eitaa logo
مبلغ یار (بانک محتوای تبلیغی)
340 دنبال‌کننده
133 عکس
66 ویدیو
5 فایل
🌺 جواب سوالات و شبهات خود را از ما بخواهید 🌺 🆔 @baligh1 1⃣ خاطرات شهدا 2⃣ داستان های مذهبی 3⃣ سوالات و شبهات 4⃣ نکات قرآنی آدرس سایت 1baligh.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹جالب ترین آیه در رد پارتی بازی بودن شفاعت 💠اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِين 💠چه براى آنان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى [يكسان است، حتى‌] اگر هفتاد بار برايشان آمرزش طلب كنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد، چرا كه آنان به خدا و فرستاده‌اش كفر ورزيدند، و خدا گروه فاسقان را هدايت نمی کند. ✍اگر شفاعت پارتی بازی است و با شفاعت پیامبر (ص) همه گناهکاران وارد بهشت می شوند، پس چرا در این آیه می فرماید: حتی اگر پیغمبر ما هم برای آن ها استغفار کند، خدا آن ها را نمی بخشد⁉️ ✅این آیه نشان می دهد که "شفاعت نیاز به صلاحیت دارد" و نه پیامبر (ص) شفیع افراد بدون صلاحیت می شود و نه خداوند، شفاعت را در حق افراد بدون صلاحیت می پذیرد. 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
⛔️شبهه و جواب✅ ⛔️در روایتی از پیامبر (ص) نقل شده که هر کس بشارت حلول ماه ربیع را بدهد، من او را به بهشت بشارت می دهم😳 مگر بشارت دادن ماه ربیع چه فضیلتی دارد که باعث شود به او بشارت بهشت دهند⁉️ آیا این روایت شامل همه گنه کاران می شود⁉️ یا برخی از آن ها⁉️ اصلا آیا چنین روایتی داریم یا نه⁉️ 💠💠💠 ✅ برای روشن شدن جواب، اول باید بگیم که این حدیث چجوری و در کجا گفته شده است. ابن عبّاس می گوید 💠روزى پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله به چند تن از اصحابشان که در مسجد قبا در خدمت وى بودند، فرمود: 💠نخستین شخصى که اکنون بر شما وارد شود مردى از اهل بهشت است، چون این سخن را از آن بزرگوار شنیدند، گروهى از ایشان برخاسته و بیرون رفتند، و هر یک از آنان قصد داشت که سریعتر مراجعت نماید تا خود نخستین واردشونده باشد و در نتیجه بهشتى گردد. 💠پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله به نیّت آنان پى برد، و به باقى مانده اصحابش که نزد وى بودند فرمود؛ بزودى چند تن بر شما وارد مىشوند که از جهت زودتر رسیدن در حال سبقت از یک دیگرند، پس هر کدام از آنان که مرا به خروج «آذار» مژده دهد اهل بهشت است. 💠سپس آنان که بیرون رفته بودند بازگشتند و أبو ذر نیز همراهشان بود، آنگاه پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله به ایشان فرمود: ما اکنون در کدام یک از ماههاى رومى بسر مىبریم؟ أبو ذر گفت: یا رسول اللَّه آذار بپایان رسیده است. 💠پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: اى أباذرّ آن را مى دانستم و لیکن دوست داشتم قوم من بفهمند که تو مردى از اهل بهشت مىباشى، و چگونه چنان نباشد، حال آنکه پس از من بدلیل علاقهات به اهل بیتم، تو را از حرم من دور گردانند، و تنها زندگى خواهى نمود، و تنها خواهى مرد، و قومى که عهده دار مراسم کفن و دفنت بشوند بسبب تو سعادتمند گردند و در بهشت جاودانى که به پرهیزگاران نوید داده شده همراه من خواهند بود.» 📚معانی الأخبار ص۲۰۵ 📚علل الشرایع ج۱ ص۱۷۵ ✍ با اندکی تفکر در این داستان می فهمیم که 1⃣در این حدیث هیچ اسمی از ماه ربیع نیامده، چه برسد به این که برای بشارت به ماه ربیع، ثواب بهشت هم باشد. صرفا در آن سال ماه صفر با ماه آذار همزمان بوده است. 2⃣این فضیلت برای همه اشخاص و همه دوره ها نیست که با چنین خبر ساده ای و داشتن کوه گناهی، اهل بهشت شوند، بلکه این فضیلت صرفا برای جناب ابوذر در همان واقعه خاص بوده است. شاهد کلام ما این است که خود پیامبر (ص) می فرماید: "من این را می دانستم ولی دوست داشتم که قوم من هم بفهمند که تو اهل بهشت هستی." 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅مهمان نوازی پدر شهید 💠از ویژگی‌های پدر این بود که می گفت: صبح تا غروب، لای درب خانه را باز بگذارید تا اگر کسی، همسایه ای، احتیاجی دارد یا چیزی می خواهد، راحت باشد. 💠یک شب هنوز درب منزل ما باز مانده بود. ما دور سفره مشغول خوردن شام بودیم. شام که تمام شد، سفره را جمع کردیم که یکباره یک نفر از در وارد شد و گفت: یا الله...... 💠مادرم سریع چادرش را روی سرش کشید. پدرم که گوشه حیاط کنار سماور نشسته بود، گفت: بفرمائید. گفتم: بابا کیه!؟ گفت: یه بنده خدا، نمیدونم کیه. 💠این آقا وارد حیاط شد و سلام کرد. مقابل اتاق که قرار گرفت، گفت: هیئت تموم شده؟ پدر ما هم گفت بفرمائید بنشینید یه چایی براتون بریزم. 💠بنده خدا واقعا فکر کرد که تازه هیئت تمام شده. همان جا کنار پدر نشست و چایی را از دست ایشان گرفت. بعد یه نگاهی به ما کرد و از دیدن زیرشلواری پای پسرها و چادر رنگی که سر مادرم بود، همه چیز را فهمید. 💠خیلی خجالت کشید. ولی پدرم با خوشرویی با او برخورد کرد. بنده خدا سریع چایی رو خورد. بعد معذرت خواهی کرد و بلند شد رفت. ابراهیم گفت: شما این بنده خدا را می شناختی؟ گفت: نه باباجان! امشب توفیق داشتیم یه بنده خدا اومد منزل ما و به عشق امام حسین (ع) یه چای خورد و رفت..... 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅همدردی با دردمندان 💠قبل از انقلاب با ابراهیم به جایی می رفتیم. حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد؟ مگه عجله نداشتی؟! 💠همینطور که آرام حرکت می‌کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم. 💠من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام راه می رفت. 💠ابراهیم گفت اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. 💠گفتم: ابرام جون! ماکار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. 💠ابراهیم قبول کرد و از کوچه مجاور راه خودمان را ادامه دادیم. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅ابراهیم هادی یا حاتم طایی 💠در یکی از محله های اطراف ما پیرمردی مغازه داشت به نام عمو عزت. او از پهلوان های قدیم بود و هر بار هم به مغازه او می‌رفتیم، برای ما از زورخانه های قدیم تعریف می‌کرد. 💠ابراهیم هر بار به بهانه ای به مغازه او می رفت و از او خرید می‌کرد. ما را هم با خودش می‌برد تا لااقل درآمدی نصیب این پیرمرد شود. 💠مدتی گذشت و مغازه عمو عزت بسته شد. نمی‌دانستیم کجاست. زنده است یا مرده؟ راستش برای من زیاد مهم نبود. 💠تا اینکه یک روز با موتور داشتیم از حوالی خیابان ری عبور می‌کردیم. ابراهیم داد زد امیر وایسا! 💠سریع نگه داشتم. با تعجب گفتم: چی شده؟! ابراهیم پرید پایین و رفت سمت پیاده رو. بعد با خوشحالی به سمت من برگشت و گفت: بیا! عمو عزت اینجاست. 💠رفتم پایین دیدم که همان عمو عزت مغازه دار در کنار خیابان یک ترازو گذاشته تا مردم برای وزن کشیدن مبلغی به او بدهند. 💠ابراهیم جلو رفت و گفت: کجایی پهلوون؟ مغازه ات چرا بسته است؟ عمو عزت آهی از سر درد کشید و گفت: ای روزگار! مغازه را از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه؟ پسر خود آدم که بیاد مغازه پدر رو بگیره و بفروشه و ... آدم چی کار باید بکنه؟ 💠بعد ادامه داد: من یه مدت بیکار بودم تا این که یکی از بازاریها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه. میرم منزل دخترم. 💠ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: عمو بیا برسونیمت منزل. الان هوا تاریک میشه. 💠با موتور، عمو عزت را به منزل دخترش رساندیم. وضع مالی دختر عمو عزت بدتر از خودش بود. آنها در یک منزل سی متری زندگی می کردند. 💠ابراهیم به من اشاره کرد چقدر پول همراه داری؟ من هم که تازه حقوق گرفته بودم ۱۷۰۰ تومان به ابراهیم دادم. این مبلغ در دوران انقلاب بسیار زیاد بود. او هم دسته اسکناس ها را گذاشت در جیب عمو عزت و از این که در این مدت از او غافل بوده کلی معذرت خواهی کرد. 💠در حال برگشت به این فکر بودم که ابراهیم چقدر گذشت دارد. چقدر به راحتی از دنیا و مسائل دنیا می‌گذرد. شاد کردن یک انسان چقدر برایش اهمیت داشت. او مدتی بعد از قرض مرا برگرداند. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅ دعوت به کبابی 💠با ابراهیم و چند نفری از بچه های محل رفیق بودم. همیشه با هم بودیم. والیبال و کشتی و زورخانه، محل تفریح همگی ما بود 💠ما شش-هفت نفر بودیم که بیشتر وقتمان در کنار هم سپری می شد. از میان ما فقط ابراهیم سر کار می رفت و در بازار مشغول بود. او برای خودش درآمد داشت اما بیشتر جمع ما وضع مالی خوبی نداشتند. 💠یک روز ابراهیم همه جمع ما را به چلوکبابی دعوت کرد. بهترین غذا را برای ما سفارش داد و مشغول خوردن شدیم. نمیدانی چه لذتی داشت. خصوصا برای بعضی از رفقا که وضعیت مالی خوبی نداشتند و سال تا سال نمی‌توانستند چنین غذایی بخورند. 💠ابراهیم از این که می دید ما چگونه با ولع غذا می خوریم لذت می‌برد. هفته بعد دوباره همه ما را به چلوکبابی دعوت کرد. گفتیم: نه نمی شه که همیشه شما ... گفت: امروز مصطفی ما رو مهمون می کنه. وقتی سر میز شام نشسته بودیم، ابراهیم به پای من زد و اشاره کرد، بگیر! 💠دستش را از زیر میز جلو آورد و مبلغی را کف دستم گذاشت و با اشاره گفت: حرفی نزن و برو پول غذا رو حساب کن. هفته بعد دوباره همه ما به چلوکبابی دعوت شدیم. ابراهیم گفت: امروز مهمان فلانی هستیم. 💠ماه بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. اما این بار مهمان شخص دیگری بودیم و این ماجرا تا مدت ها ادامه داشت. 💠روزها و سالها از آن دوران گذشت. ابراهیم شهید شد. یک روز با بچه های محل دور هم جمع بودیم. حرف از ابراهیم به میان آمد. گفتم: بچه ها! یادتونه ابراهیم ما رو می برد رستوران و برای ما چلو کباب می گرفت؟ 💠همه با تکان دادن سر تأیید کردند. بیشتر بچه‌ها به حرف آمدند و گفتند: خدا ابراهیم رو بیامرزه، چقدر ما در آن روزگار آرزوی خوردن چلوکباب داشتیم. بعد گفتم: باید یه چیزی رو اعتراف کنم. اون شب که ابراهیم گفت که مصطفی می خواد شما رو مهمان کنه. من هیچ پولی نداشتم. ابراهیم از زیر میز پول را داد دستم و گفت برو پول غذا را حساب کن. 💠تا این حرف را زدم چشمان دیگر رفقا گرد شد و به من خیره شدند. یکی دیگر از رفقا گفت: ابراهیم با من هم چنین برخوردی کرد. آن شب که قرار بود من شما را مهمان کنم، از قبل پول شام را توی جیبم گذاشت و گفت: به کسی حرفی نزن. دیگری نیز همین را گفت و ... 💠خلاصه این که آن شب فهمیدیم تمام ما در آن دوران چلوکباب را مهمان ابراهیم بودیم ولی هیچ کس این مطلب را نفهمید. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅نجات از رابطه مخفیانه 💠با یکی از دختران محله، مخفیانه دوست شدم. آن زمان حدو هفده سال داشتم. 💢در یک ساعت خلوت، داشتم توی کوچه با همان دختر حرف می زدم. محو صحبت بودم و به اطراف و پیرامون خودم توجه نداشتم. یکباره دیدم که ابراهیم از سر کوچه به سمت ما می آید. 💠رنگ از چهره ام پرید. دیگر کار از کار گذشته بود. او متوجه ما شد. من آمدم کنار دیوار و در فاصله ی یک متری کنار آن دختر ایستادم. ابراهیم همانطور که از جلوی ما عبور می کرد، در حالی که سرش پایین بود، سلام کرد. 💢جواب سلام را دادم و دیگر چیزی نگفتم. رنگ صورتم پریده بود. ابراهیم توقف نکرد. هیچ حرفی نزد و آرام از کوچه عبور کرد. 💠نمی دانید چه استرسی به من وارد شد. باور کنید اگر پدر و مادرم می فهمیدند، این قدر نگرانی نداشتم که ابراهیم ماجرای ارتباط ما را فهمید. او بهترین دوست من بود. شب و روز با او بودم. او استاد کشتی و والیبال من بود. او مرا به جمع والیبالیست ها کشاند. من هر چه اعتبار داشتم به خاطر او بود. 💢آن شب خواب نداشتم. فردا اگر ابراهیم من را ببیند، چه می گوید⁉️ اگر مرا در میان بچه‌ها تحویل نگیرد⁉️اگر . . . 💠این افکار داشت مرا دیوانه می کرد. آن شب خیلی طولانی شد. صبح که شد، اولین جایی که رفتم منزل ابراهیم بود. در زدم. آمد دم در و مثل همیشه سلام و علیک گرمی داشت. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده❗️ 💢من سکوت کردم. ابراهیم هم چیزی نگفت. چند دقیقه ای گذشت. بغض گلویم را گرفت. 💠گفتم: داش ابرام یه چیزی بگو. اصلا بزن توی صورتم. فحش بده. به من بگو بدبخت، این همه نصیحت کردم و ... 💢ابراهیم انگار که چیزی ندیده و نشنیده گفت: از چی داری حرف می زنی⁉️ گفتم: دیروز مگه ندیدی که من با دوست دخترم .... 💠پرید تو حرفم و گفت: این حرفا چیه؟ من چرا باید سرت داد بزنم. تو شاید تصمیم داری با اون دختر ازدواج کنی. من که نباید مانع بشم. بعد مکثی کرد و گفت: شما هنوز دوست خوب ما هستی. 💢خیره شدم به صورتش. بعد خداحافظی کردم و برگشتم. خیلی فکر کردم. این برخورد ابراهیم خیلی درس داشت. اون روز ساعت ها فکر کردم. شب بود که تصمیم خودم را گرفتم. 💠یک راست رفتم سراغ اون دختر و گفتم: دختر خانم! اکثر پسرهایی که با یه دختر رفیق می شن، قصدشون ازدواج نیست. اون ها افکار شیطانی دارن. عاقبت خوبی برای اون دختر ایجاد نمی شه. بعد چند نفر را مثال زدم و گفتم: این ها زندگیشون تباه شد. 💢بعد گفتم: تو هم اگه می خوای در آینده، زندگی خوبی داشته باشی، دنبال این مسائل نرو. کسی که هر روز با یه پسر باشه، در آینده و زندگی مشترک مشکل پیدا می کنه و .... 💠بعد هم خداحافظی کردم و گفتم: شتر دیدی ندیدی. ما برای همیشه رفتیم. یک راست رفتم سراغ ابراهیم و کل ماجرا را برایش تعریف کردم. گفتم: من با این دختر می تونستم همه گونه ارتباط داشته باشم، اما رفتم و این حرف هت را بهش گفتم و برای همیشه خداحافظی کردم. انشاالله تا وقتی که خدا کمک کنه دنبال این مسائل نمیرم. 💢ابراهیم سکوتش را شکست و گفت: برو دعایش را به پدر و مادرت بکن. اگر شیر پاک مادرت و لقمه حلال پدرت نبود، مطمئن باش این کار را نمی کردی. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
🌹فهرست مطالب🌹 ✅ حل اختلاف بین زوجین 👉 https://eitaa.com/myar97/12 ✅ خاطره چلوکبابی ابراهیم هادی 👉 https://eitaa.com/myar97/29 ✅ بخشش حقوق ماهانه توسط ابراهیم هادی 👉 https://eitaa.com/myar97/28 ✅ همدردی با دردمندان 👉 https://eitaa.com/myar97/25 ✅ ورود ممنوع 👉 https://eitaa.com/myar97/23 ✅ آیا اگه بشارت ربیع رو بدهم، بهشت بر من واجب میشه⁉️ 👉 https://eitaa.com/myar97/22 ✅ جالب ترین آیه در رد پارتی بازی بودن شفاعت 👉 https://eitaa.com/myar97/17 ✅نجات از رابطه مخفیانه 👉 https://eitaa.com/myar97/42 ✅آیا در روز نهم ربیع، گناهان انسان نوشته نمی شود؟؟؟؟ https://eitaa.com/myar97/46
⛔️🚫شبهه و جواب✳️✅ 💠💠💠 ⁉️آیا روز نهم ربیع الاول "رفع القلم" هست⁉️🤔 ⁉️آیا صحت دارد که هر کس در این روز هر گناهی مرتکب شود، برای او نوشته نمی شود⁉️🤔 ⁉️کدام یک از گناهان رو میشه در این روز انجام داد⁉️🤔 1⃣ اولا حدیثی که شبهه گر به آن استناد می کند، در منابع معتبر روایی نیامده و به همین خاطر معتبر نمی باشد. 2⃣ با فرض درست بودن حدیث، معنای روایت این است که اگر کسی ناآگاهانه و ناخواسته مرتکب گناهی شد، گناه او نوشته نخواهد شد نه کسی که از روی عمد گناه را انجام دهد. 3⃣ معنای این حدیث با تعالیم دین اسلام نمی سازد. اسلام هیچ وقت و به هیچ کس اجازه گناه را نمی دهد. میگه هر کس گناهی را انجام دهد، جزای عملش را می بیند. 🌹«وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»🌹 حتی توبه هم نسبت به کسانی قبول می شود که از روی جهالت گناهی را مرتکب شدند و فورا توبه نموده اند. 🌹 «إِنَّمَا ٱلتَّوْبَةُ عَلَی ٱللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ ٱلسُّوٓءَبِجَهاَٰلَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ ...» 🌹 4⃣ هیچ عقلی نمی‌پذیرد که شارع برای شادی بیشتر، اجازه دهد که افراد خود را آلوده کنند. چون ماهیت گناه، پلیدی است و ممکن نیست که اسلام با دعوت به پلیدی و زشتی، آن ها را به دره سقوط بکشاند. 5⃣ اگه در این روز گناه نوشته نشود، یعنی این که می تونی تو این روز از دیوار مردم بالا بری و اموالشون رو مالک بشی، به مردم ظلم کنی، و .... آیا عقل می پذیرد که کسی در جامعه چنین جنایاتی را مرتکب شود و جامعه را به هرج و مرج بکشاند. چگونه ممکن است اسلام چنین مجوزی را صادر کند و جامعه را به تباهی بکشاند. ⬅️ پس این که می گویند روز نهم ربیع الاول روزی است که گناهان ثبت نمی شود، صحیح نیست و اتهامی است که نه عقل آن را می پذیرد و نه دین. 🌹حق جو و حق پذیر باشیم🌹 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
🌹فهرست مطالب🌹 ✅ حل اختلاف بین زوجین 👉 https://eitaa.com/myar97/12 ✅ خاطره چلوکبابی ابراهیم هادی 👉 https://eitaa.com/myar97/29 ✅ بخشش حقوق ماهانه توسط ابراهیم هادی 👉 https://eitaa.com/myar97/28 ✅ همدردی با دردمندان 👉 https://eitaa.com/myar97/25 ✅ ورود ممنوع 👉 https://eitaa.com/myar97/23 ✅ آیا اگه بشارت ربیع رو بدهم، بهشت بر من واجب میشه⁉️ 👉 https://eitaa.com/myar97/22 ✅ جالب ترین آیه در رد پارتی بازی بودن شفاعت 👉 https://eitaa.com/myar97/17 ✅نجات از رابطه مخفیانه 👉 https://eitaa.com/myar97/42 ✅آیا در روز نهم ربیع، گناهان انسان نوشته نمی شود؟؟؟؟ https://eitaa.com/myar97/46 ✅معنای حق و باطل چیست؟ https://eitaa.com/myar97/54 ✅شاید صاحبش راضی نباشد https://eitaa.com/myar97/52 ✅خوش به حال اونی که خودش نیاز داره ولی ایثار می کنه https://eitaa.com/myar97/59 ✅آیا فرشتگان از مشرکان شفاعت می کنند https://eitaa.com/myar97/61 ✅شستن دستشویی های مسجد https://eitaa.com/myar97/62 ✅حل مشکل مالی توسط ابراهیم هادی https://eitaa.com/myar97/68 ✅بهترین راه برای تعجیل در ظهور https://eitaa.com/myar97/70 ✅گذشت از دنیا به خاطر خدا https://eitaa.com/myar97/79
✅شاید صاحبش راضی نباشه 🌀محوطه گلزار فروشگاه محصولات فرهنگی زده بودند. به پیشنهاد حمید سری به آنجا زدیم. قسمت فروش کتاب، جذاب ترین جای فروشگاه برتی حمید بود. من هم به سراغ تابلوهای تزیینی رفتم. ♨️حمید کتابی را که جدید چاپ شده بود، برداشت و از فروشنده پرسید: "شما این کتاب رو خوندی؟می دونی موضوعش چیه؟" 💠فروشنده گفت: "از ظاهرش بر میاد که درباره اثبات قیامت باشه، مقدمه کتاب رو بخونید، مشخص میشه" 🌀حمید جواب داد: چون من هزینه ای بابت کتاب ندادم، حق ندارم حتی مقدمه رو بخونم. کتاب رو وقتی می تونم بخونم که خریده باشم، و الا حتی یک صفحه هم مشکل شرعی داره، شاید نویسنده یا ناشر کتاب راضی نباشه. ♨️ خیلی خوب احساس کردم که فروشنده بیشتر از من از این همه دقت نظر حمید تعجب کرده. 📚یادت باشد (خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
⁉️معنای حق و باطل چیست⁉️ 🌹"بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ۚ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ"🌹 🌹" بلكه حق را بر باطل فرو مى‌افكنيم، پس آن را در هم مى‌شكند، و بناگاه آن نابود مى‌گردد. واى بر شما از آنچه وصف مى‌كنيد"🌹 ✅حق و باطل دو مفهوم مخالف هستند. 💠حق چیزی است که در ذات و اصل خود ثابت باشد و باطل در ذات و اصل خویش ثباتی ندارد، ولی خود را شبیه حق جلوه می دهد تا مردم آن را به عنوان حق بشمارند. 💠مانند آب که یکی از حقایق است و سراب که حقیقتا آب نیست ولی خود را به شکل آب می نمایاند و بیننده آن را آب می پندارد. ولی وقتی شخص زنده نزدیکش می شود آبی نمی بیند. 💠در برخی از روایات حکومت مهدوی یکی از مصادیق این آیه شمرده شده است. 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅خوش به حال اونی که خودش نیاز داره ولی ایثار می کنه 💢مهمترین کارمان اجاره کردن یک خانه مناسب بود. حمید نظرش این بود که یک خانه بزرگ اجاره کنیم، دوست داشت بهترین ها را برای من فراهم کند. ✔️اولین خانه‌ای که رفتیم حدود ۱۲۰ متر بود. خیلی بزرگ و دلباز با نورگیر عالی. بهم قیمتی که بنگاه گفته بود با پس انداز حمید جور بود. 💢تقریبا هر دو تامون آن را پسندیده بودیم. خوشحال از انتخاب خانه مشترکمان از در بیرون آمدیم. هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی از رفقای حمید تماس گرفت. صحبتشان که تمام شد، متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است. وقتی پرس و جو کردم، گفت: خانم! میخوام یه چیزی بگم. چون تو باید در جریان باشی. اگر راضی بودی، اون موقع انجام بدیم. ✔️یکی از رفیقام الان زنگ زد. مثل اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده. پول لازم داشت. اگر تو راضی باشی، ما نصف پس اندازمون رو به دوستم قرض بدیم، با نصف بقیه اش یه خونه کوچکتر رهن کنیم تا بعداً که پول دستمان رسید یه خونه بزرگتر اجاره کنیم. 💢پیشنهادش را که شنیدم، جاخوردم. این پا و آن پا کردم. می دانستم با پولی که می ماند خانه چندان خوبی نمی توانیم اجاره کنیم. پیش خودم دوتا چهارتا که کردم دیدم در یک خانه کوچک محله های پایین شهر هم می شود خوش بود. از آنجایی که واقعا این چیزها برایم مهم نبود، برای همین خیلی راحت همان‌جا را قبول کردم می‌دانستم بیشتر خرج عروسی و اجاره خانه روی دوش حمید است. نمی‌خواستم اول زندگی تحت فشار باشد. 📚یادت باشد ( خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔@myar97
✅آیا فرشتگان از مشرکان شفاعت می کنند⁉️ 🌹"يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُون"🌹 🌹"آنچه فراروى آنان و آنچه پشت سرشان است مى‌داند، و جز براى كسى كه [خدا] رضايت دهد، شفاعت نمى‌كنند و خود از بيم او هراسانند."🌹 💠جمله "وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى" یکی از اعتقادات مهم مشرکان را رد می کند و آن شفاعت فرشتگان برای دیگران است. 💢برخی از آنان فرشتگان را می پرستیدند تا از آنها شفاعت کنند و آنها را به خدا نزدیک نمایند. 🌀در این آیه خداوند این اعتقاد فاسد را رد می کند و می فرماید:شفاعت فرشتگان شامل کسانی می شود که خدا از دین آن ها راضی باشد و کسی که دین او شرک یا ضد با توحید است، شفاعت فرشتگان شامل حال او نخواهد شد. 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅شستن دستشویی های مسجد 🌀یک بار وارد مسجد شدم. می‌خواستم به دستشویی بروم. دیدم دو نفر دیگر از زیرزمین برگشتند و گفتند: چاه دستشویی گرفته. برای نماز به خانه می رویم. من هم خواستم برگردم. همان موقع ابراهیم رسید. 💢وقتی ماجرا را شنید، آستینش را بالا زد و رفت توی زیرزمین. داخل محل دستشویی شد و در را بست! 🌀یک ربع به بعد در را باز کرد. چاه دستشویی را باز و همه جا را شسته و تمیز کرده بود. بعد هم مشغول شستن دست خودش شد. 💢ابراهیم در مقابل خدا برای خودش شخصیتی نمی دید. هرکاری می توانست، برای رضای خدا انجام می‌داد. خودش را در مقابل خدا کوچک می دید و افتادگی داشت. خدا هم در چشم مردم، به او عظمت عجیبی داد. به قول شاعر ✍"افتادگی آموز اگر طالب فیضی" 📚سلام بر ابراهیم (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅حل مشکل مالی توسط ابراهیم هادی 💠یک روز ظهر بود که ابراهیم به مقابل منزل ما آمد. صدایم کرد. آمدم دم در و دعوتش کردم داخل. گفت: "کار دارم. فقط یه مقدار پول برای کار خیر می‌خواستم، یعنی منتظر برگشت پول نباش" 💢با هم شوخی داشتیم. نگاهی به صورتش کردم و با خنده گفتم: چی شده داداشی؟!!! به گدایی افتادی؟!!! ♨️خندید و گفت اگه حالش رو داری بیا باهم بریم ببین برا کی می خوام. آن روز من ۱۰۰ تومان دادم. بعد رفت و ۱۰۰ تومان از مصطفی، ۱۰۰ تومن از امیر، و ۱۰۰ تومان از سعید و . . . در حدود هزار تومان جمع کرد. 🌀با هم رفتیم جلوی کمیته خراسان. یک جوان حدود ۲۰ سال، دم در نشسته بود. ابراهیم گفت: مشکل شما حل شد؟ جوان با ناراحتی گفت: من چیکار کنم؟ 💠ابراهیم رفت داخل و چند دقیقه بعد برگشت. یک جعبه چوبی نسبتاً بزرگ را با خودش آورد. داخل آن جعبه نوار کاست چیده می‌شد. فهمیدم که این جوان عنوان فروش دوره گرد است و نوارهای غیرمجاز فروخته. ابراهیم جوان را به کناری برد و جعبه را به او داد. 💢بیشترین نوارهایش را خرد کرده بودند. جوان نگاهی به داخل جعبه کرد. فقط چند نوار ته جعبه داشت. تمام سرمایه اش از بین رفته بود. ♨️ابراهیم از نگاه جوان همه چیز را فهمید و گفت: داداش جون! آدم باید کاسبی حلال داشته باشه. با پول حرام به هیچ جایی نمی رسی. بعد پرسید: چقدر سرمایه داشتی که از بین رفته؟ گفت: حدود ۱۰۰ تا نوار بود هر کدوم ۵ تومان پولش بود. ابراهیم دست کرد توی جیبش و گفت این هزار تومان پول حلال.برو با این کار و کاسبی حلال راه بنداز! 🌀جوان داشت بال در می آورد. از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه. صورت ابراهیم را بوسید. اومد بره که ابراهیم فرصت را غنیمت شمرد و گفت داداش جون تمام علما گفتند صدای زن تک خان حرامه. موسیقی حرام، آدم را بی دین می کنه. پولی که از فروش این وسایل حرام به دست میاد، برکت نداره. تو هم دنبال این چیزها نرو. از خدا بخواه کمکت کنه. 💠جوان گفت: چشم، به خدا ما هم به پول حلال اعتقاد داریم من نمیدونستم این نوارها حرومه. من نوکرتم. مطمئن باش دیگه این کار رو نمی‌کنم. 💢جوان باقی مانده نوارها ریخت توی سطل و از ما دور شد همین طور برمی‌گشت و نگاه می کرد. ابراهیم با اخلاص او را راهنمایی کرد و من یقین داشتم که تأثیر خودش را می‌گذارد. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅بهترین راه برای تعجیل ظهور 🔷 زنى به خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و عرض كرد: پسرى دارم كه مدتى است به سفر رفته و سفرش طولانى شده و من مشتاق ديدارش هستم شما دعا كنيد برگردد. 💢امام عليه السّلام فرمود: صبر كن! زن چند روزى صبر كرد و بار دوم به حضور امام عليه السّلام رسيد. دوباره همان تقاضا را مطرح کرد. امام عليه السّلام باز هم او را دعوت به صبر کردند. چند روز گذشت. آن زن براى بار سوم خدمت امام عليه السّلام رسيد و عرضه داشت سفرش طولانى شده و من نگران او هستم. 🌀آن حضرت فرمود: مگر تو را به صبر دعوت نكردم؟ عرض كرد: چقدر صبر كنم؟ دیگر صبری برایم نمانده! ♨️حضرت فرمودند: به خانه برگرد، كه فرزندت را خواهی دید. آن زن به خانه بازگشت و دید فرزندش از سفر بازگشته. زن با خوشحالى به خدمت امام عليه السّلام رفت و عرض كرد: آيا پس از پيغمبر باز هم وحى نازل مى شود؟ 🔷فرمود: وحى نازل نمی شود اما پيامبر (ص) فرمود: هر گاه صبر انسان تمام شود،‌ نوبت فرج مى شود و چون تو اظهار بى قرارى كردى، فهمیدم كه خدا فرج تو را با رسیدن فرزندت مى رساند. 🔶 🌹جاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَى الصَّادِقِ ع فَقَالَتْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ ابْنِي سَافَرَ عَنِّي وَ قَدْ طَالَتْ غَيْبَتُهُ وَ قَدِ اشْتَدَّ شَوْقِي إِلَيْهِ فَادْعُ اللَّهَ لِي فَقَالَ لَهَا عَلَيْكِ بِالصَّبْرِ فَمَضَتْ وَ أَخَذَتْ صَبْراً وَ اسْتَعْمَلَتْهُ ثُمَّ جَاءَتْ بَعْدَ ذَلِكَ فَشَكَتْ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهَا عَلَيْكِ بِالصَّبْرِ فَاسْتَعْمَلَتْهُ ثُمَّ جَاءَتْ بَعْدَ ذَلِكَ فَشَكَتْ إِلَيْهِ طُولَ غَيْبَةِ ابْنِهَا فَقَالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكِ عَلَيْكِ بِالصَّبْرِ فَقَالَتْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كَمِ الصَّبْرُ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ فَنِيَ الصَّبْرُ فَقَالَ ارْجِعِي إِلَى مَنْزِلِكِ تَجِدِي وَلَدَكِ قَدْ قَدِمَ مِنْ سَفَرِهِ فَمَضَتْ فَوَجَدَتْهُ قَدْ قَدِمَ مِنْ سَفَرِهِ فَأَتَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ وَحْيٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ لَا وَ لَكِنَّهُ قَدْ قَالَ عِنْدَ فَنَاءِ الصَّبْرِ يَأْتِي الْفَرَجُ فَلَمَّا قُلْتِ قَدْ فَنِي الصَّبْرُ عَرَفْتُ أَنَّ اللَّهَ قَدْ فَرَّجَ عَنْكِ بِقُدُومِ وَلَدِكِ.🌹🔶 📚إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج1، ص: 150 ؛ وسائل الشيعة، ج15، ص: 264 ✍ فرج ، دو گونه است: فرج شخصی و فرج عمومی. هر فرجی نیز وابسته به بی تابی و انقطاع است. اگر فرد به این بی قراری رسد ،‌با فرج شخصی قرارش می دهند و اگر جامعه قرار ملاقات می خواهد ، باید از صف انتظار بیرون زند و مصرانه در بکوبد. ✍ تا وقتی چشم به دست این رییس خارجی و آن مدیر داخلی داریم ، تاب بازی کودکانه داریم. باید بی تاب شد ، بی تاب . این مهم ترین قاعده ظهور است. 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅گذشت از دنیا به خاطر خدا ♨️اوایل انقلاب بود. هنوز جنگ آغاز نشده بود. ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد. من هم مدتی بود که در حراست صدا و سیما فعالیت داشتم. آن ایام در حوالی مسجد محمدی و خیابان زیبا سکونت داشتیم. 🌀یک روز عصر، توی کوچه ایستاده بودم که ابراهیم از سر کار برگشت. این بار با دفعات دیگر فرق داشت. سوار بر یک ماشین مدل بالا بود. یک خودروی سواری تویوتای صفر کیلومتر را جلوی منزل پاک کرد و پیاده شد. چشمانم از تعجب، گرد شده بود. جلو رفتم و گفتم: عجب ماشینیه! کجا بوده؟ چند خریدی؟ 💢ابراهیم در ماشین را قفل کرد و رفت به سمت خانه. دنبال ابراهیم وارد خانه شدم و در حضور خانواده شروع کردم از ماشین ابراهیم تعریف کردن . . . بعد گفتم: سویچ ماشین رو بده یه دور بزنیم. 💠ابراهیم ساکت بود و حرفه ای نمی زد. کمی که گذشت، گفت: "نه! این ماشین به درد ما نمی خوره! می ترسم ما رو زمین بزنه!" ♨️گفتم: مگه موتوره که بخوری زمین؟ ابراهیم دوباره حرفش را تکرار کرد و گفت: همین ماشین می تونه ما رو بزنه زمین. می تونه مارو از همه چی دور کنه، از خدا، از مردم و . . . همین فردا ماشین را میدم به یکی دیگه. 🌀گفتم: به کی؟ اصلا از کجا آوردی؟ گفت: این ماشین رو یکی از آقایون توی اداره به من هدیه کرد، اما به درد من نمی خوره. گفتم: عیبی نداره! بزار باشه من ازش استفاده می کنم. لااقل مامان و بچه ها جایی خواستن برن . . . گفت: نه، به درد ما نمی خوره. 💢فردا بدون ماشین به محل کار رفت. عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد. رفتم دم در. یه آقایی پشت در ایستاده بود. سلام و علیک کردیم. ایشان در حالی که به ماشین نگاه می کرد، گفت: اومدم سویچ ماشین رو بگیرم.منزل آقای هادی؟ درست اومدم؟ با تعجب گفتم: بله، شما؟ گفت: آقا ابراهیم فرستاده، شما باید عباس آقا باشید. 💠با نشانه‌هایی که داد مطمئن شدم. سویچ را دادم و ایشان هم با ماشین رفت. آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم. آخر این چه وضعیه؟ یه ماشین هم برای خودت نگه نمی داری؟ چرا هرچی به دستت می رسه می بخشی؟ بابا خودت هم آینده داری، خونواده داری و . . . ♨️ابراهیم طبق معمول لبخند می زد. بعد فقط یک جمله گفت: "خیلی بهتر شد که این ماشین رفت". 🌀فردای آن روز فولکس آقای حسین جهانبخش که از دوستانش بود را گرفت و گذاشت پشت درب خانه! گفت: اگه جای خواستی بری ماشین هست. من هم با بی اعتنایی از کنار فولکس درب و داغون رد شدم و رفتم توی خانه. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅جو زمین سپر محکم دفاعی 🌹"وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا ۖ وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُون"🌹 🌹"و آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم، و[لى‌] آنان از [مطالعه در] نشانه‌هاى آن اِعراض مى‌كنند."🌹 ✍ منظور از آسمان در این آیه، جوی است که گرداگرد زمین را گرفته و ضخامت آن طبق تحقیقات دانشمندان، صدها کیلومتر است. ✍ این قشر به ظاهر لطیف، که از هوا و گازها تشکیل شده، به قدری محکم و مقاوم است که هر موجود مزاحمی از بیرون به سوی زمین بیاید، نابود می شود و زمین را در برابر بمباران شبانه روزی شهاب سنگ ها حفظ می کند. ✍ علاوه بر آن اشعه آفتاب دارای قسمت های مرگباری است که جو زمین آن ها را تصفیه می کند. 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅راز اذان های شهید ابراهیم هادی 💢شخصی به ابراهیم اعتراض کرد که چرا در هر موقعیتی، حتی زمانی که در محاصره هستیم، اذان می گویی؟!!! آن هم با صدای بلند و در مقابل دشمن!!! 🌀این سوال در ذهن بسیاری از افراد بود. ولی شتید جرات نمی کردند بیان کنند. همه منتظر جواب بودند. ♨️ابراهیم کمی فکر کرد و چند جمله بیشتر نگفت. تمام افراد جواب خودشان را گرفتند. 💠ابراهیم گفت: "مگه تو کربلا امام حسین علیه السلام محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و جلوی دشمن نماز خواند؟" بعد مکثی کرد و گفت: "ما برای همین اذان و نماز با دشمن می جنگیم." 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
🌹فهرست مطالب🌹 ✅ حل اختلاف بین زوجین 👉 https://eitaa.com/myar97/12 ✅ خاطره چلوکبابی ابراهیم هادی 👉 https://eitaa.com/myar97/29 ✅ بخشش حقوق ماهانه توسط ابراهیم هادی 👉 https://eitaa.com/myar97/28 ✅ همدردی با دردمندان 👉 https://eitaa.com/myar97/25 ✅ ورود ممنوع 👉 https://eitaa.com/myar97/23 ✅ آیا اگه بشارت ربیع رو بدهم، بهشت بر من واجب میشه⁉️ 👉 https://eitaa.com/myar97/22 ✅ جالب ترین آیه در رد پارتی بازی بودن شفاعت 👉 https://eitaa.com/myar97/17 ✅نجات از رابطه مخفیانه 👉 https://eitaa.com/myar97/42 ✅آیا در روز نهم ربیع، گناهان انسان نوشته نمی شود؟؟؟؟ https://eitaa.com/myar97/46 ✅معنای حق و باطل چیست؟ https://eitaa.com/myar97/54 ✅شاید صاحبش راضی نباشد https://eitaa.com/myar97/52 ✅خوش به حال اونی که خودش نیاز داره ولی ایثار می کنه https://eitaa.com/myar97/59 ✅آیا فرشتگان از مشرکان شفاعت می کنند https://eitaa.com/myar97/61 ✅شستن دستشویی های مسجد https://eitaa.com/myar97/62 ✅حل مشکل مالی توسط ابراهیم هادی https://eitaa.com/myar97/68 ✅بهترین راه برای تعجیل در ظهور https://eitaa.com/myar97/70 ✅گذشت از دنیا به خاطر خدا https://eitaa.com/myar97/79 ✅جو زمین سپر محوم دفاعی https://eitaa.com/myar97/80 ✅راز اذان های شهید ابراهیم هادی https://eitaa.com/myar97/81 ✅احترام به اسیر با اقتدا به حضرت امیر https://eitaa.com/myar97/83 ✅تاخیر سفر برای مداوای سگ https://eitaa.com/myar97/87
✅🌹احترام به اسیر با اقتدا به حضرت امیر🌹 💠در ارتفاعات کوره موش، در عمان روزهای اول، چهار اسیر گرفتیم. ما در یکی از خانه‌های ابتدای شهر مستقر بودیم. همراه با ابراهیم، این چهار اسیر را به خانه آوردیم تا چند روز بعد به پادگان ابوذر منتقل شوند. ♨️آن سوی حیاط، یک اتاق با درب آهنی وجود داشت. رفقا پیشنهاد کردند که اسرا را به آنجا منتقل کنیم و دربش را قفل کنیم. ابراهیم قبول نکرد. گفت: "این ها مهمان ما هستند." گفتم: آقا ابرام! چی میگی؟ این ها اسیر جنگی هستند. یه وقت فرار می کنند. ابراهیم گفت: نه! اگه برخورد ما صحیح باشه، مطمئن باش هیچ کاری نمی کنند. 🌀دستان اسرا را باز کرد و آورد داخل اتاق. سفره ناهار پهن شد. نان و کنسرو را آوردم. تعداد کنسروها کم بود. با تقسیم بندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو را خوردیم، اما به اسرای عراقی، هر نفر یک کنسرو دادیم. 💢عراقی ها زیر چشمی شاهد این اتفاقات بودند. می دیدند که قرار بود آن ها را زندانی کنیم، اما حالا در بهترین حالت در کنار ما هستند. آن ها می دیدند همان چیزی که ما می خوریم حتی بهتر از آن را برای اسرا می آوریم. 💠دو روز گذشت. ابراهیم به من گفت: حمام رو روشن کن. من هم آبگرمکن را روشن کردم و حمام آماده شد. ♨️ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و یکی یکی اسرای عراقی را به حمام فرستاد تا تمیز شوند. 🌀عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان موقع یک خودرو برای انتقال اسرا به محل استقرار ما آمد. اسرای عراقی گریه می کردند و نمی رفتند. مرتب هم اسم ابراهیم را صدا می کردند. 💢با بی سیم تماس گرفتم و ابراهیم برگشت. اسرای عراقی یکی یکی با او دست و روبوسی و خداحافظی کردند. آن ها التماس می کردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازه ای به ما نمی داد. 💠آن ها سوار خودرو شدند و ماشین حرکت کرد. تا چند دقیقه نگاه آن ها به ابراهیم بود. گویی نمی خواستند از او دور شوند. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅تاخیر سفر برای مداوای سگ 💠یک روز قرار شد که با ابراهیم، از گیلان غرب به کرمانشاه و از آنجا به تهران بیاییم. سوار مینی بوس و راهی کرمانشاه شدیم. 🌀همین که ماشین از شهر خارج شد، یک دفعه ترمز کرد و صدایی آمد. انگار یک چیزی به ماشین خورد. راننده لحظه ای توقف کرد و به حرکتش ادامه داد. ♨️ابراهیم از شیشه نگاه می کرد و متوجه شد که این توقف به خاطر برخورد ماشین با یک سگ بود. من هم دیدم که پای آن سگ آسیب دیده بودو لنگان لنگان به آن سوی جاده می رفت. 💢ابراهیم به راننده گفت: نگه دار ببینیم چی شد. راننده گفت: چیزی نیست. سگ بود. ابراهیم بلندتر گفت: نگه دار، من میخوام پیاده بشم. 💠ماشین ایستاد. ابراهیم کرایه دو نفر را داد و پیاده شدیم. رفتیم به سراغ آن سگ. حیوان زبان بسته قادر به حرکت نبود. 🌀ابراهیم جلو رفت. کمی به حال و روز حیوان نگاه کرد. یک تکه چوب برداشت و با مقداری پلاستیک که کنار جاده افتاده بود، پای سگ را آتل بست. خلاصه آن سگ هم از محبت ابراهیم بی نصیب نماند. ♨️یکی از کردهای محلی که از دور شاهد این صحنه بود، جلو آمد. به کار ابراهیم خیره شده بود. از این کار خیلی خوشش آمد و تشکر کرد. 💢ابراهیم کمی پول به آن شخص داد و گفت: مراقب این زبان بسته باش. اگر شد کمی استخوان برایش تهیه کن. 💠ساعتی بعد همراه ابراهیم سوار مینی بوس بعدی شدیم. در راه به کارهای او فکر می کردم. شخصیت‌ او واقعا عجیب بود. به خاطر یک سگ، سفر خودش را به عقب انداخت و خودش را این گونه به سختی کشید. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅ "تا بوی کباب به همسایه نرسه" 💢ساعت دو و نیم که می شد، گوش به زنگ رسیدن حمید بودم. همه وسایل سفره را آماده می کردم که تا رسید غذا را بکشم. 🌀اکثرا ساعت دو و نیم خانه بود. البته برخی روزها دیرتر، حتی بعد از ساعت چهار می آمد. موقع برگشت دوست داشت به استقبالش بروم. آیفون را که می زدم، می رفتم سر پله ها منتظرش می ماندم. ♨️با دیدنش گل از گلم می شکفت. روز سومی که حمید طبق معمول ساعت 9 صبح زنگ زد و سفارش ناهار داد، مشغول آماده کردن مواد اولیه کباب کوبیده شدم. همه وسایل را سر سفره چیدم و منتظر شدم تا حمید بیاید و کوبیده را سیخ بزنیم. 💠حمید سیخ ها را که آماده کرد، شروع کردم به کباب کردن سیخ ها روی اجاق. مشغول برگرداندن سیخ ها بودم که حمید اسپنددونی را روی شعله دیگر گاز گذاشت و شروع کرد به اسپند دود کردن. 💢گفتم: حمیدم! این کباب ها به حد کافی دود راه انداخته، تو دیگه بدترش نکن. حمید جواب داد: وقتی بوی غذا بره بیرون، اگه کسی دلش بخوا مدیون میشیم، "اسپند دود کردم که بوی کباب رو بگیره" 📚یادت باشد (خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅صوت دلنشین قرآن یا نوار ترانه؟ 🌀بیشتر مسافران اتوبوس نظامی بودند. راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد. ابراهیم چند بار ذکر صلوات فرستاد و مسافران با صدای بلند صلوات فرستادند. بعد هم ساکت شد. ♨️من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم. دیدم بسیار عصبانی است. همینطور خودش را می خورد و ذکر می گفت. دستانش را به هم فشار می داد، چشمانش را می بست و ... ترسیدم. برای چی این قدر ناراحته؟ حدس زدم به خاطر صدای ترانه است. گفتم: آقا ابراهیم! چیزی شده؟ فکر کنم به خاطر صدای نوار ترانه است. می خوای به راننده بگم ... 💠نذاشت حرف من تمام بشه و گفت: قربونت، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه. رفتم و به راننده گفتم: اگه امکان داره خاموشش کنید. راننده گفت: نمی شه. خوابم می بره. من عادت کردم و نمی تونم خاموش کنم. 💢برگشتم و به ابراهیم همین مطلب را گفتم. دنبال یک روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد. 🌀فکری به ذهنش رسید. از توی جیب خودش یک قرآن درآورد و با صدای زیبایی که داشت، شروع به قرائت قرآن کرد. ♨️صدای دلنشین و ملکوتی او به گونه ای بود که همه محو صوت او شدند. راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد. 💠تمام مسافرین با نگاهشان از او تشکر کردند. موقع اذان مغرب هم از من خواست که اذان بگویم. هر چند صدای من با صوت دلنشین او قابل مقایسه نبود اما قبول کردم و از جا بلند شدم و اذان گفتم. 📚سلام بر ابراهیم 2 ( خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97