هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
در کتاب روز آزادی زن میخوانیم:
«تهران دانش سرای تربیت معلم، ۱۷ دی ۱۳۱۴؛
بلاخره رضاشاه با ملکه و دو دخترش با لباسهایی به سبک غربی در جشن فارغالتحصیلی دختران دانشسرا شرکت کردند.
مراسم که شروع شد، دختران محصل با لباسهای همشکل وارد شدند و در یک صف رو به روی مهمانها ایستادند.
آن روز حال و هوای آدمها متفاوت بود، بعضی خوشحال و راضی بودند. انگار که سالها همین آرزو را دارند، اما بعضی دیگر خانمهایی که شرمگین و غمزده رو به دیوار ایستاده بودند، صورتشان را برنمیگرداندند و شانههایشان میلرزید.
۱۷ دی سال ۱۳۱۴ روزی بود که در تاریخ پهلوی به نام روز آزادی زن ثبت شد. رضاشاه پشت تریبون رفت و گفت: خوشحالم که امروز بانوان به حقوق خود رسیدهاند.
رضا شاه با دیدن زنان بدون حجاب در شغلهای مختلف در ترکیه به این گمان رسیده بود که چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است.
اما اعطای آزادی به زنان خیلی از آنها را خانهنشین کرد، کم نبودند زنانی که تا آخر حکومت رضاشاه یعنی حدود شش سال، پایشان را از خانه بیرون نگذاشتند، شش سال مردم شاهد این تناقض بودند، اگر زنی جرئت میکرد و حتی با حجاب حداقلی برای رفع نیازهای ضروری آن روزگار مثل استحمام، پا در معابر عمومی میگذاشت به خاطر پاس نداشتن آزادی به بدترین شکل مجازات میشد.
مادرم یک بار که میخواسته به حمام برود ماموری چادرش را کشیده و روسریاش را درآورده، دستی به سر و صورتش کشیده گفته اینطوری خوشگلتر هستی. مادرم خدابیامرز از آن به بعد تا وقتی از دنیا رفت پا از خانه بیرون نگذاشت، توی یخ و یخبندان یخها را میشکست میرفت توی حوضخانه خودش را میشست.
سال ۱۳۲۳ محمدرضا پهلوی قانون کشف حجاب اجباری را حذف کرد ولی تبلیغ برای بیحجابی شروع شد،
مجلهها دختر شایسته و ملکه زیبایی معرفی میکردند،
سر در سینماها تبلیغ فیلمهای سینمایی با زنهای نیمهبرهنه دیده میشد.»
سال ۱۳۵۵ بخشنامه ممنوعیت پوشیدن چادر تصویب شد.
سال ۵۶ در پی پیش آمدن بحث حقوق بشر در دنیا، فضای سیاسی بازتر شد اما از تیر ۱۳۱۴ و در پی خفقان ایجاد شده از واقعه گوهرشاد تا آن روز مبارزه مشهدیها مخفی بود.
در مشهد هر سال زنان بیحجاب با ادای احترام و اهدای دستهگل به مجسمهٔ شاه در میدان مجسمه از رضاخان بابت آزادیهایشان تشکر میکردند.
چند روز مانده تا ۱۷ دی ۵۶، سالگرد کشف حجاب، در یکی از شبهای سرد، تصمیم گرفتند مبارزات را علنی کنند، قرار شد خانمها در حسینیهای جمع شوند و به حالت اعتراض به حرم بروند...
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان✋🏻🌷
انشاءالله میخوایم به مناسبت سالگرد وقایع شهریور ۱۴۰۱، کتاب «روز آزادی زن» رو دور هم بخونیم.
این کتاب دربارهٔ خاطرات خانمهای مشهدیه که برای آزادی و مبارزه با بیحجابی اجباری دوره پهلوی، تظاهرات کردن و بازداشت شدن.
شباهتها و تفاوتهای جالبی بین خواستهها و اهداف اون خانومها با خانومهای معترض ۱۴۰۱ هست که کتاب رو خوندنیتر میکنه.
⏰ زمان: از ۲۰ شهریور تا ۶ مهر
📚 مقرری: روزی ۱۰ صفحه از کتاب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اگر دوست دارید توی گروه همخوانی این کتاب عضو بشید،
و نسخهٔ الکترونیکی کتاب رو با ۵۰ درصد تخفیف تهیه کنید، عضو کانال پویش کتاب مادران شریف بشید:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
پ.ن: تا الان توی جمع مادران شریف، این کتابها رو درباره مباحث مربوط به زنان خوندیم:
🔸 ۱. مطالبات رهبری از بانوان
🔸 ۲. زن در آینه جلال و جمال آیتالله جوادی آملی
🔸 ۳. مسئلهٔ حجاب در جمهوری اسلامی ایران دکتر علی غلامی
🔸 ۴. زن و چالشهای جامعه امام موسی صدر
🔸 ۵. جایگاه زن در اندیشه امام خمینی رحمهالله علیه
🔸 ۶. موقعیت زن از نظر اسلام شهید آیتالله بهشتی
🔸 ۷. نظام حقوق زن در اسلام شهید آیتالله مطهری
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«رنج سفر، گنج حَضَر»
#پ_بهروزی
(#محمد ۷ساله، #علی ۴.۵ ساله، #آیه ۱۱.۵ ماهه)
از وقتی خانوادهمان ۵ نفره شده بود، سفرها خیلی سخت میگذشت.
من و همسرم دو نفر بودیم و بچهها سه نفر. آن هم همگی زیر هفت سال! و ما از پسشان برنمیآمدیم.
بارها در اوج فشار روحی و جسمی با همسرم اتمام حجت کرده بودم که «این روزا رو یادت باشه! مبادا حماقت کنیم و امسال اربعین با بچهها بریم.🫢 میسپاریمشون به خانوادهها و سه روزه میریم و برمیگردیم.»
از قضا چند روز مانده به سفرمان، پسرها پایشان را کردند در یک کفش که «ما با شما نمیایم عراق، میخوایم بریم خونهٔ مامانی😍»
ولی این دل بیتاب سعی میکرد روزهای سخت مسافرتهای قبلی را فراموش کند😅 و هرطور شده پسرها را راضی کند که در این اربعین هم همراه کاروان عشق اهل بیت (علیهمالسلام) بیایند.
از طرفی نمیخواستم اجباری در کار باشد.
با یادآوری خاطرهٔ اربعینهای قبلی و نشان دادن عکس و فیلمهایش، دلشان هوایی شد و گفتند که میآیند.
تا لحظهٔ آخر هرکس میپرسید امسال هم میروی یا نه، پاسخم این بود: تا وارد کربلا نشوم نمیتوانم بگویم میروم یا نه.
تجربهٔ تا مرز رفتن و برگشت خوردن را داشتم قبلاً، و حالا آماده بودن پاسپورت، باز بودن مرزها، کنترل ماشین قبل از سفر، خرید لوازم ضروری و بستن کولهها را شرط لازم برای پاسخ مثبت دادن به سوال آنها نمیدانستم.🤷🏻♀️
راه افتادیم. از قم به مهران و از مهران به کاظمین و از کاظمین کمی پیاده و به خاطر بچهها، بیشتر سواره رسیدیم به کربلا.
و این یعنی امسال هم راهی شدیم بالاخره.
ولی همپای بچهها!
انصافاً این همپایی به ظاهر کار را خیلی سخت کرده بود. شبها که هوا خنک بود و فرصت خوبی برای رفتن، بچهها خوابشان میگرفت. روزها که گرم بود و میخواستیم در موکبها بمانیم، بچهها سرشار از انرژی، گرمای هوا را فرصت مناسبی برای آببازی میدیدند. گاهی هم هوس کامیونتسواری به سرشان میزد و با کالسکهها سوار بر کامیونت به سمت کربلا میرفتیم.
گاهی وسط گرما و عرقریزان مسابقهٔ کالسکه میدادیم که بچهها حوصلهشان سر نرود.
صبحها با این هیجان که «بریم ببینیم امام حسین (علیهالسلام) چه صبحانهای برامون در نظر دارن؟» راه میافتادیم.
امام حسین (علیهالسلام) یکی را نیمرو عراقی مهمان میکرد ، دیگری که ناز بیشتری داشت جگر کبابی روزی اش میشد.
یک شب که با اصرار صاحبخانهٔ عراقی به سمت خانهاش راه افتادیم، خانمی کوله به دوش و تنها به بچهها نگاه کرد، نگاهش روی علی که تو خاک ورجهوورجه کنان راه میآمد بیشتر توقف داشت. سنش را پرسید، گفتم نزدیک پنج سال.
گفت: دختر منم همین سنیه. ولی نیاوردمش، اذیت میشد.»
چیزی نگفتم ، ولی در ذهنم این سوال بی پاسخ ماند که واقعاً بچهها در این سفر اذیت میشوند؟ یا پدر و مادرهایی که با بچه آمدند؟🤔
اگر این اربعین تنها میآمدیم خیلی بیشتر خوش میگذشت. بعد از مدتها، به بهانهٔ زیارت ساعتها با همسرم فرصت خلوت و گفتگو داشتیم. بعد هم با فراغ بال زیارت میرفتیم و برمیگشتیم.
ولی این سفر با سفرهای دیگر خیلی توفیر دارد!
دیگر کجا و چطور بچهها ببینند که میشود و باید از همهٔ هستیات بگذری برای امام؟ حتی اگر داراییات خانهٔ قدیمی و فرسودهای باشد در روستایی در مسیر مشایه.
کجا دیگر خستگی پای بچهام را با خیال پا گذاشتن روی بال ملائک آرام کنم و تا مدتها بعد از اعلام خستگی با ذوق و البته با احتیاط قدم بگذارد روی بال فرشتهها که مبادا بشکند.
کاش میفهمیدم دختر کوچکم در این سفر چه چیزها دیده؟ که ما از دیدنش محروم بودیم.🥺
این یکی را دیگر باید تا بعد از مرگ صبر کنم تا بفهمم.
اصلاً شاید حال این روزهای بعد از سفر و بیماریاش، بهانهٔ دوری از همان بهشتی باشد که سه روز در آن زندگی کرده.
کاش میدانستند ما با همراه کردن بچهها در این سفر معنوی، کار خودمان و بچهها را نه سختتر، که راحتتر میکنیم.
اگر معنای تربیت این است که یاد بگیریم باید فکر و عمل و حتی احساسمان تابع فکر و عمل و احساس اماممان باشد، کجا بهتر از پیادهروی اربعین برای تمرین این مفهوم؟
و چه زمانی بهتر از دوران کودکی که بچهها سرمایهٔ بیبدیل فطرت را هنوز صاف و سالم در اختیار دارند؟
آن سه روز سفر، هر چه هم سخت، گذشت...
رنج بیماری و خستگیهای بعدش هم میگذرد...
آنچه میماند ولی، گنج گرانبهایی است که در طول سال برای تربیت خودم و بچهها به آن احتیاج دارم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«از سفر حج تا اربعین»
#س_خسروی
(مامان #محمدمهدی ۱۵، #محمدعلی ۱۲، و #معصومه ۷ساله)
امسال، به خواست الهی، نه با خواست خودم، حاجیه خانم شدم.😃
عشق به سه تا فرزندم، جدا شدن از اونها رو برام محال کرده بود.
ماه رمضون امسال دو تا پسرها روزهدار بودن. روزهای سختی بود.
با اینکه خودم، به خاطر مشکل پزشکی، روزه نمیگرفتم، اما عین پروانه دورشون میگشتم.🧡
گرسنگی، گرما، امتحانات مدرسه و کمخوابیهای بعد سحر، همه و همه دشواری روزهداری رو چند برابر کرده و کم طاقتی بچهها هم یک آش شلهقلمکار از ماه رمضان امسال برای من ساخته بود.
مدام در حال پخت غذای مقوی، دوست داشتنی و اشتهابرانگیز بودم.😅
جدای از این، ناز کشیدن و تحمل بداخلاقیها و قوت روحی دادن، صبر زیادی میطلبید و دیگه وقتی برای خودم نمیموند.
فقط تو دلم با خدا نجوا میکردم که خدایا منو ببین دارم بندگی کردن رو برای بچههام هموار میکنم...
ازم قبول کن...
امسال اولین سالی بود که دعاهای «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام» رو هم از شدت خستگی نمیخوندم.😵😴
فقط یک شب خوندم و تمام...
اما خدا همین رو برمن پسندید و گفت بیا کارت دارم و من بدون هیچ زمینهٔ ذهنی و برنامهریزی قبلی، با همسرم راهی حج شدم.🥺
حتم داشتم خدا به خاطر بچههام به من نظر کرده...
یک سفر کاملاً جدی.
۳۶ روز در محضر ربّ تربیت شدم.
قضیه این بود که همسرم محاسبه کرده بودن و با پرسش از مرجعشون اعلام استطاعت کرده بودن و بعد هم به بنده اصرار کردن که باید همراهم بیای.
من هم هاج و واج مونده بودم که چرا الان من باید بیام؟! بچههام رو که به شدت به هم وابستهٔ عاطفی هستیم چه کنم؟ و...
سریع برای من فیش آزاد خریدن و منم بهتزده که داره چه اتفاقی میافته...
تو سازمان حج و زیارت قدم میزدم، مثل آلیس در سرزمین عجائب...
کار حج من زودتر از شوهرم جور شد.
هیچوقت فکر نمیکردم در این سن ۳۷ سالگی، حاجیه خانم بشم.🥺
بچهها رو خونهٔ پدر و مادر عزیزم گذاشتم و راهی شدیم.
موقع رفتن، همهمون غمزده بودیم.
دوران سختی هم برای من بود، و هم بچهها.
ولی یک سفر تربیتی عجیب بود.
توی سفر چندین بار بریدم و به خدا گفتم دیگه نمیتونم و خدا نشون داد میتونم.
یک بار تو مکه رو به قبله نشستم و گفتم دیگه نمیتونم دوری از وطن و بچهها رو تحمل کنم.😣😩
دو هفته به برگشتمون مونده بود و اعمال کامل تموم شده بود...
و خدا انگار یه کاسهٔ صبر روی سرم ریخت و من به طرز عجیبی صبور شدم...
حتی همکاروانیهام هم متوجه شده بودن.
بسیار آرام شده بودم و انگار آدم قبل نبودم.
به حضور حتمی امامم فکر میکردم.
در جایی که مملو از نور بود و زمان و مکان انگار معنا نداشت.
در دست خدا بودم و او خوب ورزم میداد...
با سبکبالی برگشتیم.
یکی از دستاوردهای سفرم این باور بود که نباید از سختی ترسید و نباید بچهها رو از سختی دور کرد.
سختی کشیدهها ظرفهای بزرگتری برای دریافت رحمت الهی دارن.🧡
همین تفکر باعث شد امسال برای اولین بار خانوادگی راهی پیادهروی اربعین بشیم.
میدونستم سفر سختیه.
اما با فرزندانم راهی شدم تا باز هم به خاطر نشان مادریم، من رو هم بهتر بپذیرن.
دلم نیومد عزیزانم رو از فیض حضور در خیل عاشقان اباعبدلله (علیهالسلام) محروم کنم.
و عجب سفر دل انگیزی شد...
ادامه:👇🏻👇🏻👇🏻
پسر بزرگم به خاطر مراقبتهای شدید بنده در کودکیش، از کمترین شرایط نامساعد شکایت میکنه؛ اما از شدت علاقه به من و آقا امام حسین (علیهالسلام)، خواست با ما همراه بشه...
و من باید مراقب میبودم از این سفر زده نشه، و این بزرگترین سختی این سفر غیرقابل پیشبینی بود.
قدم در راه گذاشتیم. راهی که قدم به قدمش رو با امید رضایت امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) میرفتیم.
حضور در حرم امیرالمومنین (علیهالسلام)، پدر آسمانیمون، برای من باورکردنی نبود.
همهش از شوق اشک میریختم...🥺
سفر به کربلا و حیرت در محضر خورشید کربلا، امام حسین (علیهالسلام)...
همه چیز عین یه خواب کوتاه خیلی شیرین بود.
و پسرم چقدر آروم بود و همراهی میکرد...
به تنهایی زیارت میرفت و کیف میکرد...
تو مسیر برگشت به سمت مرز، ون خوبی سوار نشدیم.
جای تنگ و گرم😩...
اونجا بود که پسرم به طور جدی شروع کرد به شکایت.
راننده یه موکبی نگه داشت برای تجدید قوا.
اما پسرم باز بیتاب بود.
بعد غذا دوباره سوار ون شدیم.
نیم ساعت بعد حرکت بود که فهمیدیم پسرم ساعت چند میلیونیشو که خیلی مشغولش بود و بهش علاقهٔ ویژه داشت، تو همون موکب جا گذاشته...
نمیدونست چیکار کنه...
سرشو گرفته بود و به من میگفت مامان همهٔ دنیای من این ساعت بود...
اما من به قشنگی کار فکر میکردم و به پسرم گفتم این نشونه ایه که زیارتت قبول شده.
ائمه اسباببازیتو ازت گرفتن تا بزرگت کنن...🥰
مگه ثمرهٔ زیارت نباید رشد و ترک تعلق باشه و این اتفاق یعنی تو رو در آغوش گرفتن.
میگفتم و اشک میریختم و براش خوندم؛
اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی🥲
حرفهای من آبی بود روی آتیش وجودش.
از خدا براش رشد و وسعت وجودی میخواستم...
از طرفی دیگه دخترم به شدت خوش اخلاق و همراه. حقیقتا از بزرگترین نعمتهاست برای من.
ایشون هدیهٔ حضرت معصومه به ماست و هم اسم خانم هست.
با این همه خوش اخلاقی، بعد رد شدن از مرز مهران تا رسیدن به ماشینمون، به خاطر راه زیاد و گرما، دخترم شروع کرد به شکایت...🫢
همون موقع، سه دختر چادری اومدن طرفش، زیارت قبول گفتن، شونههاشو مالیدن، قربون صدقش رفتن و براش سربند بستن.
و بعد یک لیوانی که خیلی قبلاً دوست داشت با همون عکس کارتونی که دوست داشت بهش دادن.
اصلاً یک چیز عجیب...
اونم از ذوقزدگی هی به من نشون میداد.
بهش گفتم کی از دلت خبر داشت که تو اینو دوست داری...
مامان جون امام حسین (علیهالسلام) سختی کشیدنهای تو رو دیده و تو رو در آغوش کشیده.
دخترم عاشقانه از حضرت صحبت میکرد و گفت من جای حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) هم زیارت کردم...
و اینگونه این سفر ماجراجویانه، با حبّ و معرفت ائمه (علیهمالسلام) به پایان رسید.
و البته قطعاً اگه ظرف روحی بزرگتری داشتیم، مفاهیم بالاتری دریافت میکردیم.
هزار بار شکر از این سفر...🙏🏻
پ.ن: پسر دومم در سفر کربلا نبود.
ایشون نخواست بیاد و ما هم اصرارش نکردیم، تا تصمیم گیری رو یاد بگیره.
اما جالبه بگم امام رضا جانم (علیهالسلام) ایشون رو بسیار زیبا طلبید و قبل از رفتن ما به کربلا، ایشون هم از طریق بسیج مسجد، راهی سفر مشهد شد.
و بعد هم تا برگشتن ما، منزل پدرم موندن.
#سبک_مادری
#حج
#اربعین
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان عزيز 🌿
ما اين روزها توی پويش كتاب شهريور ماه مادران شريف مشغول مطالعهی كتاب #ساجی هستيم؛ خاطرات خانم نسرين باقرزاده، همسر شهيد بهمن باقری.
🎁 اين ماه هم ۱۰ تا جايزهی ۱۰۰ هزارتومانی به قید قرعه تقدیم دوستانی میکنیم که کتاب رو کامل مطالعه کنند.
⏳ تا ۳۱ شهريور هم برای شركت در این پویش فرصت هست.
برای اطلاع از نحوه تهيه كتاب با تخفيف، عضويت در گروه همخوانی و شركت در قرعهكشی، تشريف بيارين كانال پويش كتاب مادران شريف: 👇
🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
با هم نظرات تعدادی از دوستانی كه كتاب رو كامل مطالعه كردن میخونيم: 📝
👇👇👇
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 با فراز و فرودهای بیشمار نسرین بانو، همراه شدم و عمیقا درک کردم آرامش اکنون ما از خم شدن راستقامتانی چون بهمن بوده و هست ...
عمیقا غصه خوردم و اشک ریختم.
صبوری مادر، مادرشوهر، خواهرها و تکتک زنان داستان، که هر کدام به تنهایی مثنوی هفتاد من خواهد بود اگر قلمی یارای نوشتن را داشته باشد.
از همبستگی و دلدادگی خانوادهها در آن دوران لذت بردم و البته غبطه خوردم به حال امروز خانوادهها ... که خود را از هم پنهان میکنند و هرکس در لاک تنهایی خود فرو رفته است.
بقدری کتاب عالی روایت و نوشته شده بود که تو را مجاب میکرد تا انتهایش بخوانی بدون مکث.
و در آخر ...
انتخاب اسم ساجی برای کتاب بسیار به جا بود.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 کتاب خوبی بود
برای من این نکات مثبت رو داشت:
اینکه همه با هم همکاری کردن برای عروسی و جهزیه و بهترین وسیلهها تهیه شد.
توی زندگی ممکنه شرایطی باشه که انسان از خیلی چیزها مجبور به گذر باشه از تعلقات دنیوی
گاهی آدم فکر میکنه به هیچ چیز وابسته نیست، ولی در باطن خیلی تعلقات داریم. مثل من که تو این کتاب تک تک تعلقاتم رو جلوی چشمام آورد.
در این کتاب بیشتر به این رسیدم که همه چیز وسایل منزل، خانه، شهری که توش بزرگ شدی و خیلی دوستش داری، فامیل، خانوادهي بزرگ و حتی فرزند و همسر همه امانتهای الهیاند.
انشالله بتونیم درست عمل کنیم و با درست عملکردنمون امانتدار خوبی برای امانتهای الهی باشیم.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 کتاب ساجی از اون دسته کتابهایی بود که قشنگ حس میکردی در تمام اتفاقهایی که دارد میفتد تو هم حضور داری. از آتشسوزی سینما رکس آبادان تا فرار از خرمشهر و همه اینها را وقتی میشنیدم احساس میکردم منم آنجا گوشهای ایستادهام و نظاره میکنم. حتی آن موقع که نسیرن و علی تنها بودن در خانه، کنار پادگان صدای پارس سگهای هار را میشنیدم و همراه با نسیرن منم احساس ترس داشتم.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 تحمل سختیهای دوران جنگ، شرایط دوران حاضر رو آسان در نظرم جلوه کرد و مرا ترغیب به فرزندآوری بیشتر کرد.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 در طول مطالعه کتاب با نسرین بانو زندگی کردم، از کودکی پابهپای او در آن خانهی شلوغ اما باصفای جنوب آمدم، آن زمان که زندگی هنوز روی خوش خود را به او نشان میداد و عشق بهمن در دل او جای گرفت و تا زمانی که ورق برگشت. جنگ و از دستدادنهایش شروع شد. ابتدا خانه و هر آنچه به آن تعلق خاطر داشت و سپس عزیزترین آدمهای زندگیش ...
توصیفات این کتاب آنقدر زیبا و با ذکر جزئیات بود که ناخودآگاه خواننده را با خود همراه میکرد.
ممنونم از پیشنهاد این کتاب.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 ساجی اولین کتابی بود که دربارهی یک خانواده که کاملا در متن جنگ بودن خوندم. نمیتونم توصیف کنم که چقدر تحت تاثیر قرار گرفتم. یه جاهایی نسرین میشدم و میدیدم که چه چیزهایی سادهای که در زندگیم هست و نمیبینم میشن آرزوی یه زن مثل من. من هیچوقت تا این حد با جنگزدهها و خرمشهریها و آبادانیها به همدلی نرسیده بودم. جبر زمانه این مردمان شریف رو مقاوم کرده ولی این باعث نمیشه درد رو حس نکنن. توصیفات کتاب خیلی خوب خواننده رو همراه زندگی نسرین میکنن و خوانش کتاب هم دلنشین بود و حس خوبی داشت.
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
🔶 برای من کتاب ساجی بیش از همه شرح حال مردمی بود که جنگ دم در خونشون اومده بود، بی خبر و یکباره، دقیقا وسط زندگی.
شرح حال مردمی که ازشون کم میدونیم. مردمی که دلخوشیها و خاطراتشون زیر بمبها و چکمههای بعثیها موند و گم شد، ولی کم نیاوردن. غیرتمندانه پای شهرشون ایستادن و براش هزینه دادن.
ما ازشون کم شنیدیم. از دردهاشون، از غیرتشون، از دلتنگیهاشون چیزی نمیدونیم. ساجی یک مقدار ما رو بهشون نزدیک کرد.
و درود خدا بر شهدا که عند ربهم یررقوناند.
📚 اگه شما هم دوست دارید کتاب ساجی 👆🏻 رو بخونید و توی قرعهکشی شرکت کنید، وارد کانال پویش کتاب مادران شریف بشید:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۱. زندگی، گاهی تلخ، گاهی شیرین»
#حبیب_پور
(مامان #نارگل ۸ساله، #نیکان ۵ساله و #نویان ۷ماهه)
#قسمت_اول
به دنیا اومدهٔ سال ۶۲، تو یکی از شهرهای سرسبز و زیبای شمالی در استان مازندرانم.
از خانوادهای درسخوان، با یک برادر.
دوران تحصیلیم به خوبی سپری شد و با کنکور سال ۸۰، برای ادامهٔ تحصیل راهی تهران شدم.
دانشگاه علامه طباطبایی، رشتهٔ روانشناسی. ارشدم رو هم در رشتهٔ آموزش کودکان استثنایی به پایان رسوندم.
یک سال از ارشدم گذشته بود که با معرفی یکی از آشنایان، با جناب همسر آشنا شدم.
ایشون کارشناسی ارشدشون رو تو رشتهٔ کشاورزی تموم کرده بودن و همشهری خودمون بودن.
بعد رفتوآمدهای مرسوم خواستگاری، عقدمون شکل گرفت و به همسری هم دراومدیم.🧡
همون موقع بود که تصمیم گرفتم با همین مدرک ارشدم، آزمون استخدامی دانشگاه آزاد رو شرکت کنم.
آزمون دادم و بعد از مصاحبه، الحمدلله پذیرفته و به عنوان هیئت علمی دانشگاه آزاد واحد نکا، مشغول به کار شدم.
یک سال بعد (آبان سال ۸۸،) عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگی خودمون.
سالهای اول زندگیمون با دعوا، قهر و تلخی میگذشت. غریبه بودیم و از روحیات هم بیخبر.😞
ایشون معاشرتی و اجتماعی و اهل رفتوآمد، اما من نه. همینطور یک سری اختلافات و... دیگه.
با راهنماییها و مشورت اطرافیان، کمکم تونستم به مشکلات غلبه کنم.
مطالعهٔ کتب بهبود روابط زوجین و مشاهدهٔ برنامههای روانشناختی از صداوسیما مثل کام شیرین، هم بیتاثیر نبود.
مثلاً یکی از چیزهایی که فهمیدم این بود که مدیریت احساسات و شروع شعلهٔ احساسات باید با خودم باشه و دائم منتظر همسرم نباشم. چه تو شادیها و چه حتی تو خشمها. این من و شاید به طور کلی ما خانمها، هستیم که اثرگذاری بالاتری داریم و تو شروع، تدوام و خاتمهٔ یک دعوا و جنگ و بالطبع شادی و حس خوب میتونیم موثر باشیم.❤️
و همسرم و شاید همهٔ آقایون، در زمینهٔ احساسات، تاثیرپذیرترن.
یکی دیگه از نکاتی که فهمیدم این بود آقایون احتیاج به احساس قدرت، بزرگی و توانمند بودن دارن.
ما خانمها اگه این اقتدارشون رو تو مسائل و مشکلات زندگی و تصمیماتی که میخوایم بگیریم حفظ کنیم، نه تنها خیلی خوشحال میشن ، بلکه سعی میکنن اون مشکلات رو هم حل کنن.😉
خیلی از دعواها و تنشهای ما، به خاطر مداخلهٔ ما زنها در اقتدار و توانمندی مردهامونه. با خیال راحت و اعتماد کامل، بسیاری از مسائل و تصمیمات رو باید به اونها بسپریم و از دور نظارهگر باشیم.😊
با لطف خدا روزهای تلخ گذشتن و زندگیمون روزهای خوش رو به روی خودش دید.
سال ۹۱ تصمیم گرفتم برای داشتن بینش و اطلاعات عمیقتر و گستردهتر تو رشتهٔ خودم و همینطور بنابر اقتضای شغلی و ارتقاء سطح اون، دکترا بخونم.
الحمدلله دکترای دانشگاه تهران قبول شدم و حالا در کنار مسئولیت همسری، دانشجو هم شده بودم...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲. جمعی که جمعتر شد.»
#حبیب_پور
(مامان #نارگل ۸ساله، #نیکان ۵ساله و #نویان ۷ماهه)
#قسمت_دوم
سال ۹۳ آزمون جامع و تافل رو پشت سر گذاشتم و اردیبهشت سال ۹۴ بود که فهمیدم خانوادهٔ دونفرهمون داره سه نفره میشه.😍
از اینکه یه نینی کوچولو اومده بود توی دلم خیلی شاد، سرحال و ذوق زده بودم.😍
وقتی متوجه شدم خدای مهربون به من دختر داده، خیلی خوشحالتر هم شدم. مخصوصاً که خودم خواهر نداشتم.
یادمه که حتی سر تخت سونوگرافی بشکن زدم.😂
دوران بارداری بدی نداشتم. به جز سردرد که طاقتفرسا بود و نمیتونستم دارویی هم مصرف کنم.
این زمان با برنامهریزی، کارهای پایان نامهام رو هم انجام میدادم.👌🏻
تو یه شب زیبای سرد بارانی بهمن ماه، نارگل جانم زندگیمون رو روشن کرد.
از ۵ روزگیش یه خانم پرستار، که از اقوام دورمون بودن به کمکم اومد. ایشون هر روز ۸ تا ۹ ساعت میاومدن و به من توی امور خونه و نوزادم کمک میکردن.
چون داشتم کنار استادی دانشگاه، دکترا هم میخوندم، نیاز به کمک ایشون داشتم. مخصوصاً در شرایط سخت نوزادداری.🥲
دختر کوچولو، شبها تا مدتها بیخوابی داشت. ولی اینها هم گذشت و کمکم به ۹ ماهگیش، که پایان مرخصی زایمانم بود نزدیک شدم.
بعد اتمام مرخصیم طبق قاعدهٔ کاری قبلی، به دانشگاه برگشتم؛ سه روز تمام و با ۱۶ الی ۱۸ واحد درسی.
زمانهایی رو که دانشگاه بودم، دخترم پیش پرستار میموند.
از اون طرف، قضیهٔ دکترام هم بود. هنوز پایاننامه رو به اتمام نرسونده بودم.
الحمدلله در راستای حمایت از دانشجویان مادر❤️، تونستم سه ترم مرخصی بدون احتساب از دانشگاه تهران بگیرم و با قوت بیشتری تمرکزم رو روی پایاننامهم بذارم. هر چند که مشکلات زیادی سر راهش بود، اما آروم آروم پیش میرفت.
خانوادهٔ همسرم ساکن تهران بودند.
مواقعی که باید به دانشگاه میرفتم، من و دخترم همراه اونها به تهران میرفتیم و مادرهمسرم نارگلجان رو نگه میداشتن و من به کارهای دانشگاهم میرسیدم.
نارگل خانم ۲ ساله که شد، به فکر فرزند بعدی افتادم. دوست داشتم زودتر براش همبازی بیاریم.
و خدا بهمون لطف کرد و خیلی زود یه نینی دیگه اومد توی دلم.😍
خداروشکر مشکل پزشکی خاصی نداشتم و راحت میتونستم به تهران رفتوآمد کنم و مطالعات و کارهای تحقیقاتی خودم رو تکمیل کنم، تا به امید خدا سر موعد مقرر فارغالتحصیل بشم و سنوات نخورم.😅
الحمدلله در ماه ۷ بارداری از پایاننامهم، با درجهٔ عالی دفاع کردم.
از رزق خوب آقا نیکان، در یک ماهگیش هم نامهٔ پذیرش مقالههام، (که در مدت بارداری مشغول نوشتنتشون بودم) اومد.😃
اونایی که در جریان دکتران، میدونن که این، چقدر مرحلهٔ مهمیه.😁
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله):
دُعاءُ الوالِدِ لِوَلَدِهِ كَدُعاءِ النَّبىِّ لاُِمَّتِهِ، دُعاءُ الوالِدَةِ يُفْضى اِلَى الحِجابِ؛
دعاى پدر براى فرزندش، همانند دعاى پيامبر براى امّتش است. دعاى مادر از موانع اجابت دعا، مىگذرد.
مشكات الانوار، صفحه ۲۸۲
🏴بوی غم می آید از شهر رسول
بوی اشک حیدر و آه بتول
آسمانی ها همه دل بی شکیب
بر لب شیر خدا امن یجیب🏴
رحلت پیامبراکرم محمدمصطفی (صلی الله علیه وآله) تسلیت باد🖤
امام حسن (علیه السلام):
مَنِ اِتَّكَلَ عَلَى حُسْنِ اَلاِخْتِيَارِ مِنَ اَللَّهِ لَهُ لَمْ يَتَمَنَّ أَنَّهُ فِي غَيْرِ اَلْحَالِ اَلَّتِي اِخْتَارَهَا اَللَّهُ لَهُ.
تحف العقول-جلد۱-صفحه۲۳۴
هر كه به حُسن انتخاب خداوند اعتماد نمايد، آرزو نمىكند در غير حال و وضعى قرار گيرد كه خدا برايش انتخاب كرده است.
🏴اى بقیعت عاشقان را کعبه عشق و امید سینه چاکـیم از غـم تو، بیقـرار غربتت
شهر یثرب داغدار خاطرات رنج توست
خم شده پـشت مدیـنه زیر بـار غـربتت🏴
شهادت امام حسن (علیه السلام) تسلیت باد🖤
«۳. آغاز آموزش با قرآن»
#حبیب_پور
(مامان #نارگل ۸ساله، #نیکان ۵ساله و #نویان ۷ماهه)
#قسمت_سوم
بعد از پذیرفته شدن مقالهها رفتم سراغ فرایند تسویه حساب و گرفتن مدرک، که بتونم ارتقاء پیدا کنم و به درجهٔ استادیاری برسم.
اما خدا می دونه در این فرایند با چه سختیها، دلواپسیها و مشکلات عجیب و غریبی (مثل عدم تطابق نمرهٔ پایاننامه در جلسهٔ دفاع با بارمهای درج شده در صورت جلسه و عدم تایید مقالهٔ اول علیرغم اعتبار بالا، توسط شورای پژوهشی دانشگاه تهران) روبهرو شدم که حل اونها بسیار زمانبر و انرژیبر بود.🥲
ولی الحمدالله خداوند باز هم لطف داشت و این دوران هم به خوبی سپری شد.
خداروشکر، نیکان نوزاد آرامی بود و بر عکس نارگل شبها میخوابید. ولی نارگل جانم با اضافه شدن یه نفر جدید، خیلی حساس شده بود.
اوایل تولد برادرش، درهم و برهم و قاطی☹️ بود. باید کسی اونو بغل میکرد و دور میداد تا بخوابه. گاهی هم کلا بیحوصله میشد و با تلویزیون و حمام و بازی هم آروم نمیشد.😞
شبها مجبور بودم هر دو رو پیش خودم بخوابونم تا کمکم به این شرایط عادت کنه و روزها اونو به پرستار یا والدینم بسپرم تا بتونم از عهدهٔ مراقبت از نوزاد جدید بربیام.
خداروشکر والدینم خیلی همراه بودن. پدر جانم مرتب دخترم رو به پارک و مسجد و گردش میبرد تا حال و هواش به احسنالحال تبدیل بشه.😊
با گذر زمان حساسیتش از بین رفت و کمکم با هم همبازی شدن.
دوست داشتم این شرایط رو تافت😆 بزنم که در همون حالت بمونه.😁
همین زمان بود که کرونا اومد.😱
با ترس، دلهره، انزوا و در خونه موندنهاش.😥
آموزشهای دانشگاه آنلاین شد که البته این، برای ما مامانا اتفاق میمون و مبارکی بود.😁
در همین حین پرستارم مبتلا به کرونا شدن و دیگه نیومدن.
بعد اون اوضاع برام بسیار سخت شد؛ هر چند والدینم نزدیک ما بودن و در حد توانشون کمکم میکردن.
به لطف خدا بعد از چند ماه تونستم پرستار دیگهای پیدا کنم و زندگیام دوباره روی روال افتاد.👌🏻
بچهها داشتن بزرگتر و بزرگتر میشدن.
نارگل خانم به سن پیشدبستانی رسید. من تصمیم گرفتم مهد قرآن رو براش انتخاب کنم.
جای خیلی خوبی بود؛ علاوه بر آموزشهای ضروری پیشدبستانی، قرآن و مفاهیم دینی هم آموزش داده میشد.
از اینکه میدیدم دخترم توی همچین فضای معنوی و مذهبی رشد میکنه و آموزش میبینه، خوشحال بودم.
یادمه روزی رو که بچهها سرود سلام فرمانده❤️ رو میخوندن و من اشک شوق میریختم، از اینکه نارگل جانم مدح و ثنای امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)🙏🏻 رو میکنه.🥲😍
الحمدلله حضور توی مهد کودک و فضای دوستان همسنش، باعث رشد مهارتها و تقویت اعتماد به نفس نارگلی شده بود🤲🏻؛ بزرگتر شده بود و بسیار خانم و فهمیده...
و من این رو هم هدیهٔ امام زمانجانم میدیدم.🥺
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امام رضا (علیهالسلام):
«هر که غم مؤمنى را بزداید، خداوند در روز قیامت، غم را از دل او مى زداید.»
«مَن فَرَّجَ عَن مُؤِمنٍ فَرَّجَ اللّهُ عَن قَلبِهِ یومَ القیامَةِ»
(کافی: جلد۲، صفحه۲۰۰، حکمت۴، گزیده حکمتنامه رضوی، صفحه۴۶۲)
هر چند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشتهای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است
اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟!
حتی اگر به آخر خط هم رسیدهای
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است
🏴شهادت امام رضا (علیهالسلام) تسلیت باد.🏴
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif