بودیم😅😂
باور نمیکردم یک ساعت پیوسته نشستم رو صندلی و مشغول لپتاپم!
و کسی نمیگه:
-👦🏻ماماااااان بیا علی رو بردار!
-👦🏻مامان منم میخوام فیلم ببینم تو لپتاپ!
-👶🏻ماما ماما دی ده! (مامان مامان شیشه)🍼
بچهها هم با مامان جون و باباجون رفتن گردش😍 (یه جای خلوت که پروتکلهای بهداشتی هم نقض نشه😁!) خیلی بهشون خوش گذشته بود و از جایزهشون کاملا راضی بودن.😂😍
پن۱: ما همشهری خانوادههامون نیستیم و از این فرصتا کم پیش میاد برامون.
اما تجربهی خوبی بود، تو فکرشم این تجربه رو با یه دوست همشهری یا حتی همسایهمون هم امتحان کنم.
خوشبختانه علی👦🏻 به خاطر حضور داداشِ علی خیلی راحت از من جدا میشه.
پ.ن۲: چند روز قبل از این فرصت، شرایطی پیش اومد که محمد با خانوادهی همسر رفت و ما تقریبا ۱۲ ساعت با علی آقا تنها بودیم. شب بود و علی خوابید. شاید باورتون نشه تا صبح فردا ما بیدار موندیم و فقطط حرف زدیم!😲
نزدیک ده ساعت! آخرش صدامون گرفته بود دیگه😅
از وقتی محمد آقامون حرف میزنه، دیگ ما فرصت نمیکردیم با هم صحبت کنیم!😆 کلی حرفِ عقب مونده هم داشتیم😁😅
پن۳: الفُرصَة تَمر مرَّ السَحاب...فرصت مثل ابر میگذره.😭😭
قبول دارید مادرا ارزش زمان رو بیشتر درک میکنن؟!😄
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#تجدید_قوا
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
اوایل بچهداری، ایدهآلم برای زمان از پوشک گرفتن بچه قبل دوسالگی بود.😅
چندتا مطلبم خونده بودم درباره روشهای زود عادت دادن بچهها به دستشویی.🚽😆
حتی یادمه توی گروهی بحث بود که بهترین زمان برای از پوشک گرفتن کیه؟
و من تازه مامان شده🤱🏻 با اعتماد به نفس میگفتم هرچی زودتر بهتر.😂
گذشت تا اینکه دیروز با شنیدن حرفای یه بنده خدایی به یاد ایدهآلهام افتادم!
- ئه! پسرت👦🏻 داره سه سالش میشه (۲ سال و ۷ ماه😑) هنوز براش پوشک میبندی؟
فلانی پسرش هنوز دو سالش نشده، دیگه کامل یاد گرفته، حتی شبا هم براش پوشک نمیبنده.😏
دیر شده...دیگه زودتر باید به فکر باشی🤔 و...
یه لحظه حس کردم:
عجب!
من چه مامان بیمسئولیت و ناتوانی هستم که نتونستم مثل فلانی بچهمو زیر دو سال از پوشک بگیرم.😕
بعد با خودم گفتم:
خب من خودم انتخاب کردم و دوست داشتم بچهی دومم زودتر بیاد تا همبازی عباس بشه.🤗
۱۸ ماهگی عباس، فاطمه به دنیا اومد.
با نوزاد کوچیک سخت بود پروژهی از پوشک گرفتن.🤷🏻♀️
و نمیخواستم به خودم و عباس سختی بدم.
بعدشم به خاطر سرمای هوا و اینکه دستشوییمون توی حیاط بود، عملا ممکن نبود برامون.🙂
فاطمه👧🏻 هم به سن وابستگی رسیده بود و تا منو نمیدید، از گریه خودشو هلاک میکرد.
تعطیلات عیدم من🧕🏻 و باباشون🧔🏻 نیاز به استراحت و تفریحات سالم خونگی داشتیم و خودمون از نظر روحی آمادگیش رو نداشتیم.
بعدش توی ماه رمضون با ضعف😫 ناشی از روزه، همین که به کارای ضروری روزمرهمون میرسیدم خداروشکر میکردم.😄
بعدشم که اومدیم خونهی مامانم اینا مشهد و توی سفر نمیشد این پروژه رو داشته باشیم.
حالا انشاءالله وقتی برگردیم تهران قصد دارم پروژه رو شروع کنم.😆
خلاصه؛
از نظر خودم شرایطم برای از پوشک گرفتن تا الان مساعد نبوده و دلایلم برای خودم موجه بود.
یعنی با اینکه دوست داشتم قبل دوسال از پوشک بگیرم پسرمو، ولی نتونستم و ناراحتم نیستم.
اما از حرف اون بنده خدا و مقایسهی من و بچهم با فلانی که زود از پوشک گرفته، ناراحت شدم.🙁
البته سکوت کردم و بحثو ادامه ندادم.
فقط اینجور وقتا میفهمم چقدر این حرفا برای مادر مورد نظر میتونه اذیتکننده باشه
و یاد میگیرم که خودم همچین حرفایی به بقیه مادرا نزنم.
پ.ن: شما با چه روشی بچههاتونو از پوشک میگیرید؟
توصیهای، نکته کنکوری، چیزی دارید برام؟
میخوام از شنبهی دیگه شروع کنم😂
#پ_شکوری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
قرار بود بریم باغ عموصمد🌳
مامان بزرگم👵🏻 ۷ تا بچه داره و هر ۷ تا پیششن.
هر چند وقت یه بار، جمع میشن و میرن باغ عموجان و یه شام دورهمی میخورن.
مامان بزرگم به لطف خدا، هیچ وقت تنها نیست، حتی یه ساعت... همیشه یکی پیشش هست🤗
قرار بود اون روزم همه دورهمی، بریم باغ عمو،
عمو فقط یه پسر ۹ ساله داره👦🏻
از در که وارد شدیم، محمد تا جمعیت رو دید، ترسید و برگشت...
میگفت بیا سوار ماشین🚙 شیم بریم...
تلاش ما برای راضی کردن محمد بیفایده بود...
من رفتم بین جمعیت و گرم خوش و بش و چاق سلامتی با فامیل شدم.
و باباش🧔🏻 همون دم در، مشغولش کرد تا ترسش ریخته بشه...
مهدی، پسرِ عمو، اومد دم در...
و من دیگه نفهمیدم چی شد...🤷🏻♀️
تا اینکه دیدم محمد👦🏻 داره وسط بچهها بازی میکنه...
بله....
مهدی، پسر عموجان خوب بلد بود چجوری بیارتش توی باغ...😉
بچه برای بچه، گاهی از پدر و مادر کارسازتره...👌🏻
محمد بهش میگفت داداشی👬
مهدی دست محمد رو میگرفت و میبرد دور باغ🌳
بزرگترا دور هم آتیش🔥 درست کرده بودن...
و مهدی و بقیه بچهها، اون ورتر یه آتیش کوچیک، البته با نظارت همسرم...😉
مامان بزرگم👵🏻 وسط زیلو نشسته بود و بچهها و نوهها و تنها نتیجهشو تماشا میکرد...🤗
شنیدم که عموجان به زن عمو میگفت ببین مهدی چه جوری محمد رو مثل چشماش👀 نگه میداره...🥰
یه بچه بیاریم طفلی تنهاست...🙃
#ه_محمدی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_اول
#ز_م_پ
سال ۷۳ توی شیراز تو یه خانواده معمولی و پرجمعیت به دنیا اومدم.
بچه سوم خانواده بودم و تقریبا مستقل.
دو تا خواهر👧👧 و دو تا برادر👦👦 داشتم.
دوران مدرسه به شدت شیطون😈 و عاشق بچه👶 بودم طوریکه هر جا مهمونی میرفتیم موقع خداحافظی بچهها گریه😭 میکردن و میخواستن با من بیان.🏃
موقع انتخاب رشته دبیرستان، برای آینده #هدف خاصی نداشتم و فقط به خاطر علاقه زیاد به رشتههای #مهندسی🔧 و #دانشگاه_شریف، رشته ریاضی رو انتخاب کردم.
سال کنکور شد و وقت انتخاب رشته، که با وجود خوب بودن رتبهم همون موقع پدرم🧔 با رفتن به شهر دیگه موافقت نکردن.
از طرفی دانشگاه🏫 فرهنگیان شیراز هم تازه تاسیس شده بود و مادرم خیلی دوست داشتن من برم تربیت معلم👩🏫 اما اون موقع با خودم میگفتم من باید خانوم مهندس بشم.👩🔧
و مهندسی نفت شد انتخاب اولم.
شهریور سال ۹۱ مهندسی نفت دانشگاه شیراز قبول شدم.
روزهای اول خیلی خوشحال بودم😃 ولی این خوشحالی خیلی طول نکشید.😕
خیلی زود فهمیدم راه رو اشتباه رفتم🚶♀️ اما نمیدونستم چی کار کنم.
حس میکردم این رشته راضیم نمیکنه😶
فضای غالب دانشکده رو هم دوست نداشتم😒 و اذیتم میکرد😥...
مشاورهای مختلفی که رفتم نظرشون این بود که بعد از اتمام کارشناسی، #تغییر_رشته بدم،
تا اینکه برای آخرین بار رفتم مشاوره؛
آخرین مشاور، راهنماییهاش فرق داشت و گفت؛
- وقتی فهمیدی راه رو اشتباه رفتی چرا دو سال دیگه هم اشتباه ادامه بدی؟!
همین امروز تغییر رشته بده.
و این شد نقطه شروع تغییر رشته من.🔀
از #مهندسی_نفت به #فقه_و_مبانی_حقوق_اسلامی.
سال ۹۳ دانشگاه شیراز ورودی دختر فقه و مبانی نداشت.
پیشنهاد دانشگاه هم انتقالی یا دو ترم تعلیق بود.
بین دانشگاههایی که این رشته رو داشتن، دانشگاه قم بهترین گزینه بود.
این بار هم پدرم خیلی راضی نبود😔 ولی مادرم موافق بود😌 و به دلیل تفاوت هایی که تهران و قم داشتن در نهایت با رفتنم موافقت شد.😊
خداروشکر نیاز به #کنکور دوباره هم نبود و انتقالی گرفتم دانشگاه قم.🏫
تا حالا دوبار بیشتر قم نرفته بودم🕌
به جز #حضرت_معصومه😍 و یکی از فامیلهای پدرم که طلبه بودن، هیچ کسی رو تو قم نداشتم.
کلاس ها و دوران خوابگاه شروع شد.
رشته جدید رو دوست داشتم 😍و تلاش میکردم.💪
تو نهاد های فرهنگی دانشگاه هم فعالیت میکردم گاهی هم به سبک دانشجویی👩🎓 خوابگاه، رو برای مراسمات تزئین میکردیم😅
مثلا یه بار مشک مراسم محرم رو با گلای💐 باغچه و یه سری وسایل دور ریختنی درست کردیم و انصافا هم خیلی خوب شد👌
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#ز_م_پ
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_دوم
فرجه #امتحانات شروع شده بود و با دوستم خوابگاه مونده بودیم.
با همدیگه درس میخوندیم و آشپزی🍛 و حرم🕌
خلاصه که چند روز مونده به پایان فرجه من مریض😖🤒 شدم و دکتر👩🏻⚕️ و درمانگاه🏥 افاقه نکرد.
دوستم گفت: زهرا به این فامیلتون پیام بده، ازش بپرس دکتر🏨 و درمانگاه👨🏻⚕️ خوب کجاست تا بریم.
سوال کردم ولی ایشون هم جایی رو بلد نبودن🤷🏻♀️
اما گفتن میخوان بیان در خوابگاه و یه سری وسیله بیارن😶
میوه🍎🍊🍌 آوردن همانا و پسندیدن همان.
فردا عصرش خواهرم زنگ زد که:
- خواهر جان خواستگار داری، حدس بزن کیه؟
+نمیدونم، بگو دیگه.
و در کمال ناباوری، همین طلبه فامیلمون خواستگارم بود.
پدرشون سوریه🇸🇾 بودن و ایشونم از مادرشون خواسته بودن که اجمالا یک صحبتی🗣 با هم داشته باشیم که اگه به هم نمیخوریم زودتر معلوم بشه.
قرار شد برای صحبت های جلسه اول بریم گلزار شهدای🌷 قم.
یه سری سوال آماده کردم و رفتیم سمت گلزار شهدا.
نه گل💐 و شیرینی🍰 بود نه چای خواستگاری🍵☕ عوضش کلی شهید🌷 کنارمون بودن😌
اولین جمله ای که گفتن خوب یادمه
"من به جز اعتقاداتم ،کتابهام📚 و لباسهام هیچ چیزی ندارم"
در مورد ادامه تحصیل، مسائل اعتقادی و چیزای دیگهای هم صحبت کردیم.
بعد از اینکه برگشتم خوابگاه، مامانم زنگ زدن و نظرمو پرسیدن.
منم بهشون گفتم: "نمیدونم🤔 از نظر اعتقادی کم و بیش بهم میخوریم"
خیلی نگذشته بود که برای جلسه دوم قرار گذاشتیم.
دوباره قرار شد همو ببینیم.
این دفعه حرم حضرت معصومه🕌
اول رفتیم سر مزار آیتالله بروجردی و بعد از اون جا با هم رفتیم صحن امام خمینی.
سریع برگه سوالاتمو📑 در آوردم و شروع کردم به سوال پرسیدن و مکتوب کردن📝😀
حدود ۶۰ تا سوال داشتم.
شنیده بودم طلبهها بچه زیاد میخوان و یکی از سوالاتم این بود.
نظر ایشون روی ۳۷ تا بود😬
البته تصحیحش کردن "هر تعدادی بتونیم تربیت کنیم"😊
بعدا فهمیدم جمله اول رو شوخی میکردن😂😉
در مورد مهریه هم خدا رو شکر روی ۱۴ سکه هم نظر بودیم.
بعد از جلسه دعوتم کردن نهار🍲 رفتیم اولین رستوران نزدیک حرم و یکی از مواردی که دوستام گفته بودن خیلی حواست باشه😎 رو چک کردم😀
"خسیس نباشه"🤑
الحمدلله سربلند بیرون اومدن😊
دو روز بعد جواب مثبت دادم😌
بعد از امتحانات رفتم شهر خودمون برای مراسم #خواستگاری_نامزدی.
و این شد آغاز روزهای با هم بودنمون👫
فروردین ۹۴ حرم شاهچراغ آقای دستغیب عقد دائممون رو خوندن.
یکی از خاطرات قشنگ😍 مراسم عقدمون نماز جماعت به امامت آقای داماد🤵🏻 بود که خیلی حس خوبی داشت😌
#ز_م_پ
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_سوم
چند روز بعد از مراسم عقد👰🏻، دوباره راهی قم شدیم.
خیلی زود رسیدیم به ایام امتحانات.📝
امتحانهای همسرم بخاطر ماه رمضان زودتر تموم شد و برای تبلیغ برگشتن شیراز و من چند روز بیشتر موندم قم.
.
توی شیراز مشغول فراهم کردن مقدمات عروسی شدیم.🎊
بالاخره روز عروسی رسید و سه روز بعد راهی قم شدیم و همزمان با میلاد امام رضا زندگی جدیدمون💑 شروع شد...
از روز محرم شدن، همسرم یکی از کارتهای شهریشونو دادن به من.💳
برای منی که خونهی بابا هر چقدر میخواستم میگرفتم و خرج میکردم عملا این پول خیلی کم بودم🤷🏻♀️ اما واقعا برکت داشت و روزیمون دست خدا بود.🥰
یادمه برای ازدواج دانشجویی و سفر مشهد میخواستیم بلیط اتوبوس بگیریم ولی نقدینگی جفتمون صفر بود.😞
یه مراسم برای قدردانی😍 از طلابی که برای رضای خدا در مدارس مسجد محور تدریس میکردن برگزار شد.
به هر نفر یه هدیهی نقدی کمی دادن که خداروشکر همون شد پول بلیط اتوبوس مون.🤲🏻
وای که اون لحظه چقدر خوشحال😄 شدم
خدا واقعا بندههاشو لنگ نمیذاره.😌
خلاصه وارد زندگی شدیم و دیدم ای دل غافل آشپزی هم که بلد نیستم،🍛
از بچگی پدرم خیلی روی درس تاکید داشتن و به ما میگفتن درس بخونید و نگران هیچی نباشید.📚
واسه همینم ما آشپزی تحت تعلیمات مامان👩🏻🍳 رو یاد نگرفتیم.
باز خداروشکر خوابگاه باعث شده بود دو سه مدل غذا🍳 یاد بگیرم ولی اونم کفاف غذای هر روز رو نمیداد...😅
ناامید نشدیم و خلاصه بعد از چندی شور و شفته خوردن😖🤢 غذا پختن رو یاد گرفتم.
روزهایی هم که دانشگاه بودم، غذای دانشگاه🏫 رو رزرو میکردم و همسرم هم میاومدن دانشگاه و دوتایی با هم غذا میخوردیم.😍
امتحانهای خرداد ماه بود که فهمیدم دارم مامان میشم👶🏻 و حسابی خوشحال بودیم.😃😄
همون اول از غذا خوردن🍛 افتادم... و تا ماه هشتم ویار داشتم.😩
دستپخت خودمو نمیتونستم بخورم. کسی رو هم نداشتم که برام آشپزی کنه...🤷🏻♀️
دوران بارداری🤰🏻 دانشگاه هم میرفتم🏫
و خداروشکر مسئلهی خاصی به جز ویار نداشتم.
از اول بهمن منتظر اومدن گل پسر بودیم و خونه🏡 رو برای ورودش آماده کرده بودیم.
یه روز اواخر بهمن موقع اذان صبح بود که محمد مهدی کوچولوی👼🏻 ما چشماشو👀 تو این دنیا🌍🔆 باز کرد.
#ز_م_پ
#قسمت_سوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_چهارم
موقع اذان صبح بود که محمد مهدی کوچولوی👼🏻 ما چشماشو👀 به این دنیا🌍🔆 باز کرد.
چقدر اون لحظه شیرین🍯 بود و من احساس خوشبختی میکردم😌
و احساس سبکی زیاد از به سلامت زمین گذاشتن این بار.🤲🏻
خودم رو خیلی نزدیک به خدا حس میکردم... خلاصه اصلا اون لحظه قابل وصف نیست...😊 انشاءالله قسمت همهی خانوما بشه🤲🏻
وقتی اومد بغلم اول از همه بهش سلام کردم🥰
و مثل یه آدم بزرگ باهاش حرف زدم.
خیلی نگذشته بود که احساس خوشبختی تبدیل به سردرگمی شد.😩
با هر گریه پسرم ترس😱 برم میداشت و هول میشدم.
کتاب تربیتی📚 نخونده بودم و عذاب وجدان داشتم.🤷🏻♀️
از همون موقع شروع کردم به مطالعه👌🏻
اول از کتاب های من دیگر ما شروع کردم.📚
یه مقداری هم با مطالعههای جسته و گریخته توی فضای مجازی و آشنایی با صفحات و کتابهای مختلف تربیتی مطالعهم قوت گرفت.💪🏻
محمد مهدی هم روز به روز بزرگتر👦🏻میشد،
باهم کتاب میخوندیم📓
بازی می کردیم⚽️
و زندگی شیرینتر🍭 میشد.😀
تازه داشتم تو مادری راه میافتادم و محمد مهدی از نوزادی در میاومد و ۴ ماهه شده بود که چشم👀 چپم تار شد.😶
اوایل وقتی به بقیه میگفتم همه چیز رو مه آلود🌫 میبینم، باوشون نمیشد...🤷🏻♀️ تا اینکه ۲۰ روز بعد...
داشتم تلویزیون📺 نگاه میکردم که اتفاقی مستندی در مورد یه بیماری پخش میشد...🤒
حس کردم چقدر علائمش شبیه علائمیه که من دارم.🤱🏻
رفتم شیراز و اولین کاری که کردم بینایی سنجی بود.
شمارهی چشم👀 چپم ۹ از ۱۰ شد یعنی من ۰.۹ بیناییم رو نداشتم.😱
دستور بستری و مصرف کورتون و قطع شیردهی صادر شد.😪🏥
(آخرین باری که به پسرم شیر دادم رو یادم نمیره، انگار اونم فهمیده بود آخرین باره، بغض کرده بود و به زور شیر میخورد.😓😥)
بعد از آخرین شیر رفت خونهی بابابزرگش و منم راهی بیمارستان🏨 شدم.
روزهای سختی بود...🤒
من بستری، همسرم در سفر بین قم و شیراز و محمدمهدی هم آواره.
و سختتر از همه تحمل سوالای ملاقاتیها که مثلا بنظرت محمدمهدی تو رو یادش میاد؟!😒
بعد از اتمام دورهی بستری، رفتم پیش متخصص مغز و اعصاب و اولین سوالم این بود:
+ من اماس گرفتم؟
جواب مثبت بود😞
#ز_م_پ
#قسمت_چهارم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_پنجم
جواب مثبت بود.
بغض کردم و گفتم انشاءالله خیره😔
اما اون روز نمیدونستم چه روزهای سختی😩 در انتظارمه.
تجویز دکتر برای بیماری من هفتهای سه تا آمپول💉 بود که خودم باید تزریق میکردم.
اوایل بعد تزریق حالم خیلی بد میشد،😖 طاقت صدای📢 طفل معصوم🥺 خودم رو هم نداشتم.
مادرم اونو میبرد خونه🏡 همسایه تا من آروم بشم.
تابستون اینطوری گذشت، چیزی به شروع ترم پاییز نمونده بود و من تو فکر برگشتن به قم بودم.🕌
تصمیم این شد که برگردیم سر خونه زندگیمون و مادرم هم همراهم اومدن تا تو این شرایط یه مدتی همراهیم کنن.👵🏻
دانشگاه🏫 که شروع شد روحیهم خیلی بهتر شد،
اواسط ترم آخر بودم که برای ارشد همون دانشگاه هم قم قبول شدم👩🏻🎓.
بیماری من اسم گندهای داره ولی خیلی به رشد کردنم کمک کرد...👌🏻
از همه نظر...
گاهی چیزی رو شر میپنداری در حالی که برات خیره و گاهی چیزی رو خیر میپنداری در حالی که برات شره.🤷🏻♀️
من دوست داشتم چند تا بچه👼🏻👼🏻👼🏻 داشته باشم اما روزگار جوری پیش نمیره که ما خوشمون بیاد.
برای بارداری مجدد و... باید تحت نظر دو تا دکتر👨🏻⚕️👨🏻⚕️ باشم و هر دو رضایت بدن.
هرچند همسرم🧔🏻 هم به خاطر سلامتی من راضی نیستن و از ۳۷ تا کوتاه اومدن.😂
توی این مدت همسرم خیلی برای درس خوندنم همراهیم کردن👫
و همین درس خوندن و دانشگاه رفتن حسابی حالم رو بهتر کرد.👌🏻
ارشد دو روز در هفتهست و محمدمهدی معمولا پیش باباش میمونه تا من برم و برگردم.👨👦
دیگه همسرم طلبهی درس خارج هستن و کلاسهای کمتری دارن.
زمانهایی هم که کلاس داشتند، محمدمهدی👦🏻 رو میبردند نمازخونهی محل تحصیلشون و میخوابوندن و میرفتن سر کلاس.👨🏻🏫
بالاخره بعضی وقتا هم پیش میاد که من مجبور به غیبت بشم یا همسرم موفق به خوابوندن نمیشن و از درس و کلاس عقب میمونن.🤷🏻♀️
اما با عشق و انگیزه جبرانش میکنیم.💪🏻
یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس میکردم بیکاری برام سمه، به همین خاطر کلاسهای هنری بیشتری رفتم.🎨💐
#ز_م_پ
#قسمت_پنجم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م_پ
#قسمت_پایانی
یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس میکردم بیکاری برام سمه.😥
به همین خاطر کلاسهای هنری بیشتری رفتم.👩🏻🎨
بیشتر کارهای هنری رو توی این مدت یاد گرفتم.
قبل از تولد پسرم گل🌺 کریستال یاد گرفته بودم.
بعد از دنیا اومدنش دورهی کارهای نمدی رو پیش یکی از دوستام دیدم.
گل🌸 های دکوراتیو رو مجازی یاد گرفتم.
الآن هم کلاس خیاطی✂ و فتوشاپ میرم.💪🏻
این کلاسها یا مجازی و رایگانن😍 یا پیش خانومهای طلبهای میرم که با یه مبلغ کم، هنری رو که بلد باشن به هرکسی بخواد یاد میدن.👩🏻🏫
از طرفی به معلم شدن علاقه پیدا کرده بودم و برای همین آزمون📑 استخدامی آموزش و پرورش رو شرکت کردم و قبول شدم ولی قبل از مرحلهی مصاحبه، فقط به خاطر بیماریم ردم کردن.😒
کمکم که به پایان ارشدم نزدیک میشدم، وارد عرصهی تخصصی و علاقهی خودم هم شدم و چند ماه پیش تو مهدکودکی👼🏻 که روش تربیتیش طبق مطالعاتی که داشتم بود، قبولش داشتم و شرایط خوبی هم داشت به عنوان هیئت اندیشهورز و تولید محتوا جذب شدم.😍😇
وقتی میرم سر کار محمدمهدی بخواد میتونه پیش من باشه یا بره قسمت مهد و بازی کنه.
از کار کردن توی این مهد خیلی لذت میبرم.🤗
چون هم در راستای اهدافمه، هم پسرم👦🏻 بازی میکنه و خوشحاله😄.
وگرنه حقوقش زیاد نیست.💸
البته الان مجازی شده کارهامون.👩🏻💻
این روزها محبتم به همسرم بیشتر شده😍 و قدرشونو بیشتر میدونم.💑
الحمدلله بیماریم کنترل شده و خیلی دردهام کمتر شده.💪🏻
بعد از بیماری اینو عمیقا فهمیدم که عمر خیلی کوتاه و باارزشه و من چه روزهایی از عمرم گذشت و خوب ازشون استفاده نکردم.
حالا همهی تلاشمو میکنم از لحظه به لحظهم استفاده کنم؛ از محبت کردن به اطرافیان و همسر🧔🏻 و فرزند👦🏻 تااااا انجام کارهای مورد علاقه و وظایف اجتماعیم و مهمترینش خوابیدن برای رضای خدا😴😅
به خاطر کرونا شرایط زندگیها عوض شده،🤷🏻♀️
و دانشگاه این ترم درس ارائه نداد. انشاءالله ترم پاییز آخرین ترم ارشدمه.☺️
و زندگی همچنان جریان داره....
#ز_م_پ
#قسمت_پایانی
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_مازارچی
به جای غر زدن یه خدمتکار بگیر که تو کارها کمکت کنه!!🤚🏻🤨
یادمه بابام خیلی به تسبیحات📿 حضرت زهرا (س) ارادت ویژه داشتن☺️
در عین حال که همیشه میگفتن بعد از نماز و قبل از خارج شدن از حالت تشهد، تسبیحات حضرت زهرا رو با توجه و دقیقا طبق قول معصوم بخونیم👌🏻
(یعنی دقیقا با همون ترتیب و تعدادی که گفته شده، ۳۴ تا الله اکبر، ۳۳ تا الحمدلله، ۳۳ تا سبحان الله)
خیلی دوست داشتن تشریفاتش رعایت بشه🙂
مثلا اگر با تسبیح📿 تربت میخوندیم که دیگه عالی بود👌🏻
پارسال بود یه روز که داشتم دست نوشتههاشون✍🏻 رو میخوندم یه گوشهای نوشته بودن:
"گرفتن خدمتکار جهت کمک در کارهای خانه با تسبیحات حضرت زهرا (س)"😳
خب توجهام جلب شد ببینم دقیقا منظورشون چی بوده و این تسبیح قراره چیکار کنه🤔
رفتم سراغ دارالحدیث و بلهه... دو تا حدیث باحال پیدا کردم😍
👈🏻 روزی حضرت زهرا که از کارهای زیاد خونه و رسیدگی به فرزندان در سختی بودن، از پیامبر درخواست یک خدمتکار میکنن... پیامبر هم میگن یه چیز بهتر از خدمتکار یادت میدم👌🏻
تو یه روایت فرمودن قبل خواب تسبیحات رو بخونیم.
و یه روایت دیگه دعایی رو سفارش کردن که عکس دوم متن دعاست.
حالا من هر روز این دعا رو میخونم🤓
راستش رو بخواین با خوندن این دعا، مقدار کار و بازی با بچهها و خونهداری و .. اصلااا و ابدا کم نشد❌
کار ها مثل روال قبله.
ولی یه برکتی میاد تو وقت و انرژیمون که انگاری یه خدمتکار واقعی اومده کمک😍👌🏻
دوست داشتم به همهی مامانها👩🏻 بگم که اینو امتحان کنن.
اگر خواستید برای شادی روح پدرم هم لطف کنید صلوات بفرستید.🤲🏻
پ.ن: این دعا برای روزهای زندگی همهمون که گاهی کم میاریم و خسته میشیم کارگشاست ولی به این معنا نیست که اگه کسی شرایط خیلی سختتری داره و امکان کمک گرفتن از کسی رو هم داره، از خودش دریغ کنه، حضرت زهرا (س) هم تو موقعیتی بلاخره کمک گرفتند🙂
#ر_مازارچی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif