#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
رفته رمق ز دست و سر و پیکرم علی
باللَّه که نیست ماتم تو باورم علی
تو تیر خورده ای پسر من ولیک سوخت
از حنجر بریده ی تو حنجرم علی
بهد از شهادت تو عدویت،عزیز دل
بر دل نهاده است غم دیگرم علی
یک عده بیل دار که با نیزه آمدند
باکینه آمدند به پشت حرم علی
نیزه بخاک رفت و تنت شد برون زخاک
ای وای من مقابل چشم ترم علی
بامعجرم سرت به سر نیزه بسته شد
شدسایبان،سر تو برای سرم علی
یک جرعه آب خورده ام از دیشب و،ببین
شیرآمده به سینه،گل پرپرم علی
ای نی سوار تشنه،پر از شیر سینه شد
پایین بیا ز نیزه،مزن آذرم علی
مست است نیزه دار تو ای هستی رباب
در زیر دست و پا نروی،دلبرم علی
بی اختیار دست خودم را تکان دهم
احساس میکنم که تویی در برم علی
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قطعه
با تیر بهتر است که دفنت کنم علی
بیرون اگر کشم سرت از تن جدا شود
باور نمیکنم که برای دو قطره آب
تیری نصیب حنجر تو بی هوا شود
آخر چگونه خاک بریزم به روی تو
چشمی که گاه بسته شود گاه وا شود
پشت حرم به خاک سپارم تن تو را
تا پیکر تو دور ز هر ابتلا شود
تا زیر سُمّ اسب نمانَد تنت علی
یا که تنت مباد پر از ردّ پا شود
اما دریغ جسم تو پیدا شود ز خاک
با نیزه جسم کوچک تو آشنا شود
پیش رباب رأس تو مشگل به نی رود
میمیرد او اگر سرت از نی رها شود
ای کاش سنگ کین نزند به رأس تو
ورنه سرت به روی سنان جابجا شود
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مثنوی
کودکش را جلوی لشگر نامرد گرفت
سینه ی فاطمه یک بار دگر درد گرفت
آمد و دید همه نیزه به دست آمده اند
عده ای مسخره کردند که مست آمده اند
یک نفر گفت که این طفل بود در تب و تاب
بی تعادل شده یا که ز عطش رفته بخواب
در حرم چشم همه اهل حرم تر گشته
صورتش زرد شده رنگ و رویش برگشته
یک نفر گفت گذارید دلش آب شود
این بهانه ست، حسین خواسته سیراب شود
همه در همهمه بودند که دیدن ناگاه
حرمله تیر چنان زدکه جا خورد سپاه
طفل ششماهه روی دست پدر جان میداد
نه بگو محسن زهرا به پس در افتاد
آه خورشید چرا با دو ستاره برگشت
دو قدم سوی حرم رفت و دوباره برگشت
همه دیدند که ششماهه دو قسمت شده بود
سر جدا از بدن طفل چه راحت شده بود
ناله میکرد که با این غم مه رو چکنم
با گلویی که شد آویز به یک مو چکنم
به روی دست پدر، جوجه ی من پرپر زد
تیر نامرد شرر بر جگر مادر زد
تشنه لب غنچه از شاخه بریدن سخت است
منّت از مردم نامرد کشیدن سخت است
بی هوا غنچه ی من را سر دستم چیدند
گلوی کودک بی شیر مرا پاشیدند
حرمله خنده زد و دید که من افتادم
یاد لبخند مغیره به حسن افتادم
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مثنوی
چه رخ داده بین سپاه عدو
که هر کس به شکلی کند گفتگو
یکی گفت آمد چها بر سرش
حسین آمده با علی اصغرش
یکی گفت ریزد سرشک از دوعین
به زانو در آمد در آخر حسین
یکی گفت معلوم شد بر همه
غریب است خیلی گل فاطمه
یکی گفت ماه تراب آمده
به دنبال یک جرعه آب آمده
یکی گفت با حرمله اینچنین
سپیدی زیر گلو را ببین
یکی گفت این غنچه پژمرده است
لبش از عطش بد ترک خورده است
یکی گفت نشکفته پرپر شده
یکی گفت این جوجه بی سر شده
یکی گفت پاشیده شد حنجرش
یکی گفت وای از دل مادرش
یکی گفت قلبم شد از غم کباب
دم خیمه استاده مامش رباب
یکی گفت شه از چه حیران شده ؟
عزیز پیمبر پریشان شده
یکی گفت رنگ از رخ او پرید
حسین از عیالش خجالت کشید
یکی گفت آتش به دلها زنم
سر کوچکش را به نی ها زنم
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مثنوی
من به قربان گلوی تو علی
این گلوی مثل موی تو علی
ٱرزو دارم ببوسم حنجرت
بیم ٱن دارم جدا گردد سرت
ٱخرین غنچه میان باغ بود
وای بر من تیر دشمن داغ بود
بی هوا زد مثل زهرا دشمنت
پیش چشمانم سر افتاد از تنت
گرچه بی جان بودی ای طفلم ولی
روی دست من تکان خوردی علی
تو به روی دست من لبریز ٱه
حرمله بر روی دست یک سپاه
جسم بی تاب تو را تابی نداد
رو زدم اما کسی ٱبی نداد
روی دست من تو دادی جان علی
شد سرت بر پوست ٱویزان علی
دست و پای خویش را گم کرده ای
جای گریه هی تبسم کرده ای
گریه کن یکباراز درد و نخند
جان بابا چشمهایت را ببند
چشم باز تو مرا بیچاره کرد
شد سروپایم زغصه پر زدرد
گر دو چشمت باز باشد اصغرم
موقع دفن تو در پشت حرم
چشم تو باز و دوچشمم سوی تو
من چگونه خاک ریزم روی تو
روی یک دستم تنت ٱه از سرت
من چه گویم در جواب مادرت
ای عزیزم سوی جنت پر مزن
جوجه ی بی سر شده پرپر مزن
مادرم زهرا رسیده دیدنت
دیدنت ، بوئیدنت ، بوسیدنت
ناگهان تا اسم زهرا را شنید
ناله ای جانسوز از دل برکشید
گفت بابا مادرت تنها که نیست
بین دستش این گل نشکفته کیست
از چه می ٱید از این گل بوی تو
روی او باشد شبیه روی تو
گفت ای طفلم گل نیلو فرم
او عمو محسن بود ای اصغرم
او فدایی امیر خیبر است
او شهید ، از صدمه ی میخ در است
تو اگر از تیر خاموشی ولی
او لگد خورده به پهلویش ، علی
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
به سوی خیمه اگر غنچهی پرپر برسد
به سما شیون گلهای مطهر برسد
اینچنینی که به مویی شده آویز سرت
چه نیازیست به خنجر که به حنجر برسد
گریه و ضجّه و ناله رسد از پشت حرم
در عوض هلهله از جانب لشکر برسد
میروم پشت حرم تا که تو را دفن کنم
بیم دارم که به خیمه تن بی سر برسد
من خودم قبر تو را با چه مشقّت کندم
که خداوند به داد دل مضطر برسد
من چسان خاک بریزم که دو چشمت باز است
وای اگر بهر تماشای تو مادر برسد
دفن میکرد بدن را و به زینب میگفت
ساعتی بعد دو آسیب به اصغر برسد
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
لرزه بر دست من و پیکر تو میلرزد
وسط معرکه دیدم سر تو می لرزد
خواستم از گلویت تیر کشم اما حیف
تیرهم در وسط حنجر تو می لرزد
شده آویخته بر پوست سر کوچک تو
گر ببیند سر تو، خواهر تو می لرزد
موقع دفنِ تنت، کار پدر مشگل شد
عمه ات گفت، هنوز اصغر تو می لرزد
مثل بسمل شده ای گرچه سرت گشته جدا
خاک میریزم و بینم پرِ تو میلرزد
کاشکی نیزه ی دشمن نکند پیدایت
نیزه در خاک رود، مادر تو میلرزد
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
تا ز خیمه سوی آن لشکر روان مه پاره شد
عمه اش دل نگران و مادرش آواره شد
تا که تیر آمد تکانی خورد بر دست پدر
گوش تا گوش علی از تیر دشمن پاره شد
یک قدم می رفت و بر می گشت سمت خیمه ها
حرمله می گفت دیدی شاه هم بیچاره شد
یکنفر می گفت این سر را به نیزه می زنم
یکنفر در فکر غارت کردن گهواره شد
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
تیر سه شعبه شعبه آمد و حلقم دریده شد
منّت مکش پدر که گلویم بریده شد
دانی ز چیست؟ در بغلت خنده میکنم
هر چند غنچه ی تو به یکباره چیده شد
وقتی که تیر خورد به حلقوم کوچکم
خون گلو به صورت طفلت چکیده شد
چون که دمای شیر بوَد مثل خون، پدر
کردم خیال شیر به سینه رسیده شد
بابا مرا به پشت حرم دفن می کنی
هنگام دفن، قامت مادر خمیده شد
یکروز بعد، موقع تقسیم سر که شد
رنگ از رخ رباب دوباره پریده شد
وقتی که نیزه خورد به اعضای کوچکم
یک لحظه یک صدای ضعیفی شنیده شد
دیدند چون که پوست گره خورده بر سرم
مانند جوجه ای سر طفلت کشیده شد
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
ای عزیز مجتبی عمه تنت را دیده است
علت این پایکوبی را ز من پرسیده است
بر سر داماد گل ریزند اما قاسمم
سنگ کین از هر طرف روی تو را بوسیده است
من خمیده گشتم و تو هم قد سقا شدی
بر تماشای من و تو دشمنت خندیده است
وای بر من جسم تو چون خاک صحرا نرم شد
استخوان های تنت از نعل ها کوبیده است
بس که مرکب روی جسمت رفت و آمد داشته
پیکر پاکت به روی خاکها پاشیده است
جمع کردم پیکرت را از زمین اما چه سود
قسمتی از پیکرت بر نعل ها چسبیده است
ذره ذره روی دستم تا به خیمه ریختی
زیر دست و پا تنت از هم جدا گردیده است
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
چشمم از داغ تو ای لالهی من دریا شد
در جنان از غم تو خون به دل بابا شد
لااقل کاش که یک گوشه تو را می کشتند
پاره پاره شدنت در وسط صحرا شد
استخوان تن تو از کمرت بیرون زد
نیزه بر سینهی زهرایی تو بد جا شد
اکبرم دانه ی تسبیح شد و تا نشدم
ولی از دیدن تو قدّ عمویت تا شد
مرکبی نیست که از روی تنت رد نشده
راه رفتند روی تو تنت از هم وا شد
از عسل حرف زدی و بدنت کش آمد
قامت کوچک تو شکل قد سقا شد
بازهم شکر خدا پیرُهنت هست به تن
پیرهن هست ولیکن پُرِ رَدّ پا شد
پاره شد پیرهنت، بر بدنت امّا هست
ساعتی بعد سر پیرُهنم دعوا هست
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
از بس نفس نفس زدی ای ماه دلربا
چون شمع سوختی و نداری دگر صدا
پنجه به گیسوی تو گره خورد قاسمم
دست عدو به کاکل تو گشته آشنا
لرزید دست و پای من از دیدنت،که تو
در زیر دست و پا زده ای سخت دست و پا
از خیمه گر نیامده عمه،دلیل داشت
در بین خیمه بود به دنبال یک عبا
تسبیح پاره پاره ی من بود اکبرم
اما تو مثل خاک تیمم شدی چرا؟
مردم چو دیده ام که به مانند مادرم
بر جسم کوچک تو لگد خورده بی هوا
در بر بگیرمت اگر ای لاله ی حسن
هر استخوانی از بدنت می شود جدا
****
#محمود_اسدی_شائق
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزل_مرثیه
سیزده ساله ی من،من بفدای سخنت
نوعروست شده در بین حرم،سینه زنت
خاک و خون پاک کنم از لب چاکت قاسم
تا که یکبار عمو جان شنوم از دهنت
بگمانم که رشید حرمم خورده زمین
ای عزیزم شده مانند ابالفضل تنت
پیرمردان جمل طعنه زنان می گویند
حلقه حلقه شده اعضای یتیم حسنت
بی زره رفتی و جسم تو شده مثل زره
بدن پاک تو شد پاره تر از پیرهنت
زنده زنده بدنت زیر سم مرکب رفت
شده پاشیده تر از جسم جوانم بدنت
اسبها روی تنت گرم تردد بودند
نعلِ کهنه-شده،ای وای به پیکر کفنت
****
#محمود_اسدی_شائق
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_مناجات
به هوای روی ماهت شده این دلم هوایی
ز گناه خسته ام من به تو دارم التجایی
تو نیامدی و من هم شب و روز گریه کردم
به کسی نگفتم اما.. چه کشیدم از جدایی
سرراه تو نشستم نظری اگر چه پستم..
سر راه با تو جانا..چه خوش است آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
بپذیر نوکرت را.. که خوشم به این گدایی..
ز بکای صبح و شامت برسان به چشمهامان
برسان تو قلب مارا به شهید کربلایی..
تن شاه بین گودال شده غارت اراذل
روی نیزه ای عمامه روی نیره ای عبایی
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
کاشکی کوفه برای تو جهنّم نشود
تار مویی ز سر دختر تو کم نشود
به خدا یک نفر اینجا به تو محرم نشود
زینبت تاب ندارد قد او خم نشود
هر که اینجاست برای زدنت آمده است
لشگر کوفه پی پیروهنت آمده است
نامه دادند بیایی همگی یار توئيم
همگی از دل و جان ياور و غمخوار توئيم
وعده دادیم که سرباز علمدار توئيم
امر کن تا که ببينی چه گرفتار توئيم
ولی این مرد و زن کوفه حقيرم کردند
بین یک چاله به يک ضربه اسيرم کردند
سر شکستن ز روی بام در اينجا رسم است
زدن فاطمه ها در دل صحرا رسم است
بی هوا ضربه به پهلو زدن آقا رسم است
خنده بر چشم تر زينب کبری رسم است
قصد دارند تنت را ته گودال برند
از یتیمان حرم زيور و خلخال برند
#رضاباقریان
#حضرت_مسلم
فریاد من ز _علیه_السلام ی دارالاماره است
جسمم به روی خاک زمین پاره پاره است
آقا نیا که کوفه پر از چشم بی حیاست
اینجا نگاه هرزه سوی گوشواره است
پُر می شود ورودی این شهر از جفا
پیش اسیرِ خسته که بی یار و چاره است
قومی که نیست عهد و وفا در مرامشان
حرفی اگر زدند ز طعن و شراره است
باید خبر دهم به صبا تا که بشنوی:
کوفی به فکر غارت یک گاهواره است
ترسم که زینبت به اسارت رود... نیا
ترسم ز نیزه ای که به دست سواره است
عریان چو می شود بدنی، زیر مرکب است
بر روی نیزه همره تو شیرخواره است
مسلم فدای معجر و موی مخدرات
ذکرم "نیا حسین" به میخ قناره است
کار فروش تیر زیاد است بین شان
حرف کنیز و برده به اینجا هماره است
یارب نوای من برسد بر پسر عمو
شاید دگر نرسد نیزه در گلو
#علی_احمدیان_جنت
#عرفه
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
کنار بیت خدایی به یاد ماهم باش
به مروه یا به صفایی به یاد ماهم باش
در استلام حجر نیز یادی از ما کن
همین که گرم دعایی به یاد ماهم باش
چو دور کعبه طواف آوری به کعبه قسم
تو کعبۀ دل مایی به یاد ماهم باش
به ما که رو نگشودی ، به ما نگاهی کن
ز ما اگر که جدایی به یاد ما هم باش
کنار زمزم اگر یاد کام خشک حسین
نظر به آب نمایی به یاد ماهم باش
کنار حجر همان لحظه ای که اشک فشان
به سید الشهدایی به یاد ماهم باش
دمی که از در باب السلام اشک فشان
به سوی بیت می آیی به یاد ماهم باش
کنار قبر رسول خدا کنار بقیع
مقیم کرب و بلایی به یاد ماهم باش
مقیم شهر نجف کاظمین سامرا
کنار قبر رضایی به یاد ماهم باش
چنان که گرم دعایی به ما دعایی کن
همین که یاد خدایی به یاد ماهم باش
#استادحاج_غلامرضاسازگار
#امام_باقر علیهالسلام
#غزل
آنکه با جهل زمین، پنجه درافکند تویی
بذر صد مزرعه در خاک پراکند تویی
باغبانی که علیرغم ستمهای خزان
سخت آموخت به هر باغچه لبخند تویی..
رشتۀ مهر که دلهای حقیقتجو را
تا ابد داده به یکدیگر پیوند تویی
ای احادیث نگاه تو پر از عشق، هنوز
راوی آنچه در این غم بنویسند تویی
هرکجا نامی از آن قافله آید به میان
زخمی دشت بلا! بارشِ یکبند تویی
نیست تأثیر تو، از عالم پنهان شدنی
که شکافندۀ شب، نور خداوند تویی
#اعظم_سعادتمند
#امام_باقر علیهالسلام
#غزل
غم شبگریهها را، داغ صحرا را تو میفهمی
غم سجادۀ دلخون بابا را تو میفهمی
اگرچه کودکی اما میان دامن این دشت
پیام ظهر عاشورای زیبا را تو میفهمی
نگاه بیقرار کودکان را سوی نخلستان
دلیل گریهها و بغض دریا را تو میفهمی
شجاعت را، شهامت را، غم تلخ اسارت را
به روی نیزهها فریاد سرها را تو میفهمی
خروش خطبۀ پرشور بابا را میان شام
غریبی را، غم یک مرد تنها را تو میفهمی
سلامی جابرانه میدهم یا باقرالاسرار
که اسرار زمان را، سرّ دنیا را تو میفهمی
#ماهرخ_درستی
#با_کاروان_حسینی
#خروج_کاروان_از_مکه
#غزل
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
میرویم از کعبه سوی کربلای پُر بلا
اینچنین حُکم از خدای دادگر داریم ما...
از برِ قبر پیمبر گرچه هجرت کردهایم
گوش جان بر گفتۀ خیرالبشر داریم ما
چون خدا خواهد ببیند جسم ما را غرق خون
نِی ز مرگ اندیشه، نِی خوف از خطر داریم ما
دینِ حق گر جُز به قتل ما نگردد جاودان
از سنان و تیغ و پیکان کِی حَذَر داریم ما
تا کنیم اتمام، حجّ ناتمام خویش را
از ازل شورِ شهادت را به سر داریم ما...
#سیدرضا_مؤید
#با_کاروان_حسینی
#خروج_کاروان_از_مکه
#غزل
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
همه در مکّه جمع و کاروانی خارج از مکّه،
ره صحرا گرفته، کیست این، عزم کجا دارد
امیر کاروان، فرزند زهرا با جوانانش
برای حجّ خون عزم دیار کربلا دارد...
ذبیح اکبر این کاروان باشد علیاصغر
که حلقی تشنه اما تشنۀ تیر بلا دارد...
حسین بن علی حجّی رود یاران که در این حج
چهل منزل به روی نیزهها سعی صفا دارد
چو حاجی میشود محرم بپوشد حلّهای بر تن
عزیز فاطمه بر تن لباس از بوریا دارد
تنش در موج خون افتاده با خواهر سخن گوید
سرش ذکر خدا از نیزه تا تشت طلا دارد...
#غلامرضا_سازگار
#با_کاروان_حسینی
#خروج_کاروان_از_مکه
#غزل
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
تو در تمام راه، دور عشق چرخیدی
حاشا اگر یک لحظه حَجّت را رها کردی
هفتاد دفعه دور معشوق خودت گشتی
آخر به روی نیزه حَجَّت را ادا کردی
شیطان به رویت سنگ زد، از کوفه پرسیدم:
کافر چرا اعمال حج را جا به جا کردی...
تا پای جان ماندن همان عهد قشنگی بود
عهدی که کوفی بست اما تو وفا کردی
خون خدا بودن قیامت میکند در تو
حق داشتی تا محشرت را خود به پا کردی
تو خوب میدانستی آنجا یار و یاور نیست
حس میکنم از کربلا ما را صدا کردی
اینکه تو ابن بوترابی اتفاقی نیست
تو خاک را با خون پاکت کیمیا کردی
حالا دلم با هر تپش صحن و سرای توست
یک کعبهٔ ششگوشه در قلبم بنا کردی
#مهدی_مردانی
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
وقتی که حماسه را به خون امضا کرد
میگفت: که جان من به قربان حسین
#غلامرضا_شکوهی
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#مثنوی
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
یکتنه خود بر سپهی غالبی
نجل عقیل بن ابیطالبی
ای ز تمام شهدا پیشتر
وصف تو از بینش ما بیشتر
پیشتر از لیلۀ میلاد تو
بوده رسول دو سرا، یاد تو
واقف اسرار خدای جلیل
وصف تو را گفته برای عقیل...
بر پسر فاطمه دل باختی
با غم او سوختی و ساختی...
غربت تو بار غم کوچهها
«سعی» تو در پیچ و خم کوچهها...
آه تو در سینۀ دیوار بود
اشک تو وقف قدم یار بود
کوفه چه بی عار و چه بی درد بود
بین همه پیرزنی «مرد» بود...
بخت به وی کرد خطاب اینچنین:
طوعه به مردانگیات آفرین!
وجه خدا شمع شبستان توست
جان حسین است که مهمان توست...
اشک شده مونس تنهاییاش
خون چکد از دیدۀ دریاییاش
دیده به مکه دل شب دوخته
سوخته و سوخته و سوخته
گشته تپشهای دلش یا حسین
زمزمه دارد دل شب با حسین:
ای به شرف فوق خلیل خدا
ای به منایت سر و جانم فدا
حرمله با تیر کشد انتظار
تیر کجا و گلوی شیرخوار
تیر کجا و دل افروخته
تیر کجا و گلوی سوخته
کوفه محل همه نیرنگهاست
دستهگل سنگدلان سنگهاست...
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#قصیدهواره
ای نخستین بارقه از شعلههای کربلا
اولین سیمای روشن از صدای کربلا
ای نخستین خون، چکیده روی خاک کوفه سرخ
ای نخستین سر، بریده در هوای کربلا
تو نخستینی که دیدی کربلای تشنه را
پیش از آنکه گل کند موج بلای کربلا
صبح تنهایی و عصر غربت و ظهر عطش
کربلای کربلای کربلای کربلا
ای سفیر دانش و دین در زمین جهل و کفر
ای شکوه نام تو بانگ رسای کربلا
پیش از آنکه کربلا باشد تو بودی، خون تو
ریخت روشن بر زمین در ابتدای کربلا
ابتدای کربلا بودی و دیدی از نخست
روی نیزه عشق را در انتهای کربلا
از فراز بامِ کاخ دستآموزان کفر
بر زمین انداختی سر را به پای کربلا..
اولین حاجی که رفت و کربلایی شد به شور
اولین زمزم که جوشید از صفای کربلا
ای نخستین چشم گریان بر حسین بن علی
با خبر از جزء و کل ماجرای کربلا
چشم تو پیش از تمام چشمها دید و گریست
زخمهای کربلا را در عزای کربلا..
ای چنان که نی، تهی از هرچه جز هوی حسین
ای نوا آه ای نوا آه ای نوای کربلا
پیک عصمت بودی و پیچیده در فریاد تو
هوی هوی کربلا و های های کربلا..
خانۀ هانی، عبیدالله و تو مخفی به رمز
پشت پرده ماندی اما از حیای کربلا
دست بر شمشیر میبردی اگر...، اما تویی
آری آری تو نخستین رهنمای کربلا
آری آری تو نخستین کاشف ذبح عظیم
آری آری تو نخستین آشنای کربلا
شیعه و خنجر زدن از پشت، پنهان، ناگهان
نه، بلندا تو، بلندا سرسرای کربلا
پشت پرده ماندی اما کربلا در پرده نیست
برملا شد با تو راز در خفای کربلا..
پشت پرده در نمازی سرخ از شرم حضور
اقتدا کردی به حیدر مقتدای کربلا
خونبهای تو تماشای حسین فاطمهست
ای نخستین خون جاری در بهای کربلا
جرعه جرعه نور نوشاندی مرا امشب به مهر
روشنم روشن به یمن روشنای کربلا
این قصیدهواره امشب از تو در من جلوه کرد
شعر گفتم از برایت از برای کربلا
#مرتضی_امیری_اسفندقه