eitaa logo
شهدای مدافع حرم
913 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ماجرای خواندنی #شهیدی که #امام_زمان(عج) او را کفن کرد💔👇 🍃یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود: یابن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا💔 یا بیا یک نگاهی به من کن😔 یا به دستت مرا در کفن کن😭 از بس این شهید به #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️ 🍃بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃: اگر من #شهید شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️ آن روحانی می گوید: من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊 🍃رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او #سخنرانی کنم؟🎤 رفتم #منبر و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در #جبهه ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔 یا بن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن💔 🍃تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت: من #غسال هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی) 🍃وقتی که می‌خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔 بروید بیرون، من خودم باید این #شهید را #کفن کنم🍂. من رفتم بیرون و وقتی برگشتم #بوی_عطر در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔 🌹✨کانال شهدای مدافع حرم 👇 @moarefi_shohada✨🌹
.. ¤🕊¤.. 🌷♡|.. گفتم: سلام حاجے.. چجوری شد کہ توی شیمیایے شدی؟! سرفہ امانش نمی‌داد..! لبخندی زد و با صدایِ ضعیفے گفت: هیچی داداش، سہ نفر بودیم با دو تا ماسڪ.. :) 💔 🌹✨کانال_شهدای_مدافع_حرم👇 @moarefi_shohada ✨🌹
👈حساسیت فوق‌العاده‌ای نسبت به مصرف داشتم😑، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش می‌كردم و می‌گفتم: وسایل و امكاناتی را كه مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه می‌كنند و به می‌فرستند بیهوده هدر ندهید😒 👇👇👇 🍀34🍀
🌷| طبق رسوم ، بچه ها حنا درست کرده بودند😍 اون شب برای اولین بار حنابندان عجیبی رو در عمرم دیدم👌 جوان هایی که برای رفتن به حجله خونین دست و رو حنا می بستند!🕊 سید میلاد روی دستش با حنا کلمه یا رقیه علیهاالسلام نوشت👌 مجتبی کرمی و برخی از بچه ها هم خودشون دو سه ساله داشتند.روی دستاشون نام مقدس بی بی سه ساله رو نوشتند✍ سید رو کچل کرده بود.با اصرار من روی سرش حنا گذاشت😇 بعد رو کرد به من گفت : ممدجان حنا رنگ بگیره قیافه ام زشت می شه عین این عقرب های زرد می شم😐 بعد و گفت : شهید می شیم، غسال موقع شستن می خنده، آبرومون می ره!😆 بعد از اینکه حنای رو شست،🚿 یک چفیه که مادر شهید رحیمی از براش آورده بود رو بست به سرش☺️ صحنه های در زندگی همه ما رقم می خورد در تاریخ ماندگار خواهد شد که فرزندان اسلام و انقلاب، باهم برای پیکار با 👺 هم قسم شده بودند و برای رفتن به حجله خونین شهادت، حنابندان برگزار می کردند🎊 سید رو حنا گذاشت و رو حنا گذاشت و جالب بود، همون جاهایی که حنا گذاشته بود رو ....😭✋ |🌷 @moarefi_shohada
بسم رب الشهدا🕊 دل ڪه شود، است ڪه آسمانیت می ڪند و اگر بال داشته باشی دیگر آسمــان، طعم می گیرد دلها را راهی ڪربلای ها می کنیم و دست بر سینه، به زیارت #"شهــــــداء" می رویم... بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... 
✨ دو سالی بود که به تحصيل در رشته ی پزشکی میپرداخت ولـي عشق بـه جبهه نگذاشت شهيد در دانشگاه بماند و بنا به ديدگاه حضرت امام(ره) به دانشگاه اصلي يعني عزيمت نمـودند.  سید علی اکبر در طول سال های خدمتش مسئولیت های بیشماری را بر عهده گرفت و در عملیات‌های بسیاری شرکت نمود که در جریان همین عملیات‌ها زخم بر تن او نشست. او حضور در جبهه را بهترین فرصت برای می‌دانست و شب ها گوشه‌ای می‌جست تا زمزمه‌ای شیرین را با معشوق خود نجوا کند🌺 5⃣
❤️ماجرای خواندنی که (عج) او را کفن کرد💔👇 🍃یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود: یابن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا💔 یا بیا یک نگاهی به من کن😔 یا به دستت مرا در کفن کن😭 از بس این شهید به عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️ 🍃بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃: اگر من شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️ آن روحانی می گوید: من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊 🍃رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او کنم؟🎤 رفتم و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔 یا بن الزهرا گشته ام از فراق تو شیدا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن💔 🍃تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت: من هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی) 🍃وقتی که می‌خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔 بروید بیرون، من خودم باید این را کنم🍂. من رفتم بیرون و وقتی برگشتم در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔 📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 100 به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه۱۱۷ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @moarefi_shohada
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت من هم نمی توانستم ببخشم... هر چيزی که منوچهر را می آزرد،مرابیشتر می داد.... انگار همه شده بودند... چقدر بهش گفته بودم.. گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید...😭 هیچ نگفت... اما توقع داشتم از بنیاد کسی زنگ بزند و بگوید یادشان هست... چه قدر منتظر مانده بودم....😭 همه جا را جارو کشیده بودم، پله ها را شسته بودم. دستمال کشیده بودم، میوه ها را آماده چیده بودم و چشم به راه تا شب مانده بودم. فقط که فکر نکند شده.....😭 نمی خواستم بشنوم _ "کاش ما همه رفته بودیم." نمی خواستم منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش بر نمی آید، که ... نمی خواستم بشنوم _«ما را بیندازید توی دریاچه ی نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم." همه ی ناراحتیش می شد یه حلقه توی چشمش... و می کرد. من اما وظیفه ی خودم می دونستم که حرف بزنم،.. اعتراض کنم،... داد بزنم.. توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید «اولویت با جانبازان است»، اما نوبت ما رو می دید به کس دیگه و به ما میگید فردا بیاید....😡😭 چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهرو بیمارستان بقیةالله بمونه برای نوبت اسکن... که ریه هاش عفونت کنه و چهار ماه به خاطرش بستری شه....😡😭 منوچهر سال هفتاد و سه رادیوتراپی شد، تا سال هفتاد و نه نفس عمیق که می کشید می گفت: _"بوی گوشت سوخته رو از دلم حس می کنم." این درد ها رو می کشید... اما توقع نداشت از یه بشنوه _ "اگه جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشم." منوچهر دوست نداشت کنه،راضی میشد به مرفین زدن.... و من دلم می گرفت... این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست کجاست و یعنی چی.... دلم می خواست با ماشین بزنم پاشو خورد کنم... ببینه میتونه مسکن نخوره و دردش رو تحمل کنه؟😭 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران
🌷شهید حاج امینی در دست‌نوشته‌ای✍ که در /10/19 نوشته است درخواست‌هایی را خطاب به مردم و رهروان مطرح کرده است. نوشته است: 📝از شما خواهش می‌کنم و می‌خواهم چند موضوع را مد نظر داشته باشید: ↵ دروغ نگویید ↵زود قضاوت نکنید❌ ↵گذشت و داشته باشید ↵خوشرو و خوش برخورد🙂 باشید ↵و اینکه ها را پر نگه دارید✊ ⭕️خدایا ما را ببخش و بیامرز! ✿خدایا بگردان! ⭕️خدایا ما را به خودمان وا مگذار! ✿خدایا شناخت به ما عطا کن! ⭕️خدایا عزیزو بزرگوارمان راحفظ بفرما! یا رب العالمین بنده حقیر امیر حاج امینی 🗓تاریخ 65/10/19 ⏰ساعت 12:30 🌹🍃🌹🍃
وقتی به او مي گفتند : محمدرضا بيا غذا بخور مي گفت : اشتها ندارم سيرم در حالي كه روزه بودو به خانواده چيزي نمي گفت.در دل شب ، آروم نماز شب مي خواند. اين موقعي بود كه اصلا از انقلاب خبري نبود. 🍃⚘🍃 بچه كه بودخواهر و برادرانش را جمع مي كردو برایشان مي كرد. موقع نماز كه مي شد سريع مي رفت به سمت مسجد. راهنمايي بود كه درس را رها كرد و رفت به . 🍃⚘🍃 وقتي هم که به مسجد مي رفت بچه هاي هم سن و سالم دورش جمع مي شدند برایشان صحبت مي كردمپ. سعي مي كرد در زمينه هاي هم تاثيرگذار باشد. 🍃⚘🍃 صادق آهنگران بودند. صادق آهنگران اولين مداحي خود را که از مطالب پدر بود در حضور امام خميني (ره) با نام « اي به خون غلتان خوزستان درود » انجام دادند. 🍃⚘🍃
به روایت از پدرشهید: جنگ كه شروع شد رضا #١۶ سال داشت. يك روز كه من و صادق آهنگران در حال صحبت بوديم رضا برگه اي را آورد و گفت : بابا اين برگه را امضا كن مي خوام به برم. 🍃⚘🍃 من گفتم : امضا نمي كنم كه حاج صادق گفت : اگه تو امضا نكني من امضا مي كنم. خلاصه برگه را امضا كرديم و رضا خداحافظي كرد و مدتي بعد هم عازم شد. 🍃⚘🍃 آخرين باری كه رضا پيش ما بود من را صدا زد و گفت : « بابا ! بيا يه كم ريشم را كوتاه كن. » وقتي داشتم ريش هاش را كوتاه مي كردم موهاي صورتش را كه كنار مي زدم تا اونها را كوتاه كنم رو در احساس كردم. 😭 🍃⚘🍃 چند بار اومدم كه صورتش را ببوسم اما خجالت كشيدم. گفتم : رضا كي مي آيي ؟ گفت : بابا الان اومده ام كه برم. اين بار آخري بود كه او را ديدم. 😭😭 🍃⚘🍃 شبي كه رضا شده بود اربعين بود. تعقيبات نماز را خوندم حالم خيلي بد بود. مي خواستم بنشينم نمي تونستم. با خودم گفتم : به حسينيه ی اعظم برم و روضه اي بخونم تا آرامشي براي قلبم حاصل بشه. 😭😭 🍃⚘🍃
در حضورش ظفرمند سوسنگرد و بعد قله های الله اکبر را تجربه کرد. نصر در منطقه اکبر و گام بعدی مهدی میرزایی بود. 🍃⚘🍃 اما زخم ترکش دشمن باعث شد تا مدت کوتاهی در پشت جبهه به انتظار بماند. پس از بهبودی برای شرکت در طریق القدس خودش را به مقدم رساند. 🍃⚘🍃 های زیادی برا سازی شهر بستان کرد.ایشان در این عملیات بار دیگر شد و برای درمان به مشهد رفت. 🍃⚘🍃 اما روح بی قرار طاقت ماندن در شهر را نداشت هنوز زخم هایش التیام نیافته بود که خود را به رساند. 🍃⚘🍃 دلش میخواست در حمله بعدی حضور داشته باشد در ی چزابه با و همه رو متحیر کرد. 🍃⚘🍃 و به دنبال ان در فتح المبین پا به پای رزمندگان متجاوزان عراقی را به عقب راندند. 🍃⚘🍃
وقتی برای اولین بار با نیروهای رزمی خراسان سازمان دهی شدندو تیپ ۲۱امام رضا(ع)⚘ شکل گرفت در میدان های مین کار آزموده شده بود. و با عنوان گروه تخریب به کار آموزش نیروهای جدید مشغول شد. 🍃⚘🍃 در بیت المقدس و بیوض از ناحیه شانه ی راست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و برای مداوا به زادگاهش رفت دستش صدمه ی جدی دیده بود اما 'طاقت نشستن و شنیدن اخبار جنگ را نداشت با همان وضعیت خود را به رساند و در عملیات خرمشهر شرکت کرد. 🍃⚘🍃 رمضان آزمون دشوار دیگری بود که خدا رو شکر با سر بلندی از آن بیرون آمد در این حمله که در محور انجام شد کوچکترش به رسید. 🍃⚘🍃 از همه رزمندگان خواست تا جنازه سایر عقب منتقل نشده برادرش را از روی زمین نکنند😔 🍃⚘🍃 مین در مسلم بن عقیل باعث مجروح شدن دستش شد اما پس از مدت کوتاهی از بیمارستان راهی جبهه شدو همه رزمندگان را حیرت زده کرد به خاطر وجود های فراوان در بدنش به مهدی لقب را داده بودند. 🍃⚘🍃
در والفجر مقدماتی و والفجر یک به عنوان تخریب ماموریت بزرگی را انجام داد. ایشان و گروهش با در خاک عراق تلمبه خانه های مهم منطقه را منهدم کردند. 🍃⚘🍃 #شجاعت و اش باعث شد تا به عنوان فرمانده تیپ امام موسی (ع)⚘ نیروهای تیپ را به عهده بگیرد. 🍃⚘🍃 در والفجر ۴در منطقه پنجوین و همچنین پیروز خیبر لحظه به لحظه در کنار همرزمانش جنگید. در این پیش از دیگران خود را به بصره- العماره رساند. 🍃⚘🍃 پس از ازدواج با همسری مؤمن و وفادار به امام خمینی رفت.و سپس به های جنگ بازگشت. هنوز چندماه نگذشته بود که به خانه خدا مشرف شد حج تحول بزرگی در شخصیت و روحیه ایشان پدید آورد. 🍃⚘🍃 پس از سفر بلافاصله راهی مقدم شدو میمک را کرد. و سرانجام در بیست و هشت آذر ماه ۱۳۶۳با اصابت گلوله ی مستقیم به سرش به رسید. 🍃⚘🍃
حسن باقری🍃⚘🍃 5اسفند 1334 در تهران متولد شد.دبستان و دبیرستان خود را در تهران گذراند.1354 رشته دامپروری ارومیه قبول شداما بعد 3ترم از دانشگاه اخراج شد. اسفند 1356سربازی رفت. بعد سربازی تا خرداد 58تو انقلاب اسلامی ونهادهای دیگر فعالیت میکرد. سال58باورود روزنامه جمهوری اسلامی📰📰در سرویس و فعالیت رو آغاز کرد. 🍃⚘🍃 اوایل 59استخدام سپاه پاسداران شد و تو واحد سپاه بود.نام مستعارش باقری انتخاب کرد نام اصلی ایشان افشردی هست. 🍃⚘🍃 با شروع جنگ با تعدادی از پاسدارها راهی شدند ایشان را جزو های سپاه می دانستند‌. 🍃⚘🍃
با که در زمان تو ایران ولبنان داشت،به جمع آوری و ها و عملیاتی و ضبط صدا📟در ایران پرداخت. 🍃⚘🍃 در سال‌های اول انقلاب به کار و مشغول بودو عکسهای ماندگاری از ایشان به یادگار مانده است. حسن باقری در سال‌های اول انقلاب به کار و مشغول بوده است و عکسهای ماندگاری از وی به جا مانده است؛ اين عكس توسط این ثبت شده است. 🍃⚘🍃
تو واحد رزمی راه اندازی کرد که حدود سه ماه از شروع جنگ در تمامی محورهای جنوب مستقر شد. 🍃⚘🍃 بالایی در اطلاعات دشمن و بینی حرکات ارتش عراق در آینده داشت. 🍃⚘🍃 سال59 به عنوان یکی از ستاد عملیات جنوب انتخاب شد. محور دارخوین و جاده ماهشهر در ثامن الائمه رو به عهده داشت. 🍃⚘🍃 قرارگاه نصر در زمان فتح المبین،بیت المقدس و رمضان بود. 🍃⚘🍃 تو مرحله سازی عملیات مصدوم شد و بیمارستان بستری شدمعلوم نبود زنده بماند یا نه به سختی حرف میزد و به برادرش میگفت سابله کارش به کجا کشید. 🍃⚘🍃 علاقه زیادی به و نیرو برای داشت‌. زین الدین از ترین افرادی هست که ایشان پرورشش داد...که لشکر بن ابی طالب بود. 🍃⚘🍃
ی شهید ای دفاع مقدس ، کمال قزل کایا🍃⚘🍃 در ژانویه ی ١٩۶۵ مطابق با ۱۳۴۳/۵/۱۳ در شهر تاشلیچای استان آغری کشور در خانواده‌ ای مذهبی و شیعه متولد شد. از ملی‌ گرایی ، کمونیسم و بی‌ دینی نفرت داشت. معتقد بود که مسلمانان نباید خود را درون مرزهای جغرافیایی که کفار وضع کرده‌اند محبوس و زندانی کنند. 🍃⚘🍃 به عشق و خمینی (ره) و به خاطر علاقه ی زیادی که به شناخت ناب محمدی داشت در دی ماه سال ١٣۵٩ به همراه پسرخاله ی خود « بحری اکیول » وارد شد. 🍃⚘🍃 از اوایل سال ١٣۶۰ در حوزه ی علمیه ی حجتیه پذیرفته شد و تحصیل علوم دینی را در شهر مقدس قم و در جوار آستانه ی مقدس کریمه ی اهل بیت (س)⚘ شروع کرد. 🍃⚘🍃 فارسی رو هم یاد گرفت. حتی کتابها رو از فارسی به منظور برای می کرد. 🍃⚘🍃 اهل بود و به خواندن شب بسیار توجه داشت. پس از مدتی با توجه به اوامر امام خمینی (ره) قصد عزیمت به ی حق علیه باطل را کرد. 🍃⚘🍃 با بصیرتی که داشت فهمید که دفاع مقدس ما جنگ حق و باطل هستش. 🍃⚘🍃
برای رفتن به خیلی تلاش کرد تا این‌ که بالاخره در سال ١٣۶٣ با عضویت در ی انقلاب اسلامی و به صورت به اعزام شد. 🍃⚘🍃 کمتر از  ماه بعد از اعزام در منطقه ی قصر شیرین بر اثر ترکش خمپاره به  رسید. 🍃⚘🍃 وصیت کرده بود که در گلزار بهشت حضرت زهرا (س)⚘ تهران خاکسپاری شود. 🍃⚘🍃
با تشكيل بسيج، وارد بسيج شد، خريده بود كه بچّه ها با آن گشت بدهند و كارهاي پايگاه را انجام دهند. 🍃⚘🍃 روزي مادرش سخت بيمار شد و به دكتر احتياج پيدا كرد، به گفتم: با اين موتور مادر رو تا همين خيابون خاوران ببر دكتر...! ـگفت: نه ، اين موتور مال الماله نميشه! گفتم : جان! تو كه پول بنزين را از خودت ميدي گفت،ـ باشه! موتورش كه مال الماله...! با اينكه بسيج جا نداشت، موتور را به داخل حياط خانه ميآورد و بعنوان پاركينگ هم استفاده ميكرد حاضر نشد مادرش را ببرد! 🍃⚘🍃 در 16/12/62 در «خيبر» و در سرزمين «جزيره ي مجنون» همچون برادر بزرگوارش گرديد ،وتاكنون ما را چشم به راه گذاشته 😭😭 🍃⚘🍃 هنوز كمتر از ماه از اوّلين نگذشته بود كه «حميد» در حال تحصيلات سوم راهنمايي، عازم شد 🍃⚘🍃 در 22/2/62 حين «والفجر1» شد و هرگز جنازش را نياوردند😔 آنقدر خوش خلق بود كه پس از ، اقوام و نزديكان بهمون گفتند: چراغ خانه تون خاموش شد!! 🍃⚘🍃
» اوّلين بچه مون بود که در تهران متولدشد ، عجيب به كسب علم ودانش، علاقمند بود، مادرش روزي براش غذا گذاشت و گفت: ـ مادر! اين غذا براي پزشك خوبه! چيزي نگذشت كه بعد از پايان چهارم متوسّطه، در كنكور شركت كرد،امّا پيش از آنكه پاسخي بگيرد، راهي شد تا سنگر نماند، 🍃⚘🍃 او هم در 22/2/65 سال پس از ، در «والفجر5» و محلّ «فكّه» به خيل پيوست. پس از ، پاسخ اعلام شد و مجيد جزء اعلام شد!!😭😭 🍃⚘🍃 شب مراسم، بقدري شلوغ بود كه توي خيابان فرش انداخته بودند، جواد بود، به او خبر داده بودند و او آمد، همه دورش را گرفتند!! خيلي بيتابي ميكردند!! سخنران گفت: چه شده؟ چه خبر است؟ گفتند: فرزند چهارم از جبهه آمده...!!حاج آقا گفت: ببينيد اينها چه كساني هستند؟! فرزندشان شده!! باز پسرشان را راهي ميكنند؟!كه شور و حال خاصي به مجلس دست داد!! 🍃⚘🍃 پس از # مجيد فهميدند كه آنچه از حرفهاي امام(ره) خطاطي شده و به در و ديوار ميزدند، توسط خودش خطاطي شده و اينها پيش زمينه اي براي اجازه گرفتن برای بود. 🍃⚘🍃
هم مثل اصلاً قرار نداشت. تمام فكرش اين بود كه به بره... و براي اينكه منو راضي كنه ميگفت، ما را خط مقدّم نميفرستن؛ ما بايد پشت براي رزمنده ها پياز پوست بكنيم! در مسجد محل به بچّه ها درس ميداد و خانواده از اين خدمت او نيز خبر نداشتند!! 🍃⚘🍃 چند ماه بعد از رفتن به ، يه شب خوابي ديدم كه درآن خواب از فرزندم آگاه شدم، فرداي آن شب به دنبالم آمدند تا به مسجد برم، خودم را براي شنيدن خبر آماده كرده بودم!😭 🍃⚘🍃 و و هستند، و براشون سنگ یادبودی دربهشت حضرت زهرا⚘ در کنار گذاشته اند. 🍃⚘🍃 مزار تهران، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘درتهران، قطعه ۵۲ 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهیدان سرفراز 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
شهید دفاع مقدس، حاج محمد مهدی کازرونی🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۳۹/۱/۵ در روستای سعدی کرمان ، در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد. دوران تحصیلات ابتدایی را در همان روستا سپری کرد و با شروع انقلاب ، فعالیت‌هایش را علیه رژیم پهلوی آغاز کرد. در راهپیمایی‌ های علیه رژیم ، همیشه کفن‌ پوش در صحنه حاضر می‌ شد‌. 🍃⚘🍃 متاهل بود و۳ فرزند به یادگار دارد ۳پسر آقا بشیر آقا نذیر که دو قلو هستند و آقا ظهیر وقتی دو قلو هایش متولد شدند هر کسی اسمی را پیشنهاد می داد اما می گفت : « هر چه قرآن بگوید. » قرآن را که باز کرد آیه ی « بشیراً و نذیراً » آمد ، اسم بشیر و نذیرو انتخاب کرد. 🍃⚘🍃 یک سال بعد هم ظهیر به دنیا آمد. معتقد به فرزند زیاد بود. از همان زمان هم با شعار دو فرزند کافیه مخالف بود و می‌گفت: « نسل شیعه باید زیاد باشد. » 🍃⚘🍃 تو نامه هایی که از می فرستاد برای همسرش می نوشت : « صبور باشید ، حتماً با به بچه‌ها شیر بدهید و مال دار نخورید و زیاد بخوانید. » 🍃⚘🍃
ایشان وحاج‌ قاسم با هم رفیق بودند. همشهری بودن و مسئولیت‌ هایی که در لشکر ۴۱ ثارالله به عهده داشت باعث دوستی و همراهی بیشترشان شده بود. 🍃⚘🍃 به قول سلیمانی ، مهدی لشکر بود و در جایی دیگر از یاد می‌ کرد و می‌ گفت ذره‌ ای ترس در وجود مهدی نبود. 🍃⚘🍃 به روایت از همسر : اهل كرمان بودم. مهدي از بستگانم بودند و از قبل ، بينمان آشنايي وجود داشت و در سال ۵٩ كه ايشان ٢۰ سال داشت به خواستگار‌ي‌ ام آمد و به عقد هم دراومديم. هزينه ی كليه ی مراسم ما از خريد تا عروسي و هزينه‌ هاي آن حدود 8 هزار تومان شد. مهمان‌ هايمان را دعوت كرديم. يكي از اساتيد حوزه در مجلس عروسي ما سخنراني كردند. 🍃⚘🍃 بعد هم برنامه ی عقد برگزار شد و دوستان نمايشي را اجرا كردند. بعد سفره ی شام پهن شد كه شام عروسي ما هم نان و پنير و سبزي بود. 🍃⚘🍃 روز دوم بعد ازدواج ، ايشان به كردستان اعزام شدند. من هم همراهيشان كردم و هيچ مخالفتي با حضورشان در نداشتم. ده روز بعد از اعزامشان ، وقتي جا و سر‌ پناهي براي من مهيا كردند من را هم با خود می بردند. 🍃⚘🍃
با اینکه بارها مجروح شدو در عملیات‌های بسیاری شرکت داشت اما قسمتش نبود که در آن دوران شود و شاید تقدیرش این بود که … 🍃⚘🍃 در سال دبیرستان با دست بردن در شناسنامه اش رفت و چون بسیار داشت و هر کاری را انجام می داد با سن کم خود هر رزمنده و فرماندهی بود. 🍃⚘🍃 در سال‌های اول دهه 70 خودش را به منطقه کردستان رساند و و رو تحویل گرفت و از مرزهای میهن در آن خطه پاسداری کرد. 🍃⚘🍃 بعد از اتمام جنگ و قبول قطعنامه، غم بزرگی بر دلش نشست و خود را جامانده از قافله عشاق می دانست و همیشه یاد خصوصاً دوستش سید جعفر میر محمدی را می‌کرد.😔 🍃⚘🍃 تقدیرش نبود که شود حسرت جا ماندنش از سال های جنگ و سال های حضور در کردستان بر دل ایشان ماندو ناگزیر به زندگی عادی خود برگشت و ازدواج و فرزند و کار و … ایشان ازدواج کرد و دوفرزند به یادگاردارد. صداوسیما شد.
شهیدمدافع حرم ابراهیم عشریه🍃⚘🍃 یکی از و تاکتیک فنون نظامی و دانشگاه افسری امام حسین (ع)⚘ بود که برای در اختیار گذاشتن دانش نظامی‌اش به عنوان یک مستشار به سوریه رفت و در همین نیز به رسید. ۲۰ اسفند ۹۴ لباس حرم را بر تن کرد و ۳۵ روز بعد در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در العیس سوریه به ،رسید. بعداز حسین مشتاقی و مدافع حرم شهرستان نکا هست. 🍃⚘🍃 متولد سال 1358 اصالتا اهل شهرستان نکا و از پاسداران دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع)⚘ بود ارشد داشت،و ساکن شهر مقدس قم بود. متاهل و سه فرزندبه یادگاردارد زهرا ۱۳ ساله زینب ۱۰ ساله فاطمه معصومه ۶ ساله عاشق خانواده و بچه هایش بود. 🍃⚘🍃 در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در منطقه العیس سوریه به رسید، اما چون پیکرش در منطقه عملیاتی جا مانده بود، با گذشت ۵۴ روز خبر رسما تأیید شد و از آن زمان نامش در زمره جبهه مقاومت اسلامی جای گرفت. تااین که بلاخره پیکر تفحص و شناسایی شد وبه کشوربازگشت درشهرشان نکا تشییع و خاکسپاری شد...... 🍃⚘🍃
پدرش در سال 1355 ایشان به دبستان دانش روستای دره‌بان كه بعد از به نام دبستان صافی نامگذاری شد ثبت‌نام كرد. 🍃⚘🍃 برایش زندگی كردن بر روی كره خاكی معنا و مفهومی نداشت و همیشه جمله «كونو لظالم خصما و للمظلوم عونا» بر زبان داشت. 🍃⚘🍃 با آغاز تظاهرات‌ها علیه نظام شاهنشاهی ،به همراه پدر و پسر عمه‌هایش یعنی حسین و حسن شهابی، در تظاهرات‌ها شركت می‌كرد و همیشه در مساجد حاضر بودند. 🍃⚘🍃 از دوران كودكی صاحب اسلامی و مذهبی و رفتارش شایسته و پسندیده بود و همین خصوصیاتش باعث شده بود كه نظر تمام مردم را به خود جلب كند. 🍃⚘🍃 با اعزام به در حصر آبادان شركت كرد و با پیروزی برگشت و باز هم نتوانست دور از زندگی كند. 🍃⚘🍃 به علاقه زیادی داشت و از آنجا كه با و بودم برای رفتن به شد و با گروهی از برادران و دوستانش راهی حق علیه باطل شد. 🍃⚘🍃 برای دومین مرحله عازم نبرد شدم و سر انجام به آنچه فكر می‌كرد و آرزویش بود رسید. 🍃⚘🍃
سرانجام حسین صافی هم در تاریخ 7/9/1360 و در سن سالگی در بستان و در طریق‌القدس به آرزویش که همانا در راه خدا بود رسید‌. 🍃⚘🍃 مزار در شهرستان جم، استان بوشهر. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠شهید حسین صافی💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
شهید⚘🍃 ایشان در های 175 در منطقه عملیاتی شهر نفتی زبیدات عراق حماسه آفرید. 🍃⚘🍃 در و سپس حضور داشت. در تابستان1363ش با دختر مؤمنه ای ازدواج کرد و زندگی مشترک را در خانه پدری با مراسم بسیار ساده آغاز نمود و به بازگشت. 🍃⚘🍃 او در # بدر در الهویزه حماسه ها آفرید. در همین به رسید. لذا ناگزیر برای مراسم وی به اصفهان رفت و پس از مراسم چهلم برادرش و با وجود این که قرار بود تا چند روز دیگر فرزندش متولد شود، چون دنیا و فرزند نبود و دل در گرو داشت، به برگشت و و لشکر خرازی را با اشتیاق پذیرفت و برای جاده در منطقه پیدا کرد و به همراه در این منطقه مستقر شد. 🍃⚘🍃 سرانجام  خطيبي در تاريخ 1364/3/21 در جاده خندق و مصادف  با21 ماه مبارك رمضان به آرزوی خودش که همانا  در راه خدا بود رسيد. 🍃⚘🍃
زرین🍃⚘🍃 معروف به خمینی اهل روستایی به اسم دهدشت از توابع استان کهکیلویه وبویراحمد، سال 1320 متولد شد. 4ساله بود که پدرش و6ساله بود که مادرش به رحمت خدا رفتند، ودایی ایشان شد سرپرستش. 🍃⚘🍃 همین که شد وپشت لبش یه کوچولو سبز شد،دیگه طاقتش طاق شد وزد از دهات بیرون،سعی اش این بود که روپای خودش بایستد، رفت اصفهان وتا که دوباره رفت وخانواده شو پیدا کرد،ازشون بیخبر بود،ودرواقع گمشون کرده بود. 🍃⚘🍃 تواین مدت ازدواج کرد ،ویه مغازه ی لباس فروشی حوالی مسجدبابا علی عسگر باز کرد وآنجا مشغول بود. البته کنار لباس فروشی علیه طاغوتی های هم یه فعالیت هایی میکرد. ساواک هم خیلی تلاش میکرد از ایشان آتو بگیرد وانقلاب شد. 🍃⚘🍃 ایشان بعد از انقلاب عضو سپاه شده بود. همه جوره فدایی بود وگوش به فرمان امام، رفت کردستان برای جنگ با ضد انقلاب، با حسین خرازی آنجا آشنا شد. وشدند یار غار. 🍃⚘🍃 ایشان شد تیرانداز، او بود ویه اس وی دی،  زد وجنگ شد، ایشان رفت ی جنوب، 🍃⚘🍃