❤️ماجرای خواندنی #شهیدی که #امام_زمان(عج) او را کفن کرد💔👇
🍃یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود:
یابن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا💔
یا بیا یک نگاهی به من کن😔
یا به دستت مرا در کفن کن😭
از بس این شهید به #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️
🍃بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃:
اگر من #شهید شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️
آن روحانی می گوید:
من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊
🍃رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او #سخنرانی کنم؟🎤
رفتم #منبر و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در #جبهه ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔
یا بن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن💔
🍃تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت:
من #غسال هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی)
🍃وقتی که میخواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔
بروید بیرون، من خودم باید این #شهید را #کفن کنم🍂.
من رفتم بیرون و وقتی برگشتم #بوی_عطر در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔
🌹✨کانال شهدای مدافع حرم 👇
@moarefi_shohada✨🌹
.. ¤🕊¤..
#چفیه 🌷♡|..
گفتم: سلام حاجے..
چجوری شد کہ توی
#جبهہ شیمیایے شدی؟!
سرفہ امانش نمیداد..!
لبخندی زد و با
صدایِ ضعیفے گفت:
هیچی داداش،
سہ نفر بودیم با دو تا ماسڪ.. :)
#شهداشرمندهایم💔
#اللهمالرزقناشهادتفیسبیلک
#شادیروحشانصلوات
🌹✨کانال_شهدای_مدافع_حرم👇
@moarefi_shohada ✨🌹
👈حساسیت فوقالعادهای نسبت به مصرف #بیتالمال داشتم😑، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش میكردم و میگفتم: وسایل و امكاناتی را كه مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه میكنند و به #جبهه میفرستند بیهوده هدر ندهید😒
👇👇👇
🍀34🍀
#حنابندان_شهدا
🌷| طبق رسوم #جبهه، بچه ها حنا درست کرده بودند😍
اون شب برای اولین بار حنابندان عجیبی رو در #طول عمرم دیدم👌
جوان هایی که برای رفتن به حجله خونین دست و #پاهاشون رو حنا می بستند!🕊
#یادمه سید میلاد روی دستش با حنا کلمه یا رقیه علیهاالسلام نوشت👌
مجتبی کرمی و برخی از بچه ها هم خودشون #دختران دو سه ساله داشتند.روی دستاشون نام مقدس بی بی سه ساله رو نوشتند✍
سید #موهاش رو کچل کرده بود.با اصرار من روی سرش حنا گذاشت😇
بعد رو کرد به من گفت : ممدجان حنا رنگ بگیره قیافه ام #خیلی زشت می شه عین این عقرب های زرد می شم😐
بعد #خندید و گفت : شهید می شیم، غسال موقع شستن #بهمون می خنده، آبرومون می ره!😆
بعد از اینکه حنای #سرش رو شست،🚿 یک چفیه که مادر شهید رحیمی از #کربلا براش آورده بود رو بست به سرش☺️
صحنه های #عجیبی در زندگی همه ما رقم می خورد در تاریخ ماندگار خواهد شد که فرزندان اسلام و انقلاب، باهم برای پیکار با #کفر👺 هم قسم شده بودند و برای رفتن به حجله خونین شهادت، #جشن حنابندان برگزار می کردند🎊
سید #سرش رو حنا گذاشت #دست و #پاهاش رو حنا گذاشت و جالب بود، همون جاهایی که حنا گذاشته بود رو #داعشی_ها ....😭✋ |🌷
#شهید_سید_میلاد_مصطفی
✨ @moarefi_shohada ✨
بسم رب الشهدا🕊
دل ڪه #هوایی شود، #پرواز است ڪه آسمانیت می ڪند
و اگر بال #خونیـن داشته باشی
دیگر آسمــان، طعم #ڪربلا می گیرد
دلها را راهی ڪربلای #جبهه ها می کنیم و دست بر سینه، به زیارت #"شهــــــداء" می رویم...
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
#جبهه✨
دو سالی بود که به تحصيل در رشته ی پزشکی میپرداخت
ولـي عشق بـه جبهه نگذاشت شهيد در دانشگاه بماند
و بنا به ديدگاه حضرت امام(ره) به دانشگاه اصلي يعني #جبهه عزيمت نمـودند.
سید علی اکبر در طول سال های خدمتش مسئولیت های بیشماری را بر عهده گرفت و در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود که در جریان همین عملیاتها #گلبوسههای زخم بر تن او نشست.
او حضور در جبهه را
بهترین فرصت برای #خودسازی_معنوی میدانست
و شب ها گوشهای #خلوت میجست تا زمزمهای شیرین را
با معشوق #حقیقی خود نجوا کند🌺
5⃣
❤️ماجرای خواندنی #شهیدی که #امام_زمان(عج) او را کفن کرد💔👇
🍃یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود:
یابن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا💔
یا بیا یک نگاهی به من کن😔
یا به دستت مرا در کفن کن😭
از بس این شهید به #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️
🍃بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃:
اگر من #شهید شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️
آن روحانی می گوید:
من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊
🍃رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او #سخنرانی کنم؟🎤
رفتم #منبر و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در #جبهه ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔
یا بن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن💔
🍃تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت:
من #غسال هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی)
🍃وقتی که میخواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔
بروید بیرون، من خودم باید این #شهید را #کفن کنم🍂.
من رفتم بیرون و وقتی برگشتم #بوی_عطر در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔
📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 100
به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه۱۱۷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@moarefi_shohada
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #چهل_وچهار
من هم نمی توانستم ببخشم...
هر چيزی که منوچهر را می آزرد،مرابیشتر #آزار می داد....
انگار همه #غریبه شده بودند...
چقدر بهش گفته بودم..
گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید...😭
هیچ نگفت...
اما توقع داشتم #روزجانباز از بنیاد کسی زنگ بزند و بگوید یادشان هست...
چه قدر منتظر مانده بودم....😭
همه جا را جارو کشیده بودم، پله ها را شسته بودم. دستمال کشیده بودم، میوه ها را آماده چیده بودم و چشم به راه تا شب مانده بودم.
فقط #بخاطرمنوچهر که فکر نکند #فراموش شده.....😭
نمی خواستم بشنوم
_ "کاش ما همه رفته بودیم."
نمی خواستم منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش بر نمی آید، که #زیادی_است...
نمی خواستم بشنوم
_«ما را بیندازید توی دریاچه ی نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم."
همه ی ناراحتیش می شد یه حلقه #اشک توی چشمش...
و #سکوت می کرد.
من اما وظیفه ی خودم می دونستم که حرف بزنم،..
اعتراض کنم،...
داد بزنم..
توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید «اولویت با جانبازان است»، اما نوبت ما رو می دید به کس دیگه و به ما میگید فردا بیاید....😡😭
چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهرو بیمارستان بقیةالله بمونه برای نوبت اسکن...
که ریه هاش عفونت کنه و چهار ماه به خاطرش بستری شه....😡😭
منوچهر سال هفتاد و سه رادیوتراپی شد، تا سال هفتاد و نه نفس عمیق که می کشید می گفت:
_"بوی گوشت سوخته رو از دلم حس می کنم."
این درد ها رو می کشید...
اما توقع نداشت از یه #دوست بشنوه
_ "اگه جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشم."
منوچهر دوست نداشت #ناله کنه،راضی میشد به مرفین زدن....
و من دلم می گرفت...
این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست #جبهه کجاست و #جنگ یعنی چی....
دلم می خواست با ماشین بزنم پاشو خورد کنم...
ببینه میتونه مسکن نخوره و دردش رو تحمل کنه؟😭
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
🌷شهید حاج امینی در دستنوشتهای✍ که در #تاریخ65/10/19 نوشته است درخواستهایی را خطاب به مردم و رهروان #راه_شهدا مطرح کرده است.
#شهید_حاج_امینی نوشته است:
📝از شما خواهش میکنم و میخواهم #همیشه چند موضوع را مد نظر داشته باشید:
↵ #هرگز دروغ نگویید
↵زود قضاوت نکنید❌
↵گذشت و #ایثار داشته باشید
↵خوشرو و خوش برخورد🙂 باشید
↵و اینکه #جبهه ها را پر نگه دارید✊
⭕️خدایا ما را ببخش و بیامرز!
✿خدایا #عاقبت_بخریمان بگردان!
⭕️خدایا ما را #آنی به خودمان وا مگذار!
✿خدایا #معرفت شناخت به ما عطا کن!
⭕️خدایا #امام عزیزو بزرگوارمان راحفظ بفرما!
#آمین یا رب العالمین
بنده حقیر امیر حاج امینی
🗓تاریخ 65/10/19 #روز_جمعه
⏰ساعت 12:30
#شهید_امیر_حاج_امینی
🌹🍃🌹🍃
وقتی به او مي گفتند : محمدرضا بيا غذا بخور مي گفت : اشتها ندارم سيرم در حالي كه روزه بودو به خانواده چيزي نمي گفت.در دل شب ، آروم نماز شب مي خواند. اين موقعي بود كه اصلا از انقلاب خبري نبود.
🍃⚘🍃
بچه كه بودخواهر و برادرانش را جمع مي كردو برایشان #مداحي مي كرد. موقع نماز كه مي شد سريع مي رفت به سمت مسجد. #سوم راهنمايي بود كه درس را رها كرد و رفت به #جبهه.
🍃⚘🍃
وقتي هم که به مسجد مي رفت بچه هاي هم سن و سالم دورش جمع مي شدند برایشان صحبت مي كردمپ. سعي مي كرد در زمينه هاي #فرهنگي هم تاثيرگذار باشد.
🍃⚘🍃
#پدرشهیداستاد #حاج صادق آهنگران بودند.#حاج صادق آهنگران اولين مداحي خود را که از مطالب پدر#شهید بود در حضور امام خميني (ره) با نام « اي #شهيدان به خون غلتان خوزستان درود » انجام دادند.
🍃⚘🍃
به روایت از پدرشهید:
جنگ كه شروع شد #محمد رضا #١۶ سال داشت. يك روز كه من و #حاج صادق آهنگران در حال صحبت بوديم #محمد رضا برگه اي را آورد و گفت : بابا اين برگه را امضا كن مي خوام به #جبهه برم.
🍃⚘🍃
من گفتم : امضا نمي كنم كه حاج صادق گفت : اگه تو امضا نكني من امضا مي كنم. خلاصه برگه را امضا كرديم و #محمد رضا خداحافظي كرد و مدتي بعد هم عازم #جبهه شد.
🍃⚘🍃
آخرين باری كه #محمد رضا پيش ما بود من را صدا زد و گفت : « بابا ! بيا يه كم ريشم را كوتاه كن. » وقتي داشتم ريش هاش را كوتاه مي كردم موهاي صورتش را كه كنار مي زدم تا اونها را كوتاه كنم #نوري رو در #صورتش احساس كردم. 😭
🍃⚘🍃
چند بار اومدم كه صورتش را ببوسم اما خجالت كشيدم. گفتم :#محمد رضا كي مي آيي ؟ گفت : بابا الان اومده ام كه برم. اين بار آخري بود كه او را ديدم. 😭😭
🍃⚘🍃
شبي كه#محمد رضا #شهيد شده بود #شب اربعين بود. تعقيبات نماز را خوندم حالم خيلي بد بود. مي خواستم بنشينم نمي تونستم. با خودم گفتم : به حسينيه ی اعظم برم و روضه اي بخونم تا آرامشي براي قلبم حاصل بشه. 😭😭
🍃⚘🍃
در#اولین حضورش #عملیات ظفرمند سوسنگرد و بعد #فتح قله های الله اکبر را تجربه کرد. #عملیات نصر در منطقه #الله اکبر و #شحیطیه گام بعدی #شهید مهدی میرزایی بود.
🍃⚘🍃
اما زخم ترکش دشمن باعث شد تا مدت کوتاهی در پشت جبهه به انتظار بماند. پس از بهبودی برای شرکت در #عملیات طریق القدس خودش را به #خط مقدم رساند.
🍃⚘🍃
#دلاوری های زیادی برا #آزاد سازی شهر بستان کرد.ایشان در این عملیات بار دیگر #مجروح شد و برای درمان به مشهد رفت.
🍃⚘🍃
اما روح بی قرار#شهید طاقت ماندن در شهر را نداشت هنوز زخم هایش التیام نیافته بود که خود را به #جبهه رساند.
🍃⚘🍃
دلش میخواست در حمله بعدی حضور داشته باشد در #تنگه ی چزابه با #خلاقیت و#شجاعتش همه رو متحیر کرد.
🍃⚘🍃
و به دنبال ان در #عملیات فتح المبین پا به پای رزمندگان متجاوزان عراقی را به عقب راندند.
🍃⚘🍃
وقتی برای اولین بار با نیروهای رزمی خراسان سازمان دهی شدندو تیپ ۲۱امام رضا(ع)⚘ شکل گرفت در میدان های مین کار آزموده شده بود. و با عنوان #مسئول گروه تخریب به کار آموزش نیروهای جدید مشغول شد.
🍃⚘🍃
در #عملیات بیت المقدس و #کانال بیوض از ناحیه شانه ی راست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و برای مداوا به زادگاهش رفت دستش صدمه ی جدی دیده بود اما 'طاقت نشستن و شنیدن اخبار جنگ را نداشت با همان وضعیت خود را به #جبهه رساند و در عملیات #آزادسازی خرمشهر شرکت کرد.
🍃⚘🍃
#عملیات رمضان آزمون دشوار دیگری بود که خدا رو شکر با سر بلندی از آن بیرون آمد در این حمله که در محور #شلمچه انجام شد #برادر کوچکترش #رضا به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
از همه رزمندگان خواست تا جنازه سایر #شهدابه عقب منتقل نشده #پیکر برادرش را از روی زمین #بلند نکنند😔
🍃⚘🍃
#انفجار مین در #عملیات مسلم بن عقیل باعث مجروح شدن دستش شد اما پس از مدت کوتاهی از بیمارستان راهی جبهه شدو همه رزمندگان را حیرت زده کرد به خاطر وجود #ترکش های فراوان در بدنش به#شهید مهدی لقب #فردآهنین را داده بودند.
🍃⚘🍃
در #عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک به عنوان #مسئول تخریب ماموریت بزرگی را انجام داد. ایشان و گروهش با #نفوذ در خاک عراق تلمبه خانه های مهم منطقه را منهدم کردند.
🍃⚘🍃
#شایستگی#شجاعت#تجربه و#خلاقیت اش باعث شد تا به عنوان #معاون فرمانده تیپ امام موسی (ع)⚘ #هدایت نیروهای تیپ را به عهده بگیرد.
🍃⚘🍃
در #عملیات والفجر ۴در منطقه پنجوین و همچنین #عملیات پیروز خیبر لحظه به لحظه در کنار همرزمانش جنگید.
در این #عملیات پیش از دیگران خود را به #جاده بصره- العماره رساند.
🍃⚘🍃
پس از ازدواج با همسری مؤمن و وفادار به #دیدار امام خمینی رفت.و سپس به #جبهه های جنگ بازگشت. هنوز چندماه نگذشته بود که به #زیارت خانه خدا مشرف شد#سفر حج تحول بزرگی در شخصیت و روحیه ایشان پدید آورد.
🍃⚘🍃
پس از #پایان سفر بلافاصله راهی #خط مقدم شدو #عملیات میمک را #فرماندهی کرد. و سرانجام در بیست و هشت آذر ماه ۱۳۶۳با اصابت گلوله ی مستقیم به سرش به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
#شهید حسن باقری🍃⚘🍃
5اسفند 1334 در تهران متولد شد.دبستان و دبیرستان خود را در تهران گذراند.1354 رشته دامپروری ارومیه قبول شداما بعد 3ترم از دانشگاه اخراج شد.
اسفند 1356سربازی رفت.
بعد سربازی تا خرداد 58تو#کمیته انقلاب اسلامی ونهادهای دیگر فعالیت میکرد.
سال58باورود روزنامه جمهوری اسلامی📰📰در سرویس #فرهنگی و #سیاسی فعالیت رو آغاز کرد.
🍃⚘🍃
اوایل 59استخدام سپاه پاسداران شد و تو واحد #اطلاعات سپاه بود.نام مستعارش #حسن باقری انتخاب کرد
نام اصلی ایشان #غلامحسین افشردی هست.
🍃⚘🍃
با شروع جنگ با تعدادی از پاسدارها راهی #جبهه شدند ایشان را جزو #نابغه های سپاه می دانستند.
🍃⚘🍃
با #تجربیاتی که در زمان #خبرنگاری تو ایران ولبنان داشت،به جمع آوری #اطلاعات و #نقشه ها و #کارکردهای عملیاتی و ضبط صدا📟در #جبهه ایران پرداخت.
🍃⚘🍃
در سالهای اول انقلاب به کار #خبرنگاری و #عکاسی مشغول بودو عکسهای ماندگاری از ایشان به یادگار مانده است.
#شهید حسن باقری در سالهای اول انقلاب به کار #خبرنگاری و #عکاسی مشغول بوده است و عکسهای ماندگاری از وی به جا مانده است؛ اين عكس توسط این #شهید ثبت شده است.
🍃⚘🍃
تو#جبهه واحد #اطلاعات رزمی راه اندازی کرد که حدود سه ماه از شروع جنگ در تمامی محورهای جنوب مستقر شد.
🍃⚘🍃
#استعداد بالایی در #تحلیل اطلاعات دشمن و #پیش بینی حرکات ارتش عراق در آینده داشت.
🍃⚘🍃
سال59 به عنوان یکی از #معاونین ستاد عملیات جنوب انتخاب شد.
#فرمانده محور دارخوین و جاده ماهشهر در #عملیات ثامن الائمه رو به عهده داشت.
🍃⚘🍃
#فرمانده قرارگاه نصر در زمان #عملیات فتح المبین،بیت المقدس و رمضان بود.
🍃⚘🍃
تو مرحله #اماده سازی عملیات مصدوم شد و بیمارستان بستری شدمعلوم نبود زنده بماند یا نه به سختی حرف میزد و به برادرش میگفت #پل سابله کارش به کجا کشید.
🍃⚘🍃
علاقه زیادی به #کادرسازی و #تربیت نیرو برای #فرماندهی داشت.#مهدی زین الدین از #معروف ترین افرادی هست که ایشان پرورشش داد...که #فرمانده لشکر #17علی بن ابی طالب بود.
🍃⚘🍃
#طلبه ی شهید#ترکیه ای دفاع مقدس ، کمال قزل کایا🍃⚘🍃
در ژانویه ی ١٩۶۵ مطابق با ۱۳۴۳/۵/۱۳ در شهر تاشلیچای استان آغری کشور #ترکیه در خانواده ای مذهبی و شیعه متولد شد.
از ملی گرایی ، کمونیسم و بی دینی نفرت داشت. معتقد بود که مسلمانان نباید خود را درون مرزهای جغرافیایی که کفار وضع کردهاند محبوس و زندانی کنند.
🍃⚘🍃
به عشق #انقلاب و #امام خمینی (ره) و به خاطر علاقه ی زیادی که به شناخت #اسلام ناب محمدی داشت در دی ماه سال ١٣۵٩ به همراه پسرخاله ی خود « بحری اکیول » وارد #ایران شد.
🍃⚘🍃
از اوایل سال ١٣۶۰ در حوزه ی علمیه ی حجتیه پذیرفته شد و تحصیل علوم دینی را در شهر مقدس قم و در جوار آستانه ی مقدس کریمه ی اهل بیت (س)⚘ شروع کرد.
🍃⚘🍃
#زبان فارسی رو هم یاد گرفت.
حتی کتابها رو از #زبان فارسی به منظور #تبلیغ برای #هموطنانش #ترجمه می کرد.
🍃⚘🍃
اهل #تقوا بود و به خواندن #نماز شب بسیار توجه داشت. پس از مدتی با توجه به اوامر #حضرت امام خمینی (ره) قصد عزیمت به #جبهه ی حق علیه باطل را کرد.
🍃⚘🍃
با بصیرتی که داشت فهمید که دفاع مقدس ما جنگ حق و باطل هستش.
🍃⚘🍃
برای رفتن به #جبهه خیلی تلاش کرد تا این که بالاخره در سال ١٣۶٣ با عضویت در #کمیته ی انقلاب اسلامی و به صورت #داوطلب به #جبهه اعزام شد.
🍃⚘🍃
کمتر از #دو ماه بعد از اعزام در منطقه ی قصر شیرین بر اثر ترکش خمپاره به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
وصیت کرده بود که در گلزار #شهدای بهشت حضرت زهرا (س)⚘ تهران خاکسپاری شود.
🍃⚘🍃
با تشكيل بسيج، #مهدي وارد بسيج شد، #موتوري خريده بود كه بچّه ها با آن گشت بدهند و كارهاي پايگاه را انجام دهند.
🍃⚘🍃
روزي مادرش سخت بيمار شد و به دكتر احتياج پيدا كرد، به #مهدي گفتم:
با اين موتور مادر رو تا همين خيابون خاوران ببر دكتر...!
ـگفت: نه ، اين موتور مال #بيت الماله نميشه!
گفتم :#مهدي جان! تو كه پول بنزين را از خودت ميدي گفت،ـ باشه! موتورش كه مال #بيت الماله...!
با اينكه بسيج جا نداشت، موتور را به داخل حياط خانه ميآورد و بعنوان پاركينگ هم استفاده ميكرد حاضر نشد مادرش را ببرد!
🍃⚘🍃
در 16/12/62 در #عمليّات«خيبر» و در سرزمين «جزيره ي مجنون» همچون برادر بزرگوارش #مفقودالاثر گرديد ،وتاكنون ما را چشم به راه گذاشته 😭😭
🍃⚘🍃
هنوز كمتر از #10 ماه از #شهادت اوّلين #شهيدم نگذشته بود كه «حميد» در حال تحصيلات سوم راهنمايي، عازم #جبهه شد
🍃⚘🍃
#مهدي در 22/2/62 حين #عمليّات «والفجر1» #مفقودالاثر شد و هرگز جنازش را نياوردند😔#مهدي آنقدر خوش خلق بود كه پس از #شهادت، اقوام و نزديكان بهمون گفتند: چراغ خانه تون خاموش شد!!
🍃⚘🍃
#مجيد» اوّلين بچه مون بود که در تهران متولدشد ، عجيب به كسب علم ودانش، علاقمند بود، مادرش روزي براش غذا گذاشت و #مجيد گفت:
ـ مادر! اين غذا براي پزشك خوبه!
چيزي نگذشت كه بعد از پايان چهارم متوسّطه، در كنكور #پزشكي شركت كرد،امّا پيش از آنكه پاسخي بگيرد، راهي #جبهه شد تا سنگر #برادرانش #خالي نماند،
🍃⚘🍃
او هم در 22/2/65 #سه سال پس از #مهدي، در #عمليّات «والفجر5» و محلّ «فكّه» به خيل #شهيدان پيوست. پس از #شهادتش، پاسخ #كنكور اعلام شد و مجيد جزء #قبوليها اعلام شد!!😭😭
🍃⚘🍃
شب مراسم#مجيد، بقدري شلوغ بود كه توي خيابان فرش انداخته بودند، جواد #جبهه بود، به او خبر داده بودند و او آمد، همه دورش را گرفتند!! خيلي بيتابي ميكردند!! سخنران گفت:
چه شده؟ چه خبر است؟ گفتند: فرزند چهارم از جبهه آمده...!!حاج آقا گفت: ببينيد اينها چه كساني هستند؟! #سه فرزندشان #شهيد شده!! باز پسرشان را راهي #جبهه ميكنند؟!كه شور و حال خاصي به مجلس دست داد!!
🍃⚘🍃
پس از #شهادت# مجيد فهميدند كه آنچه از حرفهاي امام(ره) خطاطي شده و به در و ديوار ميزدند، توسط خودش خطاطي شده و اينها پيش زمينه اي براي اجازه گرفتن برای #جبهه بود.
🍃⚘🍃
#مجيد هم مثل #برادراش اصلاً قرار نداشت. تمام فكرش اين بود كه به #جبهه بره... و براي اينكه منو راضي كنه ميگفت، ما را خط مقدّم نميفرستن؛ ما بايد پشت #جبهه براي رزمنده ها پياز پوست بكنيم! در مسجد محل به بچّه ها درس ميداد و خانواده از اين خدمت او نيز خبر نداشتند!!
🍃⚘🍃
چند ماه بعد از رفتن #مجيد به #جبهه، يه شب خوابي ديدم كه درآن خواب از #شهادت #سوّمين فرزندم آگاه شدم، فرداي آن شب به دنبالم آمدند تا به مسجد برم، خودم را براي شنيدن خبر #شهادت آماده كرده بودم!😭
🍃⚘🍃
#مهدی و #حمید #مفقودالاثر و #گمنام هستند، و براشون سنگ یادبودی دربهشت حضرت زهرا⚘ در کنار #مجید گذاشته اند.
🍃⚘🍃
مزار#شهدا
تهران، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘درتهران، قطعه ۵۲
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدان سرفراز
#شهیدانمهدیمجیدوحمیدفاضلبجستانی
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
#سردار شهید دفاع مقدس،
حاج محمد مهدی کازرونی🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۳۹/۱/۵ در روستای سعدی کرمان ، در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
دوران تحصیلات ابتدایی را در همان روستا سپری کرد و با شروع انقلاب ، فعالیتهایش را علیه رژیم پهلوی آغاز کرد. در راهپیمایی های علیه رژیم ، همیشه کفن پوش در صحنه حاضر می شد.
🍃⚘🍃
متاهل بود و۳ فرزند به یادگار دارد
۳پسر آقا بشیر آقا نذیر که دو قلو هستند و آقا ظهیر
وقتی دو قلو هایش متولد شدند هر کسی اسمی را پیشنهاد می داد اما می گفت : « هر چه قرآن بگوید. » قرآن را که باز کرد آیه ی « بشیراً و نذیراً » آمد ، اسم بشیر و نذیرو انتخاب کرد.
🍃⚘🍃
یک سال بعد هم ظهیر به دنیا آمد. معتقد به فرزند زیاد بود. از همان زمان هم با شعار دو فرزند کافیه مخالف بود و میگفت: « نسل شیعه باید زیاد باشد. »
🍃⚘🍃
تو نامه هایی که از #جبهه می فرستاد برای همسرش می نوشت : « صبور باشید ، حتماً با #وضو به بچهها شیر بدهید و مال #شبهه دار نخورید و#قرآن زیاد بخوانید. »
🍃⚘🍃
ایشان وحاج قاسم با هم رفیق بودند. همشهری بودن و مسئولیت هایی که در لشکر ۴۱ ثارالله به عهده داشت باعث دوستی و همراهی بیشترشان شده بود.
🍃⚘🍃
به قول #سردار سلیمانی ، #حاج مهدی #کلید لشکر بود و در جایی دیگر از #شجاعتش یاد می کرد و می گفت ذره ای ترس در وجود #حاج مهدی نبود.
🍃⚘🍃
به روایت از همسر #شهید :
اهل كرمان بودم. #حاج مهدي از بستگانم بودند و از قبل ، بينمان آشنايي وجود داشت و در سال ۵٩ كه ايشان ٢۰ سال داشت به خواستگاري ام آمد و به عقد هم دراومديم.
هزينه ی كليه ی مراسم ما از خريد تا عروسي و هزينه هاي آن حدود 8 هزار تومان شد. مهمان هايمان را دعوت كرديم. يكي از اساتيد حوزه در مجلس عروسي ما سخنراني كردند.
🍃⚘🍃
بعد هم برنامه ی عقد برگزار شد و دوستان نمايشي را اجرا كردند. بعد سفره ی شام پهن شد كه شام عروسي ما هم نان و پنير و سبزي بود.
🍃⚘🍃
روز دوم بعد ازدواج ، ايشان به كردستان اعزام شدند. من هم همراهيشان كردم و هيچ مخالفتي با حضورشان در#جبهه نداشتم. ده روز بعد از اعزامشان ، وقتي جا و سر پناهي براي من مهيا كردند من را هم با خود می بردند.
🍃⚘🍃
با اینکه بارها مجروح شدو در عملیاتهای بسیاری شرکت داشت اما قسمتش نبود که در آن دوران #شهید شود و شاید تقدیرش این بود که …
🍃⚘🍃
در سال #دوم دبیرستان با دست بردن در شناسنامه اش رفت #جبهه و چون بسیار #پشتکار داشت و #خالصانه هر کاری را انجام می داد با سن کم خود #محبوب هر رزمنده و فرماندهی بود.
🍃⚘🍃
در سالهای اول دهه 70 خودش را به منطقه کردستان رساند و #گروهان و #گردان رو تحویل گرفت و از مرزهای میهن در آن خطه پاسداری کرد.
🍃⚘🍃
بعد از اتمام جنگ و قبول قطعنامه، غم بزرگی بر دلش نشست و خود را جامانده از قافله عشاق می دانست و همیشه یاد #شهدا خصوصاً دوستش #شهید سید جعفر میر محمدی را میکرد.😔
🍃⚘🍃
تقدیرش نبود که #شهید شود حسرت جا ماندنش از #شهدای سال های جنگ و سال های حضور در کردستان بر دل ایشان ماندو ناگزیر به زندگی عادی خود برگشت و ازدواج و فرزند و کار و …
ایشان ازدواج کرد و دوفرزند به یادگاردارد.
#کارمند صداوسیما شد.
شهیدمدافع حرم ابراهیم عشریه🍃⚘🍃
یکی از #مربیان و #اساتید تاکتیک فنون نظامی و #فارغالتحصیل دانشگاه افسری
امام حسین (ع)⚘ بود که برای در اختیار گذاشتن دانش نظامیاش به عنوان یک مستشار به سوریه رفت و در همین #جبهه نیز به #شهادت رسید.
۲۰ اسفند ۹۴ لباس #مدافعان حرم را بر تن کرد و ۳۵ روز بعد در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در #منطقه العیس سوریه به #شهادت،رسید.
بعداز#شهیدان حسین مشتاقی و#سعیدکمالی #سومین #شهید مدافع حرم شهرستان نکا هست.
🍃⚘🍃
متولد سال 1358 اصالتا اهل شهرستان نکا و از پاسداران دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع)⚘ بود
#کارشناسی ارشد داشت،و ساکن شهر مقدس قم بود.
متاهل و سه فرزندبه یادگاردارد
زهرا ۱۳ ساله
زینب ۱۰ ساله
فاطمه معصومه ۶ ساله
عاشق خانواده و بچه هایش بود.
🍃⚘🍃
در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در منطقه العیس سوریه به #شهادت رسید، اما چون پیکرش در منطقه عملیاتی جا مانده بود، با گذشت ۵۴ روز خبر #شهادتش رسما تأیید شد و از آن زمان نامش در زمره #شهدای #جاویدالاثر جبهه مقاومت اسلامی جای گرفت.
تااین که بلاخره پیکر#شهید تفحص و شناسایی شد وبه کشوربازگشت
درشهرشان نکا تشییع و خاکسپاری شد......
🍃⚘🍃
پدرش در سال 1355 ایشان به دبستان دانش روستای درهبان كه بعد از #شهادتش به نام دبستان #شهید صافی نامگذاری شد ثبتنام كرد.
🍃⚘🍃
برایش زندگی كردن بر روی كره خاكی معنا و مفهومی نداشت و همیشه جمله «كونو لظالم خصما و للمظلوم عونا» بر زبان داشت.
🍃⚘🍃
با آغاز تظاهراتها علیه نظام شاهنشاهی ،به همراه پدر و پسر عمههایش یعنی #شهیدان #شیخ حسین و #شیخ حسن شهابی، در تظاهراتها شركت میكرد و همیشه در مساجد حاضر بودند.
🍃⚘🍃
از دوران كودكی صاحب #اخلاق اسلامی و مذهبی و رفتارش شایسته و پسندیده بود و همین خصوصیاتش باعث شده بود كه نظر تمام مردم را به خود جلب كند.
🍃⚘🍃
با اعزام به #جبهه در #عملیات حصر آبادان شركت كرد و با پیروزی برگشت و باز هم نتوانست دور از#جبهه زندگی كند.
🍃⚘🍃
به #شهادت علاقه زیادی داشت و از آنجا كه با #جرأت و #نترس بودم برای رفتن به #جبهه #داوطلب شد و با گروهی از برادران و دوستانش راهی #جبهههای حق علیه باطل شد.
🍃⚘🍃
برای دومین مرحله عازم #جبهههای نبرد شدم و سر انجام به آنچه فكر میكرد و آرزویش بود رسید.
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید حسین صافی هم در تاریخ 7/9/1360 و در سن #12 سالگی در #جبهه بستان و در #عملیات طریقالقدس به آرزویش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار#شهید در شهرستان جم، استان بوشهر.
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠شهید حسین صافی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
#عملیاتهای شهید⚘🍃
ایشان در #حفظ #تپه های 175 در منطقه عملیاتی شهر نفتی زبیدات عراق حماسه آفرید.
🍃⚘🍃
در #عملیات #والفجر1و2و4 و سپس #خیبر حضور داشت.#احمد در تابستان1363ش با دختر مؤمنه ای ازدواج کرد و زندگی مشترک را در خانه پدری با مراسم بسیار ساده آغاز نمود و به #جبهه بازگشت.
🍃⚘🍃
او در #عملیات# بدر در #هور الهویزه حماسه ها آفرید. در همین #عملیات #برادرش #علی به #شهادت رسید.
لذا ناگزیر برای مراسم وی به اصفهان رفت و پس از مراسم چهلم برادرش و با وجود این که قرار بود تا چند روز دیگر فرزندش متولد شود، چون #اسیر دنیا و فرزند نبود و دل در گرو #شهادت داشت، به #منطقه برگشت و #فرمان و #فرماندهی لشکر #شهید خرازی را با اشتیاق پذیرفت و برای #حفظ جاده در منطقه #عملیاتی #بدر #مأموریت پیدا کرد و به همراه #گردانش در این منطقه مستقر شد.
🍃⚘🍃
سرانجام #شهیداحمد خطيبي در تاريخ
1364/3/21 در جاده خندق و مصادف
با21 ماه مبارك رمضان به آرزوی خودش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسيد.
🍃⚘🍃
#شهیدعبدالرسول زرین🍃⚘🍃
معروف به #صیاد خمینی
اهل روستایی به اسم دهدشت از توابع استان کهکیلویه وبویراحمد،
سال 1320 متولد شد.
4ساله بود که پدرش و6ساله بود که مادرش به رحمت خدا رفتند، ودایی ایشان شد سرپرستش.
🍃⚘🍃
همین که #15ساله شد وپشت لبش یه کوچولو سبز شد،دیگه طاقتش طاق شد وزد از دهات بیرون،سعی اش این بود که روپای خودش بایستد،
رفت اصفهان وتا #27سالگی که دوباره رفت وخانواده شو پیدا کرد،ازشون بیخبر بود،ودرواقع گمشون کرده بود.
🍃⚘🍃
تواین مدت ازدواج کرد ،ویه مغازه ی لباس فروشی حوالی مسجدبابا علی عسگر باز کرد وآنجا مشغول بود.
البته کنار لباس فروشی علیه طاغوتی های هم یه فعالیت هایی میکرد.
ساواک هم خیلی تلاش میکرد از ایشان آتو بگیرد وانقلاب شد.
🍃⚘🍃
ایشان بعد از انقلاب عضو سپاه شده بود.
همه جوره فدایی بود وگوش به فرمان امام،
رفت کردستان برای جنگ با ضد انقلاب،
با#شهید حسین خرازی آنجا آشنا شد. وشدند یار غار.
🍃⚘🍃
ایشان شد #تک تیرانداز، او بود ویه #تفنگ اس وی دی،
زد وجنگ شد، ایشان رفت #جبهه ی جنوب،
🍃⚘🍃