eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
140 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
خداروشکر برف⛄❄ هم اومد و علی آقا دو تا کاپشن خیلی خوب 👌 داره امسال. البته ما براش نگرفتیم!😏 برای محمد هم‌ نبوده!😶 یکیش برای دخترعمه جان بوده (که به نظر من کاملا پسرونه هست😁😛) و اون یکی برای یه فامیل دور! (پسرِ خواهرِ همسر ِدایی آقامون😁😅) این فرهنگ که لباس‌ها توی فامیل بچرخه و همه بچه‌ها یه تنی به همه لباسا بزنن😅😂 تا همین چند سال پیش خیلییییی رایج بوده، حالا چی شده که حتی خواهرها و برادرها هم اگر لباسای همو بپوشن ظلمه!!؟!(این جمله رو بارها شنیدم که آخی طفلک کهنه پوش داداششه!😯😯😯) پ ن:میشه از چارچوب‌ها بیرون اومد و ساده گرفت و راحت زندگی کرد. برای بچه چه فرقی می‌کنه لباسی که تنشه کاملا نو هست، یا چند باری پوشیده شده؟! گاهی حس می‌کنم ما اومدیم دور خودمون یه دیوار بلند و مستحکم کشیدیم، حالا هی می‌زنیم تو سر خودمون که وااااااای گیر افتادم!😱😶😐 ۹۱ 😆 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
من هم داشتم می‌شدم😇 روزای پر از خاطره و پر از تجربه‌ی دانشجوی فیزیک بودن🎓 داشت تموم می‌شد و من با کوله‌باری که توش یه چیزایی از تجربه 👓 و رفاقت 👥 ریخته بودم، وارد مراحل جدید زندگیم می‌شدم... تصمیمم رو برای آینده تا حدی گرفته بودم و نقشه‌های کوتاه مدت و بلند مدتی رو توی ذهنم کشیده بودم👍 اولین قدم مادری بود 👶❤️ امتحانات پایان ترمِ ترم آخر رو در حالی دادم که حالا دیگه یه مادر بودم 💖 از همون دوران دانشجویی، توی فعالیت‌های غیر درسیم به موضوعات خاصی از مسائل فرهنگی گرایش داشتم🤔 حالا دیگه می‌دونستم باید از فیزیک دل بکنم و برم جایی که باید باشم 😌 کم نبود... ۳ سال طول کشید تا بفهمم کجا باید باشم 🤔🔍 این تصمیمی بود که با شناخت از خودم و جامعه‌م و شرایط خانوادگیم بهش رسیده بودم💡 مادر بودن برای بچه‌ای که تو راه بود، فقط از عهده من برمیومد؛ نه هیچکس دیگه فقط از عهده من برمیومد؛ پس اولین و اصلی‌ترین بود اما تنها کاری نبود که بر عهده من بود... از همون اواخر دانشجویی به خاطر که داشتم کم و بیش بهم پیشنهاد می‌شد🏫💻🎓 اما تا اواسط بارداری به خاطر استراحت مطلقی که دکتر تجویز کرده بود، بدون تردید دست رد به سینه‌شون زدم 😌 بعد از تصمیمم برای تغییر رشته شاید این اولین باری بود که خیلی جدی خودم رو، زندگیم رو، آینده‌م رو تحت تاثیر نقش جدیدم، یعنی می‌دیدم 😌 زهرا دختر یکدانه و دردانه فامیل 💝 قرار بود آخرای شهریور به دنیا بیاد 👼که من از اردیبهشت شروع به کار کردم 💼 دیگه کار کردن من مشکلی برای دخترم که وجودش به وجود من وابسته بود💗 ایجاد نمی‌کرد؛ از طرفی موقعیت شغلی‌ای برام پیش اومد که به ایده‌آل‌ها 🌟 و نقشه‌هایی که توی ذهنم کشیده بودم نزدیک بود...✨ کاری بود که من رو با همه ابعاد وجودیم به رسمیت می‌شناخت 👑 پ ن ۱: در مورد تصمیمم برای ادامه ندادن فیزیک اینو میتونم بگم؛ که من باید توی زندگیم میرفتم تا به برسم از دانشگاه شریف رد میشد! 🚶‍من، با همه روحیاتی که تا ۱۸ سالگی و بدو ورود به دانشگاه داشتم، باید دانشجوی فیزیک شریف میشدم تا بتونم الان اینجایی باشم که هستم!! 😎 یه کم پیچیده شد😁🙈 پ ن ۲: وقتی کارم رو شروع کردم به خاطر شرایط اصطلاحا با پروژه‌هام رو انجام می‌دادم 💻 و این، اولین نمونه از بود❣ پ ن ۳: تصویر، کارت فارغ التحصیلیم در دست زهرا ۹۲ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
با اومدن فصل سرما همه به دنبال کاپشن و ژاکت هستن. چقدر هم ماشاالله این فروشندگان قیمت ها رو کشیدن بالا.😏 علی که دوساله کاپشن خودشو می‌پوشه، آخه سایزش تغییر نکرده😀 محمد صادق کوچولو هم لباسهای بچه‌گی علی... اینقدر بهش میاد😍 فکر می‌کنی علی کوچیک شده. وقتی علی کوچیک بود، مامانم براش ست ژاکت، شلوار و کلاه بافته ‌بود، منم نگه داشتم قسمت محمدصادق شد. اما فاطمه ماشاالله سایزش به من رسیده😁 لباس‌های من اندازشه، هر ژاکتی خوشش میاد می‌پوشه، هی میگه مامان این لباسو لازم نداری؟ منم میگم نه دخترم هر کدومو دوست داری بپوش.😊 یک روز پرسید اشکال داره آدم لباس مامانش یا دیگران رو بپوشه؟😄 گفتم نه دخترم چرا ایراد داشته باشه. گفت پس لباس‌های نویی که مال سال‌های قبل من بوده بده به ستایش (دختر داداشم)، منم کلی ذوق کردم از سخاوت دخترم.😁
داشتم خونه رو ‌مرتب میکردم که چشمم خورد بهشون. قبلا هم چند بار اونارو دیده بودم، اما هنوز ننداخته بودم تو سطل زباله!! این کارت‌های بانکی منقضی شده 💳 ، مدتی بود که بین اسناد قدیمی 🗃 جا خوش کرده بودن. بدون فکر خاصی و خوشحال از اینکه بالاخره این کار رو انجام میدم😊، برداشتمشون و رفتم سمت سطل زباله! 🗑 کارت‌ها دستم بود که پسرم با گفتن «نا نا» یعنی « اون،‌ اون» چیزای توی دستم رو نشونه گرفت😏 ( نمی‌دونم چرا بچه‌ها به هر چیزی که دست بزرگاست، علاقه دارند🙄) نگاه کردم تو دستم به‌جز 💳، یه اسباب‌بازی انگشتی 🦊 هم داشتم که قصد داشتم ببرم تو کمد بذارم. محمد به گمونم اونو می‌خواست. ولی من فکری به ذهنم رسید.🌟 این کارتهای بانکیم میتونست جذابی باشه براش😃 همینطورم بود! محمد با خوشحالی گرفتشون و مشغول شد...😌 می‌چیدشون رو زمین، تو دستش جمعشون میکرد و این‌ور‌ و اون‌ور می‌برد، و از همه جالب‌تر، با ابتکار خودش😎، زیر فرش قایم میکرد و بعد پیداشون میکرد و !! 😂 راستی! تا محمد با کارت‌ها مشغول بود تونستم خونه رو کنم و جارو بکشم👌 پ.ن۱: از بس علاقه پیدا کرده بود به کارت‌ها، که فکر کرد بروشوری رو که توی دستم داشتم و در اندازه یه کارت تا شده بود، یه کارت جدیده! ازم گرفتش و قاطی کارت‌هاش کرد!!! احتمالا احساس پولدارتر بودن بهش دست داده بود!!! 😁 پ.ن۲: تعریف برای بچه‌ها با نظر خیلی از بزرگترا، متفاوته! یکی از ملاک‌های اون اینه که چقد بتونه باهاش مشغول شه و ارتباط برقرار کنه! مثلا یکی از جذابترین بازی‌ها برای ، ریختن تعدادی در بطری و سر قطره‌چکان! در یک شکرپاش بود!!! اصلا من با کمک این بازی، چندین وعده 🍛 به محمد دادم!! یکی دیگه از ملاک‌هاش بودنشه! یادم نمیره دعوای ، سر یک عدد دکمه!!! 😳 وقتی پرسیدیم آخه مگه این چیه که دعوا میکنید سرش؟ یکیشون گفت: «آخه جدیده» 😆 ۹۱ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
اذان ظهر ۶ محرم زهرا به دنیا اومد👼 همسرم که طلبه هستن محرم ها خیلی سرشلوغن💼 روزای غم‌بار محرم برای منی که همیشه و همه جا همراه همسرم بودم و این غم رو تو هیئت‌ها خالی می‌کردم، اما حالا باید می‌موندم خونه پدری پیش مادرم در حالیکه بقیه میرفتن هیئت، کافی بود تا دچار بشم 😪😥😞 فکر می‌کردم دیگه اون آدم سابق نمیشم، دیگه نمی‌تونم پامو از خونه بیرون بذارم، منی که حسابی اهل بیرون بودم... از طرفی دلم برای خونه و خانواده دو نفره مون تنگ بود!😩😭😅 تازه همه این احوالات در حالی بود که من با انگیزه و علاقه و کاملا مادری رو انتخاب کرده بودم 💖👌 اما نبودِ همسرم، اون روزهای اول، این چیزا سرش نمیشد... 😪 چیزی که ما، قبل از تولد زهرا متوجهش نبودیم و بعدش فهمیدیم که چقدر برای خارج شدن مادر از حال و هوایی که درگیرشه موثره و البته این تجربه مون باعث شد به خانواده های اطرافمون قبل از وقوع حادثه آگاهی بدیم😅😎 زهرا ۱۷ روزش بود که زندگی رو از سر گرفتم، برگشتیم خونه مون و من با زهرای ۱۷ روزه یک روز در هفته می‌رفتم حوزه دانشجویی تا سال آخرش رو هم تموم کنم💪😏 در طول هفته هم معمولا یکی دو روز برای جلساتی به دانشگاه رفت و آمد داشتم🚶‍ و همین زودهنگام به جمع دوستانم حالم رو بهتر از همیشه کرد...حالا مادری بودم که با دختر کوچولوش تو داره و این منو راضی و خوشحال می‌کرد 😊، و این شروع ماجرای بازگشت من به جامعه بود😎 پ ن ۱: بعضی خانوما میگن ما مون تو موندنیه و این بهمون میده😇، بعضیا هم میگن روحیه ما بودن رو می‌پسنده و اگه چند روز خونه بمونیم کلافه می‌شیم😖، من میگم شرایطی که آدم توش بزرگ میشه در شکل گیری این روحیات موثره، خود من خیلی مستقل و اهل بیرون بزرگ شدم، پس سخت بود برام تحمل خونه نشینی مطلق حتی همون روزای اول تولد دخترکم، اما زندگی نباید در بندِ روحیات باشه... بعدا بیشتر در موردش می‌نویسم پ ن ۲: به اون مامانای بچه اولی که روحیه دَدَری دارن!😁 پیشنهاد می‌کنم از همون روزای نوزادی، نی نی رو تو کالسکه بذارید و اطراف خونه تون مخصوصا پارک و فضای سبز 🌳که بچه ها توش بازی میکنن کنید و از این موقعیت ببرید😍؛ اینطوری یک قدم به سمت تون برداشتین و عوضش ۱۰ قدم ترسِتون از شما دور میشه!😁 پ ن ۳: عکس مربوط به ۳۰ روزگی زهرا در دَدَر یا همون سواحل دریای خزر هست 😍😂 ادامه دارد... ۹۲ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
تازه از خواب بیدار شده بودیم که یکی از دوستام تلفن زد. بعد از احوالپرسی‌های معمول گفت: صبح برفیت بخیر😊 و من از همه‌جا بی‌خبر گفتم اع مگه داره برف میاد؟😅 عباس با شنیدن کلمه گوشاش تیز شد❄️ بهش گفتم مامان بدو بیا از پشت پرده ببینیم برف داره میاد🌨 چشمامون از تعجب و خوشحالی گرد شد😆 ته دلم می‌ترسیدم الان عباس بگه بریم بیرون تو برفا😂 ولی بعد کمی فکر به این نتیجه رسیدم بهتره قبل از اینکه بخواد بگه، خودم پیشنهاد این کار جذاب رو بهش بدم. قرار شد بعد صبحونه بریم تو حیاط برفا رو ببینیم. اما تا لباسای بچه ها رو تنشون کردم، برف قطع شد😂 و وقتی پامون به حیاط رسید؛ عباس گفت : برف چرا نیست؟😢 یه خورده تو حیاط چرخیدیم بدون برف😆 و تصمیم گرفتم حالا که برف نیست، ببرمش تو کوچه 😀 دوباره برگشتیم خونه تا مفصل‌تر لباس بپوشیم. بعد از چند دقیقه ، برف دوباره شروع شد، حتی شدیدتر از قبل😄 و عباس دیگه فکر کنم در پوست خودش نمی گنجید هم به خاطر کالسکه‌سواری تو کوچه و هم دیدن برف‌ها😇 فاطمه هم با وجود اینکه موقع لباس پوشیدن، تا میذاشتمش زمین، کلی غرغر و گریه می‌کرد، به محض ورود به کالسکه، آروم شد😃 و فکر کنم همون دقایق اول و قبل دیدن برفا به خوابی عمیق و سنگین فرو رفت😴 و حتی یه ساعت بعد برگشت هم خوابید😂 پ.ن 1: جالبه همه توی مسیر چپ چپ منو نگاه میکردن😂 حتی وقتی داشتم انار و سیب زمینی (مواد لازم برای میان وعده های مورد علاقه عباس😂) میخریدم، آقای میوه فروش گفت گناه دارن این بچه ها آخه. چرا آوردی‌شون بیرون تو هوا؟! بنده خدا نمی‌دونست اتفاقا دقیقا به خاطر خوشحال کردن همین بچه ها، با این سختی تو این هوا اومدم بیرون😂 حکایتم هم شده بود حکایت حسنی و مکتب و جمعه😆 روزای عادی بیرون نمیرفتیم؛ حالا دقیقا روز برفی سرد پاشدیم اومدیم گردش😂😂 پ.ن 2: دیروزش داشتیم با همسرم صحبت میکردیم چیکار کنیم بچه هامون خونه خودمون و ما رو به بقیه مکان ها و افراد ترجیح بدن. و هی نخوان برن پیش دیگران برای اینکه بهشون خوش بگذره😉 (به اصطلاج بشن) نتیجه کارشناسی حرفامون😎 این بود که براشون غذاهای خوشمزه درست کنیم(سیب زمینی آتیشی و سرخ شده! ذرت بوداده! کیک و ...) باهاشون بیشتر بازی کنیم. بازی های جذاب و هیجان انگیز و جدید😊 و بیشتر از قبل ببریمشون بیرون و به اصطلاح و این تصمیم متهورانه من برای گردش در برف ، حاصل همون صحبتامون بود😂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
زهرا داشت از شکل و شمایل نوزادی در می‌اومد و ۳ ماهه می‌شد که کارم رو از سر گرفتم👶👜 یکی دو روز در هفته حضوری و بقیه روزا توی خونه مشغول بودم. روزهای سرد پاییز و زمستون بود، من با ، لباس گرم تن زهرا می‌کردم، کلی وسیله می‌انداختم روی دوشم، زهرا رو می‌ذاشتم توی آغوشی یا کالسکه و می‌رفتم دانشگاه یا محل کارم (اطراف دانشگاه بود)😫🌧❄️ حتما اگه خونه‌مون از دانشگاه دور بود وضعیت کاملا متفاوت می‌شد، اما حالا این نزدیکی بود که برای من پیش اومده بود✨🙏 خیلی وقتا فکر می‌کردم چرا من این همه سختی به خودم (و همچنین شاید به بچه کوچیکم) می‌دم؟!! و در حالیکه هم خیلی خیلی خیلی 😬 کمه، برای این کار وقت می‌ذارم؟!...🤔 خلاصه شش ماه به همین شکل گذشت... روزهایی که خونه بودم وقتی زهرا بیدار بود بیشتر کنارش بودم و کار نمی‌کردم، یه بخشی از زمان مخصوص با زهرا بود،👩‍👧و یه بخشی کارهای مربوط به زهرا و کارهای خونه👩‍🍳 خودِ این کارها انقدر زیاد بودن که وقتی بچه بیدار بود مشغولشون می‌شدم، بازم کم می‌اومد و مقداری از کارا می‌موند😔😦 به هر حال ساعات بیداری زهرا کم نبود و کاری که قبل از به دنیا اومدنش موقع ظرف شستن 🍽و اتو کردن👕👚 و این جور چیزا انجام می‌دادم رو دوباره شروع کردم؛ یعنی پس زمینه کارهام یه توی خونه پخش بود، یا یا 📻🎧 که بیشتر در مورد بود و توی همین مدت دو دور کامل سخنرانی‌های تربیت فرزند از دو تا استاد خوب رو توی خونه همراه زهرا گوش دادیم ☺️👌 زهرا روزا خوب می‌خوابید و در مجموع ۴ ساعتی خواب بود که ۳ ساعتش به کار پشت لپ تاپ می‌گذشت💻 و یک ساعتی هم به کارای شخصی و کارای خونه. ولی دیگه شب‌ها به خودم سختی نمی‌دادم و کامل با زهرا می‌خوابیدم!😴 البته چه خوابی! مامانا میدونین چی می‌گم!🤤😫 دو روز در هفته هم سر کار می‌رفتم، از صبح تا غروب اونجا هم زهرا یه زمانی رو خواب بود، اون اوایل که کوچیک بود، خوابش سنگین بود و به سر و صدا حساس نبود🥁 ، وقتایی هم که بیدار بود دیگه زمان زیادی رو برای بازی باهاش اختصاص نمی‌دادم و خودش بازی می‌کرد و من کار می‌کردم، چیزی که فقط در اون سن قابل اجرا بود!! ✅ یه روز در هفته هم کلاس حوزه دانشجویی بود که اونم من و زهرا کاملا کنار هم بودیم و برای بچه‌ها فضای نسبتا راحتی داشت🧕👶📖 و زهرا داشت به سرعت بزرگتر می‌شد...👶👧👩 ادامه دارد... پ ن ۱: نه تنها بچه‌های مختلف ویژگی‌ها و روحیات متفاوتی دارن، بلکه یک بچه هم در هر لحظه مدلش با لحظه قبل فرق می‌کنه! مثلا همین‌که وقت بیداری زهرا می‌تونستم کار کنم، از ۷-۸ ماهگیش به بعد دیگه اصلا نشد!! پ ن ۲ : مادری یه و مادر بودن کافیه تا کارهای روتین خونه مثل غذا درست کردن، گردگیری، جارو و اتو کردن و خیلی چیزای دیگه رو زمین بمونه و دیر و زود بشه، پس برای انجامِ کاری از این شغلِ تمام وقت، باید یک همت و تلاش مضاعف به خرج داد 💪🏆 پ ن ۲: اینکه همیشه بوی 🍵 تا ۷ تا خونه اونور تر بره و همه جای خونه برق بزنه شاید مهم نباشه، ولی اینکه خونه قابل سکونت باشه و که خانواده توی خونه به دست میارن با حجم زیاد کثیفی و نامرتبی از بین نره، مهمه!!😅😂 پ ن ۳: علاوه بر جسمی و روحی مادر و بچه، خیلی دیگه‌ای در میزان و نوع فعالیت‌های مادر موثر خواهند بود... ✅ مثلا میزان حساسیت‌های همسر و یا میزان همراهی اعضای خانواده مثل مادر ، همسر من به چیزهای کمی حساسیت دارن ✅ و در عوض مادرم خیلی دور هستن و از حضورشون کم بهره‌ام😞، اما خونه‌مون به دانشگاه یا محل کارم نزدیکه ✅ و خلاصه با تغییر هر کدوم از این هست و نیست‌ها من هم وضعیتم متفاوت می‌شه و برای نزدیک شدن به هدفم تصمیم‌های متفاوتی می‌گیرم و راه‌های دیگه‌ای رو امتحان می‌کنم ۹۲ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
چند روز پیش سالگرد مادربزرگ و دایی‌ام بود (خدا رفتگان همه رو بیامرزه ان‌شاءالله 🤲🏻) رفته بودیم شهرستان. وارد خونه که شدیم آرین (نوه‌ی۱۳ ساله‌ی باهوش و کاملا امروزی دایی مرحومم (و البته تک👦🏻 فرزند خانواده)) نشسته بود و سرش توی بود، با اومدن ما بلند شد و سلام و علیکی کردیم. خیلی زود با محمد مشغول صحبت شدن، می‌خواستن با هم برن تو حیاط، که من علی رو دادم بغلش و گفتم علی👶🏻 رو با خودش ببره و جفتشون باشه.💪🏻 کاملا معلوم بود از این مسئولیت خوشش اومده 😍 و خیلی خوب هم از پسش براومد، هرچند به نظر میومد تجربه اولش باشه.☺️ موقع سفره انداختن شد، ازش خواستم بیاد کمک. خورشت‌ها رو تو بشقاب کشید، تزیین پلو🍛 رو هم به‌ عهده گرفت، انصافا هر دو کار رو عالی👌🏻 انجام داد. هرچند بازم معلوم بود بار اولشه. اوج داستان سر سفره اتفاق افتاد! وقتی که به مامانش گفت: قضیه‌ی اون که بنا بود برام بگیرید، بیخیالش😄، یه برام بیارید.😅 پ.ن۱: قطعا مامان آرین از سر دلسوزی به آرین کار نمی‌سپره، ولی یقینا اگر مامان آرین بچه یا بچه‌های دیگه‌ای داشت، لازم می‌شد از پسر بزرگش بیشتر کمک بخواد.🤔 اونوقت آرین ۱۳ ساله، وزیر جوان می‌شد... کلی کار یاد می‌گرفت و مهم‌تر از همه اینکه برای آینده‌ش زودتر و بهتر آماده می‌شد. پ.ن۲: همیشه دوست داشتم بچه اولم دختر👧🏻 باشه، فکر می‌کردم دختر زودتر کمک کارم می‌شه و این حرفا😁، ولی تجربه اون روز به آینده امیدوارم کرد. یه پسر نوجوون هم می‌تونه کلی بارِ رویِ دوشِ مادر رو‌ کم کنه، همون‌طور که اون روز، با وجود آرین خیلییی کارم کمتر بود.😍☺️ ۹۱ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
روابط مسالمت آمیز بچه ها اون روز توی برنامه زنده خیلی برام جالب و حتی شگفت انگیز بود😆 همیشه توی دورهمی هامون مدیریت تعداد زیاد بچه ها کار سختی بود و روابط متقابلشون گاهی پرچالش می شد! اما اون روز شاید به خاطر رودروایسی با و آقایون و خانم های پشت صحنه، بچه ها خیلی آروم و متین بودن😅 مثلا وقتی عباس میخواست اسباب بازی محمد رو بگیره ، گفتم مامان اول اجازه بگیر ، در لحظه محمد گفت اجازه دادم خاله😉 و مسئله ختم بخیر شد. رضا و طه که پسرای ارشد و بزرگ جمع بودن خیلی موقر و با طمأنینه با اسباب بازی های جذابشون بازی میکردن و البته به بقیه هم میدادن سازه های خلاقانه شون رو😀 محمد و داداشش علی با هم مسابقه میدادن😃 محمد کوچک برای آقای عکاس ژست هنری میگرفت😎 فاطمه بین بغل من و خاله ش در حال تردد بود و بازی های بقیه بچه هارو نگاه می کرد و خوشحال بود👧 خلاصه خاطره شیرینی برای ما رقم خورد اون روز😍 البته از شما چه پنهون قبلش کلی نذر و نیاز کرده بودیم که بچه هامون جلوی دوربین آبروداری کنن😆😆 پ.ن1: برای شفاف سازی بیشتر میخوام بچه ها رو معرفی کنم😊 رضا 5 ساله طه 4 ساله محمد 3 ساله عباس 2 ساله محمد 1 سال و 4ماهه علی 11 ماهه فاطمه 7 ماهه رضا و طه و محمد پسرهای خانم اکبری هستن😊 محمد و علی پسرهای خانم بهروزی😀 و عباس و فاطمه هم بچه های من هستن😅 پ.ن 2: توی قسمت igtv یا هایلات ها میتونید فیلم کامل این برنامه رو ببینید. برنامه عصرانه شبکه افق یکشنبه 3 آذر 1398 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
محمد در حالی که برای آقای عکاس ژست گرفته😁
محمد و علی در حال مسابقه چهار دست و پا 😆
عکس یادگاری دو برادر بعد از اتمام مسابقه😉
چند روز پیش، برای اولین بار بعد از تولد محمد، رفتیم ! تا اون روز، تفریحاتمون، باغ و بوستان رفتن بود🌲🌳؛ یا رستوران🍽 و آبمیوه بستنی فروشی🍦🍹؛ یا شاه‌عبدالعظیم و مهمونی‌های خانوادگی؛😃 گهگاهی هم تفریح شیرین بازارگردی😁 به همراه خرید نیازهای ضروری👌😄 تا اون روز، هر وقت به گزینه‌های ممکن برای ، فکر می‌کردیم، با استدلال اینکه هم خود بچه، تو یک ساعت و نیم تاریکی اذیت میشه و هم بقیه از سر و ‌صدای ‌اون، خیلی سریع گزینه سینما رو از لیست خط میزدیم. 📋✏️ مدتی بود که فیلم جالبی روی پرده سینما بود و خیلی دوست داشتیم بریم ببینیمش. دیگه اون شب، خیلی یهویی تصمیم گرفتیم دل رو به دریا بزنیم و بریم😼 خودمونو آماده کرده بودیم هرجا محمد اذیت شد، یا بقیه رو اذیت کرد، پاشیم بریم بیرون و به صورت نگهش داریم تا اون یکی فیلمو ببینه و تعریف کنه. ولی خداروشکر پسرمون باهامون خوب همکاری کرد💪🏻؛ انصافا آروم بود‌ و فقط‌ گاهی با گفتن کلمه‌ی «عمممم!!» عموهای توی فیلمو به من نشون میداد😂 (بچم صداشم پایین بود و به زور به ردیف جلویی‌می‌رسید🤫) نگران بودم خودش اذیت بشه، که اون رو هم به لطف خدا، با خوراکی‌های خوشمزه🥞 و چرخیدن تو راهرو به بهانه ریختن آشغال تو سطل زباله🗑 و نشون دادن عکس‌های خودش تو گوشی👼🏻 حل کردیم.😜 اون شب، تبدیل به یک شب به‌یادماندنی شد.🤠 و ما تونستیم یک قدم، به سمت زندگی عادی، ، نزدیک بشیم. 😄 پ.ن: همیشه یکی از چالش‌های ذهنم🤔 اینه که چطور میشه آدم، خودشو داشته باشه ولی به همراه بچه!👶🏻 آخه خیلی از‌ماها تو پس ذهنمون اینه که و نمیشه خیلی از کارها رو با بچه کرد. البته این تا یه حدی درسته، ولی همیشه م این بوده و هست که چطور میشه این ‌ها رو کم کرد و رو آورد تو . یعنی مادر ، کارهایی رو که دوست داره، هم بتونه انجام بده. این شب سینمایی هم از این نظر برام خاطره‌انگیز شد که تونستم بعد ۲ سال، ، به یکی از تفریحات مورد علاقم بپردازم (حالا البته خیلیم اهل سینما رفتن نیستم. شاید دفعه بعدی، یه سال دیگه باشه😆) 👪💖 پ.ن۲: محمدمون حسابی عاشق رفتنه. مثل هر بچه‌ی دیگه. اون شب فک کنم به اون بیشتر از ما خوش گذشت😄 ۹۱ 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
دورانی بود که من و زهرا تا جایی که کاری بود بودیم؛ پروژه، جلسه، همایش، کلاس یه وقتی سعی کردم با خودم باشم؛ دیدم روزایی که همه‌ش بیرون بودم، به وضوح زهرا شبش بیشتر گریه می‌کنه؛ با اینکه بیرون از خونه زیاد می‌خوابید. شاید خواب راحتی نبود یا جاش به اندازه‌ای که من فکر می‌کردم گرم و نرم نبود یا...😔 علتش هرچی که بود دخترم آروم نبود👶😪 خودم هم بودم، خسته و بی‌حوصله... کم‌تر به خونه زندگی می‌رسیدم، طبیعتا رابطه‌م با همسرم هم تحت تاثیر احوالاتم بود😞 یه روز اگه وسط اون همه بیرون بودن، خونه می‌موندم خیلی حس خوبی داشتم... یه !😊 ‌ اما باز همین که خونه موندنم بیشتر از دو سه روز می‌شد، این آرامشه به تبدیل می‌شد😰 پس کل برنامه بیرون رفتنم رو کردم دو روز در هفته و با فاصله و بقیه روزا توی خونه کارهامو پیگیری کنم، مگر پیش بیاد👌✨ زندگی به همین شکل جریان داشت که زهرای ۷-۸ ماهه خوابش سبک شد و رفتن و هر چیزی رو از زمین برداشتن و خوردنش شروع شد😅😱 زهرا نیازمند یه اتاق خوابِ و یه اتاق بازیِ خیلی و تمیز بود با یه مراقب خصوصی که فقط با زهرا باشه!😎🤨 پس مشغول گذراندن روزهای دلچسبی توی خونه شدم 😅 و بیرون رفتن‌های کاریم به صفر میل می‌کرد که کم کم حس کردم نیاز دارم با آدم‌ها برقرار کنم و دورکاری به تنهایی راضیم نمی‌کنه و دچار و در خارج شدن از خونه شدم😔 زهرا هم عاقل‌تر شده بود و هم می‌تونست ساعات بیشتری رو بیدار بمونه👧 دوباره برگشتم سر کار و حالا توی همین روزهام☺️ حالا من یه مادر ۱ سال و ۲ ماه و ۲۰ روزه هستم و همه تجربیات مادریم به اندازه‌ی همین لحظه هاییه که گذشته و نه حتی یک روز بیشتر! آخه یه مادر، هر یک روزی که می‌گذره، می‌شه😄🧕 حالا باز هم با بزرگ شدن زهرا با جدیدی مواجهم... 🤔بخشی از مسیر که باید پیاده بریم، می‌خواد خودش راه بره و همه جا سرک بکشه، وقتی می‌رسیم، پیش خاله مهتاب بیش تر از ۵ دقیقه نمی‌مونه و ماما ماما کنان راه میزم رو می‌گیره و با ذوق می‌پره بغلم، می‌خواد بیاد پشت میز بشینه و با لپ تاپ بازی کنه💻 ، موهای بچه‌های کوچیک‌تر از خودش رو می‌کشه، دوست داره از غذا و خوراکی بقیه امتحان کنه 🍌🍪 و خیلی چالش‌هایی که البته هر آدمی در ارتباط با بقیه باهاش درگیر می‌شه چه برسه به یه دختر کوچولویی که رقم می‌خوره😍 و من باز خودم رو می‌بینم در جایگاه ، من در پیچیده و در هم تنیده‌‌ای که توی زندگیم دارم، این رو برای خودم و بقیه تبدیل به یا می‌کنم💡 گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم چرا نباید از بچه و همسر و چه و چه، فقط به فکر کنم و برای خودم تصمیم بگیرم؟😕 اما بعد می‌گم همه این‌ها هستم! فقط کمی بزرگتر شدم، پس باید به چیزهای بیشتری فکر کنم... و خدا رو شکر می‌کنم و منتظر هیجان انگیزتر شدن بازی زندگی می‌مونم🙏😍 پ ن ۱: یکی از چالش‌هایی که از نوزادی زهرا همراه ما بوده و به نحوی به فرصت تبدیلش کردیم، خواب زهراست... بعد از اینکه به خواب میره حدود ۲۰ دقیقه در حالیکه چشماش بسته‌ ست، باید توی بغلم بمونه تا خوابش سنگین بشه، اوایل این ۲۰ دقیقه‌ها رو به بطالت می‌گذروندم ولی با تلنگری از یه دوست دیدم می‌شه اون زمان‌ها رو مطالعه کنم⏳📖 و این جرقه‌ای بود برای درس خوندن، همیشه تو این فکر بودم ولی این اتفاق سرعتم رو برای بالا برد. ‌ خلاصه الان دارم ابزارهای لازم برای آینده علمی‌م رو کسب می‌کنم تا بعد از از آب و گل در اومدن بچه‌ها با دست پر کار و تحصیلم رو ادامه بدم😎👜 پ ن ۲: یکی از حسرت‌هام و شاید تنها حسرتم اینه که چرا غیرحضوری خوندن رو زودتر شروع نکردم👉 پ ن ۳: وقتایی پیش میاد که از همه چی می‌شم و دلم می‌خواد به دوران بدون زهرا برگردم، یه لیوان بریزم و بدون هیچ دغدغه‌ای یه گوشه لَم بدم و فیلم ببینم!☕️🎥 اینجور وقتا اول سعی می‌کنم ذهنم رو از همه چیز کنم و یه کاری که تو اون لحظه دوست دارم انجام بدم! یا بهتره بگم یه کاری که دوست داریم... که معمولا گزینه دمنوش روی میزه!😂 چون خداروشکر زهرا هم عاشق دمنوشه😍 بعد همون جوری که داریم اون کار رو با انجام می‌دیم سعی می‌کنم یه چیزایی رو توی ذهنم مرور کنم، روزهای بدون زهرا رو که چقدر خودم رو می‌دیدم، روزایی که دنبال و می‌گشتم، روزهایی که در پیش دارم و آینده‌ای که هستم... و همین‌طور که دارم جرعه آخر دمنوش رو می‌نوشم و خیالاتم به آخراش می‌رسه، دیگه حالم جا اومده و خستگیم در رفته🙂 ۹۲ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین
*بخشی از مصاحبه مادران شریف با روزنامه جام‌جم به مناسبت روز دانشجو* 📌من و دکتری و سه بچه مریم زارع، اصطلاحا از بچه‌های سال بالایی گروه مادران شریف است که بعد از مدتی به آن‌ها پیوسته است. اینطور که معلوم است، او یک مادر دانشجوی نمونه است؛ چون دانشجوی دکتری رشته عمران دانشگاه شریف است و سه فرزند دارد:" من متولد سال 67 و ورودی 85 کارشناسی عمران شریف هستم. ترم هفت دانشگاه ازدواج کردم و همان سال هم بدون کنکور، کارشناسی ارشد خواندم. پسر بزرگم حالا شش ساله است و من یک سال بعد از به دنیا آمدنش، وارد مقطع دکتری شدم." زمانی که خانم زارع تصمیم به بچه‌دار شدن دوباره می‌گیرد، تصورش این بوده است که مادری کردن با دو بچه و درس خواندن برایش کاملا شدنی است؛ حتی با همسرش تصمیم می‌گیرند که برای فرصت مطالعاتی به کشور دیگری بروند و دوباره برگردند اما بعد که می‌فهمند فرزندشان، به جای یکی، دوقلو است، کمی ماجرا عوض می‌شود:" خب کار کمی سخت شد؛ مثلا پرونده فرصت مطالعاتی برایمان بسته شد، چون واقعا با چنین شرایطی امکان‌پذیر نبود اما حالا می‌بینم که چه معجزه بزرگی در زندگی‌مان برای بودن این دوقلوها رخ داده است و حتی چه بهتر که قید فرصت مطالعاتی را زدیم. " البته به قول خودش، دروغ است اگر بگوید که به خاطر از دست دادن چنین موقعیتی ناراحت نشده است اما حالا مسیری را آمده است که از آن احساس رضایت و خوشحالی دارد و اتفاقا از سختی‌هایش برایمان می‌گوید؛ مسیری که با وجود این سختی‌ها، آن‌ را به خیلی از دوستانش توصیه می‌کند. می‌گوید: خدا همیشه یک‌طور دیگری برای آدم جبران می‌کند. مثلا من در سال۹۶ یعنی دقیقا سال تولد محمدهادی و محمدمهدی به عنوان دانشجوی نمونه کشوری انتخاب شدم و چهار پنج سالی می شود که مشمول جایزه تحصیلی بنیاد نخبگان هستم. 📌آینده را ببین از آن تصمیم اکتفا نکردن به دو سه تا بچه در مادران شریف می‌پرسیم:" من حتما بچه‌ها دیگری هم می‌خواهم" حالا اصلا چرا بچه‌های زیادی به این دنیا بیاوریم؟:" شاید مهم‌ترین دلیل برای من این است که اگر آدم بتواند بچه‌هایی به دنیا بیاورد که آن‌ها را در بستری خوب و با فرهنگ درست، تربیت و بزرگ کند، چرا این کار را نکند؟ دیدن آدم‌هایی که مجموعی از ویژگی‌های من و همسرم را دارند، واقعا لذت‌بخش است و آینده‌ای زیبا در انتظار جامعه‌مان خواهد بود." 📌از امکانات بگو از یک‌جایی به بعد، تعداد بچه‌ها که بالا می‌رود، دیگر فقط بحث خوراک و پوشاک نیست که مهم است؛ هزینه تحصیل و درمان مهمترین هزینه‌هایی هستند که ممکن است برای خانواده‌هایی با تعداد فرزند بالا مشکل‌ساز شود. مثلا حرف از بچه چهارم که می‌شود، بر خلاف خانم زارع، همسرش کمی نگران این است که از پس هزینه‌ها برمی‌آید یا نه. موضوعی که باعث می‌شود آن‌ها به امکاناتی فکرکنند که خیلی از نمونه‌های موفق در کشورهای دیگر دنیا به خانواده‌هایی که تعداد فرزند بیشتری دارند، می‌دهند. از نظر او، مثلا اگر دانشگاه‌ها و محیط‌های علمی پژوهشی، جایی برای نگهداری فرزندان دانشجویان و محققان داشته باشند، این آدم‌ها راحت‌تر از همیشه، تصمیم به بچه‌داری می‌گیرند: " از زمان بارداری دوقلوها، من سه ترم مرخصی گرفتم؛ حالا هم خیلی رفت و آمدی به دانشگاه  ندارم و کارم بیشتر پژوهشی است و بیشتر به صورت تلفنی و ایمیل با استادهایم در ارتباط هستم، اما چنین شرایطی برای مادران در دوره‌های لیسانس و فوق‌لیسانس واقعا معضل بزرگی است." به نظر خانم زارع، هرکسی باید ببیند که خودش چه چیزی از زندگی می‌خواهد:" مثلا شاید اگر من در دوره ارشد، به خاطر پسرم، درسم را ادامه نمی‌دادم و خانه می‌ماندم، خیلی مادر شاد و سرزنده‌ای نبودم." در واقع کافی است کمی از خودمان شناخت داشته‌باشیم؛ ممکن است یک کار هنری پژوهشی در خانه هم بتواند یک مادر را خیلی سر ذوق و حوصله بیاورد. شنبه 16 آذر 1398 روزنامه جام جم 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif