#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#کوفه
#اسارت
درد دلهام برای تو حسین بسیار است
بستهام بار سفر چشم به راهم یار است
خوشی عمر مرا بود به نُه سال فقط
بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است
ابن ملجم به خیالش که مرا کُشت ولی
قاتل اصلی من ضرب در و مسمار است
حسن از کوچه چه دیده است که لکنت دارد
که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است
به ابالفضل سپردم که کنارت باشد
او گرفتار تو و در همه جا غمخوار است
بیشتر از همه دلواپس زینب هستم
که به هر شهر اسیرِ سرِ هر بازار است
زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا
اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است
#سعید_خرازی
@poem1401
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اربعین
#کوفه
#شام
این چهل روز به ما بی تو چهل سال گذشت
من چه گویم که چه ها شد، به چه منوال گذشت؟
گرچه از داغ تو در دل شرری بود حسین
راه، بعد از تو، رَهِ پر خـطری بود حسین
سـفر شـام چه مشـکل سـفری بود حسین
بهترین یار، همین سینۀ پر آهم بود
هر قدح خاطره ای تلخ به همراهم بود
ســفر مـا بـجز از ضـایـعـه و درد نبود
اشـک اطـفال، کم از اسـلحۀ سـرد نبود
نیزه داران همه نامرد و یکی مرد نبود
کار زینب نه فقط قافله سالاری بود
اولین گام که برداشت، علمداری بود
کوفه بر ما به جز از خاطرۀ شوم نداشت
رحم در پیش عدو، معنی و مفهوم نداشت
عشق، مظلوم تر از عابدِ مظلوم نداشت
غل و زنجیر از او اسکلتی ساخته بود
فکر بیمار مرا از نفس انداخته بود
کوفه آن کوفۀ پر رونق و پربار نبود
گـوئـیـا مملـکـت حــیـدر کرّار نبود
أســفا آل عـلی را احــدی یـار نبود
من ز بی مِهری آن منطقه می آشفتم
سالها قبل، مسائل به زنان می گفتم!
کوفـه آن کوفـۀ دوران یدالــله نـبود
مردم کوفـه بـجـز مردم گـمراه نـبود
کیست زینب؟ عجبا، هیچ کس آگاه نبود
کارشان جز ستم و حیله و نیرنگ نبود
خیر مقدم بجز از دامنِ پر سنگ نبود
دشمنان جمله حرامی، اُسرا پاک نژاد
چه بگویم به تو از مفسدۀ اهل فساد؟
ز کدامـین سـتم و فـتنۀ فرزند زیـاد؟
کوفیان بی خرد و جاهل مطلق بودند
حمدلله که همه ابله و احمق بودند
سـفر شـام، مِحَن زا سـفری بود حسین
شـام را سـلـطۀ بـیدادگـری بـود حسین
خطبه هایم همه زنگ خطری بود حسین
شـام در آتـش سـوزان کـلامـم می سوخت
سوزن ِ منطق زینب، لب دشمن می دوخت
از کدامـین سـتم فرقـۀ باطـل گـویم؟
از کدامین صفت زشت اراذل گویم
وز کدامین دل پر قهر قبایل گویم؟
جرم این قافله این بود، خداجو هستند
همه در خط حسین اند و علی گو هستند
مرد و زن، پیروجوان بسته به زنجیر وطناب
خاکـها ریـخت فـلک بر سرِ این خـانـه خـراب
پـسرِ هنـد جـگرخـواره، به کف جام شـراب
وای از پـرده دریــهـای رژیـم بـیداد
آن سگ مزبله، دشنام به زینب می داد
بی محابا بـخـروشــیدم و فـریـاد زدم
مشت ها را گره کردم، به عدو داد زدم
سـخن از صـید گرفـتار، به صـیّاد زدم
گفتم ای بی سرو پا، ظلم و عداوت تا کِی؟
دشـمـنی بـا عـلی و اهــل ولـایـت تا کِی؟
ای یزید ای پسر هرزه و مجهول نسب
خیره سر، دیو سیَر، فاقد ایمان و ادب
این منم، شیرزن صحنۀ نهضت، زینب
لب گـشایم به تــکلم، نگران خواهی شد
لب فرو بند که رسوای جهان خواهی شد
این چه بزمیست که آراسته ای با زر و زور؟!
تا به کِی حق کُشی و غارت و احساس غرور؟
حـاکمـیـت ز خـداونـد بُـوَد، چــشــمـت کـور
منبع جلوۀ خورشید، حسین است، حسین
رهبر دولت جاوید، حسین است، حسین
عجبا جمله نوامیس تو در پرده نهان
دختر فاطمه در معرض نظّاره گران
لعن و نفرین به تو ای بی شرف بی شرفان
من کجا، کوفه کجا و بلَدِ شام کجا؟
دخت حیدر به کجا و ملأ عام کجا؟
ای یزید، ای سگ ولگرد سراپا نکبت
ای که پیداست ز روی تو غبار ذلّت
نیست در ذات تو یک ذره حیا و غیرت
تو حسین کُشتی و بر ما اُسرا می تازی
به کدامین پدر و مادر خود می نازی؟؟؟
زیـنب آن بـید نباشـد که بـلرزد از بــاد
جایز اَر بود زنان را به خدا امر جـهاد
خفه می ساختمت عنصر ترویج و فساد
هرچه گویی تو بگو، یاوه سرای اُموی
در عوض پاسخ دندان شکنی می شنوی
الغرض باز بر آشفت همان جغد سیاه
چوب در دست، به لبهای تو می کرد نگاه
آتشی بر جگرم زد که خدا بود گواه ...
تو ز لب سوختی و من ز جگر سوخته اَم
سـوخـتن از فـدک فـاطـمه آمـوخـته اَم
آخـر الـأمر یـزید از اُسـرا می ترسـید
چو سراپای وجودش به عیان می لرزید
لطـف حـق همـرهِ ما بـود بدون تردیـد
عَلـمی را کـه أباالـفضل عـلمـداری کرد
زینبت تا که رمق داشت، نگه داری کرد
هرچه از طعنه و دشنام شنیدیم، گذشت
زجرهایی که در این راه کشیدیم، گذشت
ما به دنبال تو هرسو که دویدیم، گذشت
خفقان لحظه به لحظه خفه می کرد مرا
فاطمه گریـه کـنان بدرقـه می کـرد مرا
صبر هم کرد در این راه، مرا همراهی
تا دَهـم مـردم غـفـلـت زده را آگـاهی
تـا ابـد زنده بمانَد خـط ثـارالـلهی
در عزایت همه جا تعزیه داری کردم
انـقلاب دگــری پایـه گـذاری کـردم
حال این پرچم و این قافله، این اهل و عیال
سرشماری مکن اما که بُوَد جای ملال
دخترت خُفته به ویرانه، گرَت هست سؤال
دخـتری را که شـباهـت به رخ مـادر داشـت
خواهرت صورت او را به روی خاک گذاشت
اربعین، شرح غم انگیز اسیران بلاست
یادبودی ز حسین است و عزای شهداست
اربعین، موسم همدردی دل با زهراست
کـاش با سـوز دل زیـنب و آهِ سـجـاد
همسفر بود دل و دیده و اشک خوشزاد ...
https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
#مرثیه_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#کوفه
کوچه ها سوت وکور و دلتنگ اند
شب لباس عزا به تن دارد
چشم های به خون نشسته ی چاه
مثل ابر بهار می بارد
کوچه خالی است از عبور کسی
که امید شب فقیران بود
چشم بر راهِ مرد کیسه به دوش
سفره ها نیز خیس باران بود
آنکه تا اوج بُرد دستانش
معنی واژه کرامت را
سوخت مانند شمع بیت المال
تا که برپا کند عدالت را
گرچه رفته ولی نخواهد ماند
بعد از او دیده ی یتیمان، تر
بعد از این دوش خسته حسن است
وارث کیسه های نانِ پدر
گاه شد میزبان مسکین و
گاه در بین عرش مهمان بود
مرد بی باک روزهای نبرد
نیمه شب مرکب یتیمان بود
گریه های شبانهی او را
چشم پر اشک ماه می داند
راز خون گریه های هر شب را
دل پر خون چاه می داند
آنکه در فکر کوفیان بود و
بی وفایی ز کوفه دید فقط
آن غریبی که نان و خرما بُرد
در عوض ناسزا شنید فقط
در دلش مشعل هدایت داشت
کشتهی جهل آن جماعت شد
خار در چشم و استخوان به گلو
رفت و از هر چه بود راحت شد
کودکی ناله می زند که چرا
مرهم دردها نمی آید؟
پنج، شش شب گذشته مادرجان
پدرم پس چرا نمی آید؟
تا نبیند به چشم، بابا را
بر لبش خنده جا نمیگیرد
عادت کودک یتیم این است
نیمه شب ها بهانه میگیرد
نیمه ی شب، بهانه، دلتنگی
آه از غصه های طفل یتیم
گریه کن ها مقدمه کافیست
بر یتیم حسین گریه کنیم
بر یتیمی که غصهی او را
غیر زینب کسی نمیداند
بعد از این بیت، روضه را دیگر
روضه خوان خرابه میخواند
عمه آیا پدر خبر دارد
دیگر از زندگی دلم سیر است؟
این سفر کِی تمام خواهد شد
چقدَر انتظار دلگیر است
عمه، شرمنده وقت خواب است و
خسته ای از سوالِ پشتِ همم
بعد از این، چند تا بخوابم او
میرسد تا کند مرا بغلم
همه، انگشت های دستم را
تا به امشب شمرده ام عمه
تو بگو تا به چند بشمارم؟
تا بیاید که مُردهام عمه
نه! ،ولی او اگر که بابایِ
مهربانِ من است می آید
دیدمش بین خواب، میدانم
دل من روشن است می آید
اگر آمد ز معجرم پرسید
میشود جای من جواب دهی؟
اگر از رنگ صورتم پرسید
تو به بابای من جواب دهی
اصلا عمه چگونه باید بافت
گیسویی را که سوخته دیگر
چه غم از اینکه غارتش کردند؟
چه نیازی دگر به آن گل سر؟
جلوی در سر و صدا شده است
نکند باز زجر آمده است
روی این گونه ام نخوابیدم
از شبی که به صورتم زده است
منکه حرف از غذا نیاوردم
چیست در آن طبق که می آرند
مثل تشت طلای مجلس صبح
شاید ایندفعه باز سر دارند
سر که آمد بروی دامانش
گره از مشکلات او وا شد
ضجه ای زد تمام شام گریست
روضه ای در خرابه برپا شد
آه بابا چقدر عوض شده ای
مثل من زیر دست و پا بودی؟؟!
بوی نان میدهی چرا اینقدر؟
صورتت سوخته، کجا بودی؟
نان و خرما عذابمان میداد
ما که خود اسوهی کرم بودیم
سرِ بازار جای زنها نیست
تا عمو بود محترم بودیم
بدنت کو، کجاست دستانت؟
تا بگیری مرا تو در آغوش
رفت روضه به سمت گودال و
روضه خوان خرابه شد خاموش...
#سید_امیرحسین_فاضلی
#علی_اکبر_نازک_کار
@poem_ahl
#مرثیه_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#کاروان_اسرا
#اسارت
#کوفه
#شام
کوفه در اندوه و واویلاست واویلا علی
در نجف صاحب عزا زهراست واویلا علی
پیر نابینایی افتاده است در ویرانه ها
دیده اش بر راه آن مولاست واویلا علی
کاسه های شیر در دست یتیمان است و او
فکر این طفلان بی باباست واویلا علی
مخفیانه دور از چشم همه تشییع او
مثل تشییع تن زهراست واویلا علی
می کند هر دم نظر بر جای خالی پدر
خون به قلب زینب کبراست واویلا علی
مرتضی راحت شد و اما میان کوفیان
بر سر نام علی دعواست واویلا علی
رفت مولا و نرفت از قلبشان بغض علی
شاهد من روز عاشوراست واویلا علی
هر که شد نامش علی طوری دگر او را زدند
این هم از مظلومی مولاست واویلا علی
یک علی با تیغ و نیزه اربا اربا شد تنش
پاره تر از آن دل باباست واویلا علی
یک علی را تیر هم اندازه قدش زدند
آخر این کودک مگر سقاست واویلا علی
یک علی با دست بسته چون علی بر ناقه ها
کو به کو آواره صحراست واویلا علی
کوفه و شام بلا با عمه های بی کساش
میهمان مجلس اعداست واویلا علی
در میان هیجده سر دید روی نیزه ها
راس یک شش ماهه هم پیداست واویلا علی
یک نفر کوی یهودی داد زد این قافله
اهل بیت حیدر و زهراست واویلاعلی
یا علی داری خبر یک بی حیا، بزم یزید
دخترت را به کنیزی خواست واویلا علی
#عبدالحسین_میرزایی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#کوفه
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو، نه! تازه کربلا
با آبروی ریخته ات آبرو گرفت
شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود از سر تو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیلهی ما یک عمو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
از آن به بعد بود که راه گلو گرفت
زینب شده شکسته غرورش، شنیده ای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت
در کوفه بیشتر به قَدَت احتیاج داشت
با آستین پاره نمی شد که رو گرفت
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_مسلم سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_مسلم سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#غارت
#کوفه
#عطش
آه، بدجور مرا کوفه به هم ریخت حسین
همه ی شهر به یکباره سرم ریخت حسین
باورم نیست که آواره شدم در این شهر
نیست پنهان ز تو، بیچاره شدم در این شهر
تو نبودی که ببینی چه شبی سر کردم
تا سحر گریه به تنهایی حیدر کردم
باورم نیست که آوارهی صحرا شده ای
باورم نیست که تو یکه و تنها شده ای
کاش اینجا نرسی، کوفه پر از نیرنگ است
کوچه هاشان همگی مثل مدینه تنگ است
رفته از کف همه تاب و توانم چه کنم
نامه دادم که بیا، دل نگرانم چه کنم
نگرانم نکند زینبت اینجا برسد
تو نباشی و خودش بی کس و تنها برسد
چقدَر نقشه شوم است که در سر دارند
نکند دخترکان معجر نو بر دارند
وعده زیور و خلخال به هم می دادند
وعده غارت گودال به هم می دادند
نگرانم چه کنم، پیرهنت را بردار
آه آقای غریبم کفنت را بردار
چند تا مشک پر از آب بیاور حتما
آه لب تشنه شدم، آب ندادند به من
کوفه در فکر اسیرند چه بد خواهد شد
خیزران دست بگیرند چه بد خواهد شد
کوفه از قهقه ی حرمله ها سرمست است
کمر قتلِ غریبانه ی مهمان بسته است
#وحید_محمدی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#کوفه
#ترکیب_بند ۶
دلم خون گشت از دیدار کوفه
که روزم شد چو شام تار کوفه
ز دشت کربلا با دست بسته
مرا بردند در بازار کوفه
بلای کربلای دیگری بود
به ما، در هر قدم آزار کوفه
شکستم درهم و پایم نلغزید
به مأموریّت دشوار کوفه
سر بشکسته گوید ما در این شهر
چه ها دیدیم از اشرار کوفه
ستم، زخم زبان، دشنام، کف بود
به آل فاطمه رفتار کوفه
نه با ما با علی و با حسن بود
دو روئی، بی وفائی کار کوفه
عزیز کوفه بودم چون علی بود
امام و رهبر بیدار کوفه
گل باغ بهشت وحی بودم
به شهر کوفه گشتم خار کوفه
ز اشک دیده و خون سر من
کویر کوفه شد گلزار کوفه
ز سوز سینۀ من طرفه بیتی
نوشته بر در و دیوار کوفه
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_مسلم سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_مسلم سلاماللهعلیه
#کوفه
ای کاش نامه ام را از یار می نوشتم
در لحظه فراق از دیدار می نوشتم
حالا که با رقیه در راه این دیاری
ای کاش از خرابه از خار می نوشتم
رونق گرفته کار نیزه فروش کوفه
باید برایت از این بازار می نوشتم
افتاده پیکر من بر زیر پای طفلان
می شد، برایت از این آزار می نوشتم
آتش درست کردند روی سرت بریزند
ای کاش از در و از دیوار می نوشتم
کوفه مرا به یاد شهر مدینه انداخت
جای قناره باید مسمار می نوشتم
#یاسین_قاسمی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_مسلم سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#کوفه
پایش امضا زدند خیلی زود
نامه را تا زدند خیلی زود
نامه را تا نکرده در واقع
کوفیان جا زدند خیلی زود
آستین های قتل مهمان را
ظهر بالا زدند خیلی زود
دیر نارو به فکرشان آمد
دیر، اما زدند خیلی زود
اول عازم شدند خیلی زود
بعد نادم شدند خیلی زود
باغ داران کوفه هم آن شب
سکّه لازم شدند خیلی زود
مثل قاضی شُریح مثل شمر
همه عالِم شدند خیلی زود
همه ی دارها خریدارِ
سرِ مسلم شدند خیلی زود
پس پریشان شدند خیلی زود
بس پشیمان شدند خیلی زود
پیش هفتاد و دو نفر، کافر-
ها مسلمان شدند خیلی زود
نامه داران کوفه ظهرِ دهم
نیزه داران شدند خیلی زود
قاریان وای باعث قتلِ
خود قرآن شدند خیلی زود
اسب خون یال رفت خیلی دیر
با پر و بال رفت خیلی دیر
شمر آماده گشت خیلی زود
توی گودال رفت خیلی دیر
با حساب دو ساعت و اندی
زینب از حال رفت خیلی دیر
در خودش گیر کرد خیلی دیر
شمر تغییر کرد خیلی دیر
حلق اصغر بدون شک از آب
تیر را سیر کرد خیلی دیر
با حساب رقیه داغ حسین
عمه را پیر کرد خیلی دیر
وَ عمو زود رفت خیلی زود
وَ عمو دیر کرد خیلی دیر
آفتاب سر حسین تو را
نیزه تفسیر کرد خیلی دیر
#مهدی_رحیمی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#کوفه
دیشب به یاد روی تو هر لحظه سوختم
بر چشمهای خیره سران دیده دوختم
هر کس به قیمت دو سه نان دین خود فروخت
من در ازای عشق تو، جان را فروختم
اینجا کسی خیال وفا هم نداشته
چیزی برای شادی دل کم نداشته
کی با تو گفته جای تو در کوفه خالی است؟
هرگز به شهر کوفه کسی غم نداشته
قلبم در این دیار، غم بیشماره دید
پرده کنار رفت و تن پارهپاره دید
هر دختری که بر سر بالش گذاشت سر
خواب طلا و رخت نو و گوشواره دید
اینجا پناهگاه دلم حزن کوچههاست
اینجا به میهمان غریبه ستم رواست
دلواپسم برای همه دختران تو
لطف و وفا و رحم در این شهر کیمیاست
اینجا برای با تو سرودن فضا کم است
اینجا برای آمدن تو بها کم است
میبینمت به مسجد و گرمِ نماز، آه
اینجا چه قدر دلخوشی خوابها کم است
اینجا غروب، لحظۀ پرواز میشود
چشمم برای دیدن تو باز میشود
این خندهها شمارش معکوس قتل توست
دارد بهار حادثه آغاز میشود
اینجا فضای سینه چه دلگیر میشود
آدم ز عشق و شور و شعف سیر میشود
حتی خدا به کوچۀ اینان غریبه است
اینجا میا، رقیۀ تو پیر میشود
اینجا میا که بر سر تو سنگ میزنند
بر طفل ناز پرور تو سنگ میزنند
این کوچهها پُر است زِ چشمان خیرهسر
نامحرمان به خواهر تو سنگ میزنند
این روزها که کوفه بُود اوج قحطِ مرد
پایان گرفت عاقبت این روزگارِ درد
ای آسمان مهر و عطوفت بیا ببین
بالای دار، عُمر گدایت غروب کرد
#مسلم_بشیری_نیا
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#کوفه
یادش بخیر روز و شبم با حسین بود
ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود
پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود
وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود
ما تار و پودِ رشته یِ پیراهن همیم
یعنی من وحسین، حسین و منِ همیم
دور از تو هست ولی دست از تو بر نداشت
خسته شدهست ولی دست از تو برنداشت
از پا نشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شکست ولی دست از تو برنداشت
مانند من کسی به غم و رنج تن نداد
آه و غمی چنین به دلِ پنج تن نداد
یادش به خیر بال و پرش میشدم خودم
سایه به سایه همسفرش میشدم خودم
یک عمر مادر و پدرش میشدم خودم
جایِ همه فدایِ سرش میشدم خودم
نام حسین حکم قسم را گرفته بود
یک شب ندیدنش نفسم را گرفته بود
یادم میآید آینه رویِ حسین بود
اشکِ دو چشمم آبِ وضویِ حسین بود
هم پنجه هام شانه ی موی حسین بود
هم بوسه های زیر گلوی حسین بود
یادم نرفته نیمه شب از خواب میپرید
یادم نرفته تشنه لب از خواب میپرید
ماندند کربلا کس و کاری که داشتیم
آتش گرفت دار و نداری که داشتیم
بی سرشدند ایل و تباری که داشتیم
از ما گرفت کوفه قراری که داشتیم
یک روز خانهی پدر من شلوغ بود
یادش به خیر دور و بر من شلوغ بود
جای سلام سنگ به من پرت کرده اند
از پشتبام سنگ به من پرت کرده اند
زنهای شام سنگ به من پرت کرده اند
شاگردهام، سنگ به من پرت کرده اند
داغت نشست، قلبِ صبور مرا شکست
زخم زبانِ شام غرور مرا شکست
حالا فقط به پیرُهنش فکر میکنم
میسوزم و به سوختنش فکر میکنم
دارم به دست و پا زدنش فکر میکنم
بس که به نیزه و دهنش فکر میکنم
با روضهی برادرم از هوش میروم
با ضجه های مادرم از هوش میروم
از هر که تازه آمده از راه نیزه خورد
گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نیزه خورد
شد نوبت سنان، دهن شاه نیزه خورد
در کُل، هزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد
آنقدر سنگ خورد که آئینه اش شکست
در زیر نعل ها قفس سینه اش شکست
وای از محاسن تو و انگشتهای شمر
وای از لب و دهان تو و جای پای شمر
مثل تن تو خورد به من چکمه های شمر
#حامد_خاکی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#کوفه
#شام
روی حسین، مهر دلآرای زینب است
مـوی حسین، لیلۀ اسـرای زینب است
زیباتریــن مطـاع بــه بـازار روز حشر
در نـزد اهـلبیت، تـولای زینب است
دارالزیــاره و حــرم قـدس کبریاست
هر سینهای که طور تجلای زینب است
هر لحظهای که بگذرد از گردش زمان
در چشم ما قیامت کبرای زینب است
فریـاد خــون پـاک شهیـدان کـربلا
تا روز حشر، خطبۀ غرای زینب است
مکتب نرفتــه عالمــۀ عالــم وجـود
ایثار و صبر، درس الفبای زینب است
دوزخ تنـم بسـوزد اگـر غیـر از ایـن بوَد
نـقش بهشت، جای کف پای زینب است
مگـذار تـا بـه خاک فتـد اشـک دیدهات
این اشک نیست، گوهر دریای زینب است
نامـی کـه مـیبرد همـهجا دل ز پنجتن
بـاور کنیـد، نــام دلآرای زینـب است
در روز حشــر، آینــۀ نـــور مــیشود
پروندهای که پای وی امضای زینب است
گـر در خرابــه خُفـت، نکاهـد مقـام او
چون سینۀرسولِ خدا جای زینب است
جبـرانِ جـای خــالی، زهرا کنـد علی
او را نظاره تا که به سیمای زینب است
بگشـوده دست، بهـر قنـوت نمـاز شب
نام حسین بـر روی لبهای زینب است
خــون حسیــن یافــت بقـا از خطابـهاش
دیــن سرفــرازِ همـت والای زینـب است
سیــل بــلا جمیــل بــوَد در نگــاه او
دریای خون، بهشت تماشای زینب است
شبهای بیحسین که ذکرش بوَد حسین
شبهـای قـدر و لیلۀ احیـای زینب است
رأس حسین: طــور تجـلا بـه نــوک نی
بــازار کوفـه: سینـۀ سینـای زینب است
افتادهانــد زنـگ شترهــا هــم از صـدا
ایــن معجــز اشاره و ایمای زینب است
بالله بقــا دهنــدۀ قـرآن و اهــلبیت
خون حسین و منطقِ گویای زینب است
یک بوسه مثـل بوسۀ پرمهـر فاطمه
بــر حنجــر بریـده، تمنـای زینب است
چــون جــای تازیانــه بــر انــدام مــادرش
آثــار کعــب نیــزه بــه اعضـای زینب است
وقتــی کنــار طشـت طــلا ایستــاده است
چشـم حسیـن بــر قــد و بالای زینب است
دشنام و خنده و کف و خاشاک و خاک و سنگ
در شــام و کوفــه بهــر تســلای زینب است
«میثـم» بــرای دخــت علــی اشک چشم تو
دُرّی گــران بــوَد کــه ز دریـای زینب است
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl