eitaa logo
نشر خوبی ها محمد مهدی
318 دنبال‌کننده
445 عکس
379 ویدیو
58 فایل
نشر خوبی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم یا امیر المومنین علیه السلام موضوع : چرا این همه و کشت و کشتار ؟ محل : حضرت علیه السلام و محل : حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و محل : حضرت علیه السلام و محل پادشاهی : حضرت علیه السلام بوده است لذا همه بشریت است که باید از این محافظت کند الحمدلله رب العالمین https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan
مقبل کاشانی و مرثیه‌خوانی مقبل و محتشم می گوید : «یک سال زیادی، از برای زیارت عازم شدند. من از لحاظ مالی فقیر بودم. به یکی از دوستانم گفتم : می‌ترسم بمیرم و آرزوی در دلم بماند. دلش به حال من سوخت و من را هم راهی کربلا کرد. نزدیک گلپایگان راهزنان، شبانه به کاروان حمله کرده و دارو ندار همه را غارت کردند. برهنه و عریان وارد گلپایگان شدیم. بعضی قرض کردند و رفتند ولی من همانجا ماندم. نه وسیله رفتن داشتم و نه دل برگشتن. تا آنکه شد. حسینیه‌ای در آنجا بود که شبها شیعیان در آن عزاداری می‌کردند. من هم در حسینیه ماندم و شب و روز گریه می‌کردم. تا اینکه شب عاشورا شد، را که سروده بودم خواندم. مردم به شدت می‌کردند و حسابی غوغا شد. همان شب خواب دیدم مشرف شدم به کربلا و وارد صحن شدم. اذن دخول گرفتم که وارد حرم شوم. کسی مانعم شد. با دست اشاره کرد که برگرد، الان وقت کردن تو نیست. گفتم بنا نبود حرم جناب الحسین (ع) مانعی داشته باشد. گفت: ای در این لحظه، حضرت (س) و مادرش کبری (س) و مریم و حوا و آسیه و جمعی از حورالعین، با جمعی از انبیاء به زیارت آمده‌اند. کمی صبر کن، گفتم تو کیستی؟ گفت :من از حول حرم مطهر هستم که دائم برای زوار می‌کنم. پس در این لحظه دست مرا گرفت و در میان صحن می‌گرداند. جمعی را در صحن مقدس می‌دیدم که شباهت به اهل دنیا نداشتند. تا اینکه رسیدیم به موضعی که در آنجا محفلی بود آراسته، و جمعی موقر با خضوع و خشوع نشسته بودند، آن ملک پرسید: آیا اینها رامی‌شناسی؟ گفتم نه، گفت اینها حضرات هستند، که به زیارت حضرت سیدالشهداء (ع) آمده‌اند. آنکه در صدر مجلس نشسته، حضرت ابوالبشر است و آنکه در طرف راست او نشسته، حضرت است. در طرف چپش حضرت و آن یکی است. پیامبران دیگر، ادریس، هود و صالح و و اسحاق و داود و و کلیم الله و روح الله هستند. در این لحظه دیدم بزرگواری از حرم بیرون آمده، در حالتی که دو نفر زیر بغلهای او را گرفته بودند. پس همه انبیاء برخاستند و احترام گذاشتند. آن بزرگوار رفت و در صدر مجلس نشست. بعد از لحظه‌ای سر بلند کرد و فرمود: را بیاورید. پرسیدم این بزرگوار کیست؟ گفت خاتم الانبیاء مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم است. لحظاتی نگذشت که را آوردند. او مردی خوش سیما و کوتاه قد بود و عمامه ژولیده بر سر داشت. وارد که شد، تعظیم کرد و ایستاد. حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: ای محتشم امشب است، پیامبران برای زیارت فرزندم (ع) آمده‌اند و می‌خواهند عزاداری کنند، برو بالای و از دلسوز خود بخوان تا ما بگرییم. به امر پیامبر اکرم (ص) منبری گذاشتند، و محتشم رفت در پله اول آن ایستاد، پیامبر(ص) اشاره کرد بالاتر برو، و در پله دوم ایستاد فرمود بالاتر برو تا آنکه در پله نهم منبر ایستاد حضرت فرمودند بخوان. حواسم را جمع کردم ببینم محتشم کدام بند را میخواند که از همه دلسوزتر است، شروع کرد به خواندن این بند: شکست خورده طوفان کربلا در خاک و خون فتاده به میدان گر چشم روزگار بر او فاش می‌گریست می‌گذشت از سر ایوان کربلا از هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت کربلا محتشم عرض کرد: یا رسول الله بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید ز قحط آب، کربلا صدای پیامبر (ص) به ناله بلند شد و رو به انبیاء کردند و فرمودند: ببینید امت من با فرزند من چه کرده‌اند.آبی را که خدا بر سگ‌ها و گرگ‌ها و کفٌار کرده، امت من، بر اولاد من کرده‌اند. پس محتشم شروع کرد به این مرثیه: روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زارزار چون محتشم به این شعر رسید پیامبران همه بر سر می‌زدند، محتشم رو به پیامبران کرده و گفت: جمعی که پاس محملشان بود گشتند بی‌عماری و محمل شترسوار پیامبر (ص) فرمود: بلی این جزای من بود، که دختران مرا در کوچه و بازار مثل اهل زنگبار بگردانند. محتشم سکوت کرد و ایستاد که پیامبر (ص) او را مرخص فرماید و از منبر به زیر آید. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: محتشم هنوز دل ما از گریه خالی نشده است بخوان. محتشم شوقی پیدا کرد و به هیجان آمده که پیامبر (ص) میل دارد از اشعار او بگرید. را از سر برداشت و بر زمین زد و با دستش اشاره کرد به طرف قبر سیدالشهداء (ع) و عرض کرد: یا رسول الله منتظری من بخوانم و بشنوی؟ اینجا نظر کن ...
❤️ قالی دلسوخته در بزم عزا ❤️ سوخت یک قالیچه در بزم عزا یافت ، رفت قیمت تا فضا هر کسی می گفت : این مال من است این مناسب با دل و حال من است عاقبت نو تاجری ، آن را خرید تا به دست آرد دل شاه شهید رفت با گل ، یاد از اکبر نمود روی جای سوخته ، پرپر نمود هر کسی آمد به یاد او گریست گفت : قدر عالی اش ، دانی که چیست ؟ یک بهشت از سوی جنت آفرین آفرین بر همتت ، صد آفرین قالی بی ارزش و ارجت ، بلی قدر گیرد با حسین ابن علی سوز دل چون با آمیختند آتشی بر جان قالی ریختند گوشه ی قالی چنان آتش گرفت هر که آن را دید ، قلبش غش گرفت مردمان را می کند آنچه ضرب سینه با جان می کند با گو که این قالی استی قالیت در پیش این گو چیستی ؟ دل سوخته ، بزم عزا می برد دلدادگان را تا فضا
رسیده ام که بگویم یاورِ عطشان سلام ، سلام و سلطان رسیده ام که پس از اینهمه مراحلِ دوری دوباره سر بگذارم به آستانِ تو جانان سلام کشته ی ، سلام زاده ی سلام میوه ی جانِ و ختمِ رسولان رسیده ام که بگویم، به اقتدار و سلامت رسیده اند به کویت، دوباره جمعِ نه خسته است دلی، نه شکسته حرمتی از ما نه بی تو هیچکسی، ناسزا شنیده ز عدوان نه چادری شده پامالِ این و آن، تَهِ نه معجری شده غارت ز و صغیران نه صورتی شده ، نه زده نه کسی زد، به کودکان و یتیمان نه کودکی به ، کنار راسِ تو دِق کرد نه دختری ز سفیری، شنیده لفظِ کنیزان به و سلامت رسیده ام ز رسانده ایم پیامت، به فقط بسنده به یک جمله میکنم ز که کاش بود در کنار اسیران □ □ □ تو هم بگو سخنی از خودت ز ساعتِ آخر چها گذشت به جسمت، بزیرِ سمِ ستوران چه شد که تکیه زدی تو، به های غریبی نشد بجای تو ، شود روانه ی به غیرِ طفلِ صغیرت که روی تو جان داد کسی جواب نمیداد، بر ندای تو مهمان اگرچه پیش پدر، نشود خواند مرا اشاره ای از دل، تراست ناله ای از جان به پیشِ چشمِ تو پرپر، که گشت گرفت جانِ مرا هم شبیهِ جانِ تو جانان مگو که یار نمانده، هنوز تو هست که جانِ خسته چو موری است، هدیه نزد
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم از ابن شهر آشوب نقل شده كه : حضرت رضا علیه السلام روز عرفه در خراسان ، تمام اموال خود را بخشيد. كلينى در كافى و ابن شهر آشوب از اليسع بن حمزه قمى روايت نموده اند كه گويد: من نزد حضرت عليه السلام بودم ، جمعى هم در خدمتش ‍ حضور داشتند و مسايل حلال و حرام مى پرسيدند، ناگاه مردى وارد شد و سلام كرد و عرض كرد: من از دوستان تو و پدران تو و نياكان تو مى باشم ، از حجّ برگشته ام و هزينه سفرم كم آمده ، اكنون چيزى كه مرا به منزلم برساند ندارم ، استدعا دارم خرجى راه مرا فراهم فرماييد و مرا به ميهن خود برسانيد و من در آنجا سرمايه و مكنت دارم و چون به وطن خود رسيدم آنچه را كه به من عطا فرماييد از جانب شما صدقه مى دهم . حضرت به او اجازه جلوس داده فرمود: خدا تو را رحمت كند. پس از آن با آن مرد قدرى صحبت نمود و بعد حضرت برخاسته به اندرون رفت ، قدرى درنگ نموده بيرون آمد در را بست ، پس از آن دست مباركش را از بالاى در بيرون آورده فرمود: كجا است ؟ خراسانى عرضه كرد: در اينجا حاضرم . فرمود: اين دويست دينار را بگير و آن را در مخارج اهل و عيالت مصرف كن و بدان تبرك بجوى و بيرون شو كه من تو را نبينم و تو مرا نبينى . گويد: آن مرد رفت ، من به حضرت عرض كردم : فدايت شوم ! عطاى زياد دادى و مرحمت فرمودى ، پس چرا روى از او برگرفتى ؟ حضرت فرمود: براى اينكه سؤ ال را جهت برآوردن حاجت در او نبينم . الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم مى گويد : من در مجلس حضرت (عليه السلام) بودم و با آن حضرت گفتگو داشتم ، گروه بسيارى در محضر حضرت جمع بودند و از آن بزرگوار از حلال و حرام مى پرسيدند كه ناگهان مردى بلند قامت بر حضرت وارد شده ، گفت : سلام بر تو اى پسر رسول خدا ! مردى از دوستدارانت و دوستدار پدران و اجدادت هستم ، از حج باز مى گردم ، زاد و توشه ام را از دست داده ام و چيزى كه بتوانم با آن مسافتى را طى كنم ندارم ، اگر مرا تا شهرم برسانى خدا به من نعمت داده است ، اگر به شهرم برسم آنچه را كه به من دادى از جانب تو مى دهم چون من شايسته صدقه نيستم ، حضرت فرمود : خدايت رحمت كند بنشين رو به جانب مردم كرد و با آنان سخن گفت تا پراكنده شدند و او و و و من مانديم . حضرت فرمود : به من اذن مى دهيد وارد حجره شوم و در آن حال رو به سليمان كرد و : اى ! خدا كارت را پيش انداخت ، پس برخاست و وارد اتاق شد و ساعتى ماند سپس خارج شد و در را بست و دستش را از بالاى در بيرون آورد و گفت : كجاست ؟ خراسانى گفت : اينجايم ، فرمود : اين دويست دينار را بگير و در مؤونه و مخارجت هزينه كن و با آن بركت بجوى و از جانب من هم صدقه نده و از اين خانه هم برو كه تو را نبينم و تو هم مرا نبينى ! ! سپس آن مرد رفت ، سليمان به حضرت گفت : فدايت گردم ، سخاوت كردى و مهربانى نمودى ، چرا صورتت را از او پوشانيدى ؟ فرمود : از ترس اينكه خوارى و ذلّت سؤال را به خاطر اينكه حاجتش را روا كردم در چهره اش نبينم ; آيا حديث رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را نشنيده اى كه پنهان كننده خوبى كارش مساوى با هفتاد است ، ظاهر كننده بدى خوار و مخذول است و پنهان كننده بدى آمرزيده است ، آيا قول متقدمان را نشنيدى ؟ مَتَى آتِهِ يَوماً لاَِطلُبَ حَاجَةً *** رَجعْتُ إلَى أهلِى وَوَجْهِى بِمائِهِ چون روزى براى طلب حاجت نزدش آيم به خانواده ام باز مى گردم در حالى كه آبرويم محفوظ است ! الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم اوضاع سياسي جهان اسلام، درعصر عليه السّلام ص ۲ اوضاع سياسيِ اين دوران بسيار آشفته بود وضعيت درون حاكميت: با مرگ بر مسند خلافت نشست. او فردي ميگسار و عیاش بود. ( ۱ ) كارهايش بر مردم و لشكريانش گران آمد لذا طي شورشي كشته شد. ( ۲ ) سال بعد وقتي فرزند وليد در شرف مرگ بود ، پسرش، جانشين او شد اما به سرعت توسط بن محمّد و در طي يك لشكركشي از خلافت برکنار شد. ( ۳ ) بن هشام را مخلوع اعلام کرد و بين آن دو نفر جنگ شد كه به بقاء مروان انجاميد. ( ۴ ) اختلاف قبايل هم چشمگير بود قيسيان با بن مروان درافتادند بعد با پسرش همراه شدند بعد در خونخواهي بن يزيد كوشيدند و بعد به بن محمّد ياري رساندند قبايل يمني به عباسيان متمايل بودند و در نهايت آنان را به خلافت رساندند. ( ۵ ) ۱ - مروج الذهب ج ۳،ص۲۱۳. ۲ - تاريخ تمدن اسلام ص ۷۴۸. ۳ - نهاية الارب ج ۶، ص ۳۹۴. ۴ _ همان، ص ۴۰۲. ۵ - تاریخ تمدن اسلام ص ۶۹۶. الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b