eitaa logo
مرز و بوم
153 دنبال‌کننده
168 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
✅این‌ها هوادار جمهوری اسلامی هستند 🔴 روایت یکی از نظامیان از روزهای اشغال سنندج توسط گروهک‌های ضدانقلاب در اردیبهشت ۱۳۵۹ ... @nashremarzoboom
✅این‌ها هوادار جمهوری اسلامی هستند 🔴 روایت یکی از نظامیان از روزهای اشغال سنندج توسط گروهک‌های ضدانقلاب در اردیبهشت ۱۳۵۹ ◀️ عده بسیاری از بومیان منطقه را در محوطه باز پادگان، مشغول قدم‌زدن دیدم. آنها تعداد بسیاری از نیروهای مردمی طرف‌دار حکومت بودند که با آشفته‌شدن وضع شهر به پادگان پناه آورده بودند. در میان آن آشفته‌بازار که هر کدام از انسان‌ها به‌طرفی می‌رفتند، نگاهم به چهره مهربان اما پرجنب‌وجوش مردی افتاد که با عجله به‌سوی انبار اسلحه می‌رفت. مردی لاغراندام با ریش بلند خرمایی‌رنگ بود و عینکی کائوچویی که کاملاً به صورتش می‌آمد. محو نگاهش بودم که کسی صدایش کرد: برادر بروجردی پس اسلحه چه شد؟ نگاهی به مردم اطراف انداخت و با صدایی که همه افراد بتوانند بشنوند، گفت: یا الله آنهایی که اسلحه می‌خواهند و می‌توانند بجنگند، بیایند و اسلحه بگیرند و توی شهر بروند، آنهایی هم که نمی‌توانند همین‌جا داخل پادگان بمانند. جمعیت داوطلب حرکت کرد و رفت. فقط یک عده افراد پیر و سالخورده به‌همراه تعدادی مجروح باقی ماندند. ◀️ مات‌ومبهوت از این همه همدلی مردم بودم که دیدم آقای بروجردی در جلو درب انبار خلع سلاح لشکر با شخصی در حال گفت‌وگو است: آخه پدر من مگر تو اصل‌و‌نسب این‌ها را می‌شناسی که همین‌طوری اسلحه به آنها تحویل می‌دهی؟ آقای بروجردی با همان چهره مهربان و آرامش، نگاهی به مرد انداخت و گفت: وقتی که این افراد به پادگان پناه آوردند یعنی آنکه هوادار جمهوری اسلامی هستند، پس حالا هم به‌خاطر انقلاب و هم به‌خاطر خودشان باید در امنیت شهر کمک کنند. با خالی شدن اسلحه‌خانه، آقای بروجردی به‌سوی انبار سلاح‌ها رفت و تمامی اسلحه‌هایی را که از ژاندارمری و شهربانی در لشکر بود، به هواداران انقلاب داد. کار توزیع اسلحه تمام شد. آقای بروجردی برای آخرین بار نگاهی به‌سوی مردم اطرافش کرد و با صدای بلند گفت: هنوز کسی مانده که اسلحه نگرفته باشد؟ جمعیت یک صدا فریاد زدند: نه، همه اسلحه داریم. آقای بروجردی پس از اینکه مطمئن شد همگی اسلحه گرفتند، با قدم‌هایی محکم و استوار به‌سوی در پادگان حرکت کرد: خب یا الله، بیایید به داخل شهر برویم. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom
✅خودت را برای عذاب الهی آماده کن! 🔴روایت رمضان‌ الله‌وکیل از خدمات س.پاه بعد از زلزله رودبار ... @nashremarzoboom
✅خودت را برای عذاب الهی آماده کن! 🔴روایت رمضان‌ الله‌وکیل از خدمات س.پاه بعد از زلزله رودبار ◀️در ۳۱ خرداد ۱۳۶۹، زلزله‌ای به بزرگی ۷/۴ ریشتر در شمال کشور رخ داد. آن زمان حجت‌الاسلام حاج‌شیخ عباسعلی روحانی که نمایندهٔ امام در س.پاه بود، به من گفت: «قرعه به نام شما خورده است؛ کار ساخت دو روستا را می‌خواهیم به شما واگذار کنیم.» من هم پیش‌بینی‌های لازم را کردم. آقای روحانی رأس ساعتی که قرار گذاشته بودیم، در ورودی شهر رودبار حاضر شد. آن روز یک هفته بعد از زلزله بود. آقای روحانی بازماندگان دو روستا را جمع کرد و گفت: «این آقایانی که همراه بنده‌اند، برای کمک به شما آمده‌اند و ظرف ۴۵ روز همۀ خانه‌های شما را ساخته، تحویل خواهند داد. خود شما هم باید به آنها کمک کنید.» ◀️بنیاد مسکن یک الگو برای روستاها روی نقشه پیاده و یک مهندس نقشه‌خوان هم به منطقه اعزام کرده بود. این مهندس گفت: «همه خریدها را من خودم انجام می‌دهم و شما پول‌هایی را که همراه آورده‌اید، تحویل من بدهید و بروید به کار خودتان برسید و هر هفته برای سرکشی تشریف بیاورید.» گفتم: «نه! من اجازه ندارم پول دست کسی بدهم!» در دیدار بعدی، آقای روحانی با همه اتمام حجت کرد و گفت: «هر چیزی که نیاز به خرید دارد و باید بابت آن وجهی پرداخت شود، توسط آقای الله‌وکیل خریداری می‌شود. ضمن اینکه مصالحی هم که وارد کارگاه می‌شود باید با نظر آقای الله‌وکیل و صدور حواله از انبار خارج شود. بنابراین آقای الله‌وکیل هم باید خودش را برای عذاب الهی آماده کند، چون این اموال و هزینه‌هایی که در اختیار ایشان است، حق‌الناس و متعلق به مردم است. آقای الله‌وکیل اگر دیناری از این پول‌ها حیف‌ومیل شود، باید پاسخگو باشید. خوراک و دیگر مایحتاج نیروها با س.پاه است و حتی اگر خوراک نیروهایت دیرتر از موعد مقرر شد، حق نداری از این پول‌ها هزینه کنی.» ◀️آقای روحانی در مقابل جمع حاضر از بنده قول گرفت نکاتی را که متذکر شده بود رعایت کنم و من هم گفتم چشم. به‌این‌ترتیب و با این اختیارات، من هم همۀ نیازها را در اسرع وقت تأمین می‌کردم. با وجود همۀ مشکلاتی که وجود داشت، طبق تعهدی که کرده بودم در مدت ۴۵ روز همۀ منازل این دو روستا که یک سالن متوسط، دو اتاق خواب، حمام و آشپزخانه داشت، گچ‌کاری و آماده تحویل شد. سقف این خانه‌ها با آهن و آجر پوشیده و روی آن ایزوگام شد. لوله‌کشی‌ها را هم انجام دادیم و آبگرمکن هم به تعداد لازم نصب کردیم. بعد از اتمام کار، خانه‌ها را تحویلشان دادیم. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom
✅وقتی برادران س.پاهی و ارتشی به هم ایمان آوردند! 🔴روایت شهید صیاد شیرازی از شناسایی مشترک ارتش و س.پاه ... @nashremarzoboom
✅وقتی برادران س.پاهی و ارتشی به هم ایمان آوردند! 🔴روایت شهید صیاد شیرازی از شناسایی مشترک ارتش و س.پاه ◀️در جلساتی که در ستاد اهواز برگزار می‌‌شد، نکته‌های جالبی پیش می‌آمد. همیشه نگران بودیم که اگر بچه‌های ارتش و س.پاه را تنها بگذاریم ممکن است به سبب اختلاف فرهنگی که دارند، با هم درگیر شوند. این بود که سعی می‌کردیم من و برادر رضایی روی جلسات اشراف داشته باشیم. بحثی پیش آمد که توانایی ما برای عملیات در بستان جواب نمی‌دهد. برادران س.پاه پیشنهاد کردند که با برادران ارتش به شناسایی برویم. بچه‌های س.پاه معتقد بودند که می‌شود حمله کرد و ارتشی‌ها می‌گفتند: «عمق عملیات زیاد است و نمی‌شود.» از این نگران بودیم که اگر این‌ها با هم به شناسایی بروند، به سبب اختلاف سن و اختلاف روحیه ممکن است در راه گرفتاری پیش بیاید. ◀️برادر غلامعلی رشید، مسئول عملیات س.پاه و سرتیپ شهید نیاکی، فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز، گفتند: «با هم می‌رویم شناسایی.» با چند نفر دیگر رفتند و بعد از دو سه روز برگشتند. ما نگران بودیم که این‌ها گزارش تلخ از اوضاع بدهند. گفتیم: «جدا جدا گزارش بدهید.» اول سرتیپ شهید نیاکی آمد. ایشان حدود ۵۸ سال داشت. متحیر بود. مدام می‌گفت: «جناب سرهنگ من مطمئنم که ما پیروز می‌شویم.» پرسیدم: «چه دیدی؟» گفت: «این برادرها ما را یک جاهایی بردند که اصلاً آنجاها را ندیده بودیم. درست در قلب و پشت دشمن است. ما اگر با نیروی کمی که داریم حمله کنیم، دشمن همانجا کارش تمام می‌شود.» خوشحال شدم. خوشحالی به این علت نبود که جایی پیدا شده و می‌توان عملیات را انجام داد؛ بیشتر به این علت بود که خداوند تفضل کرده و حالا که اولین بار است داریم برای خدا می‌جنگیم، نیروهای قدیمی ارتش این‌طور اظهار امیدواری می‌کنند. نکته مهم‌تر، پیوند قلبی با بچه‌های س.پاه در این رفت‌وبرگشت بود. ◀️نوبت به برادر رشید رسید. دیدم ایشان هم متحیر است. اولین جمله‌ای که گفت این بود: «من دیگر به برادران ارتشی ایمان آوردم.» پرسیدم: «چه شده؟» گفت: «شناسایی سختی بود و فکر می‌کردم این‌ها نمی‌توانند با ما بیایند. سن‌وسالشان بالاست و می‌برند. این‌ها همه جا آمدند. خودمان خسته شده بودیم. برگشتیم. چون خسته بودیم شب یک جایی ماندیم. صبح زود، نماز خواندیم و خوابیدیم. نور و حرارت آفتاب مرا بیدار کرد. چشم‌هایم را به زور باز کردم و دیدم سرهنگ نیاکی دارد ورزش می‌کند. ما حالش را نداشتیم برخیزیم، ولی ایشان ورزش می‌کرد. اصلاً حالتی بود که گفتم ای بابا، ما هنوز این‌ها را نشناختیم.» @nashremarzoboom
✅ نامه‌ای که او را تا مرز جنون کشاند! 🔴 برشی از کتاب «محصلان مدرسهٔ عشق» از دست‌کاری در نامه‌های اسرای ایرانی ... @nashremarzoboom
✅ نامه‌ای که او را تا مرز جنون کشاند! 🔴 برشی از کتاب «محصلان مدرسهٔ عشق» از دست‌کاری در نامه‌های اسرای ایرانی ◀️ فرزان آذرپناهی از اسرای جنگ تحمیلی روایت می‌کند: در بین ما افرادی بودند که نزدیک به شش سال از خانواده‌شان نامه‌ای دریافت نکرده بودند و این خیلی برای آن‌ها عذاب‌آور بود. سازمان منافقین و استخبارات عراق در این امر خیلی نقش داشتند و این را نوعی تنبیه برای اسرای فعال و حزب‌اللهی تلقی می‌کردند. یک بار نیز در نامه‌ای، همسر یکی از اسرا نوشته بود: «از این بلاتکلیفی خسته و طاقتش تمام شده است و نمی‌تواند تحمل کند. می‌خواهد طلاق بگیرد!» تأثیر این نامه به‌قدری شدید که برادر اسیرمان را تا مرز جنون و دیوانگی کشاند. او دچار بحران روحی بسیار شدیدی شد که تا مدت‌ها با آن درگیر بود. او هم در پاسخ نامه نوشت: «برو به جهنم! هر کجا می‌خواهی برو من هم نمی‌خواهمت!» تقریباً یک سال بعد نامه‌ای رسید که زنش ضمن تعجب، پرسیده بود: «چه می‌گویی؟ یعنی چه برو به جهنم؟ کجا بروم؟ مگر من روز اول با رفتن تو مخالف بودم؟ و... » معلوم شد که نامهٔ قبلی جعلی و کار منافقین بوده است! ◀️ در مورد اسرای نوجوان، نامه‌های جعلی حاوی اخبار جعلی پیرامون مرگ ناگهانی مادر و پدر یا کشته شدن برادر و خواهر بود. برای مثال برای یک اسیر اهل دزفول نامه‌ای فرستاده شده و خبر داده بودند که همه اعضای خانواده‌ات بر اثر اصابت موشک به خانه‌تان کشته شده‌اند و او را از نظر روحی دچار بحران کردند. از آنجایی که خبرچینان منافق به صورت شبکه‌ای در همهٔ شهرها و روستاها فعال بودند و از نزدیک بیشتر خانواده‌های محل سکونت خود را می‌شناختند، در نوشتن نامه جعلی به هم‌قطاران و دوستان خود در سازمان مجاهدین در عراق کمک می‌کردند تا بیشتر موجبات آزار و اذیت اسرای ایرانی را فراهم کنند. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom
✅ وقتی نزدیک بود صدام کشته شود! 🔴 برشی از کتاب «نفوذی» درباره بازدید صدام از مناطق جنگی ... @nashremarzoboom
✅ وقتی نزدیک بود صدام کشته شود! 🔴 برشی از کتاب «نفوذی» درباره بازدید صدام از مناطق جنگی ◀️ سید سعید موسوی: یک بار شهید عبدالمحمد سالمی را دیدم که خیلی افسوس می‌خورد. وقتی علت را پرسیدم، گفت: «چندی پیش برای شناسایی به اطراف پادگان حمید رفته بودم. یک موشک‌انداز آرپی‌جی با یک گلوله همراه داشتم. تو همین حین با سه اتومبیل دشمن مواجه شدم. چندده متری فاصله بین ما بود و مرا ندیدند. شرایط دو اتومبیل طوری بود که گویی بلیزر بینشان را اسکورت می‌کردند. گلوله را درون آرپی‌جی گذاشتم و تصمیم گرفتم اتومبیل بلیزر را بزنم، اما بعد فکر کردم در شرایطی که کمبود مهمات داریم، چه لزومی دارد بخواهم آن را منهدم کنم؛ لذا شلیک نکردم و به مقر برگشتم. همان شب به اهواز رفتم و تلویزیون عراق را تماشا کردم که بازدید صدام از مناطق جنگی را نشان می‌داد. ناگهان دوربین، بلیزری رو که حامل صدام بود نشان داد که داشت وارد پادگان حمید می‌شد. درجا خشکم زد. اتومبیل همان بود و زمان و مکانش هم همان؛ تازه فهمیدم چه اشتباهی با منهدم‌نکردن آن اتومبیل کردم و بسیار متأسف شدم. تقدیر این‌طور رقم خورد که صدام از چنگم بگریزد.» ◀️ تلویزیون عراق که به‌راحتی در شهرهای نوار مرزی و حتی خود اهواز قابل‌مشاهده بود، گزارش مشروحی از حضور شخص صدام در پادگان حمید پخش کرد که همان اسکورت و ماشین‌هایی بود که عبدالمحمد و یارانش در شب شناسایی دیده بودند. به‌این‌ترتیب، آه بلند و جانکاهی از دل رزمنده‌ها و جان عبدالمحمد بلند شد. حتی بعضی از رزمنده‌ها از شدت ناراحتی بنای گریه گذاشتند که «ای داد بیداد، چه طعمهٔ خوبی از دستمان رفت!» اما عبدالمحمد شروع کرد به دل‌داری‌دادن و گفت: «برای چی گریه می‌کنین؟ خداوند در قرآن وعده داده که به این‌ها طول عمر می‌دهیم تا بیشتر عذابشان کنیم! ناراحت و نگران نباشین این آیهٔ قرآن داره با ما صحبت می‌کنه، اگر به صلاح اسلام بود، خداوند کمکمون می‌کرد که شلیک کنیم.» 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom
✅ این است قدرت امام 🔴 روایت سیدیحیی صفوی از اشتیاق مردم به پشتیبانی از جبهه‌ها ... @nashremarzoboom
✅ این است قدرت امام 🔴 روایت سیدیحیی صفوی از اشتیاق مردم به پشتیبانی از جبهه‌ها ◀️ من خانواده‌ای را در اهواز می‌شناختم که پدر و مادر و چهار فرزند این خانواده جبهه آمده بودند. بعضی از این بچه‌ها برای استراحت و استحمام با پدر به پشت جبهه می‌رفتند. در آن زمان مادر آن‌ها در اهواز در بخش خدمات بیمارستان کار می‌کرد و پتوها و ملحفه‌های خون‌آلود بیمارستان را می‌شست. وقتی پدر و بعضی بچه‌هایش می‌آمدند به مادر سر بزنند، مادر غذا را که جلو آن‌ها می‌گذاشت، می‌رفت پوتین‌های آنها را می‌شست و واکس می‌زد و اشک می‌ریخت. می‌گفت من آمده‌ام به حضرت زینب (س) بگویم من نمی‌توانم بجنگم، ولی پوتین‌های لشکریان امام حسین (ع) را واکس می‌زنم. این است قدرت امام که یک ملت را از زن و مرد و پیرمرد و پیرزن و نوجوان عازم جبهه‌ها می‌کند و همین مردم نیز میلیاردها تومان کمک به جبهه‌ها می‌فرستند. ◀️ خدا آیت‌الله احسان‌بخش امام جمعه رشت را رحمت کند. آمد توی جبهه و گفت چرا گیلان ما نباید تیپ داشته باشد؟ چرا مازندران تیپ کربلا را دارد؟ ما هم باید یک تیپ داشته باشیم. گفتیم آقا تیپ هزینه دارد، خرج دارد. گفت من می‌دهم؛ نیروی انسانی آن را هم می‌فرستم؛ برنج و روغنش را می‌دهم و واقعاً هم این کار را کرد. هر دفعه برای هر عملیات کاروان می‌فرستاد. شاید یک مرتبه بیش از ۵۰۰ کامیون برنج، چای و الوار از گیلان برای تیپ قدس و سایر یگان‌ها آورد. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom