shodeam9saleh_5.mp3
8.98M
#قصــــہ_های_خالــــہ_نـبــات
📚عنوان: قلک خدا
🎤گوینده: خانم نظری
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
خورشید پرنور زندگی مامان و بابا💐
الهی که جمع تون جمع باشه و دلهاتون گرم باشه به نور الهی🤲
خاله نبات مهربون و دوست داشتنی🤩 ما امشب هم با یکی دیگه از قصه های شنیدنی اومدن پیش شما فرشته ها😘
دوستهای خوب من موافقین قصه امشب خاله نبات جون رو بشنویم👂❓
دوست داریم که دوست های گل شما هم این قصه ها رو بشنون پس دعوتشون کنید به جمع خودتون😊
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#قصــــہ_های_خالــــہ_نـبــات
#قصه_شب
@montazer_koocholo
#داستان
#امام_صادق_علیه_السلام
#روز_زیارتی
#سه_شنبه
داستان این هفته: #زیر_افتاب
قسمت دوم :
همان طور که کودک گفته بود به چاه اب رسید و به طرف راست حرکت کرد و بعد صدا زد: استاد! کجایید؟!
جوابی نیامد از کنار دیوار کوتاه باغ رد شد .
_مولای من! صدای مرا میشنوید؟😊
از دل درختچه ها و بوته ها راهش را باز کرد و به جلو رفت. ناگهان کمی دور تر میان نخل ها🌴 چشمش به کسی افتاد ، با خودش گفت: باید خودش باشد؟
جلو و جلو تر رفت از میان درختچه ها و نخل ها🌴 گذشت .
اری خود امام بود😊 . یک قسمت را برای کاشت بذر شخم میزد . افتاب داغ☀️ بر او میتابید و از شدت عرق پیراهنش بر بدنش چسبیده بود .
_سلام ای فرزند رسول خدا! 😇
امام دست از کار کشید. با دیدن عبدالله لبخند زد و جواب سلامش را داد : " تو اینجا؟"
_سرورم اخر شما در این هوای داغ چه میکنید بیل تان را بدهید تا کمک تان کنم‼️
امام نگذاشت.
_آه.... دست شما....فدای شما شوم...کف دستتان پینه بسته است .😞
خم شد دستهای امام را باز ببوسد،😘 امام نگذاشت.
ان وقت #امام_صادق_علیه_السلام🌟 گفت: دوست دارم مرد برای اسایش و راحتی زندگی خود زیر افتاب ☀️زحمت بکشد و کار کند. 🌻
عبد الله در حالیکه همراه امام زیر سایه نخلی🌴 مینشست گفت: شما همیشه مردم را به زندگی امیدوار میکنید😍 . وقتی میبینم شما با این همه علم و بزرگواری ، این قدر در راه زحمت میکشید ، زندگی خیلی دوست داشتنی تر میشود.😌
#پایان
@montazer_koocholo
#سه_شنبه_های_امام_زمانی
#مهدی_شناسی
قسمت اول
خاتم تا خاتم
نام : محمد
کنیه: ابوالقاسم
ماموریت: نجات بشر از جهالت.
اشناست؟!
بله !
نخیر! ⁉️
مشخصاتی که خواندید برای پیامبر گرامی اسلام نبود ، البته نه اینکه نباشد ، اصلاح میکنم دو نفر با چنین خصوصیاتی وجود دارند ، یکی از انها خاتم الانبیاست و دیگری خاتم الاوصیا، امام زمان عج🌟
سید ابن طاووس که بار ها #امام_زمان_عج را ملاقات کرده میگوید: که مولای ما زیباترین و خوش صورت ترین مردم😍 است چون شبیه ترین مردم به پیغمبراست .💚
شباهت دیگر #امام_زمان_عج و پیامبر از لحاظ ساده زیستی است یعنی وقتی #امام_زمان_عج ظهور کنند از مردم میخواهند که ساده بپوشند و ساده بخورند😊
اگر بخواهیم رفتار پیامبر اکرم را در یک جمله خلاصه کنیم ، غیر از ساده زیستی میتوان گفت #خاکی_بودن 😇
سر سفره با بردگان و سپاهیان غذا میخورند و اگر میخواستند به سفری بروند بر الاغی🐴 بی پالان مینشستند و اگر در راه مسافری خسته میدیدند او را هم سوار میکردند و با هم میرفتند☺️
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
#حدیث_روز
#امام_موسی_کاظم
قَالَ عليهالسلام لِبَعْضِ وُلْدِه: إِياك وَ الْمِزَاحَ فَإِنَّهُ يذْهَبُ بِنُورِ إِيمَانِك وَ يسْتَخِفُّ مُرُوَّتَك وَ إِياك وَ الضَّجَرَ وَ الْكسَلَ فَإِنَّهُمَا يمْنَعَانِ حَظَّك مِنَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ.(وسائل الشیعة، جلد۱۶، صفحه۲۳)
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام می فرماید :
به یکى از فرزندانش فرمود: از شوخى دورى گزین؛ زیرا نور ایمانت را از بین میبرد و از جوانمردى تو میکاهد و از بىقرارى و تنبلی بپرهیز؛ زیرا آن دو، تو را از نصیب دنیا و آخرت، باز دارند.
قصه_تسبیحات_حضرت_زهرا_.mp3
3.78M
#قصــــہ_های_خالــــہ_نـبــات
📚عنوان: تسبیحات حضرت زهرا(س)
🎤گوینده: خانم نظری
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
گل های خوش عطر من💐
خاله نبات مهربون و دوست داشتنی🤩 ما امشب هم با یکی دیگه از قصه های شنیدنی از ائمه علیهم السلام💞 اومدن پیش شما فرشته ها 😘
فرشته هایی که عاشق اهل بیت علیهم السلام💖 هستن و حرف هاشون رو گوش میکنن و عمل میکنن👏👏
دوستهای خوب من موافقین قصه امشب خاله نبات جون رو بشنویم👂❓
@montazer_koocholo
#داستان
#امام_جواد_علیه_السلام
#روز_زیارتی
#چهارشنبه
داستان این هفته: این قلب من است!
قسمت اول:
یکی بود یکی نبود . شهر بغداد بود و یک مرد تک و تنها که قلبی پر از کینه داشت😒 . ان قلب پر ازکینه اولش صاف بود درست شبیه اب چشمه اما چتد تا از دوستانش انقدر امدند و رفتند و گوش های او را از حرف دروغ پر کردند تا این که قلب او خانه خشک کینه شد 😞، اسم او بود "حسین ابن عبد الوهاب"
یک روز صبح حسین به سراغ رود دجله رفت افتاب اول صبح☀️ هنوز گرمای خودش را نشان نداده بود . آسمان شهر کمی غبار الود بود و اب دجله تند تر از همیشه پیچ و تاب میخورد و به جایی دور می رفت ، حسین قدم زد و کمی فکر کرد ، راه رفت و با خودش حرف زد ، او هر بار می ایستاد و رو به دجله میکرد و میگفت: ای کاش قلب کوچک من از غم و غصه ازاد میشد ! کاش کینه دلم را پیش پایت خالی میکردم و ادم عصبانی کینه توزی نبودم! 😔
ناگهان چشمش به کسی افتاد که در چند قدمی او ایستاده بود ، خوب نگاهش کرد و با خود گفت: نه فکر نمیکنم او باشد ، او الان باید در خانه بزرگ و زیبایش غرق در خواب باشد‼️.
جلو رفت و فکر کرد: هرکه باشد باید هم صحبت خوبی برای من باشد 😊
اما خوب که نگاه کرد فوری ایستاد پاهایش برای رفتن سست شد .
قلبش به تاپ تاپ افتاد و با عصبانیت 😠گفت: ای وای او در اینجا چه کار میکند؟ تمام خشم و عصبانیت من برای اوست ، او همان مردی است که امام شیعیان است!
حسین فکر کرد از همان راهی که امده برگردد اما برنگشت و گفت: چرا من برگردم بهتر است کاری کنم تا او از جلوی چشمم دور شود ، همان کسی که چند روزی است مرا به خاطر کارهایش عصبانی کرده 🙄
برگشت و به دور و برش نگاه کرد . کسی در انجا نبود .تصمیم گرفت جلو برود و تمام کینه اش را سر مرد غریبه خالی کند . احساس میکرد اینطوری سبک میشود و دیگر خشمگین نیست🙁
_خوب است تا تنهاست ، با حرفهای پر طعنه و نیش دارم او را اذیت کنم . و عقده دلم را سرش خالی کنم ، اگر خشمگین شد با او گلاویز خواهم شد....😏
#ادامه_دارد
#والدین_بخوانند:
فرزند شما باید بداند به عنوان یک انسان صاحب ارزش است و مانند سایرین مورد احترام است. این حس به فرزندان میآموزد که اگر خود را محترم نشمارند، نمیتوانند احترام دیگران را حفظ کنند.
فرزندتان را تشویق کنید تا به خوبی از خودش مراقبت کند طمینان حاصل کنید که به اندازه کافی استراحت میکند لباس آراسته و پاکیزه میپوشد و از خوراک مناسب و کافی برخوردار است.
کودکان به همان چیزهایی اعتقاد پیدا میکنند که والدین به آن اعتقاد دارند.
@montazer_koocholo
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
این قسمت: بهترین هدیه
ایا میدانید بهترین هدیه ایی که خداوند برای بندگانش فرستاده چه نام دارد⁉️
افرین! بهترین هدیه #قرآن_کریم است 📖، قران کریم توسط #حضرت_محمد_ص به دست ما رسیده است😌
راستی شما وقتی هدیه با ارزشی از یک دوست عزیز دریافت میکنید ، با ان هدیه چطور رفتار میکنید ؟! حتما میگویید: مراقب ان هستم از ان با دقت استفاده میکنم😊
#امام_رضا_علیه_السلام🌟 هم با قرآن کریم همین طور رفتار میکرد ، بار ها سفارش ایشان را شنیدم که به دوستان خود میفرمود: سعی کنید بعد از #نماز_صبح پنجاه ایه از قرآن بخوانید🌻
یک نفر از دوستان #امام_رضا_علیه_السلام تعریف میکرد و میگفت: #امام_رضا_علیه_السلام هر سه روز یک بار تمام قران را از اول تا اخر میخواند و درباره ایه ها فکر میکند 👌
🌸خوش به حال کسی که مثل #امام_رضا_علیه_السلام🌟 روزش را با خواندن قران شروع کند و یا با خواندن قرآن به پایان برساند.😇
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت: توقرار داد و بهم زدی
پیام اخلاقی: رطب خورده منع رطب چون کند!
@montazer_koocholo
shodeam9saleh_3.mp3
4.36M
#قصــــہ_های_حــنــاجون
📚عنوان: راستگویی ابوذر🤩
🎤گوینده: خانم وزیری
ستاره های تابان🌟
حناجون مهربون امشب هم با یکی دیگه از حکایت های شیرین قرآنی اومدن پیش ما💫🔸🌸
حناجون با این حکایت ها ما رو وارد دنیایی از اطلاعات و آگاهی میکنن و اتفاقاتی رو که در گذشته های دور افتاده، داستانش رو برامون تعریف میکنن🗣 که نه تنها شنیدنش👂 شیرین و جذابه بلکه کلی چیزهای خوب خوب هم ازش یاد می گیریم🧡💚
بریم با هم بشنویم این حکایت های رنگی رو❓💫
@montazer_koocholo
#داستان
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#پنجشنبه
#روز_زیارتی
داستان این هفته: زبان نگاه
قسمت دوم
محمد به پدرش نگاه کرد. پدرش مثل او ساکت بود و سرش را به دیوار تکیه داده بود ، محمد منتظر بود تا پدرش حرفی بزند و از امام علیه السلام کمک بخواهد ، اما او فقط به سوال و جوابهای مهمانان گوش میداد ، احساس کرد پدرش خجالت میکشد.😔
یکهو #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام🌟 رو به پدرش کرد و گفت: ای علی ابن ابراهیم! چرا پیش ما نمی ایی؟☺️
پدرش که منتظر چنین سوالی نبود ، خود را کمی جابه جا کرد و گفت: ای اقا! با این سر و وضعی که داریم خجالت میکشیم ، خدمت شما برسیم 😢
امام گفت: ان شا ء الله درست میشود 😊
باز چند نفر از امام سوال کردند امام جوابشان را کوتاه داد. بعد بیشتر مهمان ها بلند شدند که بروند ، پدر محمد هم بلند شد که برود. ، او با تعجب نگاهی به پدر کرد.🙃
لبهای پدر جنبید: برویم!
محمد برخاست و از در خارج شد ، وقتی پا در حیاط گذاشت، اهسته گفت:پدر! مگر فراموش کرده ایی چه میخواستیم‼️
پدر گفت: برویم پسرم! به نظرم او فهمید برای چه امده ایم!😊
_اخر تو که چیزی به او نگفتی🙄
_چرا گفتم، نه با زبانم با نگاهم!😉
_چه میگویی پدر اگر احترامت را نداشتم، میگفتم....
_اه.... تو چه میفهمی! هنوز به انجا نرسیده ایی که بفهمی چه میگویم
از در خارج شدند محمد این بار بلند تر گفت: ای همه راه را امده ایم بیهوده! اگر قرار بود همه با نگاه صحبت کنند ، پس خدا برای چه به ما زبان داده است⁉️
_ای پسر! تو نمیدانی! او فهمید چه میخواهیم، اگر میخواست کمک میکرد.😞
صدای پیرمرد غمگین بود.😥
هنوز از خانه امام علیه السلام خارج نشده بودند که صدایی گفت: شما دو نفر بمانید!😊
محمد و پدرش پشت سرشان را نگاه کردند،خدمتکار امام بود ، او دو کیسه کوچک در دست داشت و گفت: این برای علی ابن ابراهیم که پانصد درهم💰 است ، این هم برای تو محمد که سیصد درهم💰 است، ارزویتان براورده شد😍
چشم های پیرمرد برق زد و اشک توی چشمانش جمع شد🤩 .
محمد با خوشحالی خواست دست خدمتکار را ببوسد😘 ، او گفت: نه...نه...! من کاری نکرده ام این را مولایم #امام_حسن_عسکری داده است.🌟
خدمتکار برگشت.
پدر و پسر به هم نگاه کردند.، محمد گفت: حق با تو بود پدر ! تو با نگاهت حرف زدی و او حرفهای بی صدایت را شنید☺️
پدر لبخند زد و گفت: او جانشین پیامبر است و از دل همه خبر دارد .😇
#پایان
@montazer_koocholo