|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_هفتادوپنجم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
خندیدم
_آها حالا شد... یعنی اینکه دوست دارم بجاش برم یک سفر معنوی و زیارتی!
نگاهش متعجب شد
_اونوقت نمیشه این سفر رو بعدش رفت؟!
_خب چرا! ولی من دوست دارم به جای جلسه عروسی که فقط چند ساعته و فقط چند عکس ازش یادگار می مونه و نمی فهمی چطوری این ساعت ها میره...برم یک سفر زیارتی و یک قلب عاشق هدیه بگیرم و برای اول زندگیمون کلی دعا جمع کنم برای خوشبختی و کنار هم بودن!
چشم هاش و لب هاش مهربون می خندید با یک عاشقانه ناب!
***
این خیابون به معنای واقعی کلمه بهشت بود... بین الحرمینی که آرزوش رو داشتم...
سر که بچرخونی یک طرف حرم علمدار کربلا باشه و یک طرف حرم آقام امام حسین(ع)!
سرم رو تکیه دادم به شونه امیرعلی که داشت برام زیارت عاشورا می خوند! نگاهم رو چرخوندم روی گنبد طلایی و پرچم سرخش و توی دلم گفتم: ممنونم آقا!
اشک هام ریخت من امیرعلی رو مدیون همین آقا بودم و چه قدر خوشبخت که به جای جلسه عروسی شده بودم مهمون این بهشت و لباس عروسم شده بود چادرنمازم!
با سجده رفتن امیرعلی من هم به سجده رفتم روی سنگ های خنک بین الحرمین و با امیرعلی زمزمه کردم ذکر سجده شکر آخر زیارت عاشورا رو!
سر که بلند کردم امیرعلی اشک هاش رو پاک کرد از روی گونه اشو به صورتم لبخند زد
_قبول باشه.
من هم لبخند زدم
_ممنون همچنین
_راستی مامان زنگ زد گفت هماهنگ کردن حسینیه رو برای شام و استقبال!
لبخند رضایت مندانه ای زدم
_دستشون درد نکنه!
اخم مصنوعی کرد
_ولی کاش جلسه عروسیمون رو هم می گرفتیم؟
خسته شده بودم از این حرف تکراری... کلی التماس کرده بودم تا راضی شده بودبه این سفر معنوی به جای جلسه گرفتن...
اعتراض کردم
_امیرعلیییییییی
خندید به صورت اخموم
_خب راست میگم هر دختری آرزو داره لباس عروس بپوشه!
_لباس عروس بهونه است هر دختری دوست داره خوشبخت باشه و من مطمئنم با این سفر قبل از شروع زندگیمون کنار تو خوشبخت ترینم!
با انگشتش به نوک بینی ام ضربه زد
_فیلسوف کوچولو مطمئنی پشیمون نمیشی که چرا یک لباس پفی و تور توری نپوشیدی؟!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_آخر
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
به شیطنت و شوخیش خندیدم
_بله مطمئنم! بچه بودم لباس عروس پوشیدم دیگه برام عقده نمیشه خیالت راحت تازه عکسم دارم باهاش فقط جای تو خالیه تو عکس!
از ته دل خندید و من دست هام رو حلقه کردم دور بازوش و سرم و تکیه دادم به شونه اش
_خوابت گرفت؟
نفس عمیقی کشیدم
_نه... دارم فکر می کنم عطیه قراره چه ریختی خونه ام و بچینه... هر چند هر جور چیده باشه سر خونه خودش تلافی می کنم!
خندید
_رسیدیم یکی دو روز استراحت کن بعد خودم کمکت می کنم هر جور خواستی خونه ات رو
بچینی!
غرق خوشی شدم از حرفش
_قول دادی ها... باز دوروز دیگه نیای خونه بگی خانوم نهار بده خسته ام!... خانوم شام بده خسته ام!... خانوم حال ندارم فوتبال داره!
دستش رو گرفت جلوی دهنش و از خنده شونه هاش لرزید که گفتم: هرچند که همچینم وسایل
سنگینی ندارم جابه جا کنم... مبل و که حذف کردی... سرویس تخت خواب هم که نذاشتی بخرم!
خنده اش و جمع کرد
_آخه خونه نقلی ما مبل می خواد چیکار عزیزم؟ زمین خدا مگه چشه؟ بعدشم این همه آدم روی زمین می خوابن ما هم مثل اونا... حالا تو روی زمین خوابت نمی بره؟
بی هوا گفتم: تو کنارم باشی من روی سنگم می خوابم!
زد زیر خنده و من از جمله ای که بی پروا گفته بودم گونه هام گل انداخت و خجالت زده گفتم:
ببخشید... نخند دیگه!
با جمع کردن لبهاش توی دهنش سعی کرد نخنده
_چشم...
هنوزم به انگشت هام نگاه می کردم که چونه ام رو گرفت و مجبور شدم به نگاه گرم و مهربونش
نگاه کنم آروم گفت: می تونی ساده زندگی کنی؟
نفس گرفتم این هوای بهشتی رو
_چرا که نه... اصل زندگی کردن یعنی سادگی!
چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید و بعد نگاه عاشقش رو به من دوخت و آروم گفت :خیلی دوستت دارم!
این اولین بار بود که لا به لای مفهوم ها، این جمله گم نشده بود... با همه سادگی این جمله از زبون امیرعلی چه رقصی به پا کرد کوبش قلب ملند شد و دستم رو گرفت تا من هم بلند بشم
_بریم زیارت!
رو به حرم حضرت ابوالفضل (ع) سلام دادیم و رو به حرم امام حسین قدم هامون رو دست تو دست هم برداشتیم و این سر آغاز یک خوشبختی بود... پر از عطر عاشقی کنار لمس نگاه خدا!
زیر لب زمزمه کردم... از همه طعم های عشق فقط من عاشق یک طعم شدم اونم عشق با طعم سادگی!
خدایا شکرت❤️
.
پایان
✍🌺🍃🌸🍃
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
از دوستانی که واسه شغل و مغازشون
کارت چاپ میکنن،
خواهشمندم
ضخامتش رو نازک تر بگیرن...
که راحت تر بره لای دندون 😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیسیمچی🌱🌱
🎤حامد زمانی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وپنج
💭نميدانم صحبت از فداكاريهاي مادر بود كه دوباره فاطمه را بر سر نشاط آورد يا حرفي كه ميخواست بزند، اينقدر شيرين بود كه دوباره لبخند زد:
فاطمه- به به! واقعا كه بزرگان دين ما چه زيبا گفتن: "شرافت مادري از شرافت پدري بيشتر است! "☺️
💭براي چند لحظه دلم از شدت غرور و به خاطر اين حرف فاطمه مالش گرفت! "كاش مادرم هم ميشنيد! " 😞تقريبا ميشد گفت كه روي حرف فاطمه بيشتر با راحله بود.
چون اين راحله بود كه در اين چند روز مرتب سعي ميكرد عاطفي بودن زنها را موجب ضعفشان بداند. خودش هم متوجه شد و سعي كرد به گونه اي از خودش دفاع كند.
راحله- درسته منم قبول دارم كه در اين چند روز كمي در مورد احساسات زنها بي انصافي به خرج داديم. ولي حتي وجود اين احساسات هم دليل نميشه كه زن مجبور بشه كلفتي و كنيزي مرد رو بكنه!
فاطمه- خب نكنه!
راحله هم اولش مث ما باورش نشد كه فاطمه چنين حرفي زده باشد. فكر كرديم شايد طعنه ميزند. اما فاطمه كاملا جدي به نظر ميرسيد. راحله پرسيد:
راحله- يعني چه كه "نكنه! " مگه ميتونه چنين كارهايي رو نكنه!😟
فاطمه- كدوم كارها رو؟😊
راحله- اينكه بايد صبح تا شب تو خونه جون بكنه، خونه و زندگي روتميز كنه، به بچهها برسه، به شوهرش رسيدگي كنه، تاشب "آقا" راحت و آسوده بيان تو خونه و تازه ليوان آب رو هم زن بايد به دستش بده.😕
فاطمه- خوب اگه راضي نيست و دلش نميخواد، چنين كاري رو نكنه. هيچ كس هم نميتونه مجبورش كنه، دست كم از جانب دين!😎✌️
💭من هم مثل بقيه باورم نميشد فاطمه چنين نظري داشته باشد. 😳😟😧به همين دليل هم همه با تعجب به همديگر نگاه ميكردند. 😳😳انگار ميخواستند مطمئن شوند كه يا خواب ميبينند يا بيدارند. فاطمه كه اين بهت وحيرت بچهها را ديد، ترجيح داد خودش توضيح بدهد
فاطمه- ببين اگه ما بخواهيم نظر دين رو درباره نقش زن درخانه وخانواده بدونيم، دين هيچ وقت نگفته كه زن وظيفه داره كه توي خونه كار كنه و اگه اين كار رو نكنه گناه كرده.😊 اگر هم حواستون پيشه #قَيّموميت مرد بر زنه كه قبلا هم گفتم، اين قيموميت فقط در موارد محدوديه كه قبلا هم توضيح داديم.
👈نه در ظرف شستن 👈و خونه تميز كردن، 👈يا حتي شير دادن بچه!
💢زن اگه نخواد ميتونه هيچ كدوم از اين كارها رو انجام نده يا در قبالش از شوهرش پول بگيره!💢
البته اشتباه نكنين!، #دين به زنها توصيه نكرده چنين كاري رو بكنن، يعني، در قبال كارهاشون پول بگيرن. اتفاقا مرتب هم سفارش كرده كه در محيط خانواده #محبت و دوستي حاكم باشه و زن اين كارها رو هم از روي همين محبت انجام بده. منتهي اگه قرار شد كه مرد اين محيط محبت رو از بين ببره و از زن #سوءاستفاده كنه، دين اجازه چنين كاري رو به مرد نميده و به زن اجازه ميده تا جلوي اين سوء استفاده رو به اين شكل بگيره.👉
بااينكه به نظر ميآمد بچهها تا حد زيادي قانع شده باشند، ولي انگار فاطمه هنوز نكتههاي بيشتري داشت كه بگويد:
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وشش
فاطمه- يه چيز ديگه هم كه الان راجع به اون بحث "قيموميت" يادم اومد اينه كه ما اين همه از اول تا حالا راجع به نقش زن و مقام مادريش صحبت كرديم. ميبينيم طبيعت خيلي به #زن اهميت داده، يعني زن رو #محور حفظ بقاي نسل انسان كرده وتمام لوازم وامكاناتي روهم كه لازم داره در اختيارش گذاشته. مثل #استعدادهاي درونيش. اما هنوز نيازهاي بيرونيش مونده كه يك كسي بايد بياد و اين نيازها و احتياجاتش رو تامين كنه تا زن با خيال راحت به ايفاي نقش خودش در صحنه خانواده بپردازه؟! البته بخشي از اين احتياجات هم #نيازهاي_معنوي_وعاطفي زنه كه شوهرش بايد به خوبي اونها روتامين كنه!
💭بايد اعتراف كنم كه از اين توضيح، كلي كيف كردم. 😌شايد هم به همين علت بود كه فوري يك مثال برايش آوردم:
من- من فكر ميكنم ما اين رابطه رو در تئاتر هم به اين شكل داريم كه هنر پيشه روي صحنه تئاتر بايد به دستورات كارگردان گوش كنه. چون خيلي از مسائل كه روي صحنه است به عهده كارگردانه. اما به هر جهت همه چيز، حتي دستورات مدير صحنه هم در اين جهته كه هنر پيشه نقشش رو به بهترين شكل اجرا كنه.
طبق معمول اعتراض راحله توي ذوقم زد.😕
- اما همين قدرت كارگردان يا مرد باعث شده كه مردها بتونن هر چي خواستن بگن و هيچ كس هم ازشون باز خواست نمي كنه.😐
فاطمه جواب داد:
-اولا چون چند تا كارگردان، هنر پيشهها رو ميذارن سركار و اونها رو اذيت ميكنن، دليل نميشه كه ما منكر نقش كارگردان در اجراي تئاتر بشيم.
ثانيا اشتباه تو ام مثل خيلي از مردها همين جاست كه فكر ميكني كسي از اونها باز خواست نميكنه. در صورتي كه خداوند متعال در قبال هر #قدرت و #استعدادي كه به هر شخص ميده، بعدا گزارش كار ازش ميخواد و او رو #بازخواست ميكنه. مثل مديري كه يه سازمان رو اداره ميكنه، ممكنه كه كارمند زير دستش نتونه ازش باز خواست كنه، ولي وزير كه بالادست اين مديره ميتونه چنين كاري رو بكنه.
ثريا اعتراض كرد:
- اي بابا! ما كه نميتونيم همه چيزو بندازيم به #آخرت و بگيم كه ان شاءالله خدا جزاي اين مرد رو ميده! اين زن امروز داره زجر ميكشه.🙁
فاطمه- اون كه من گفتم جنبه آخرتي اش بود، در #دنيا هم قانون وضع شده براي همين ديگه، قانون به مرد چنين اجازه اي نميده كه هر بلايي خواست سر زنش بياره. البته به اين نكته هم اشاره كنم كه اين ظلمها #درهمه_دنيا وجود داره، يعني هيچ قانوني هنوز نتونسته جلو اين #ظلمها رو بگيره. چون بعضي از اين مسائل به گونه اي هستن كه با قوانين مدني يا حتي اخلاقي حل نمي شه، بلكه بايد بينش فرد از اساس تغيير كنه. در اين زمينه اسلام علاوه بر پيش بيني هاي حقوقي و سفارشات زياد اخلاقي، ميخواد بينش جنس مرد رونسبت به زن اصلاح كنه. در مورد ارتباط زن و شوهر، اسلام با هر گونه ظلمي كه به همسر بشه، از هر دو طرف، چه زن و چه مرد،مخالفه!
راحله با لحني معترضانه گفت:
- به همين دليله كه در قرآن به مردها سفارش شده كه زنها شون رو بزنن
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ✨
#رهایی_از_رابطه_حرام۲۶
در جلسه پیش گفتیم هنر اینه که ادم توی جامعه زندگی کنه و از خودش مراقبت کنه تا بزرگ و قوی بشه.
خدا خیلی باحال تر و با کلاس تر و حکیم تر از اونی هست که ما فکر میکنیم!
خدا معطل این نیست که ما صرفا فقط کارای خوب کنیم! بلکه دنبال این هست که ما به "قدرت روحی" برسیم.
👈🏼 داشتن قدرت روحی مهم ترین علامت رشد معنوی انسان هست.
بله انسان تا یه حدی باید زمینه های گناه رو در اطراف خودش از بین ببره. مثلا اگه کار ضروری ندارید از نصب کردن تلگرام و اینستاگرام خودداری کنید.
اما اینکه دیگه کلا همه چیز رو کنار بذارید و هیچ زمینه ای برای گناه نباشه اولا امکانش نیست و ثانیا درست هم نخواهد بود و موجب رشد انسان هم نخواهد شد.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ✨
#رهایی_از_رابطه_حرام
قسمت اول
https://eitaa.com/mahgolll/19545
قسمت دوم
https://eitaa.com/mahgolll/19721
قسمت سوم
https://eitaa.com/mahgolll/19928
قسمت چهارم
https://eitaa.com/mahgolll/20169
قسمت پنجم
https://eitaa.com/mahgolll/20405
قسمت ششم
https://eitaa.com/mahgolll/20623
قسمت هفتم
https://eitaa.com/mahgolll/20828
قسمت هشتم
https://eitaa.com/mahgolll/21002
قسمت نهم
https://eitaa.com/mahgolll/21184
قسمت دهم
https://eitaa.com/mahgolll/21367
قسمت یازدهم
https://eitaa.com/mahgolll/21516
قسمت دوازدهم
https://eitaa.com/mahgolll/21684
قسمت سیزدهم
https://eitaa.com/mahgolll/21920
قسمت چهاردهم
https://eitaa.com/mahgolll/22068
قسمت پانزدهم
https://eitaa.com/mahgolll/22281
قسمت شانزدهم
https://eitaa.com/mahgolll/22485
قسمت هفدهم
https://eitaa.com/mahgolll/22684
قسمت هجدهم
https://eitaa.com/mahgolll/23095
قسمت نوزدهم
https://eitaa.com/mahgolll/23609
قسمت بیستم
https://eitaa.com/mahgolll/23756
قسمت بیست و یکم
https://eitaa.com/mahgolll/24090
قسمت بیست و دوم
https://eitaa.com/mahgolll/24271
قسمت بیست و سوم
https://eitaa.com/mahgolll/24443
قسمت بیست و چهارم
https://eitaa.com/mahgolll/24778
قسمت بیست و پنجم
https://eitaa.com/mahgolll/24979
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🍃سلام و درود به اعضای خوب مهگلی، صبح پاییزیتون بخیر و شادی
💢زيبايى به صورت زيبا داشتن نيست...
زيبايى يعنى :
❣ داشتنِ ذهنِ زيبـا
❣ داشتنِ قلبِ زیبـا
❣ داشتنِ روح زيبـا
✅اگه چشم های زیبابینی داشته باشیم
✅اگه فقط خوبی های دیگران رو ببینیم
✅اگه مهربان باشیم بدونِ هیچ توقعی
✅اونوقت دیگه مهم نیست چهره مون چه شڪلیه..
💯مهربانی و داشتنِ قلبِ زیبا ما رو
💯تبدیل به زیباترین آدمِ دنیا میڪنه
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
[ و دلم را به نقطه ای که خیرم در آن است متوجه ساز صبحتون بخیر دلبرا 🌸💕]
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#آموزش_ایتا
⁉️چگونه از سیستم خارج شوم؟
💢به یاد داشته باشید که شما ایتا را در هر چند دستگاهی که بخواهید به طور همزمان استفاده میکنید. اگر از سیستم خارج شوید، پیامهای روی ابرتان را از دست نمیدهید و در صورت ورود مجدد میتوانید آنها را دنبال کنید.
✅برای خروج از سیستم در نسخه اندروید، وارد تنظیمات شده و با لمس سه نقطه در بالای صفحه، دکمه خروج را بزنید. در نسخه وب نیز میتوانید در منوی تنظیمات، خروج از سیستم را انتخاب کنید.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
عزیزان خوب مهگلی🌺🌺🌺
رمان بههمینسادگی
با همه زیبایی و سادگیاش تمام شد.
از امروز رمان زیبا و متفاوت
دمشقشهرعشق
را شروع میکنیم.
سپاس از همراهی شما🍀🍀🍀
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_اول
💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی #خبر خوندی، بسه!»
💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
💠 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
💠 تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1