eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
666 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
راننده به خودش آمد و گفت: «بله. یادم نبود. صندوق عقب ماشینه. هم برنج هست و هم گوشت. پس فردا هم دوباره میارم. دیگه پس فردا از مزاحمت‌های من خلاص میشین.» محمد با لبخند گفت: «استغفرالله. این چه حرفیه. تا باشه از این مزاحمتا. من اسم شما را نپرسیدم. گفتم شاید راضی نباشین اسمتون رو به کسی بگم.» راننده لبخندی زد و چیزی نگفت. محمد همین طور که به داشبورت و سر و وضع ماشین نگاه میکرد، چشمش به یک عکس قدیمی و کوچک خورد. عکس دو تا نوزاد را در کنار همدیگر دید. گفت: «خدا حفظشون کنه.» راننده متوجه نگاه و منظور محمد شد و گفت: «زنده باشی. خدا عزیزان شما رو هم براتون حفظ کنه. حاجی رسیدیم. ببخشید نمیتونم بیام تو کوچه!» محمد گفت: «نه آقا. خیلی هم لطف کردی که تا همین جا آوردیم.» پیاده شدند و سراغ جعبه عقب رفتند. محمد عبایش را جمع کرد و در کیفش گذاشت. با همان دستی که کیفش را دست گرفته بود، یک کیسه ده کیلویی برنج و با دست دیگرش، دو تا پلاستیک بزرگِ گوشت لُخم گوسفندی گرفت و خدافظی کرد و به طرف منزل ایران خانم حرکت کرد. وقتی وارد کوچه شد، دید ماشاءالله! همه مردها مشغول کار هستند و دارند چند تا روشنایی برای کل کوچه نصب میکنند. هنوز چند متر وارد کوچه نشده بود که دید مینو و مینا از خانه ایران خانم خارج شدند. تا چشمشان به محمد خورد، سلام کردند و محمد هم در حالی که سرش پایین بود، جواب سلامشان را داد. وقتی آنها از محمد رد شدند و رفتند، محمد رو به مردها کرد و با لبخند همیشگی و با اندکی لکنت گفت: «سلام خدا بر اهل کوچه!» همه مردها به محمد نگاه کردند. آنها هم با لبخند گفتند: «سلام اهل کوچه به محمد آقا!» ابوالفضل فورا به کمک محمد رفت و در حالی که داشت وسایل را از محمد می‌گرفت با شوخی گفت: «حاجی از کویت میایی؟» محمد جوابش داد و گفت: «آره ... اتفاقا همه کویتی‌ها گفتند سلام ابوالفضل هم برسون!» با هم وارد خانه ایران خانم شدند. ایران خانم و بقیه خانم‌ها تا دیدند محمد و ابوالفضل با دست پر وارد شدند سلام کردند و محمد هم جوابشون داد. ایران خانم گفت: «خسته نباشی آقا محمد! میگفتی بچه‌ها بیان کمک» محمد گفت: «تشکر. خیّری که اینا را داد، نمیخواست شناخته بشه.» ایران خانم گفت: «هر کی هست دستش درد نکنه. انشاءالله به مراد دلش برسه.» وقتی وسایل را گذاشتند، محمد کیفش را گذاشت گوشه تخت و دستی به قبا و عبایش کشید. ایران خانم گفت: «یه چایی بخور و برو!» محمد گفت: «وقت بسیاره. فکر کنم اوس کریم کمک میخواست. کجان الان؟» ابوالفضل گفت: «خونه ملیکا خانم. بابام با دو سه نفر دیگه مشغول کنتور برق هستند. میخوان روشنایی کوچه رو از اونجا بگیرن.» محمد گفت: «از برق هیچی نمیدونم. اما میرم شاید کاری داشته باشن. با اجازه تون ایران خانوم!» ایران خانم هم با لبخند گفت: «خیر پیش آشیخ!» ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از مخاطبان محترم، زحمت کشیدند و داستان های کانال را لیست بندی کردند. اجرشون با خداوند متعال 👇👇
♦️قسمت‌های رمان خاطرات کاملا 🔺قسمت‌اول https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7758 🔺قسمت‌دوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7759 🔺قسمت‌سوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7768 🔺قسمت‌چهارم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7769 🔺قسمت‌پنجم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7823 🔺قسمت‌ششم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7824 🔺قسمت هفتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7843 🔺قسمت هشتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7855 🔺قسمت نهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7866 🔺قسمت دهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7872 🔺قسمت یازدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7875 🔺قسمت دوازدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7897 🔺قسمت سیزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7916 🔺قسمت چهاردهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7950 🔺قسمت پانزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7972 🔺قسمت شانزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/7989 🔺قسمت هفدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/8075 🔺قسمت هجدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/8108 🔺قسمت نوزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/8144 🔺قسمت بیستم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/8152 «و العاقبه للمتقین»
♦️قسمت‌های رمان 🔺قسمت‌اول https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12298 🔺قسمت‌دوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12302 🔺قسمت‌سوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12307 🔺قسمت‌چهارم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12311 🔺قسمت‌پنجم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12316 🔺قسمت‌ششم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12325 🔺قسمت هفتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12333 🔺قسمت هشتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12336 🔺قسمت نهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12339 🔺قسمت دهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12344 🔺قسمت یازدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12349 🔺قسمت دوازدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12353 🔺قسمت سیزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12358 🔺قسمت چهاردهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12364 🔺قسمت پانزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12369 🔺قسمت شانزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12397 🔺قسمت هفدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12402 🔺قسمت هجدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12407 🔺قسمت نوزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12420 🔺قسمت بیستم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12428 🔺قسمت بیست‌ویکم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12433 🔺قسمت بیست‌ودوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12437 🔺قسمت بیست‌وسوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12446 🔺قسمت بیست‌وچهارم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12453 🔺قسمت بیست‌وپنجم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12457 🔺قسمت بیست‌وششم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12461 🔺قسمت بیست‌وهفتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12465 🔺قسمت بیست‌وهشتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12481 🔺قسمت بیست‌ونهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12486 🔺قسمت سی‌ام https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12490 🔺قسمت سی‌ویکم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12502 🔺قسمت سی‌ودوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12511 🔺قسمت سی‌وسوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12517 🔺قسمت سی‌وچهارم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12524 🔺قسمت سی‌وپنجم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12534 🔺قسمت سی‌وششم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12539 🔺قسمت سی‌وهفتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12549 🔺قسمت سی‌وهشتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12557 🔺قسمت سی‌ونهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12562 🔺قسمت چهلم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12581 🔺قسمت چهل‌ویکم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/12599 «و العاقبه للمتقین»
هدایت شده از کانال محمدطاها✌🏻
29.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻قسمت اول : آزادی طلبی یعنی چی؟🧐🕊 🗽توی این ویدیو می خوایم درباره آزادی فردی به زبان ساده و طنز صحبت کنیم.🌄 🌐بهتون پیشنهاد می کنم که این کلیپ رو با کیفیت HD توی آپارات ببینید.(کلیک کنید) 📎 رو دنبال کنید👇 📌@mohammadtahahaddadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿 🌿🌿 ✍️ نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی محمد یاالله یاالله گویان وارد خانه ملیکا خانم شد. دید اوس کریم و یکی دو نفر دیگر در گوشه‌ای از حیاط که کنتور برق قرار داشت ایستاده بودند و عرق ریزان، در حال ور رفتن با سیم و کابل و کنتور بودند. هر کاری میکردند، نمی‌توانستند برق روشنایی کوچه را درست کنند. اوس کریم در حالی که با گوشه آستینش عرقش را خشک میکرد، نشست کنارِ پله‌های حیاط و جوری که بقیه هم بشنوند گفت: «ولش کنین. نمیشه. بلدی میخواد.» محمد کنار اوس کریم نشست و با لبخند به او گفت: «خسته شدی پیرمرد؟» اوس کریم یک لیوان آب ریخت و گفت: «از پیش از ظهر تا الان گرفتارشیم. نمیدونم کجاش ایراد داره که برق نمیرسونه؟!» این را گفت و لیوان آب را سر کشید. محمد همین طور که به عمارت خانه نگاه میکرد گفت: «اوس کریم! اون پیرمرده کیه؟» اوس کریم نگاه کرد و گفت: «اسحاق! همین که از ظهر از اتاقش بیرون نیومده و فُحش‌کِشِمون نکرده، خدا را شکر!» محمد گفت: «آهان. باجناغت؟ ازش حساب میبری؟» اوس کریم آهی کشید و گفت: «کاش بود و میزد تو سرمون. والا حاضر بودیم ازش حساب ببریم. از وقتی دو تا پسرش رفتن، با همه چی و همه کی قهره. اینم که الان اینجاییم، دولتیِ ملیکا خانمه. وگرنه این کجا ما رو تو خونه‌اش راه میداد؟!» محمد گفت: «یه عکس قاب شده ... تهِ اتاقش... همون اتاقی که پنجره‌اش...» اوس کریم فورا حرف محمد را قطع کرد و گفت: «نگاه نکن... یه ورِ دیگه رو نگا کن... آره ... پسره بزرگشه... سر رفتن همون، اسحاق از همه برید.» محمد پرسید: «شهید شده؟» اوس کریم جواب داد: «نه. جزء اعدامی‌های قبل از انقلابه. میگن کمونیست شده بوده. خدا میدونه. اما بیچاره خیلی پسر خوبی بود. خیلی آروم و سر به راه و خوشکل.» محمد گفت: «عجب! پسر دومش چی؟» اوس کریم گفت: «شوهر حوا... هنریک... باورت میشه هنریک جانباز جنگ بود؟!» محمد دوباره پرسید: «ینی پسر اولشون اعدام شد و پسر دومشون رفت جبهه؟» ادامه 👇👇