eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
272 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه اینکه هنوز پشت درم اینکه سائلم یعنی بزرگواری تو هست شاملم چشم ات گرفت چشم مرا در مقام اشک ناقابلم اگرچه، نشستی مقابلم آنقدر در اتاق خودم روضه خوانده ام گاهی حسین میشنوم از وسائلم من با دلم چقدر برای تو سوختم دلخوش به این امید بیایی به محفلم گفتم به عشقِ اُم بنین بعد مُردنم هر هفته شنبه روضه بگیرند منزلم محکم اگر برای تو بر سینه میزنم مشغول گردگیری آئینه ی دلم قبله نمای قلب من اصلا به سمت توست یومیه پنج مرتبه سوی تو مایلم هرچه برای توست برایم مقدس است من عاشق علامت و طبل و شمایلم ای کاش ماجرای گلویت دروغ بود دنبال یک نشانه میان مقاتلم از بس برای تشنگی ات گریه کرده ام از روضه ی گرسنگی ات حیف غافلم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها با صد جلالت و شرف و عزت و وقار آمد به دشت ماریه ناموس کردگار فرش زمین به عرش مباهات می‌کند گر روی خاک پای گذارد ملک سوار چه ناقه‌ای، چه ناقه نشینی، چه محملی مریم رکابگیر و خدیجه است پرده‌دار حتی حسین تکیه بر این شانه می‌زند خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار بیش از همه خدای مباهات می‌کند که شاهکار خلقت او کرد شاهکار تا هست مستدام، حسین است مستدام تا هست پایدار، حسین است پایدار کوهی اگر مقابل او قد علم کند مانند کاه می‌شود و می‌رود کنار با خشم خویش میمنه را می‌زند زمین با چشم خویش میسره را می‌کند شکار آنگونه که علی به نجف اعتبار داد زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار پنجاه سال فاطمه‌ی اهل بیت بود زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار تا اینکه فرش راه کند بال خویش را جبریل پای ناقه نشسته به انتظار حتی هزار بار بیایند کربلا زینب پی حسین می‌‌آید هزار بار کار تمام لشگریان زار می‌شود زینب اگر قدم بگذارد به کارزار روز دهم قرار خدا با حسین بود اما حسین زودتر آمد سر قرار محمل که ایستاد جوانان هاشمی زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار افتاد سایه قد و بالاش روی خاک رفتند از کنار همین سایه هم کنار طفلان کاروان همه والشمس و والقمر مردان کاروان همه واللیل و والنهار عبدند، عبد گوش به فرمان زینب‌اند از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار رفتند زیر سایه‌ی عباس یک به یک با آفتاب، غنچه‌ی گل نیست سازگار از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند بر روی چادرش بنشیند اگر غبار از خواهری چو زینب کبری بعید نیست معجر به پای این تن عریان کند نثار یک عده گوشواره، ولی دختر علی یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار خیلی زدند «تا» شود، اما تکان نخورد سر خم نمی‌کند به کسی کوه اقتدار او که فرار کرد عدو از جلالتش فریاد می‌زند که «علیکن بالفرار» ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین دستی اگر خدای نکرده به گوشوار... پرده نشین کوفه، بیابان نشین شده با دختر بتول چه‌ها کرد روزگار! «قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت گشتند بی عماری و محمل، شترسوار» آن بانویی که سایه‌ی او هم حجاب داشت با رفت و آمد سرِ بازارها چه کار؟ چشم طناب‌های اسارت به دست اوست زینب به شام رفت ولیکن به اختیار در یک محله زخم زبان خورد بی عدد در یک محله سنگ گران خورد بی شمار دردی به درد طعنه شنیدن نمی‌رسد یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من غم مِهر حسین با شیر از مادر گرفتم روز اوّل کآمدم دستور تا آخر گرفتم بر مشام جان زدم یک قطره از عطرِ حسینی سبقت از مشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتم عالم ذر، ذره‌ای از خاک پای حضرتش را از برای افتخار از حضرتِ داور گرفتم بر در دروازۀ ساعات یک ساعت نشستم تا سراغ حضرتش از زینب مضطر گرفتم زینبی دیدم چه زینب کاش مداحش بمیرد من ز آه آتشینش پای تا سر در گرفتم سر شکستم دل پر از خون دیده خون آلود اما حالتی دیدم که بر خود حالتی دیگر گرفتم ام لیلا رعشه بر اندام دیدم اوفتاده گفت: من این رعشه از داغ علی اکبر گرفتم ناگه از بالای نی فرموده شاه تشنه کامان سر به راه دوست دادم زندگی از سر گرفتم اکبرم کشتند و عون و جعفر و عباس و قاسم تا خودم از تشنگی، آب از دمِ خنجر گرفتم گفت «ساعی» زین مصیبت از در دربار جانان خط آزادی برای اکبر و اصغر گرفتم @poem_ahl
گفتم ز درس بندگی حرفی به من تعلیم کن گفتا ز عالم بگذر و خود را به ما تسلیم کن گفتم که تن، گفتا بنه، گفتم که جان، گفتا بده گفتم که با دل چون کنم؟ گفتا به ما تقدیم کن گفتم به سر دارم هوا، تا در هوایت جان دهم گفتا هوای نفس را بر خویشتن تحریم کن گفتم ز چنگ نفس دون دل را کنم آزاد چون؟ گفتا نفس گر می کشی با ذکر ما تنظیم کن گفتم غمی ده تا از آن بخشی سروری بر دلم گفتا سرور خویش را با اهل غم تقسیم کن گفتم بترسم از چه کس؟ از پادشه یا از عسس گفتا از آن کو جز خدا یاری ندارد بیم کن گفتم به شکر دانشم باشد چه ذکری خوب تر؟ گفت آنچه را فهمیده ای بر دیگران تفهیم کن گفتم همه توحید را با من به یک مصرع بگو گفتا که درس خویش را اوّل به خود تعلیم کن گفتم که «میثم» را به دل تصمیم صبر است و رضا گفتا ز هی تا پای جان کوشش در این تصمیم کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بس احترام دیدیم آنهم چه احترامی در حال انتقامند آن هم چه انتقامی بغض گلو گرفته فریاد داد و بیداد یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد دلشادمان نکردند...حتی به یک سلامی از کوچه هاو بازار در بین چشم انظار ما را عبور دادند این مردم حرامی دلخسته از اسارت مجروح از جسارت من اینچنینم و تو زخمی سنگ بامی من کشته ی نگاه یک مشت لا ابالی تو کشته ی مرام یک مشت بی مرامی پا تا سرم کبودی؛ دور و برم یهودی در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم لعنت به مرد شامی...لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی...لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی...لعنت به مرد شامی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه گفت: ای به خون تپیده! مکرّم برادرم! کافتاده ای به روی زمین، در برابرم آیا تو آن حسین منی؟ کز شرف نمود بر دوش خود سوار، تو را جدّ اطهرم بر خاک می‌نشینی و ننْشینی‌ام به چشم آتش به دل مزن، مگر از خاک کم‌ترم؟ صابر شدم به هر ستم و هر بلا، ولی هرگز نمی‌رود دو مصیبت ز خاطرم این داغ سوزدم که میان دو نهر آب لب‌تشنه، جان سپرده ای اندر برابرم این درد کاهدم که یکی کهنه پیرهن گفتی بده که تا نبَرد کس ز پیکرم آن پیرهن به جسم شریفت نمانْد و مانْد عریان در آفتاب، تن پاک دلبرم برخیز کز وداع تو بر جان زنم شرار کاینک ز خدمتت، به تحسّر مسافرم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه حمد شایسته ی ربّی است که نامحدود است او که هر جا که بر آن می نگری موجود است گرچه دیر آمدم و عمر هدر شد اما بخشش صاحب این خانه، همیشه زود است آخر کبر، تباهی است، گواهش این بس پشه ای قاتل خودکامگیِ نمرود است دل اگر نشکند و اشک مهیا نشود توبه و ذکر و دعا بی ثمر و بی سود است آخر سال، همه خانه تکانی کردند دل من مانده که بدجور غبارآلود است برسانید مرا زود به ایوان نجف طفلِ آواره کنار پدرش خشنود است بارها با مددش پا شدم از روی زمین در همه زندگی ام لطف علی مشهود است کاش تا هست زمان، کرب و بلایی بشوم که اجل پشت سرم هست و زمان محدود است روزه و ذکر و مناجات بهانه است رفیق گریه بر تشنه لبِ کرب و بلا مقصود است دید زینب بدن زخمی و بی جان حسین... ته گودالِ بلا، بین سنان مفقود است تشنه لب رفت به گودال و یقین دارم که خونِ جاری ز تنش بر عطشش افزوده است گیسویش هست معطر به شمیم مادر شمر بس کن، مبر آخر سوی آن گیسو دست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بارالها! حسین از آن عشقی که ز تو منفک است، میترسد قبر اما عجیب تاریک است پسرم کوچک است، می ترسد! روی این سر، چگونه سنگ لحد مثل اهل قبور بگذارم؟ آه باید به جای گهواره پسرم را به گور بگذارم اسمع، افهم، علی اصغر من! این صدای گرفته باباست به تن خسته ام نگاه نکن روح من هم کنار تو آنجاست محض تسکین مادرت، به تنت کاش می شد دوباره جان بدهم بازوی کوچک و نحیفت را من چگونه تکان تکان بدهم؟ هق هق من دوباره میشکند این فضای غریب و ساکت را با چه رویی بخوانم ای پسرم! بر تن تو نماز میت را؟ وای اگر بغض تیرخورده من سر شکوه به کفر باز کند جای دارد پس از نماز به تو یک نفر هم به من نماز کند سنگ پرتاب کرده اند این قوم سوی آیینه های صیقلی ام بارالها! خود تو شاهد باش غیر خوبی ندیدم از علی ام! خاک می ریزم و نمی خواهم بزنم حرفهای آخر را وقت غسل و حنوط تو دیدم میدهی بوی شیر مادر را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مانند مادرم چقدر ميخورم زمين تو خورده اي زمين، من اگر ميخورم زمين تو بي كسم شدي و منم بي كست شدم از تل تورا نديدم و دلواپست شدم مانند دختران تو طاقت نداشتم گفتي نيا به جان تو طاقت نداشتم بي سر نباش و بي سر و سامان نكن مرا حالا كه آمدم تو پشيمان نكن مرا با ديدن تو چنگ به مويم زدم حسين بالا سر تو كاش نمي آمدم حسين پنجاه سال خواهري ام را چه ميكني؟ احساس هاي مادري ام را چه ميكني؟ وقتي كه پيكر تو زمين گير نيزه هاست زينب تمام زندگي اش زير نيزه هاست خواهر بميرد آه دگر دست و پا نزن تنگ است جات مادرمان را صدا نزن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید کسی که نسل او را می شناسد، خوب می داند که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می آید همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید همه تقویم ها را گشته ام، میلادی و شمسی نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید جهان می ایستد با هرچه دارد روبروی او زمان می ایستد، بوی خوش اسفند می آید ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله علی را گرچه بعضی بر نمی تابند، می آید بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها برای بیعت با او نمی آیند می آید برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می آید به در می گویم این را تا که شاید بشنود دیوار به پهلوی کبود مادرم سوگند می آید! @poem_ahl
ز خارزار تعلق، کشیده دامان باش به هر چه می کشدت دل، از آن گریزان باش قد نهال خم از بار منت ثمرست ثمر قبول مکن، سرو این گلستان باش درین دو هفته که چون گل درین گلستانی گشاده روی تر از راز می پرستان باش تمیز نیک و بد روزگار کار تونیست چو چشم آینه در خوب و زشت حیران باش ز گریه شمع به پروانه نجات رسید تو نیز در دل شب همچو شمع گریان باش ز بخت شور مکن روی تلخ چون دریا گشاده روی تر از زخم با نمکدان باش کدام جامه به از پرده پوشی خلق است؟ بپوش چشم خود از عیب خلق و عریان باش درون خامه هر گدا شهنشاهی است قدم برون منه از حد خویش، سلطان باش کلید رزق ترا، سین جستجو دارد چو آسیا پی تحصیل رزق گردان باش خودی به وادی حیرت فکنده است ترا برون خرام ز خود خضر این بیابان باش هوای نفس ترا ساخته است مرکب دیو به زیر پای درآور هوا، سلیمان باش ز بلبلان خوش الحان این چمن صائب مرید زمزمه حافظ خوش الحان باش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت توحید انعکاس نمایانتری نداشت جز در مقام عالی زهرا فنا شدن ملک وجود فلسفه دیگری نداشت زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت فرموده اند در برکات وجود او زهرا اگر نبود علی همسری نداشت محشر بدون مهریه ی همسر علی سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت حتی بهشت با همه نهرهای خود چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت @poem_ahl