🏢 چرا در #آسانسور آینه نصب می کنند؟
🔅نصب آینه در آسانسور دلیل روانی دارد.
🔺مردم در آغاز دوران استفاده از آسانسور برای جابجایی بین طبقات، از کندی حرکت آن شکایت داشتند.
👀 متخصصان دریافتند که این مشکل از نگاه کردن آنها به دیوارهای آسانسور ناشی می شود که کاری بسیار خسته کننده است و باعث می شود گذر زمان کند به نظر برسد.
🔰 دو راه حل برای این مشکل وجود داشت:
➖ نخست، نوسازی آسانسور و افزایش سرعت آن.
➖ دوم، منحرف کردن توجه مردم به چیز دیگری که حرکت آسانسور را در نظرشان سریع تر کند.
💰متخصصان با توجه به هزینه های سنگین نوسازی آسانسور به نصب آینه روی آوردند.
👀 امروزه در اغلب آسانسورها شما می توانید با نگاه کردن به آینه سرگرم شوید.
🌐 @partoweshraq
#دانستنیها
هدایت شده از σмι∂ѕαƒαєι
4_5958498869514863822.mp3
9.74M
🎧 #بشنوید
📜 شرح #زیارت_اربعین - جلسه پنجم
🎙 استاد #رائفی_پور
🗓 ۵ آبان ٩٧ - مسیر پیاده روی #اربعین، موکب مصاف، عمود ١٠٧٠
📥 حجم: ٩ مگابایت
🌐 @partoweshraq
🌐 @partoweshraq
4_5828048626697373092.mp3
1.24M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹 مثل #حر باشیم!
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
🌐 @partoweshraq
💚 #حـلقـہ_عشـاق {پاے درس بزرگان}
💐 چشم انتظاری والدین پس از مرگ
⚜ #آیت_الله_سید_عبدالله_جعفری(ره)، از شاگردان #علامه_طباطبایی(ره)، با وجود کهولت سنی که داشتند برنامه شان این بود که هر هفته یک روز را کنار قبر مادرشان می روند و روز دیگر را در کنار قبر پدرشان حاضر می شدند.
🌨 در یکی از روزهای سرد زمستانی به ایشان عرض کردم:
🔅هوا خیلی سرد است و ممکن است بیماریتان تشدید شود، اگر صلاح می دانید امروز از رفتن به قبرستان منصرف شوید.
🌹فرمودند: «... این را بدانید که انتظار پدر و مادر از فرزندانشان پس از فوتشان بیشتر از حال حیاتشان می باشد که آن ها به زیارت و دیدارشان بروند».
📘 سلوک با همسر، صفحه ۵۷.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
🍝 از خانمتان آموزش ببینید!
🍜 گاهی از خانمتان بخواهید نحوه درست کردن فلان غذا را به شما یاد دهد.
💞 درخواست شما از همسرتان برای یادگیری کارهایی که در خانه مختص خانمهاست برای همسرتان شیرین است.
👌او حس میکند که به او اعتماد دارید. لذا به خود میبالد و گویا به او روحیه و انرژی تازه بخشیدهاید!
🌐 @partoweshraq
⚠ #خیانت_بزرگ
🔺در روزهای اخیر بعضی از اعضای کابینه دولت به قم سفر کرده و در دیدار با برخی از مراجع تقلید، ضمن خلاصه کردن راهحل مشکلات کشور از طریق رایزنیهای سیاسی، از ایشان میخواهند در تماس تلفنی با رهبر انقلاب، حضرت آقا را نسبت به صادر کردن فرمان مذاکره با امریکای جنایتکار ترغیب کنند، این اقدام از مصادیق بزرگ خیانت است!
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و نود و چهارم
👁 برای یک لحظه نفهمیدم چه میگوید که به چشمانم دقیق شد و باز سؤال کرد:
🏻منظورم اینه که از کجا میدونی سرنوشت چی بود و قرار بود چه اتفاقی بیفته که حالا بدتر شده یا بهتر؟
👁 سپس در برابر نگاه پُر از علامت سؤالم، دست از کار کشید، پشتش را به کابینت تکیه داد و با لحنی ملایم آغاز کرد:
- ببین الهه جان! من میدونم تو از پارسال خیلی عذاب کشیدی! میدونم روزهای خیلی سختی داشتی، ولی شاید قرار بود اتفاقهای خیلی بدتر از اینم بیفته و همون دعاهایی که اون شب تو امامزاده کردی، باعث شد خیلی از اون بلاها از سرِ زندگیمون رفع شه!
🏻و ما در این یکسال کم مصیبت نکشیده بودیم که با لبخند تلخی پرسیدم:
❓مگه بدتر از اینم میشد؟ دیگه چه بلایی میخواست سرمون بیاد؟
🏻تکیهاش را از کابینت برداشت و فهمید چقدر دلم شکسته که به سمتم آمد، هر دو دستم را میان دستانش گرفت و با دلی که به پای این لحن لبریز حرارتم آتش گرفته بود، دلداریام داد:
- قربونت بشم الهه جان! به خدا میدونم خیلی زجر کشیدی، ولی همین که الان من و تو کنار هم هستیم، بزرگترین نعمته! اتفاق بدتر این بود که من تو رو از دست بدم...
💓 و طنین تپشهای قلب عاشقش را از لرزش نگاهش احساس کردم و با نغمه نفسهای نازنینش زمزمه کرد:
👌🏻الهه! هر چی بلا تو این مدت سرم اومد، مهم نیس! همین که تو الان اینجایی، برای من کافیه! همین که هنوز میتونم با تو زندگی کنم، از سرم هم زیاده!
🏻ولی من از آنهمه گریه و ناله انتظار بیش از این داشتم که حداقل کودکم از بین نرود که باز هم قانع نشدم و او ناامید از یخ وجودم که هنوز آب نشده بود، نگاهش را از چشمانم پس گرفت و مثل اینکه برای ابراز احساسش با من غریبه باشد، با صدایی گرفته گفت:
🏻ما اگه حاجت هم نگیریم، بازم میریم! چون یه همچین شبهایی دیگه تکرار نمیشه! چون لذتی که امشب از عزاداری برای حضرت علی (علیهالسلام) میبریم، هیچ جای دیگه نمیبریم!
💞 سپس لبخندی زد و با شیدایی عجیبی اوج عاشقیاش را به رخم کشید:
🏻اصلاً همین که میری تو مجلس حضرت علی (علیه السلام) و براش گریه میکنی، خودش حاجت روا شدنه! حالا اگه حاجتمون هم بدن که دیگه نور علی نور میشه، ولی اگه جواب ندن، ما بازم میریم!
👁 از آتش عشقی که به جان نگاهش افتاده بود، باور کردم راست میگوید، ولی دست خودم نبود که معنای اینهمه دلدادگی را نمیفهمیدم.
🏻🏻 وقتی مطمئن شد به مسجد نمیروم، چقدر اصرار کرد کنارم بماند و نپذیرفتم که من هم عاشقش بودم و دلم نمیخواست به خاطر همسر اهل سنتش، حسرت مناجات شب قدر و عزاداری برای امام علی (علیهالسلام) به دلش بماند که با رویی خوش، راهیاش کردم.
🌳🏣🌴آسید احمد و مامان خدیجه و زینبسادات هم رفتند تا من بمانم و تنهایی این خانه بزرگ. حالا من هم میتوانستم به سبک و سیاق اهل سنت این شب با عظمت از ماه مبارک رمضان را به عبادت و ذکر دعا و استغفار سپری کنم که وضو گرفتم و روی سجادهام مشغول عبادت شدم.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و نود و پنجم
📖 گاهی قرآن میخواندم، گاهی نماز قضا به جا میآوردم و گاهی سر به سجده، طلب مغفرت از خدای خودم میکردم.
🚪هر چند سکوت خانه، خلوت خوشی برای راز و نیاز با پروردگارم فراهم آورده بود، ولی فضای امشب کجا و حال و هوای آن شب نیمه شعبان کجا که به بهانه سخنان لطیف آسید احمد و به یمن یاد امام زمان (علیهالسلام)، چشمانم در دریای اشک دست و پا میزد و دلم بیپروا به پیشگاه پروردگارم پَر و بال میکشید! شاید دست خدا با جماعت بود که آن شب در میان گریههای خالصانه مردم، به من هم حال مناجاتی شیرین عنایت شده بود و شاید هم باید میپذیرفتم که امام زمان (علیهالسلام) اینک در این دنیا حاضر است که به رایحه حضورش، دلها همه مست شده و جانها به تلاطم افتاده بود!
🏻هر چه بود، حسرت بارش بیدریغ اشکهای آن شب به دلم مانده و چقدر دلم میخواست امشب هم به چنان حال خوشی دست یابم و هر چه میکردم نمیشد!
🌌 میترسیدم امشب سحر شود و دل من همچنان سرد و سخت مانده باشد که نه قلبم شکسته باشد، نه چشمم قطره اشکی مرحمت کند که هراسان از روی سجاده بلند شدم.
🕰 نگاهی به ساعت کردم و دیدم چیزی تا دوازده شب نمانده و میترسیدم فرصت از دست برود که چادر بندریام را سر کردم و از خانه خارج شدم.
🏻حضور دوباره در مراسم شب قدر شیعیان و قرآن به سر گرفتن برایم تلخ بود، ولی تحمل این دل سنگ که به هیچ ذکری نرم نمیشد، تلختر بود که طول حیاط را به سرعت طی کردم و به امید باب فرجی که شاید در جایی جز اینجا به رویم گشوده شود، از درِ بزرگ حیاط بیرون رفتم.
🌃 میدانستم در چنین شبهایی خیابانها شلوغ است و هراسی از طی کردن مسیر در نیمه شب نداشتم که مردم مدام در رفت و آمد بودند و من هم به سرعت به سمت مسجد میرفتم.
💓 دلم نمیخواست مجید یا کسی از خانواده آسید احمد مرا ببیند و هوس کرده بودم یک شب را به دور از چشم آشنایی عاشقی کنم!
🚗🚙 مسیر منتهی به مسجد حسابی شلوغ شده و دو طرف خیابان پُر از موتور و ماشینهای پارک شده بود.
📢 نزدیک درِ مسجد که رسیدم، صدای آشنای آسید احمد را شنیدم که مشغول سخنرانی بود.
🕌 ظاهراً داخل مسجد پُر شده بود که جمع زیادی از بانوان در حیاط نشسته بودند و برای من هم که میخواستم کمتر در چشم باشم، کنج حیاط جای مناسبی بود.
🏻جایی به اندازه یک نفر پیدا کردم و زیراندازی هم با خود نیاورده بودم که همانجا روی زمین نشستم و دل سپردم به حرفهای آسید احمد که مجلس را گرم کرده و با شوری عاشقانه از امام علی (علیهالسلام) سخن میگفت.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🌷عباس خود را خاک پای حضرت علی (ع) هم نمیدانست.
👌اما او واقعاً علیوار بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود.
🌷خودش هم میگفت: «زندگی کردن با من سخت است»
👌به شوخی به عباس میگفتم: پس چرا منو بدبخت کردی؟
🌷او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که تحمل زندگی با من را داشته باشد».
🌷 #شهید_عباس_بابایی
🌐 @partoweshraq
4_5893443626947576028.mp3
8.89M
🎧 #بشنوید | #شور دلنشین
🎼 توی این دار دنیا تویی یار و شفیقم...
🎤 کربلایی #جواد_مقدم
💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🌐 @partoweshraq
4_5895603639015178641.mp3
5.09M
🎧 #بشنوید | #زمینه شنیدنی
🎼 بسم الله ای عین الیقین...
🎤 حاج محمود #کریمی
💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🌐 @partoweshraq
4_5967660039052198998.mp3
5.11M
🎧 #بشنوید | #روضه بسیار دلنشین و زیبا
🎼 هوای حسین هوای حرم...
🎤 حاج #مهدی_رسولی
💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان
🎬 #ببینید | بسیار زیبا
💚 #خدا_عاشق_است
🌹 بنده من! تو را برای خودم آفریدم!
🌌 به مناسبت #شب_جمعه
🌐 @partoweshraq
🌌 در #شب_جمعه، شب زیارتی مخصوص اباعبدالله الحسین (علیه السلام) سیزدهمین قسمت از مجموعه #حسن_عاقبت_و_سوء_عاقبت تقدیم می شود.
🌹 با ما و این حکایات دلنشین و پندآموز همراه باشید!
🌐 @partoweshraq
🌹 #حسن_عاقبت_و_سوء_عاقبت 🔥
(حکایت 3⃣1⃣)
💚 خلیعی شاعر، راهزنی ناصبی که شاعر اهل بیت شد!
📖 یکی از داستان هایی که آثار پر برکت قبر #امام_حسین (علیه السلام) را در حسن عاقبت نشان می دهد داستان « #خلیعی_شاعر» است.
👳🏻 «ابوالحسن جمال الدین علی ابن عبدالعزیز ابن ابی محمد الخلعی» یا، خلیعی یکی از شاعران برجسته و مدیحه سرایان مخلص اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام) است که در ابتدا خود و پدر و مادرش ناصبی و از دشمنان اهل بیت (علیه السلام) بودند اما، با عنایت ویژه خاندان اهل بیت راه حق را شناخت و از کرده های بد گذشته خویش توبه کرد.
📚 جریان هدایت او را مرحوم #علامه_امینی در کتاب شریف #الغدیر چنین بیان فرموده است:
🌴 خلیعی اهل «موصل» و ساکن «حله» بود، پدر و مادرش ناصبی بودند.
🗡مادرش نذر کرد که اگر خدا به او فرزند پسری عنایت فرماید، او را برای راهزنی و آزار و اذیت و کشتن زائران امام حسین (علیه السلام) سر راه کاروان زائران امام حسین (علیه السلام) بفرستد.
👳🏼♀ خدای متعال به او فرزند پسری داد. این پسر بزرگ شد و به سنی رسید که آن زن می توانست به نذرش ادا کند.
👌🏻موضوع را با فرزندش مطرح کرد و هم خواست مادر را پذیرفت.
🏜 به بیابانهای منطقه «مسیب» رفت و در کمین زائران امام حسین (علیه السلام) مدتی منتظر ماند تا وقتی کاروانی از زائران امام حسین (علیه السلام) از راه می رسد به آنها حمله کند و نذر مادر را ادا نماید.
👳🏻 هنوز کاروان از راه نرسیده بود که خواب بر چشمان او غلبه کرد.
🐪🐫🐫 قافله زائران امام حسین (علیه السلام) از راه رسیدند اما علیرغم سر و صدای کاروان و گرد و غباری که از آمدن آنها به پا شده بود از خواب بیدار نشد.
🌫 گرد و غبار کاروان لباس و بدن او را هم فرا گرفت. در همان حال «خلیعی» در خواب دید:
🔥صحنه قیامت بر پا شده است. فرمان رسید که او را به آتش بیاندازند، او را به میان آتش انداختند اما، گرد و غباری بر بدن و لباس او وجود داشت که او را از سوختن و گرمای آتش، در امان نگه می داشت.
👳🏻 در عالم خواب متوجه شد که این گرد و غبار، گرد و غبار کاروان زائران امام حسین (علیه السلام) است که بر بدن و لباس او نشسته است و به برکت آن، او از آتش عذاب الهی در امان مانده است.
👣 از خواب بیدار شد. فهمید که اشتباهی بزرگ کرده است. از کرده خود پشیمان شد و از قصد خود بازگشت و همانجا توبه کرد و تصمیم گرفت برای عرض پوزش به #کربلا برود.
🕌 با دلی پر از اضطراب و نگرانی به کربلا رفت و به حرم مقدس امام حسین (علیه السلام) وارد شد و عرض ادب نمود و به خاطر قصد گذشته خود، از درگاه آن حضرت پوزش طلبید و دو بیت سرود که آن دو بیت را یکی از شعرای حله چنین تخمیس کرده است:
🔅تو را حیران می بینم و شک تو را فرا گرفته - و هوای نفس تو را آشفته و بینابین قرار داده.
🔅پس دلت را پاک کن و چشم را به خدا روشن دار - اگر نجات خواهی، حسین را زیارت کن
تا خدا را با روشنی چشم دیدار کنی.
🔅اگر فرشتگان بدانند که تصمیم گرفته ای - او را زیارت کنی نام تو را می نویسند
و آتش دوزخ بر تو، قطعاً ، حرام می شود - چونکه آتش نمی رسد به جسمی که بر آن غبار زائران حسین است.
🌹آری، بدین ترتیب او از دوستان خالص و پاک اهل بیت رسالت شد و مورد عنایت و الطاف ویژه آن خاندان گرامی (علیهم السلام) قرار گرفت.
👌🏻جریان خلعت گرفتن خلیعی از امام حسین (علیه السلام):
📗 یکی از عنایاتی که از سوی اهل بیت (علیه السلام) به خلیعی شد و به سبب آن، او را #خلیعی یا، #خلعی نامیدند جریانی است که در کتاب دارالسلام نوری به این صورت نقل شده است:
🕌 یک روز خلیعی وارد حرم امام حسین (علیه السلام) شد و قصیده هایی در مدح آن حضرت سرود و برای آن حضرت آن را خواند.
💚 در اثناء خواندن این قصیده بود که پردههای درب حرم بر شانه او افتاد و در واقع این خلعت و هدیه ای بود که از طرف آن حضرت به او داده شد و از آن پس، او را «خلیعی» یا «خلعی» نامیدند و او خود به همین واژه تخلص می کرد.
📚 منبع: اسرار #حسن_عاقبت_و_سوء_عاقبت (جلد دوم)، نویسنده: میرزا حسن ابوترابی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#پندها
#تکیه
#کرامات
#داستان_کوتاه