eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
610 دنبال‌کننده
293 عکس
35 ویدیو
6 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌رهانویسی حالا نمیدانم چی‌ام، آرامم؟ بی‌حسم؟ در خلأ شناورم، مثل چراغی خاموشم، غمگینم؟ بی‌تفاوتم؟ فراموشی گرفته‌ام؟ خالی شده‌ام؟ یا دارم از دره پرت می‌شوم پایین و چیزی نمی‌بینم، چیزی حس نمی‌کنم، نمی‌ترسم، نگران نیستم، وحشت‌زده نیستم... باید کلمه‌ای اختراع کنم بهتر از بی‌تفاوتی. کلمه‌ای بین همه‌ی این حس‌ها که گفتم. آیا این همه‌ام یا هیچ؟ چه باید کرد وقتی هیچ کاری نمی‌توانی؟ هر چه به خودم فشار می‌آورم که یادداشتی را کامل کنم یا کتابی را ادامه دهم، ناخودآگاه متوقف می‌شوم. قفل می‌شوم انگار. قرار بود توقف را کنار بگذارم و هر طور شده این مسیر را بروم. چون هنوز زنده‌ام. نیستم؟ زندگی به راستی چیست؟ از این که بعضی چیزها مثل سابق نمی‌شوند... چی باشم؟ ناراحت یا خوشحال؟ بی‌تفاوت؟ ساکت یا پر از حرف؟ اندوهناک یا حسرت‌زده؟ همه یا هیچکدام؟ «همه چیز تغییر می‌کند.» این یک جمله‌ی خنثی است. همیشه چیزهایی هست که دوست داریم تغییر کند و چیزهایی هم هست که اصلا دوست نداریم تغییر کند. این هم یک جمله‌ی خنثی است. همیشه چیزهای خوب تغییر می‌کنند و جایشان را چیزهای ناخوب می‌گیرند. این یک جمله‌ی ناامیدکننده است. همه چیز همیشه در حال تغییر است. بعضی تغییرها خوبند، بعضی تغییرها بد. این یک جمله‌ی فیلسوف مآبانه است، شاید هم فضل فروشانه. پس دوست‌ندارم ادامه‌اش بدهم. همه چیز تغییر می‌کند و همیشه حسرت‌های قدیمی پررنگ‌تر از شوق‌های تازه‌اند. این جمله‌ای روانشناسانه و واقع‌بینانه است. نیست؟ واقع‌بینانه نیست؟ تا به حال بزرگسالی را دیده‌اید که حسرت روزهای خوب گذشته را نخورد؟ مثلا کسی که بگوید چه خوب شد بزرگ شدیم و خیلی از چیزها تغییر کرد. چه خوب شد پولدار شدم و مثل گذشته بی‌بضاعت نیستم؟ یا چه خوب شد فلان دوران گذشت و همه چیز مدرن‌تر شد؟ این رسمِ همه جاست یا فقط ما ایرانی‌هاییم که در عین اعتراف به سختی زندگی‌های قدیمی، حاضریم با زندگی اکنون عوضش کنیم؟ در کتاب «انسان پیروزمند» نوشته: جهان به سوی بهترشدن می‌رود اما رسانه‌ها همیشه به ما القا می‌کنند که الان بدترین دوران تاریخ است. رسانه‌ها به کنار، آیا ما نیز چنین حسی را به خود القا نمی‌کنیم؟ این همه‌ «یادش به خیر»ها و افسوس‌ها بر گذشته نشان چیست؟ چرا نمی‌توانم فکرکنم اگر همه‌ی آرزوهایم برباد رفت، آرزوهای بهتری جایگزینش خواهد شد؟ چرا به تولد شادی‌های دوباره ایمان ندارم؟ من تولد شادی‌های دوباره را به چشم دیده‌ام و از دیدنشان شگفت‌زده شده‌ام. اما واقعیت این‌است که هر شادی با شادی‌های پیش از خود متفاوت بوده‌است. شادی‌های تازه همیشه ناقص‌تر بوده‌اند و همیشه یک چیزیشان کم‌تر بوده است. شاید هم شادی‌های تازه همیشه از شادی‌های گذشته بزرگسال‌تر بوده‌اند و واقع‌بین‌تر. در عوض غم‌های تازه همیشه کامل‌تر و پروپیمان‌تر بوده‌اند؛ انگار به تکامل رسیده باشند و بلد باشند بیشتر دل را تصاحب ‌کنند، بیشتر روی دیوارهایش بنویسند «آمده‌ایم بمانیم». با این وضع چرا واقع‌بین نباشم؟ چرا امیدوار باشم که شادی بیشتر و غم کمتر خواهد شد؟ نمی‌توانم چنین تصور کنم. چرا بیهوده امیدوار باشم که طعم غذاها بهتر شود یا رایحه‌ی گل ها دل انگیزتر؟ نمی‌توانم چنین وعده‌ای به خودم بدهم. چه خوب! یاد این شعر شاملو افتادم: شب تار شب بیدار شب سرشار زیباتر شبی برای مردن. آها شعر! شاید شعر درمان باشد. می روم سراغ شعر که چه بسیار از اوقات، خود دردی‌ست در کسوت درمان. تعطیلم. هنوز شنبه نشده‌ام. شنبه/ پنج خرداد ۰۳ @paknewis
شب تار شب بیدار شب سرشار است. زیباتر شبی برای مردن. آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من دهد. □ شب سراسرِ شب یکسر از حماسه‌ی دریای بهانه‌جو بی‌خواب مانده است. دریای خالی دریای بی‌نوا... □ جنگلِ سالخورده به‌سنگینی نفسی کشید و جنبشی کرد و مرغی که از کرانه‌ی ماسه‌پوشیده پَرکشیده‌بود غریوکشان به تالابِ تیره‌گون درنشست. تالابِ تاریک سبک از خواب برآمد و با لالای بی‌سکونِ دریای بیهوده باز به خوابی بی‌رؤیا فرو شد... □ جنگل با ناله و حماسه بیگانه است و زخمِ تبر را با لعابِ سبزِ خزه فرومی‌پوشد. حماسه‌ی دریا از وحشتِ سکون و سکوت است. □ شب تار است شب بیمار است از غریوِ دریای وحشت‌زده بیدار است شب از سایه‌ها و غریوِ دریا سرشار است زیباتر شبی برای دوست‌داشتن. با چشمانِ تو مرا به الماسِ ستاره‌ها نیازی نیست. با آسمان بگو. (احمد شاملو) ۱۳۳۷/۴/۱۷
📌این کار چند بچه‌میمون نیست آورده‌اند که در یک نمایشگاه بزرگ نقاشی، یکی از تابلوها که ادعا می‌شد بسیار هنری و مدرن است به قیمت بالایی به فروش می‌رسد. پس از مدتی معلوم می‌شود که آن تابلوی نقاشی حاصل پاشیدن رنگ بر روی بوم توسط چند بچه میمون بوده است. دربارهٔ این خبر چند گونه می‌توان اندیشید. می‌توان به جستجوی صحت و سقم آن پرداخت. می‌توان باورش کرد یا معتقد بود که حکایتی ساختگی است. اما بیایید اینبار بدون تحقیق و تفحص، فقط به منظور گویندگان از بیان چنین حکایتی بیندیشیم. فرض می‌گیریم خبر راست بوده و چنین اتفاقی افتاده است. منظور از بازگو کردن آن و دهان به دهان چرخیدنش چیست؟ آیا جز این است که می‌خواهیم از این حکایت عجیب نتیجه بگیریم کسانی که به چنین آثاری رغبت نشان می‌دهند، سررشته‌ای از هنر ندارند؟ یا از آن بدتر به این نتیجه برسیم که هرآنچه به نام هنر مدرن به خورد دیگران داده می‌شود، مشتی اراجیف بی سر و ته است که با عوام‌فریبی و تبلیغات بی‌جا شهرت یافته و طرفدار پیدا کرده است و طرفداران هم نه به خاطر جنبهٔ هنری بلکه به خاطر تبلیغات به سویش رفته‌اند؟ چه نوع گوینده‌هایی چنین مقاصدی را دنبال می‌کنند و چرا؟ امروز جمله‌ای به نقل از یک بلاگر کتاب شنیدم که مرا به یاد حکایت بچه میمون‌ها انداخت؛ گفته بود: «این رمان صد سال تنهایی هم الکی معروف شده است.» رواج دهندگان چنین دیدگاهی ممکن است دلایلی چند برای کار خود داشته باشند مانند: -جلوگیری از کساد شدن بازار خویش. -حسادت به شهرت و محبوبیت دیگران. -تحمیل سلیقهٔ سطحی و ناپختهٔ خود بر جمعیتی از مخاطبین. و... به نظر من دلیل اول و دوم را در مقایسه با دلیل سوم می‌توان قابل فهم‌تر دانست و حتا از آن‌ها طرفداری کرد. می‌توان به کسی حق داد برای اینکه به فکر منفعت مالی خود باشد و از کسادشدن بازارش بترسد. می‌توان برای کسی که از هنری محروم است دل‌سوزاند و به او اجازه داد حسادتش را به این صورت بروز دهد. اما به هیچ وجه نمی‌توان کسی را به خاطر تحمیل سلیقهٔ خودش بر دیگران تایید کرد. نگفتم «تحمیل سلیقۀ ناپخته» چون به عقیدهٔ من کسی که به سلیقۀ پخته و معتبر رسیده‌است هرگز درپی تحمیل آن بر دیگران نخواهد بود. آن کس که برای انتخاب و پسند خود دلیل درستی دارد، نیازی نمی‌بیند با تبلیغات دروغ یا عوام‌فریبی دیگران را به پذیرش حرفش مجاب کند. در ابتدای متن، حکایت بچه‌میمون‌ها را درست شمردیم تا از جنبه‌های دیگر این ماجرا نیز غافل نشده باشیم، زیرا نمی‌خواهیم ادعا کنیم که شهرت و محبوبیت هر اثری بلاشک برخاسته از ارزش هنری آن است؛ خصوصا شهرت‌هایی که مقطعی و گذرا هستند. سخن این است که به جای نقل حکایت بچه‌میمون‌ها و گرفتن نتایج کیلویی، بهتر است به این بیندیشیم که چرا صاحب‌نظران و متخصصان یک حوزه، اثری را می‌پسندند و آن را ارج می‌نهند؟ و اگر هم حوصلهٔ چنین دقت و تتبعی را نداریم، سر خویش گیریم و به میانمایگی خود قانع باشیم. فاطمه ایمانی اردیبهشت/ ۰۳ @paknewis
هدایت شده از علیرضا زادبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جامعه نشناسان ایرانی . ایشان استاد مشهور فلسفه و اخلاق جناب مصطفی ملکیان هستند که اگر در فضای آکادمی و روشنفکری کشور نام او را بدون وضو بیاورید شما را تکفیر می‌کنند. مدام باید نظریات و تحلیل‌هایشان را حلوا حلوا کنید. پُزشان را بدهید که از جامعه سنتی و عقب مانده ایران جلوترند. نواندیش و اخلاق‌مدارند!!!! کیلومترها عنوان دارند. من کاری به نظر او نسبت به آقای رئیسی ندارم. آزاد است‌ که مخالف رئیسیِ شهید باشد. حتی از شهید جمهور متنفر باشد. من به دو چیز کار دارم: ۱. به ژست همه چیزدانی، غرور و مخالف خوانی این جریان ۲. چقدر جامعه نشناسید. دلیل آن در چارچوب و نظام فکری آنان نهفته است. در پارادایم این قشر، مدرنیته مبنا و ملاک است. جوهرا و ذاتا نمیتوانند بُرش های مجزا از عالم مدرنیته را بفهمند. بفهمند هم شجاعت اعتراف ندارند. در نظام اندیشه این قشر یک دوگانه وجود دارد. مدرنیته و سنت. دین و شاخص ها و شخصیت های دینی، تعلق به سنت و کهنگی دارد. هر نوع ظهور و بروز دین در جامعه جوهرا ضد عالم و پندار مدرنیته است، پس آن را نمی بینند. چشم‌شان را می بندند. می‌شنوند اما خودشان را به نشنیدن میزنند. . . لطفا بنا بر سیره اخلاقی آیت الله رئیسی در کامنتها مطلبی نثار ایشان نکنید ولی این قشر را بشناسید. از غرورتان متنفرم. . https://eitaa.com/Politicalhistory
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
شب تار شب بیدار شب سرشار است. زیباتر شبی برای مردن. آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من دهد
📌با شعرهایی که نمی‌فهمیم چه کنیم؟ اگر اساساً از خواندن شعر بیزارید، خواندن این نوشته را ادامه ندهید چون بحث ما به هیچ‌وجه دربارهٔ «چرا شعر بخوانیم» یا «شعر چه فایده‌هایی دارد» نیست. راستش این چند خط را نوشتم چون خودم هم با فهم بسیاری از اشعار مشکل دارم. بنابراین کشفیات خود را در چند بند مختصراً خدمت شما ارائه می‌نمایم: ❓اگر شعری را نفهمیدیم چه‌کنیم؟ ۱-بد به دلمان راه ندهیم و مطمئن باشیم که خیلی‌ از افراد دیگر هم با ما همدردند. ۲-مرز میان فهمیدن و نفهمیدن شعر بسیار باریک و گاهی غیر قابل تشخیص است. اصلاً شاید همین حالا هم شعر را فهمیده باشیم یا به زودی زود بهفمیم. ۳-میان فهم شعر و ادبیات با فهم ریاضی و فیزیک تفاوت قائل شویم. ریاضی یعنی قواعد صریح و روشن و ادبیات یعنی سخن‌گفتن در پردهٔ کنایه و ابهام. اصلاً زیبایی دنیا به این است که همه چیز عین هم نیست و همه چیز شفاف نیست. ۴-از شعرهایی که نمی‌فهمیم بیشتر استقبال کنیم چون آنها هستند که ذهن ما را دچار چالش می‌کنند و به سختی می‌اندازند. حتا اگر هم دست آخر چیزی دستگیرمان نشد، باز هم مطمئن باشیم که از نظر فهم جهان سعر و شاعر یک گام پیش‌رفته‌ایم. ۵-من شخصاً گاهی فقط با یک خط یا نیم‌خطی از یک شعر محظوظ می‌شوم و همان را تکرار می‌کنم. چه لذتی ازین بالاتر؟ ۶-گاهی از یک شعر فقط فضایی در ذهنم باقی می‌ماند. مانند مِهی که خیسی‌اش را حس می‌کنم ولی آن را نمی‌بینم. همین هم مغتنم است. شعر را باید نفس‌کشید. ۷-تکرار برخی شعرها سودمند است و خواندن نظر اساتید شعر دربارهٔ آن ها نیز‌؛ بنابراین از خواندن «نقد شعر» غافل نشویم. ۸- اگر اصرار داریم شعری را مثل ریاضی بفهمیم می‌توانیم یکی از آن معلم‌ادبیات‌های مدرسه را پیدا کنیم و به جان شعر بیندازیم که شرحه‌شرحه‌اش کند تا ببینیم در دل و اندرونش چه خبر است؟ مگر پزشکان با بدن موجودات زنده چنین نمی‌کنند و به همین شیوه است که بالاخره یک چیزهایی دستگیرشان می‌شود. برای رسیدن به عمق دنیای شعر، راهی بهتر از این وجود ندارد. ۹- با شعرها بازی کنیم. وقتی جملاتی را که نمی‌فهمیم تغییر دهیم و به شکل‌های مختلف بنویسیم، امید آن می‌رود که به معناهای تازه‌ای دست یابیم. خود من یکبار با همین روش نکته‌ای را کشف کردم: دوستی، این شعر قیصر امین پور را در فضای مجازی برایم گذاشته بود: این روزها که می‌گذرد شادم شادم این روزها که می‌گذرد من هم به شوخی نوشتم: شادم که این روزها می‌گذرد این روزها که شادم می‌گذرد رفیق شفیق چیزی نگفت و خودم هم کمی خندیدم و رفتم پی کارم. ولی ذهنم در پس‌زمینه درگیر جمله‌ها بود. پر واضح است که جمله‌های من ربطی به جمله‌های قیصر و شعر قیصر نداشت و فقط کلماتش به هم شبیه بود. بعد از گذشت نمی‌دانم چه مدت، دوباره آن جمله‌ها در ذهنم تکرار شد و ناگهان لامپی در ذهنم روشن شد به سان ای کیو سان، گفتم: آها! حالا فهمیدم. 💡 منظور قیصر از بازی با وزن، به تصویر کشیدن فردی است که شاد است و ترانه خوان است و بشکن زنان. هرچند از کردهٔ خویش پشیمان شدم اما آن کرده را در رسیدن به این کشف لذت‌بخش موثر می‌دانم؛ و ضمناً این کشف هرگز اینقدر لذت‌بخش نبود اگر کس دیگری آن را برایم بازگو می‌کرد. ۱۰-پس آزادید که هر بلایی خواستید بر سر شعر شاعران بیاورید. اصلا بیایید این کار را به یک تبدیل کنیم. شعرهایی را که فکر می‌کنید نمی‌فهمید به سلیقهٔ خود تغییردهید و در گروه همراهان پاکنویس به اشتراک بگذارید. 👇 https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa . فاطمه ایمانی ۸ خرداد ۰۳ @paknewis
دورهٔ دهم (و آخر) کارگاه مجازی شعر «لیلا کردبچه»، در تابستان ۱۴۰۳، در شانزده جلسه برگزار می‌شود. جلسه اول: دربارهٔ شعر جلسه دوم: زبان شعر جلسه سوم: موسیقی شعر۱ جلسه چهارم: موسیقی شعر۲ جلسه پنجم: موسیقی شعر۳ جلسه ششم: جلوه‌های دیداری شعر ۱ جلسه هفتم: جلوه‌های دیداری شعر۲ جلسه هشتم: جلوه‌های دیداری شعر۳ جلسه نهم: ساختارهای نحوی۱ جلسه دهم: ساختارهای نحوی۲ جلسه یازدهم: ساختار نحوی۳ جلسه دوازدهم: صورخیال۱ جلسه سیزدهم: صورخیال۲ جلسه چهاردهم: صورخیال۳ جلسه پانزدهم: تناسب‌ها و تداعی‌ها جلسه شانزدهم: ساختار شعر و جریان‌های شعر معاصر شانزده جلسه طی دو ماه، به صورت دو جلسهٔ دوساعتی در هفته، و همراه با کار کلاسی و نقد شعر برگزار می‌شود شروع دوره: هفتهٔ اول تیر پایان دوره: هفتهٔ آخر مرداد شماره برای هماهنگی (پیامک، تلگرام، واتساپ) 09195710795
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
دورهٔ دهم (و آخر) کارگاه مجازی شعر «لیلا کردبچه»، در تابستان ۱۴۰۳، در شانزده جلسه برگزار می‌شود. جل
📌شعرخواندن یا شاعر شدن؟ من معتقدم اینکه شعر رو بفهمیم و از خوندنش لذت ببریم یا به فکر فرو بریم، خیلی مهم‌تر از اینه که خودمون شعر بگیم. شرکت در دوره‌ٔ آموزشی شعر، شاید ما رو تبدیل به شاعر نکنه، ولی حتماً در فهم بیشتر شعر بهمون کمک می‌کنه. دوره خانم کردبچه خیلی عالیه از نظر من؛ اگر به شعر علاقمندید، پیشنهاد می‌کنم ثبت‌نام کنید. این دوره خیلی پرمحتواست، و ظاهراً دورهٔ آخری هست که برگزار میشه متاسفانه. من فروردین سال گذشته شرکت کردم و خیلی بهره بردم. هنوزم اون فایل‌هارو مرور می‌کنم و استفاده می‌کنم. پ.ن: فکر کنم روشنه که این پست تبلیغی نیست و صاحب‌دوره اصلا روحشم خبر نداره از این پیشنهاد من، اصلا ایتا نداره؛ فقط چون خودم خیلی پسندیدم، گفتم شاید به درد شما هم بخوره. 🌷
📌هشتگ: قابل انتشار من یک قلب قدیمی‌ام* تا قبل از سال هزارو چهارصد و ۱ همیشه تصور می‌کردم آدم‌هایی که در سال‌های هزار و سیصد و ۱۰ به قبل می‌زیسته‌اند چقدر قدیمی‌تر از بقیه‌اند، مثلا سال هزار و سیصد و یک، یا هزار و سیصد و دو یا سه. حالا دو سه سالی است که وقتی برای نوشته‌هایم تاریخ می‌گذارم، مثلا سال ۰۱ یا ۰۲ یا ۰۳ حس می‌کنم خودم هم جزء آدم‌های خیلی قدیمی‌ام و لابد کسانی که سال هزارو چهارصد و ۶۲ به دنیا بیایند و ۱۵ ساله شوند، با خودشان می‌گویند آنهایی که قبل از سال هزاروچهارصدو ۱۰ می‌زیسته‌اند، چقدر قدیمی‌اند. الغرض با ورود به قرن تازه، به جای اینکه احساس تازگی کنم، احساس قدیمی بودن و تاریخی بودن می‌کنم. (*«من یک قلب قدیمی‌ام» اسم کتابی از لیلا کردبچه است که میتونید در اپ طاقچه بخونید.) 🌱 خیال‌بازی خیال‌ساز خیال‌پرواز خیال‌انداز خیال‌نواز خیال‌گداز خیال‌آواز خیال‌ناز خیال‌فراز خیال‌سرباز خیال‌جان‌باز و... هیچی، فقط تو آزادنویسی‌ امروز، داشتم دربارهٔ خیال‌پردازی می‌نوشتم که یهو حس‌کردم از «خیال‌باز» بیشتر از «خیال‌پرداز» خوشم اومده؛ بنابراین تصمیم گرفتم کمی خیال‌بازی کنم، همین. 🍀 در ستایش توضیح‌ندادن میگن توضیح‌دادن نشانه‌ی ضعفه؛ البته که این جمله رو هم مثل خیلی از جمله‌های دیگه، به صورت مطلق قبول ندارم. بعضی جاها (و شاید خیلی جاها) درسته، اما گاهی هم توضیح‌دادن، نشانه‌ی دلسوزیه، نشانه‌ی نوع دوستیه، نشانه‌ی خیرخواهیه. خب حالا توضیح‌ندادن چی؟ شاید نشونه‌ی تنبلی باشه. من از مقاله نوشتن خیلی لذت می‌برم حتا خیلی از اوقات بیش از نوشتن شعر و داستان، ولی توضیح‌دادن خیلی چیزها هم به نظرم نابجاست. یا فکر می‌کنم زمان توضیح‌دادن بعضی چیزها گذشته، یعنی توقع دارم همه خودشون فلان مسأله را بدونن؛ یا توضیح‌دادن برای کسی که نیازی به توضیح دادن نداره رو توهین به او محسوب می‌کنم؛ و توضیح دادن برای کسی که از ما توضیحی نخواسته رو «اظهار فضل»؛ توضیح‌دادن چیزهایی هم که کسانی پیش از ما و بسیار بهتر از ما توضیحش دادن میشه «توضیح واضحات». میشه «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟» اما گاهی هم به خودم میگم اسم اینا میشه «توجیه»، چون بعضی توضیح‌ها رو باید بدی ولی نمیدی، ریشه‌ش بیشتر از تنبلیه یا شاید خجالت کشیدن، یا توضیح درست بلد‌نبودن یا چی و چی... نمیدونم. به هر حال بیشتر ترجیح میدم شاعرمسلک باشم و توضیح واضحات ندم. ترجیح میدم آدمای چیزفهم و مهمم، ازم توضیح نخوان و خودشون نکته‌سنج و اهل اشارت باشن، و توقع دارم آدمای باهوش، اهل کشف و کنجکاوی باشن نه منتظر توضیح. چون گاهی «توضیح‌خواستن» هم نشانهٔ ضعفه... اینم یکی از پرتکرارترین درگیری‌های ذهنی من در این روزها و این سالهاست. فاطمه ایمانی تاریخ ۱۱/ خرداد ۰۳ @paknewis
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود هر سایه‌ای که دست تکان داد، دود بود این روزها ادامه‌ی نان و پنیر و چای اخبار منفجر شده‌ی صبح زود بود جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست محبوب من! چقدر جهان بی‌وجود بود ما همچنان به سایه‌ای از عشق دلخوشیم عشقی که زخم و زندگی‌اش تار و پود بود پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید ساعت برای با تو نشستن حسود بود دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟ با من بگو قرار من این‌ها نبود! بود؟! عبدالجبار کاکایی @paknewis .
📌 ☘️وقتی شنبه میگذره و انتشار ندارم یا چالش نمیذارم خیلی ناراحت میشم؛ بعد برای دلداری یا شایدم توجیه به خودم میگم: عِب نداره، یکشنبه‌م روز خداست. چه فرقی می‌کنه؟ یکشنبه بذار. یکشنبه‌م اول هفته محسوب میشه، بدون فشار و استرس و شلوغیای شنبه. اصن این «شنبه» همیشه موجود پرحاشیه‌ای بوده. بذار تعطیلش کنن بره دیگه، والا. شاید اینطوری از میزان منفوریتش کاسته‌شد. ☘️مطمئنی شاعرم؟ با اینکه استاد معمولاً از شعرام تعریف می‌کنه، ولی بازم وقتی یه شعر تازه میگم با خودم میگم این اصلا شعر هست؟ یا هنوز مونده تا شعر بشه؟ حتا گاهی از خودم می پرسم «مطمئنی شاعرم؟» وقتی آدم غزل میگه، مردم بیشتر بهش میگن شاعر. چون شعر کلاسیک رو به عنوان شعر به رسمیت میشناسن نه شعر مدرن رو. ولی خب شعر مدرن چندین پله بالاتر از شعر کلاسیک ایستاده. قالبای سنتی هرکاری هم بکنی، زیاد راه به فکر تازه نمیدن. بدجوری بسته و چارچوبدارن. نه یه چوب، نه دو چوب، نه سه چوب، بلکه چاهاااار چوب دارن. زیادی بسته و دست و پا گیرن. قبلاً غزل می‌گفتم و حالا هم تک‌بیت‌هایی میاد گاهی، ولی هرچی اصرار میکنه، نمیشینم پاش تا غزل بشه. ☘️دیروز باز طاقت نیاوردم و از کتابفروشی خلوت محله چند تا کتاب خریدم. حالا باید حتمن بخونم و تو سایت بذارم. سایت سایت سایت. و ما ادراک ما السایت؟ برم کتاب بخونم یه کم وجدانم آروم بشه؟ از دیروز دارم به عکس محمد صالح‌علا روی جلد «پارچه‌فروش عاشق» نگاه می‌کنم و یاد اون کلیپش میفتم که میگه: «بعضی کارا عجله‌بردار نیستن، مثلا نمیشه تندتند کسی رو دوست داشت، و برعکسش هم هست، نمیشه تندتند کسی رو دوست نداشت. من خیلی از عمرم صرف عجله‌کردن شد، فکر می‌کردم اگه عجله کنم، اتفاقها زودتر میفتن؛ ولی تقویم‌ها عجله ندارن، سیب‌ها به موقع می‌رسن، انگورها به موقع می‌رسن... به قول پاراسلوس: کسی که می‌پندارد همه‌ی میوه‌ها همان وقتی می‌رسند که «توت فرنگی»، از «انگور» هیچ نمیداند...» این حرف عجیب برام دلچسب و دوست‌داشتنی بود. (خود محمد صالح‌علا هم آدم خوش خاصیه. نیست؟) اینم از اون حرفاس که تو هر مرحله از زندگی برام معنای تازه‌ای پیداکرده و هنوزم تازه‌س، همیشه تازه‌س. از اون حرفا که اگه خطاط بودم می‌نوشتم و می‌زدم به دیوار اتاقم. و خیلی سریع هم میره میشینه کنار این حرف داستایفسکی: «برای کسی که می‌داند چگونه صبر کند، همه چیز به موقع اتفاق می افتد.» ☘️توصیه می‌کنم با این حرف داستایفسکی مخالفت کنید. با خودتان بگویید: اصلا یعنی چی که آدم چگونه صبر کند؟ و اصلا خیلی وقت‌ها هم اتفاقات، نابجا افتاده‌اند؛ افتاده‌اند، اما نه آن وقتی که ما دلمان می‌خواسته، بگو دقیقا منظورت از این حرف چیست داستایفسکی جان؟ و مشغولش باشید. در سختی‌ها، در اعصاب‌خوردی‌ها، در کلافگی‌ها و انتظارها و گیج‌شدن‌ها و چه‌ها و چه‌ها. ببینید بالاخره او راست گفته یا نه؟ اصلاً یعنی چه که هرکه هرچه می‌خواهد می‌گوید و می رود؟ باید یکی هم باشد مچ این آدم‌های «جمله‌قصارگو» را بگیرد بگوید: این چی بود گفتی و چرا گفتی و اگر چنین است پس چرا فلان و بهمان؟ نه؟ یکی باید باشد بازخواستشان کند. من که خیلی پایه‌ی این کارم. حتا فایلی داشتم (یعنی دارم) که برای صاحبان هر کدام از این جملات مهمم نامه‌ای می‌نوشتم و درباره‌ی جمله‌شان توضیح می‌خواستم و دلایلم بر رد یا تایید آن را هم می‌نوشتم. مدتی‌ست که آن فایل خاک می‌خورد. مشغول این جمله بودم و هنوز هم هستم؛ یک بار هم به بیتی از حافظ برخوردم که به نظرم خیلی راست کار اون سوالم بود که میگه: «چگونه صبر کند» دیگر چه صیغه‌ایست؟» داستایفسکی جان؟ «حافظ» میگه: گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بلا بگردد و کام هزارساله برآید خب مثکه باید یه نامه‌ی بلندبالا هم برای حافظ‌جان بنویسم که: آخه ما رو چه به نوح نبی؟ الان از کی توقع‌داری صبر نوح نبی داشته باشه؟ حالا کام «هزار‌ساله» که نه ولی این روزا یه انتظار «چاهارساله که خیلی هم براش عجله داشتم وگاهی به حاطرش بی‌طاقت می‌شدم، داره سر میاد. اتفاقه حالا داره میفته؛ همزمان با چند اتفاق میمون دیگه که همه به هم مربوطن. خوشحالم و بدک نیست که بازم برم سراغ نامه به داستایفسکی و یه خورده گپ بزنیم. می‌خواستم بگم «خرکی خوشحالم» یا به عبارت بهتر «خرکیفم» ، ولی دیدم از درون خرکیف نیستم، به زبون خرکیفم. راستی آخرین باری که واقعا و از ته قلب خرکیف بودم کی بود؟ یه جا دیدم نوشته بود: آره درسته، به مرور زمان آدم به آرزوهاش میرسه، ولی من تو ده سالگی دوچرخه می‌خواستم. ها؟ نظر شما چیه آقای داستایفسکی؟ فاطمه‌ایمانی یکشنبه/ سیزده خرداد ۰۳ @paknewis .
اینم «پارچه‌فروش عاشق» انگار داره از پشت ویترین، داخلشو نگاه میکنه.
📌۱۲+۱ ایده برای یادداشت‌نویسی در کانال تلگرام ۱. کالبدشکافیِ جملات قصار این گزین‌گویه‌ی علی خا‌دمی چه افکار و احساساتی را در شما برمی‌انگیزد: «هر شکلی از پایان، یک پایانِ باز است.» در گام اول هر چه به ذهنتان می‌رسد،‌ قلم‌انداز و بریده‌بریده بنویسید، سپس یکی-دو روز از متن فاصله بگیرید. می‌بینید که می‌توان از دل همین شلخته‌نگاری‌ها یادداشتی قابل انتشار درآورد. ۲. نوشتن از کتاب‌ها حتا لازم نیست درباره‌ی کل یک کتاب بنویسیم. درنگ بر نکته‌یی خاص از فصل آغازین کتابی که در حال خواندن آن هستیم هم می‌تواند برای نوشتن یادداشتی خوب کافی باشد. ۳. خاطره‌نگاری برای بیان یک نکته به‌فرض می‌خواهیم از اهمیت زیستن در لحظه‌ی حال بگوییم، اما نمی‌خواهیم انشایی‌ کلی و نخ‌نما بنویسیم، اینجاست که نقل خاطره‌یی در این باب و پیوند آن به مضمون یادداشت حلاوت دیگری به متن ما می‌بخشد. ۴. نوشتن از آموزه‌های روز «امروز چی یاد گرفتم؟» اول، پاسخی فهرست‌وار برای این پرسش‌ بنویسیم، سپس یکی از موارد را با جزییات تشریح کنیم. لزومی هم‌ ندارد آموخته‌های ما فقط از کتاب‌ها و کلاس‌ها باشد، گاه به تِرتِرافتادن فرزندمان هم می‌تواند حاوی نکته‌یی آموزنده درباره‌ی بهتر زیستن باشد. ۵. دستورالعمل‌‌‌نویسی برای انجام بهتر کارها یک معلم فیزیک می‌تواند فهرستی بنویسد از نکاتی که در هنگام مطالعه برای امتحان فیزیک ضروری است. یک روانشناس کودک و نوجوان می‌تواند فهرستی بنویسد از جملاتی که بهتر است والدین در ایام امتحانات به زبان نیاورند. و... ۶. درنگ بر اخبار حوزه‌ی موردعلاقه‌مان تا لحظه‌یی وقت گیر می‌آورید می‌روید پی آخرین اخبار فوتبالی؟ درباره‌ی هوش مصنوعی کنجکاورید و هر روز به رسانه‌های مختلف سر می‌زنید تا اخبار این حوزه را بخوانید؟ پس سوژه در چنگ شماست. می‌توانید رویداهای حوزه‌ی موردعلاقه‌تان را تجریه و تحلیل کنید یا گاهی درباره‌ی روندهای آتی آن حوزه پیش‌بینی خودتان را بنویسید. ۷. نوشتن تعاریف تازه برای مفاهیم عشق چیست؟ یکی می‌گوید: «عشق یعنی حرکت. عشق احساسی‌ست که تو را به حرکت وامی‌دارد و اگر چنین نیست عشق نیست.» و دو ساعت هم در شرح تعریفش سخنرانی می‌‌کند. این خیلی فرق می‌کند با تعریف رسمی عشق در لغت‌نامه. شما نویسنده‌اید و می‌توانید مفاهیم تازه‌یی به واژه‌ها بیفزایید. این تعریف‌ها حتا می‌توانند طنزآمیز و عجیب‌وغریب باشند. بنابراین گاهی کلمه‌یی را بگذارید وسط و آن را از نو مفهوم‌پردازی کنید. ۸. نوشتن دربار‌ه‌ی نوشته‌های دیگران و پیوند به آن‌ها به یادداشت‌های تازه‌ی دوستانتان واکنش نشان دهید. اینطوری شاید دیالوگی بین کانال شما و کانال‌های دیگران دربگیرد. درضمن این روش می‌تواند به دیده‌شدن کانال شما یاری کند. ۹. نوشتن درباره‌ی بازخوردها یک نفر زیر یادداشت قبلی شما نقد تندی نوشته و حسابی کفرتان بالا آمده، چرا بر نظر او تأمل نمی‌کنید تا در یادداشت تازه‌یی پاسخی درخور و سودمند بنویسید؟ بعد از اینکه کانالتان کمی رونق گرفت، با این شیوه هرگز سوژه کم نمی‌آورید. ۱۰. نوشتن بر اساس مکالمات روزانه‌ از جذاب‌ترین بخش‌های کتاب «روزها در راه» شاهرخ مسکوب شرح گفت‌وگوهای او با دخترش غزاله است، دیالوگ‌هایی بین پدر و دختربچه که گاه پهلو به متنی عمیق و فلسفی می‌زنند. به مکالمات روزانه‌مان بیندیشیم، شاید در شکم چند سطر دیالوگ بتوان به برداشت ژرفی رسید. ۱۱. گزارش کوشش برای تحقق یک هدف یادداشت‌نویسِ ما یک صبح شنبه از خواب برمی‌خیزد و بر آن می‌شود که ظرف ۹۰ روز اولین داستان بلند خود را در ۲۰ هزار کلمه بنویسد. پس تصمیم می‌گیرد تعهدی عمومی ایجاد کند تا شانس تداوم در این مسیر را افزایش دهد. در نتیجه هر روز بعد از پرداختن به بخشی از داستان تجربه‌ی خودش را با جزییاتی که می‌تواند برای سایرین هم سودمند باشد می‌نویسد و به عنوان یادداشت جدید کانالش هوا می‌کند. ۱۲. نوشتن درباره‌ی فرایند عادت‌‌سازی و عادت‌زدایی می‌خواهید با روش‌های علمی و روزآمد، عادت‌های آسیب‌زایتان را حذف کنید و همزمان بهتر بخوابید و غذای سالم‌تری بخورید و کمی ورزش کنید و منظم‌تر بنویسید؟ خب، چرا درباره‌ی همین کارها ننویسید. شاید از این طریق همراهانی هم بیابید و با انگیز‌ه‌ی مضاعفی ادامه بدهید. ۱۲+۱. نامه‌نگاری شاید بیش از روش دیگری نوشتن را برایتان ساده‌تر کند. همین الان می‌توانید برای خواننده‌ی محبوبتان، که شاید سال‌ها مرده باشد،‌ نامه‌یی بنویسید و بگویید چرا فلان آهنگ او را ده‌ هزار و دوازده بار گوش کرده‌اید، یا نامه‌یی بنویسید به نسخه‌یی از خودتان در سیزده سال قبل یا بعد. در نامه‌نویسی شاید به لحنی صمیمی و زلال برسیم که در انواع دیگر نوشتار سهل حاصل نمی‌شود. شاهین کلانتری @Shahinkalantari @Tardidar
📌 ۱-چرا این خرداد یهو یادش افتاده خرداده؟ تا چند روز پیش شبیه اردیبهشت بود. الان اینجایی که منم، پا رو که از در خونه بیرون میذاریم انگار یه نفر سشوارشو گرفته تو صورتمون. 🥵 ۲-«دیرشکوفاشدگان» هم هنوز در دست آماده‌سازیه برای سایت؛ ولی با این اوضاع نوشتن و انتشار، فکر کنم خودم جزء «هرگز شکوفانشدگان» باشم. کاش یکی هم پیدا می‌شد حکایت حال ما رو می‌نوشت. مگه ما دل نداریم؟ خب شکوفا نشدیم دیگه، حالا جاده‌ها آسفالت نبوده یا زیادی آسفالت بوده یا به هر دلیل دیگه، قسمت نبوده شکوفا بشیم؛ مجرم که نیستیم، هستیم؟ اصن اگه همه شکوفا می‌شدن که دیگه شکوفاشدنِ شکوفا‌شدگان انقد جلوه نمی‌کرد، می‌کرد؟ وجود همین ما «هرگز شکوفا نشدگان» است که باعث میشه مفهومی به اسم «شکوفاشدن» معنا پیدا کنه و افرادی به اسم «شکوفاشدگان» اعم از دیر یا زود، گل کنن و دیده بشن. بگذریم. بهتره دیگه بیشتر از این شکوفانشدگی‌مونو در بوق و کرنا نکنیم. ۳-«ولی تمومش کردم» این عنوانی افتخار آمیزه که با گفتنش انگار روی قله ایستادم و جام پیروزی رو بالای سر بردم. همینقدر خوشحال کننده و هیروئیک. دارم «پیامبر و دیوانه» رو می خونم و میذارم توی کانال حتمن. ۴- خب امروز در حرکتی رونالدینیویی تصمیم‌گرفتم «پیامبر» رو بخونم و درباره‌ش بنویسم. یعنی چند روزه دارم از «دیرشکوفاشدگان» حرف می‌زنم، بعد رفتم سمت «پارچه‌فروش عاشق»، عکسشو گذاشتم که مجموعه یادداشته و خوراک تمرین همین روزای کانال؛ بعد یهو از «پیامبر» جبران خلیل جبران نوشتم. اینم روشیه برا خودش. فاطمه ایمانی ۱۵ خرداد ۰۳ @paknewis
«پیامبر» و «دیوانه» اسم دو کتاب از نویسندهٔ محبوب لبنانی «جِبران خلیل جِبران» است، با ترجمهٔ «نجف دریابندری». اول دربارهٔ مترجم: اسم «نجف دریابندری» برای یک کتاب، اعتبار محسوب میشه؛ حتا اگه اون کتاب، کتاب آشپزی باشه. پس هرجا اسمشو دیدیم، حتمن کتابو برمی‌داریم و از این نویسنده درس «فارسی‌نویسی» می‌آموزیم. نثری می‌نویسه بی گیر و گره، پرمایه، پرنکته، بدیع ، و البته خالی از هرگونه ادا و تصنع. اما دربارهٔ کتاب: می‌خواستم دربارهٔ تازگی و تامل‌آفرینی کتاب بگم ولی راستش بهتر دیدم به جای توصیف و تشبیه و غیره، بخش‌هایی از اون رو اینجا براتون بذارم؛ گاهی سکوت بهترین تعریفه. @paknewis
از مقدمهٔ مترجم: نجف دریابندری.
📌درباره‌ی «مهر» هنگامی که مهر شما را فرا می‌خواند، از پی‌اش بروید، اگرچه راهش دشوار و ناهموار است. و چون بال‌هایش شما را در بر می‌گیرند وا بدهید، اگرچه شمشیری در میان پرهایش نهفته باشد و شما را زخم برساند... زیرا که مهر در همان دمی که تاج بر سر شما می‌گذارد، شما را مصلوب می‌کند. همچنان که می‌پروراند، هرس می‌کند. ‌.
📌دربارهٔ «کار» ... همچنین به شما گفته اند که زندگی تاریکی است و شما از فرط خستگی آنچه را خستگان می‌گویند تکرار می‌کنید. و من به شما می‌گویم که زندگی به راستی تاریکی است. مگر آنکه شوقی باشد، و شوق همیشه کور است، مگر آنکه دانشی باشد؛ و دانش همیشه بیهوده است مگر آنکه کاری باشد و کار همیشه تَهی است مگر آنکه مهری باشد و هرگاه که با مهر کار کنید، خود را به خویشتن خویش می‌بندید و به یکدیگر و به خدای خود... .
📌و اما کارکردن با مهر یعنی چه؟ یعنی بافتن پارچه‌ای که تار و پودش را از دل خود بیرون کشیده‌باشی، چنان که گویی دلدارت آن پارچه را خواهد پوشید. یعنی ساختن خانه از روی محبت، چنان که گویی دلدارت در آن خانه خواهد زیست. یعنی کشتن دانه از روی لطف و برداشتن حاصل از روی شادی چنان که گویی دلدارت میوه‌اش را خواهد خورد. یعنی دمیدن دمی از روح خویش در هرآنچه می‌سازی. ... .
📌در ستایش فراموشی دربارهٔ داستان «پایان‌نامه»|نوشتهٔ حسین رسول‌زاده در دورهٔ آنلاین «دونفره»، وقت صحبت دربارهٔ داستان «پایان‌نامه»، بعضی از دوستان روانشناس یا آشنا با دانش روانشناسی این نکته را یادآور شدند که فراموشی یا همان آلزایمر، در دنیای واقعی چنین اثراتی ندارد و ادعای داستان خلاف یافته‌های علمی است. در این داستان «دونفره»، نوعی از فراموشی خلق‌شده‌است که نویسنده برای بیان منظور خود از آن استفاده می‌کند. درست است که این گونه از فراموشی در دکان هیچ عطاری پیدا نمی‌شود یا به عبارت بهتر هیچ روانپزشکی در دنیای واقعی نظیر آن را ندیده است، اما به عقیدهٔ من این نقطه‌قوت داستان است. همان نقطه‌ای که موضوع «فراموشی» را از آنچه در سایر آثار به شکل کلیشه‌ای و نخ‌نما دیده‌ایم، متمایز می‌کند. نویسنده درباره‌ی مشکل «آلزایمر» سخن نمی‌گوید. او نوعی از فراموشی را به دلخواه خود آفریده که معتقد است اگر وجود می‌داشت، می‌توانست دنیا را زیباتر کند و آدم‌ها را از ریسمان‌های نامرئی که ناخواسته بر دست و پای ذهن دارند، برهاند. در این داستان قوی، حسین رسول‌زاده دربارهٔ مفاهیمی چون عشق، ازدواج، تنهایی و... از نگرگاه خویش سخن می‌گوید و خواننده را نرم و آرام با خود همراه می‌کند. (در پست بعدی، بخش‌هایی از کتاب را می‌خوانیم.) فاطمه ایمانی ۱۶ خرداد ۰۳ @paknewis
📌تکه‌هایی از داستان «پایان‌نامه» @paknewis .
📌...بی‌واژه سفره‌ای کرمی‌رنگ با چند سوراخ ریز، بشقاب‌های ملامین، طالبی قاچ‌شده، یک کاسه متوسط سالادشیرازی، خورش قیمه، برنج ایرانی با ته‌دیگ نان. مامانجون که پایش را کنار سفره دراز کرده، آقاجون که شال سبزش را یک دور به سر پیچیده و ادامه‌اش را روی شانه انداخته، و آفتاب ۲ بعد از ظهر که نشسته پشت پرده‌های سفید قدیمی و به صدای کولرآبی و اخبار رادیو گوش می‌دهد. این توصیف یک صحنه از کودکی‌ام نیست، یک حس است. یک حس واقعی و زنده که هرچه کلمه می‌چینم نمی‌توانم حتا ذره‌ای از آن را بیان کنم. تا چند وقت پیش فکر می‌کردم فقط بوی سالادشیرازی در یک ظهر تابستان است که مرا پرت می‌کند به خانه‌ی آقاجون در مشهد و یک لحظه می‌نشاندم سر همان سفره. فکر می‌کردم این هم یکی از همان بوهاست که می‌توانند یادآور خاطره‌ای دوست‌داشتنی باشند در دوردست. چند روز پیش که سفرهٔ ناهار را در اتاقی آفتابگیر پهن کردیم، ناگهان دوباره به سراغم آمد. آن وقت بود که یقین‌کردم این یک حس است نه یک خاطره یا یک صحنه. حسی مخصوص به من که نمی‌توان اسمی یک کلمه‌ای برایش گذاشت. نه، حتا اسمی دوکلمه‌ای یا سه کلمه‌ای هم جوابگو نیست. این یک حس است که مخصوص به من خواهدماند. چون هرچه کلمه می‌چینم نمی‌توانم بگویمش اما بدجوری در من قوی و زنده است. مثل چادرشبی که هوس می‌کنم محکم دور خود بپیچم، یا مثل گرگرفتگی که گاه و بی‌گاه سراغ خانم‌های پا به سن گذاشته می‌آید و وجودشان را فرامی‌گیرد، مثل... مثل خیلی چیزها هست ولی هیچ کدام از آن ها نیست. فقط می‌دانم قوی است و مجبورم می‌کند درباره‌اش بنویسم با اینکه می‌بیند نمی‌توانم. چرا نمی‌توانم بنویسمش؟ چرا اینقدر اصرار دارد بنویسمش؟ نمی‌دانم. شاید چون قسمتی از روح من در آن دوران مانده است یا حتا همهٔ روحم. من آدمی هستم که آن روزها زندگی می‌کرد و حواسش به زندگی نبود. آدمی که حالا زندگی نمی‌کند ولی حواسش بیشتر به زندگی جمع است. راستی مامانجون من هیچ وقت سالادشیرازی را زیاد ریز نمی‌کرد، نه دست داشت نه حوصله، اما خیلی خوشمزه می‌شد. فاطمه ایمانی پنج‌شنبه ۱۸ خرداد ۰۳ @paknewis_ir
📌با عمر کم و کتاب‌های زیاد چه کنیم؟ یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های آدم‌های کتاب‌خوان، فهرست بلندبالا و ناتمام کتاب‌هایی است که فکر و ذکرشان را درگیر کرده و گاه آن‌ها را دچار بی‌انگیزگی در مطالعه (ریدینگ‌اسلامپ) می‌کند. اما چاره چیست؟ به‌ قول فرهاد مهراد خواندنی‌ها کم نیست اما عمر کوته بی‌اعتبار هم* محدودتر از آن است که به خواندن تعداد زیاد کتاب‌ها کفاف دهد. پس چاره چیست؟ به‌نظرم تنها راه، دسته‌بندی کتاب‌ها و تعریف معیارهایی برای خواندن آن‌هاست. مثلاً ۱. کتاب‌های تخصصی (در زمینهٔ شغلی و تحصیلی) ۲. کتاب‌هایی برای توسعهٔ فردی در زندگی با اثر بلندمدت در طول زمان ۳. کتاب‌هایی صرفاً برای تورق و برنامه‌ریزی برای مطالعه ۴. کتاب‌های حال‌خوب‌کُن و مُسکّن روح حالا که این دسته‌بندی‌ها مشخص شد، موقع قرار دادن کتاب‌ها در هرکدام از این گروه‌هاست. این‌جاست که مرحلهٔ دردناک اما ضروری حذف و هرس فرا می‌رسد و باید واقع‌بینانه و شفاف برای هر کتاب تصمیم گرفت. نکتهٔ مهم آن است که کیفیت مواجهه با کتاب‌های هر دسته متفاوت است و لازم نیست تمامی کتاب‌ها، موبه‌مو خوانده شوند و گاه می‌توان تنها به فصول گزیده‌ای از یک کتاب، به‌خصوص کتاب‌های مربوط به دستهٔ اول مراجعه کرد. نکتهٔ دیگر آنکه موقعیت هر کتابی در این دسته‌بندی‌ها، بسته به ضرورت و اولویت می‌تواند تغییر کند و متناسب با نیاز یا حس‌وحال افراد، بهینه و به‌روز شود. راه‌حل شما برای تعیین تکلیف با کتاب‌هایتان چیست؟ برایم بنویسید.👇😊 راضیه بهرامی | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ *مصرعی از غزل معروف شهریار: وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا @razminabook (کانال تلگرام)