بسم الله الرحمن الرحیم
#عمومی
#سخنرانی_محرم
متن کامل سخنرانی های محرم رو در صندوق بیان آپلود کردم ( تو ایتا پاک میشه متاسفانه ) و می تونید آن ها رو از لینک های زیر دانلود بفرمائید:
جلسه اول :
نکاتی را در #فضیلت_صلوات و یاد ائمه گفتیم، درباره #مقام_بالای_ائمه و اهمیت #معرفت_امام معرفت به جایگاه آنها مطالبی گفتیم و دو سه حدیث در #فضیلت_مجلس_اباعبدالله بیان کردیم.
جلسه دوم :
جلسه دوم، 6 مورد از #اهداف_امام_حسین علیه السلام رو برای حرکت به سمت کربلا عرض کردیم، بیاناتی از امام راحل در اهمیت #نقش_محرم_و_صفر، در زنده نگه داشتن اسلام گفتیم.
جلسه سوم :
#وضوی_تام، #وضوی_کامل رو توضیح دادیم که ثوابش ابدی است و طبق روایت با گناهان از بین نمی رود! 5 مورد از #حیله_های_ابن_زیاد های زمان رو برای متفرق کردن مردم از دور مسلم بن عقیل های زمان گفتیم.
جلسه چهارم :
اندکی درباره #اهمیت_نماز و سپس بحث زیبای #زنان_و_عرفان و ثمرات آن رو مطرح کردیم.
جلسه پنجم :
چندین روایت در اثباتِ این مطلب عرض کردیم که #اخلاق_و_عبادت_باید_انقلابی_باشد . نکته ای رو هم درباره #اشک_شوق و #اندوه_لذت_بخشِ گریه بر امام حسین علیه السلام گفتیم.
جلسه ششم و آخر :
جلسه ششم، تکمیل عرائض جلسه قبلی، مرور کلی و بیان #وظائف_منتظران حضرت حجت (ارواحنا لمقدمه الفداه ).
برای این جلسات زحمت کشیدم و مطالب خوبی داره؛ امید آن که مفید باشه. اگر مطالعه کردید و خوب بود برای دیگران هم منتشر بفرمائید. ان شاء الله خدای متعال این چند جلسه ی محقّر ما رو به فضل خودش قبول بفرماید.
#عمومی
#برهان_اصل_الواقعیه
#وحدت_وجود
از بهترین براهین بر اثبات وحدت شخصیه ی وجود، برهان «اصل الواقعیه» است که به نظر حقیر از برهانِ اصالت وجود هم بهتر هست. و این برهان فقط تصور اش قدری مشکل است اگر بتوانید مقدمات آن را درست تصور کنید تصدیق اش بدیهی است، این برهان را طبق تقریر استاد امینی نژاد تقدیم می کنم:
مقدمه اول: اصل واقعیت انکار ناپذیر است و قطعا حقیقت دارد. انکار آن توسط شما، اعترافِ شما به واقعیت داشتنِ همان انکار است. وگرنه شمائی که این متن را می خوانید نیز واقعی نیستید و چون نیستید حق حرف زدن و اعتراض هم ندارید! پس بالاخره واقعیتی هست که واجب است و چون به هیچ وجه امکان ندارد که نباشد پس واجب الوجود بالذات ( به ضرورت ازلیه ) است. [نظرشخصی : این وجوب در مقابل امکان نیست وجوبِ در مقام ذات و لابشرط مقسمی است]
مقدمه ی دوم: این واقعیت بی نهایت است. نمی شود 90 درصد عالم، واقعی باشد و 10 درصد آن غیر واقعی، زیرا غیر واقع نمی تواند واقع را محدود کند. اگر گفتید واقعیت محدود است ناخودآگاه 10 درصدِ خارج از محدوده را نیز واقعی پنداشته اید! پس هیچ راه فراری از این مقدمات نیست مگر سفسطه.
مقدمه سوم: بی نهایتیِ واقع، قابل کم شدن نیست؛ نمی توان یک تکّه از واقع را برداشت و آن تکه را از حقیقت داشتن انداخت. نمی توان در متن واقع خلاء ایجاد کرد، به تعبیر دیگر امکان ندارد که در آن ثلمه و شکاف پدید آید.
مقدمه چهارم: این واقع را نمی توان به دو حوزه ی واجب و ممکن تقسیم کرد وگرنه حوزه ی ممکن اگرچه الان خلاء را پر کرده ولی امکان ذاتی ایجاد خلاء در متن واقع را خواهد داشت و این با مقدمه ی قبلی سازگار نیست. [ برای همین گفتم وجوب اش در مقابل امکان نیست ]
نتیجه: واقعیت، یک حقیقتِ بی نهایت است که وجوب و ضرورت ذاتیه ی ازلیه دارد و هو المطلوب. [نظرشخصی: این واقعیت تمام کثرات را می بلعد پس چه از لحاظ کثرت در وحدت نگاه کنید که محل بحث ماست چه از نگاه وحدت در کثرت لحاظ کنید هر دو طرد سفسطه می کنند]
هدایت شده از محمدرضا
MedadOlOlamaAfzal.mp3
9.78M
#عمومی
#مداد_العلماء
این بیست دقیقه (درباره مداد العلماء افضل من دماء الشهدا) صحبت های استاد کفایه ی ما هست: استاد حسینی نسب. بنده اکثر داستان هایی که از خواب دیدن ها تعریف میشه رو باور نمی کنم ولی این خوابِ شب قدر ایشون و تعبیر خوابی که فرمودند رو تایید می کنم.
البته فقیه قدرمتیقن از عالم نیست بلکه عالم به خداوند و موحد حقیقی، قدر متیقن از عالم است.
صحبت های شیرینی است از دست ندید.
هدایت شده از محمدرضا
Clip-Panahian-EkhlasYaniChee-128k.mp3
4.34M
#عمومی
#درس_اخلاق
یک عمری تو این درس های اخلاق حوزه #اخلاص عوامانه را به خورد ما طلبه ها فرو کردند، هر چه داد زدیم اینی که شما می گوئید اخلاص نیست عبادت احرار نیست اصرار کردند و اصرار! الحمد لله که گاهی آقای پناهیان جلو می افتند و حرف های دل ما رو که اگر علنی بگیم بعضی اساتید پوست ما رو می کَنّن، مثل آب خوردن میگن ایشون! خدا حفظش کنه که گفت برخی از اخلاص های آقایان توهین ضمنی به خداست!
اخلاص یعنی من این کار رو می کنم تا پاداشش رو از دست خود خدا بگیرم اجرش رو از خدایی بگیرم که وقتی ثواب رو میده از شدت رضایت، به بنده اش افتخار می کنه و پاداش میده! اینه اخلاص 👌
#تخصصی #العلة_معلولة_لمعلولها
جایگاه #مصلحت و #مصالح در تکوین و تشریع
اهمیت پذیرفتن #نفس_الامر_معنایی
نپذیرفتن #حسن_و_قبح_ذاتی ما را به کجا خواهد برد؟!
مطلب بسیار مفید، عمیق و طولانی است می خواستم PDF اش کنم دیدم تو ایتا پاک میشه مجبور شدم همه اش رو بیارم. تمام عبارات زیر تا آخر همه عین ترجمه تفسير الميزان ذیل آیه ی لا یُسئل عمّا یفعل و هم یسئلون ، ج14، ص: 382 به بعد است که با «شرح و نقد مزجی» حقیر تقدیم می شود:
آنچه از وجوه خير و مرجحاتى كه [مصالحی که] در يك عمل است همان ما را وادار به انجام آن عمل مىكند، پس در حقيقت آن وجوه سبب در فاعليت فاعل است، يعنى آن ما را فاعل مىكند، و اين وجوه همان است كه ما آن را غايت و غرض فاعل از فعل مىناميم، و ابحاث فلسفى به طور قطع ثابت كرده كه فعل به معناى اثرى كه از فاعل صادر مىشود، چه فعل ارادى باشد و چه غير ارادى ممكن نيست بدون غايت باشد.
و مصلحت هم عبارت از همين است كه فعلى از افعال طورى باشد كه انجام آن مشتمل بر خيريت بوده باشد، پس مصلحت كه عقلاى عالم يعنى اهل اجتماع انسانى آن را مصلحت مىنامند [یعنی علامه مصالح و مفاسد را اعتباری می داند نه واقعی زیرا علامه حُسن و قبح ذاتی اشیاء را قائل نیست و خواهیم دید که این مبنا علامه را به کجا خواهد برد!] همان باعث و محرك فاعل است در انجام يك فعل، و همان باعث مىشود كه فاعل فعل را متقن و بىعيب انجام دهد، در نتيجه همان باعث مىشود كه فاعل در فعلش حكيم باشد، چون اگر آن نبود فعل لغو و بىاثر مىشد.[ قبلا ج14 ص 379 علامه گفته بود «خداوند خبر داده است که هر چه می کند به خاطر مصلحت می کند چون حکیم است» بنابراین تالی فاسد این تعریف از مصلحت این است که خداوند برای حکیم بودنش تابع قضاوت اهل اجتماع انسانی خواهد شد! یعنی شما خداوند را در یک صفت حقیقی مثل حکمت، تابع حکم اعتباری عقلاء اجتماع کردید]
اين نيز روشن است كه مصلحت مذكور كه از وجوه فعل عايد مىشود قبل از وجود فعل وجودى ندارد، و با اين حال اگر باز مىگوييم مصلحت علت وجود فعل است، با اينكه علت بايد قبل از معلول موجود باشد، براى اين است [یعنی راه حل ما برای حل مشکل دور این است: ] كه مقصود ما از مصلحت، وجود ذهنى و علمى آن است نه وجود خارجى. [این جواب درستی است که متاسفانه در ادامه علامه به این راه حل پایبند نمی مانند]
به اين معنا كه وقتى مىخواهيم فعلى را انجام دهيم قبلا صورتى علمى و ذهنى از نظام حاكم در خارج، و قوانين كلى و جارى در آن نظام، و اصول منتظم و حاكمى كه حركات را به سوى غاياتش و افعال را به سوى اغراضش سوق مىدهد، گرفتهايم، و نيز از راه تجربه، روابطى ميان اشياى عالم به دست آوردهايم، و جاى هيچ ترديدى هم نيست كه اين نظام علمى تابع نظام خارجى و مترتب بر آن است.[احسنت! کاش علامه به لوازم این حرف ملتزم می ماند]
و چون چنين است هر فاعل صاحب اراده، همه سعيش اين است كه حركات مخصوص خود را كه ما نام آن را فعل مىگذاريم طورى انجام دهد كه با آن نظام علمى كه صورت علمىاش را در ذهن دارد وفق دهد، و مصالح و محاسنى را كه در آن صورت علمى در نظر گرفته به وسيله فعل خود تحقق دهد، و خلاصه اراده خود را بر آن اساس پايهگذارى كند، كه اگر توانست فعل را با آن مصالح وفق دهد، و آن را تحقق بخشد حكيم است، و مىگوييم عملى متقن انجام داده، و اگر خطا رفت، و به آن مصالح نرسيد، حال چه به خاطر قصور او باشد و يا تقصيرش، او را حكيم نمىخوانيم، بلكه لاغى و جاهل و امثال آن مىناميم.[این تعریف از حکمت را به خاطر داشته باشید بعدا اگر گفتیم علامه حکمت را از خداوند نفی کرده است منظور ما همین معنا از حکمت است]
پس معلوم شد كه حكمت وقتى صفت فاعل مىشود كه فعل او با نظام علمى او منطبق، و نظام علميش درست از نظام خارجى گرفته شده باشد و معناى مشتمل بودن فعل او بر مصلحت اين است كه فعلش با صورت علميهاى كه از خارج در ذهن رسم شده مطابق در آيد،[اینجا علامه از راه حل قبلی صرف نظر کرده و برای مشکل دور راه حل جدیدی مطرح می کنند: ] پس در حقيقت حكمت، صفت ذاتى خارج است [این تعریف دومی از حکمت شد که دیگر مقابل ندارد نمی توانید جاهل و لاغی را در برابر آن فرض کنید پس با تعریف قبلی علامه از حکمت سازگار نیست]، چيزى كه هست اگر فاعلى را حكيم، و فعلش را مطابق حكمت مىناميم، به خاطر اين است كه فعل او با وساطت علم با نظام خارج منطبق است، و همچنين اگر فعلى را مشتمل بر مصلحت مىناميم، باز به خاطر اين است كه مطابق صورت علمى، و صورت علمى مطابق با خارج است.[ اگر حکمت صفت ذاتی خارج باشد و این مطابقت و متقن و بی عیب بودن، حکمی اعتباری باشد که عقلاء اجتماع آن حکم را می کنند پس خداوند در افعال اش اعتباراً و مجازاً حکیم شمرده خواهد شد در حالی که عقل و نقل اجماع دارند که خداوند واقعا حکیم است. علامه که متوجه اشکال شده در پاراگراف بعد در صدد جبران بر می آید: ]
ادامه عبارت علامه :
البته اين مطلب در افعالى تمام است كه منظور از آن فعل، مطابقت با خارج باشد، مانند افعال ارادى ما، و اما آن افعالى كه خود خارج است، مانند افعال خداى تعالى، آن ديگر نفس حكمت، و عين آن است، نه اينكه در صورتى كه مطابق با چيز ديگرى باشد حكمت مىشود. پس اينكه مىگوييم فعل خدا مشتمل بر مصلحت است معنايش اين است كه متبوع مصلحت است، نه اينكه تابع مصلحت باشد كه مصلحت خداى را بر انجام آن دعوت و وادار كرده باشد.[ علامه دید حکمت به معنای اول را نمی تواند بر خداوند حقیقتاً بار کند معنای دومی از حکمت درست کرد که حکمت صفت ذاتی خارج است! باز هم نشد معنای سومی ساخت که حکمت همان عین خارجی است! و متاسفانه همین را مبنای خودش قرار می دهد. درحالی که بدیهی است که حکمت صفت است نه عین خارجی! این که خداوند هر فعلی (تاکید می کنم: هرگونه فعلی) انجام دهد چون متن خارج است عین حکمت است افتخاری (مانند فتبارک الله احسن الخالقین) برای خداوند پدید نخواهد آورد! ضمن این که ما تساوق وجود و حکمت را قبول نداریم بلکه اصلا تساوق را قبول نداریم (توضیح اش خواهد آمد). اشکال ابن عربی (شرح فصوص علامه حسن زاده ج1 ص 528) بر اکثر حکما که «از وجوب وجود نمی توان تمام صفات و اسماء را برای خداوند اثبات کرد» نیز وارد است. بلکه علامه متاسفانه خداوند را از حکمت به معنای صحیح اش - که همان معنای اول بود - انداختند! سپس آیه ی لایسئل عمّا یفعل را طبق همین تساوق متن خارج با حکمت تفسیر می کنند: ]
غير از خداى تعالى هر فاعل ديگرى مسئول در فعل خود است كه چرا چنين كردى؟ و لذا موظف است فعل خود را با نظام خارجى تطبيق دهد، البته به آن طورى كه خود او فهميده و در پاسخ كسى كه مىپرسد چرا چنين كرده، به علت و وجه مصلحتى كه وى را وادار به آن فعل كرد اشاره و استدلال كند.
و اما چنين سؤالى در مورد خداى تعالى هيچ موردى ندارد، براى اينكه براى افعال او نظامى خارجى نيست تا با آن نظام تطبيق داده شود چون فعل خدا همان خارجيت و خود نظام خارجى است، كه هر حكيمى فعل خود را با آن تطبيق مىدهد، و غير اين نظام خارجى نظام ديگرى نيست [ هست و این نظام دیگر همان نفس الامر معنایی مد نظر ماست مثلا «اجتماع نقیضین» یک معناست که خودش می گوید من محال هستم یعنی ممتنع بالذات است نه ممتنع بالغیر که وجود اصیل خارجی آن را ممتنع کرده باشد! و این واقعیت یک نحوه ثبوتی دارد که «اجتماع نقیضین» بدون این که در متن خارج باشد یا وابسته به فاعل شناسا و در ذهن باشد، خودش می گوید خصوصیت من، استعداد ذاتی من، محال بودن است. این مثل 2*2=4 یک قاعده ی نفس الامری است. خلاصه: تعین ثانی، علم خداست به همین نفس الامر معنایی عام که شامل خود خدا هم می شود] تا خداوند فعل خود را با آن تطبيق دهد، و فعل خدا همان عالم خارج است كه صورت علمى و ذهنى آن هر فاعلى را وادار به عمل نموده، به سوى انجام آن به حركت در مىآورد، و غير اين خارج، خارجيت ديگرى نيست [هست] تا صورت علمى آن خداى تعالى را به فعل" خلقت عالم" وا داشته باشد، (دقت فرماييد) [ما نگفتیم وا می دارد! عرض شد که اگر خداوند می خواهد فعلی انجام دهد مجبور است مطابق قواعد نفس الامر انجام دهد تا حکیمانه باشد نه این که نفس الامر خداوند را وادار و اجبار بر خلق کردن می کند]
ادامه پست قبل، از اینجا به بعد علامه کلام ابن عربی را نقل کرده دلایل خود را برای مخالفت با آن بیان می کنند:
و اما اينكه بعضى از دانشمندان گفتهاند كه:" خداى تعالى قبل از ايجاد عالم، علم تفصيلى به اشياى عالم داشته، و چون علم، معلوم مىخواهد، و فرع وجود معلوم است، ناگزير بايد گفت موجودات عالم قبل از وجود، يك نحوه ثبوتى داشتهاند كه علم خدا به آنها تعلق گرفته، و نيز در همان ثبوت مصالح، و استعدادهايى براى خير و شر داشتهاند، و خدا آنها را دانسته و به مقتضاى آن مصالح، به عالم هستى بخشيده" مطلبى است نادرست، براى اينكه:
اولا: اين فرضيه مبنى بر اين است كه علم تفصيلى خدا به اشياء قبل از ايجاد آنها علم حصولى باشد، يعنى مانند علم نقشهبردارى ذهن از خارج باشد، و اين خود در جاى خودش ابطال شده، و ثابت شده كه علم خدا به اشياء، علم حضورى است، و در علم حضورى احتياج نيست به اينكه معلوم قبل از علم وجود داشته باشد بلكه امر در علم حضورى به عكس است [نیست]، بايد علم قبل از معلوم وجود داشته باشد.[علم از صفات ذات اضافه است بدون معلوم نه علم حصولی داریم و نه علم حضوری! «معلومی که نیست» حضور عالم نزد آن تحکّم است! به چه دلیل می گوئید علم حصولی داشتن نقص است؟ علم چه حضوری چه حصولی کمال است! اصلا اگر حق تعالی علم حصولی به اشیاء و خصوصیات آنها نداشت از کجا می توانست بفهمد که لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا ؟! آیا فسادِ آلهه ای که نیست را خداوند به علم حضوری فهمید؟! ]
و ثانيا اينكه: اصل اين حرف [حرف ابن عربی] قابل تصور نيست، براى اينكه ثبوت قبل از وجود معنا ندارد، چون وجود مساوى با شيئيت است، پس چيزى كه وجود ندارد شيئيت ندارد و چيزى كه شيئيت ندارد ثبوت ندارد.[ شیء اعم از وجود است، ما تساوق شیئیت با وجود را قبول نداریم زیرا انتزاع دو مفهوم مختلف (شیئیت و موجودیت) از شیء واحد بما هو واحد (متن اصیل خارجی) محال است و مشکلات معرفت شناسی جدی پدید می آورد. به قیدِ «بما هو واحد» دقت کنید]
و اما ثالثا اينكه: اثبات استعداد در آن عالم به فرضى كه تصور شود، مستلزم اثبات فعليتى در مقابل آن است [پس این که در ثانیاً گفتید اصل این حرف قابل تصور نیست اشتباه بود زیرا خود شما نه تنها آن را تصور کردید بلکه دارید درباره لوازم آن گفتگو می کنید]، چون استعداد بدون فعليت باز تصور نمىشود[منظور عرفا از استعداد ویژگی های ذاتی بوده است نه قوه ی در مقابل فعلیت تا اشکال شما وارد باشد]، و همچنين فرض مصلحت در آن عالم درست نمىشود مگر با فرض كمال و نقص، [می شود اصلا حسن و قبح ذاتی یعنی همین کمال هم یک معناست نقص هم یک معناست که ویژگی های خودش را دارد] و اين آثار، آثار خارجيت و وجود خارجى است [قبح ظلم و نقصِ ناقص اثر خود ظلم و ناقص اند نه وجود، به وجود چه؟! وجود هرگز نمی تواند ظلم را حسن کند! محال است]، پس آنچه را كه ثبوت نام نهادهاند، همان وجود خارجى است، و اين را در اصطلاح علمى خلف مىگويند، يعنى چيزى را ادعا كردن، و در مقام اثبات، ضد آن را اثبات نمودن.[طبق جواب هایی که عرض کردیم پس هیچکدام از این سه اشکال بر حرف دقیق ابن عربی وارد نیست]
و آنچه كه ما گفتيم مطلبى است كه هم ابحاث عقلى آن را تاييد مىكند، و هم بحث قرآنى، و از آيات قرآن همين بس كه مىفرمايد:" وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ" زيرا در اين آيه كلمه" كن" را تنها و تنها وسيله ايجاد معرفى نموده، و آن را كلام خود دانسته و نيز آن را حق (عين ثابت خارجى) [این پرانتز را متاسفانه مترجم المیزان اضافه کرده است] معرفى نموده است. [ چرا فقط به آیه 73 انعام تمسک کردید؟ آیات یس 82 غافر 68 مریم 35 آل عمران 59 بقره 117 همگی می فرمایند: یقول له!! کن فیکون، تنها آیه ای که «له» را ندارد همین انعام 73 است که شما به آن تمسک کردید تا کسی از شما نپرسد ضمیر «له» مرجع اش کجاست؟ اگر بگوئید مرجع اش علم خداست نه معلوم، خواهیم گفت تحکم است]
از همين جا معلوم مىشود كه هر فعلى كه تصور شود يكى از عنوان حق و باطل را دارد كه مىتوان سؤال كرد آيا اين فعل مطابق با حق هست يا نه؟ معلوم است كه اين سؤال در غير خود حق صحيح است نه در خود آن براى اينكه حق بودن به ذات خود او است نه به مطابق بودنش. [خلاصه کلام علامه: «هر فعلی یا عنوان حق را دارد یا باطل، غیر از افعال خداوند که عین حق است پس عین حکمت است یعنی علم خداوند حضور خداوند است در اعیان خارجی که همان فعل خداست که همان حکمت خداست» در حالی که هیچ احد الناسی چنین حرفی را نمی پذیرد که علم فعل باشد قول فعل باشد فعل حق باشد فعل حکمت باشد و ... و همه ی این ها یک چیز بیشتر نباشد که همان عین خارجی است! وقتی بر اساس مبانی اشتباه در اعتباریات و پافشاری بیش از حد بر اصالت وجود بخواهیم درباره ی خداوند و صفات او حرف بزنیم ... سبحان ربک رب العزه عما یصفون و الحمد لله رب العالمین]
#تخصصی
#روایات_عرضه_به_قرآن
#متعه #مهجوریت_قرآن
اینجا:
https://eitaa.com/ijtihad/4258
آمده : مرحوم آیتالله صانعی در بحث «قصاص مردى که زنى را به قتل رسانده است» مىگوید: «ولو آنکه تمام فقهاء فرمودهاند باید ردّ تفاضل دیه بشود و این امر در بین شیعه اجماعى است، (و) اگرچه روایات باب صحیحه هم باشند؛ اما چون با قرآن مخالفت دارند، لذا نمىتوان به این روایات و اجماع عمل کرد.»
مشکل این هست که ما راهی برای کشف روایات مخالف قرآن نداریم! اصلا روش واضحی برای این که تشخیص بدیم کدام روایت موافق کتاب هست کدام نیست ندیدم!
عن محمد بن مسلم قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: يا محمد ما جائك في رواية من بر أو فاجر يوافق القرآن فخذ به، و ما جائك في رواية من بر أو فاجر يخالف القرآن فلا تأخذ به.
منبع: تفسیر عیاشی ، البرهان. مستدرک الوسائل و بحار هم آوردن.
اگر این روایت درست باشه نظام حجیت خبر واحد رو باید عوض کنن آقایون !
ادعاشون اینه که اصولی ان ظواهر قرآن را حجت می دانند ولی گاهی از اخباری ها اخباری تر میشن ، مثلا این مقاله :
http://ensani.ir/fa/article/70293
در نتیجه گیری اش گفته:
«تنها در صورتی میتوان روایتی را مخالف قرآن به حساب آورد که مخالفت روایت با قرآن مخالفت صریح باشد و هیچگونه تأویلی را نپذیرد»!
هیچ گونه تأویلی! می دونید یعنی چی ؟
مثال بزنم :
افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها
می فرماید تدبر در قرآن نکردن همان قفل قلب همان، حداقل این مقدار قدر متیقن است که ترک تدبر طبع بر قلوب را در پی دارد یا قفل قلب ( که در قرآن برای کفار یا منافقین آمده ) منشأ ترک تدبر است. پس واضح است که آیه رخصتِ در ترک تدبر را بر می دارد.
درسته ؟
حالا آقایون فقها همه اجماع کردند که تدبر در قرآن مستحب هست نه واجب.
هر چی میگیم شما خلاف قرآن اجماع کردید میگن خلاف ظاهر هست خلاف قرآن نیست!!!😐🧐
یک مثال دیگه بزنم :
آیه شریفه : الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ !
روایت صحیحه :
سَأَلَ عَمَّارٌ وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْفَاجِرَةَ مُتْعَةً قَالَ لَا بَأْسَ وَ إِنْ كَانَ التَّزْوِيجُ الْآخَرُ فَلْيُحْصِنْ بَابَهُ.
قرآن میگه حرّم ذلک علی المومنین، روایت میگه لابأس فقط اون یک ساعتی که پیشش هستی (مدت عقد) نگذار بره پیش مرد دیگه !!
مراجع هم تا دلتون بخواد فتوا دادن که حرام نیست برید جنده ها رو صیغه کنید 😡
جالب هم اینجاست که روایات متعدد داریم که غرض از متعه کاهش زنا و ترویج عفت است ، این روایت که میگه لابأس بالفاجرة، خب خلاف غرض جعل متعه است! کمک به زانیه است در راحت تر پول در آوردن و بیشتر لذت بردن و به ریش روحانیت خندیدن! مردم خوب می فهمند که به یک ساعت صیغه، هیچ زانیه ای محصنه نمی شود ولی آقایان متأسفانه به مقاصد الشریعة هم اهمیت چندانی نمی دهند! همین هاست که باعث شده مردم امروز بگن صیغه چیزی جز زنای همراه با کلاه شرعی نیست!🤢
بیان السعادة ج3 ص 108: حصر در آیه دلالت دارد بر این که هر عفیف و عفیفه ای که راضی با نکاح با زناکار شود به منزله ی زانی است و این کار بر مومنین حرام است.
تفسیر قمی ج2 ص 95 : ذیل همین آیه : و هو ردّ علی من یستحل التمتع بالزوانی.
مجمع البیان هم گفته نکاح در این آیه یعنی جماع ! پس یعنی چه دائم چه موقت.
محمد صادقی تهرانی هم در تفسیر البلاغ ج1 ص 350 می گوید آیه هم دائم را شامل می شود هم موقت را !
و اما صادقانه ترین بیان از علامه شعرانی (پژوهش های قرآنی ج2 ص 919) است: «این آیه حجت است بر حرمت نکاح با زانیه مطلقا ! البته اجماع فقها را داریم که حرام (یا باطل) نیست و اجماع بر هر دلیلی مقدم است»!!!
این دقیقا همون چیزیه که من باهاش مشکل دارم! رسما اعتراف می کنه که ما فقها خلاف قرآن اجماع کردیم! 📛
و تا دلتون بخواهد از این مثال ها هست ! مثال دیگه:
https://eitaa.com/mollaei/229
می گویند که ما اخباری نیستیم تا ظواهر قرآن را حجت ندانیم ولی در عمل بدتر از اخباری ها روایات را بر قرآن مقدم می کنند و اجماع خودشان را بر همه چیز !! یادش به خیر شیخ در رسائل درباره اجماع سنی ها گفته بود «هم الاصل له و هو الاصل لهم» 😣
#عمومی
عیدتون مبارک 🌺
یه سوال:
هدف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این بود که تمام ممالک دنیا تحت کلمه توحید قرار بگیرند.
یعنی چی دقیقا؟
1) یعنی دنیا بهشت بشه؟
2) یعنی همه مومن واقعی بشن؟
3) بنز های آخرین سیستم و PS5 و آسمان خراش های زیبا و ... خلاصه تکنولوژی های روز، خوشگل تر هاش همه برای مسلمونا باشه؟
4) شیاطین نابود شن تا همه صلح کنن؟
5) ... دیگه؟
از شوخی گذشته، خب خودکفایی و رفاهِ در حد کفاف و امنیت و ... که همه هدف متوسط اند! غایت نهایی چیه؟
الان فرض کنید 8 سال از ظهور حضرت گذشته، بر اساس چه شاخص هایی اندازه گیری می کنید که چقدر تمدن نوین اسلامی پیشرفت کرده؟ در واقع جلوه های بروز توحید در یک جامعه و ملاک های سعادت آور بودن آن، چه رابطه ای با جلوه های بروز مدرنیته یا تمدن های دیگه داره؟ عموم و خصوص من وجه اند؟!
#تخصصی
#ساختار_های_هستی_شناسی فلسفی و عرفانی در کلام استاد #امینی_نژاد :
1) اصالت ماهوی های متعارف که تشکیک در ماهیت را قبول ندارند: نظام هستی را کثرت محض می بینند و روابط آنها را در عالم تحقق در نسب خارج از ذات مشاهده می کنند. پس وحدت حقیقی ای در نظام هستی وجود ندارد مگر در ذهن ما. (اکثر مردم این طور فکر می کنند)
2) اصالت ماهوی شیخ اشراق : نظام نور و ظلمت دارد که از خداوند تا نفوس به نحو تشکیکی نوری اند بعد از نفوس تا پایین همه ظلمت محض بدون تشکیک.
3) ذوق تأله منسوب به محقق دوانی: اصالت وجود در حق و اصالت ماهیت در ماسواء الله، یعنی ما در ماسواء الله با متن اصیل ماهوی رو به رو هستیم. پس وحدت حقیقی در هستی نداریم مگر وحدت در ذهن.
4) حقائق وجودی متباینه ی به تمام ذات: که منسوب به مشاء است یعنی وجود های اصیل متباین از هم. که نتیجه ی آن در واقع سر از اشتراک لفظی وجود در می آورد و در نهایت به اصالت ماهیت منجر خواهد شد! اصلا علیت به هم می خورد تشکیک را هم قبول ندارند و حتی وحدت ذهنی هم به ما نمی دهد.
5) اصالت وجودیِ وحدت سنخی: تشکیک را قبول دارد، وحدت سنخی مانند هزار کاسه آب جدا از هم که یکپارچگی خارجی ندارند هرچند یکی کمتر آب دارد یکی بیشتر. این دستگاه به ما وحدت ذهنی می دهد ولی وحدت خارجی نه.
6) اصالت وجود صدرایی یعنی تشکیک حقیقت شخصی سریانی (تشکیک خاصی) : مانند نور خورشید که از شدت اش کم می شود دو نور نداریم همان نور است ضعیف تر و ضعیف تر. ماسواء الله نیز همه اعتباری اند و به حیثیت تقییدیه ی وجود، موجود هستند.
6 الف) وجود های فی نفسه ی پلکانی یا وجود اسمی بعد از وجود اسمی بالاتر، این اولین برداشت از مثال نور است که دقیق نیست و نظر صدرا هم وجود های فی نفسه ی یکسره نیست. این نگاه اگر چه وحدت اش بیشتر از وحدت سنخی ساختار 5 هست ولی با فاعلیت قریب حق تعالی سازگار نیست با بی نهایت بودن حق تعالی نیز مشکل جدی دارد.
6 ب) خداوند وجود فی نفسه باشد بعد وجود فی غیره و بعدی فی غیره ی در فی غیره و همین طور تا آخر: این وجود حرفی همان وجود اسمی و فی نفسه است ولی ضعیف تر و همین طور تشکیکی جلو می رود در بستر وجود های حرفی در حرفی. طبق اصالت وجود و عدم فرجه در متن وجود، یک وجود شکن پذیر ذومراتب و به هم پیوسته در متن خارج داریم. این ساختار دو مشکلی را که 6 الف داشت ندارد. بین وجود های حرفی می توان علیت را تصویر کرد.
6 ج) یک وجود فی نفسه و اسمی داریم و یک وجود حرفی که این وجود حرفی تمام حرف است! این ساختار شبیه به ساختار عرفان است. یعنی حق تعالی مستقیماً به همه اشیاء موجود در این وجود حرفیِ وابسته و فانی در وجود اسمی کار دارد. فاعلیت قریب حق واضح است. وجود های حرفی دیگر همه در دل همان وجود حرفی اول اند تراتیب و نظم بین همه ی آنها داریم ولی علیت بین آنها برقرار نیست که بعدی نازله ی قبلی باشد بلکه وجود بالایی صرف واسطه فیض است برای پایینی. یعنی مثلا عقل ثالث تقدم بر عقل رابع دارد ولی نه طوری که وابستگی هویتی وجودی به عقل سوم داشته باشد، عقل چهارم نازله ی عقل سوم نیست. یعنی حق تعالی برای این که هویت عقل چهارم را تأمین کند باید هویت حرفی عقل سوم را تأمین کرده باشد. قاعده ی الواحد نیز سر جای خود خواهد نشست زیرا در این دستگاه خداوند متعال یک چیز است و یک معلول هم بیشتر ندارد زیرا ما نظام علیت در زیر مجموعه ی آن نداریم. این طرح با بی نهایت بودن حق تعالی نیز ناسازگار نیست زیرا همه افعال او هستند و فعل او از او جدا نیست.
وحدت در کثرت و کثرت در وحدت در هر سه ساختار الف ب ج قابل تطبیق است هرچند در الف واضح تر است.
7) ساختار های جهله صوفیه: یا می گویند خداوند چیزی جز مجموعه ی عالم نیست و با ماسواء رابطه ی کل و جزء را دارد. این حرف در نهایت سر از انکار حق تعالی در می آورد. یا کثرت را به طور کلی نفی می کنند فقط خداست بقیه ای نداریم تا هیچ و پوچ باشند مگر وهم. بازگشت این حرف به سفسطه است.
8) ساختار محققان از عرفا: وحدت حقیقت شخصی اطلاقی (نه فقط سریانی): اصالت وجود را قبول دارند محدودیت واقع را بی معنا می دانند تشکیک در وجود راه ندارد وگرنه صرافت و بساطت وجود را نخواهیم داشت. کثرات موجودند ولی از جنس وجود نیستند، ظهور اند. برخی عرفا تشکیک در ظهور را قبول دارند و برخی تشکیک در مظاهر یعنی کثرت زیر سر قوابل باشد.
که توضیح اش حوصله ی دیگر می طلبد.
#عمومی
#تقلید_آفت_اجتهاد
حق طلبه و شاگرد است که از معلم اش و استادش سوال کند و حتی اشکال کند بلکه نپذیرد بلکه دلیل بر خلاف بیاورد البته محترمانه! از هیچ چیز نترسید فوق اش معلوم می شود اشتباه کرده اید. اشتباه خود را بپذیرید و تکرار نکنید، که توبه اش به همین است.
مبادا از ترس طولانی شدن مدت تحصیل یا برای ناراحت نشدن استاد سوالات خود را به زور قورت دهید زیرا زیادی قورت دادنِ شبهه ها و شک ها و هضم نکردن مطالب و سرسری گذشتن از کتاب ها، هاضمه ی روح ما را مریض می کند و کم کم دیگر قدرت هضم حق را بلکه قدرت تشخیص حق از باطل را از دست می دهیم! و خسرانی بالاتر از این وجود ندارد. البته استغفار قلبی، قدری مفید است.
در هر رشته ای درس می خوانید باید در آن متخصّص و مجتهد شوید.
بزرگترین مانع طلبه برای رسیدن به این اجتهاد، تقلید او از اساتیدش است!!