eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه چه در هيبت، چه در غيرت، چه در عشق اولين هستي ميان بهترين اولاد آدم بهترين هستي جهان عمريست درمانده است در ترديد و شك، اما تو خود علم اليقين، عین اليقين، حق اليقين هستي من از فتح در خيبر به دستان تو فهميدم كه تو دست توانمند خدا در آستين هستي سر در چاه را باور كنم يا ذوالفقارت را؟ كه گاهي آنچنان هستي و گاهي اينچنين هستي بگو از استخوان در گلو، از خار در چشمت كه پر از خطبه هاي ناتمام آتشين هستي بگو چشم نبي روشن؛ بگو چشم حسودان كور، براي فاطمه تنها تو در عالم قرين هستی هلا اي عشق! اي معشوق!‌اي عاشق! هلا اي جان! تو رويايي ترين مضمون شاعر در زمين هستي از آن روزي كه چشمم باز شد در گوش من خواندند: كه «تو» تا لحظه ي آخر «اميرالمؤمنين» هستي @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه بتی که برده دل از من به طرّه‌ی دلبند نموده رشته‌ی جانم به تار مو پیوند به قصد طائر دل باز چشم فتّانش کمان کشیده ز ابرو ز مو فکنده کمند به جلوه خال عذارش عدیل شاه حبش ز فتنه چشم خمارش سلیل ترک خجند صفای روضه‌ی رضوان ز طلعت دلجو بقای چشمه‌ی حیوان ز لعل شکرخند تتار نافه‌ی مشکین ز طرّه‌ی پرچین بهار عاشق مسکین ز روی بی مانند به غمزه گفت کشی ناز من تا کی به عشوه گفت بری بار عشق من تا چند بگفتمش دل دیوانه جز سر زلفت به هیچ سلسله هرگز نمی شود پابند ز آب دیده‌ی من گشت مهربان آن ماه چو دید بر سر آتش نشسته ام چو سپند سرشک سرخ ز رخسار زرد من بزدود ز جام عیش و طرب بیخ غم ز دل برکند ز ماه چهره برافکند پرده از سر مهر که دل به دولت دیدار او بود خرسند به خنده تا لب می گون نهاد بر لب جام صفیر مرغ صراحی به گریه گشت بلند لبش ز ساغر صهبا به لون سوده عقیق تنش به نرمی دیبا به رنگ ساده پرند کشید یک دو سه پیمانه چون شراب کهن بساط عیش نوروز را ز نو افکند به مدح شاه ولایت سرود از سر شوق قصیده ای همه روشن چو رأی دانشمند علی که شمع شبستان عالم امکان به قصر شوکت او مشعلی بود آوند علی که از پی کسب کمال نور و ضیاء به خاک درگه او مهر و ماه سجده برند علی که در صف هیجا ز محور گردون به چشم مار کشد توتیا ز سم سمند علی که باد صبا از شمیم روضه‌ی او مشام عالمیان را ز بوی مشک آکند علی که در بر کان سخای او البرز بود چو مشت رمالی به دامن الوند علی که آدم و حوا نگشته خلق هنوز کشید صولت او دیو نفس را در بند علی که مقصد معبود عزّ و رفعت اوست ز هرچه آیه اشارت نموده بر سوگند علی که حصن ولایش مقام امن خداست در آن درآ که نیابی ز سیئات گزند علی که آینه‌ی حق نمای او گوید نزاده مادر ایّام شبه این فرزند علی که عین خدا خوانمش به مذهب عشق اگر چه بی خبرانم بُرند بند از بند علی که نعمت او در سماط اهل صفا به هر مقام بود دلنواز حاجتمند علی که مدحت او گشته تا شعار شکیب به جای شعر فشاند ز تنگ شکر قند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبود گفت: این عشق تو با شکوه تو جور نبود گفتمش: کورشد این چشم و جمال تو ندید گفت: می‌دید اگر چشم دلت کور نبود گفتم: افتاده‌ام از خواب و خوراک از پی تو گفت: کس در طی این مرحله مجبور نبود گفتم: آواره‌ی صحرا شده‌ام در طلبت گفت: اینقدر ره منزل ما دور نبود گفتم: ای یار مرنجان دل ما را ز فراق گفت: قدر دل من، قلب تو رنجور نبود گفتمش: خانه‌ی دل منتظر مقدم توست گفت: هر بار که من آمده ام نور نبود گفتم: ای شاه، شب و روز دعا گوی توأم گفت: کی بنده دعا کرد که ماجور نبود گفتم: ای خسرو شیرین دهنان تلخ مگوی گفت: شعر تو بود، لحن من اینجور نبود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه دوباره عرض‌ادب، عرض‌احترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود سلام از دور "سلام حضرت سلطان، مرا نمی‌طلبی؟" ببین چقدر فرستاده‌ام پیام از دور منی که دست به سینه گذاشتم هرصبح سلام داده‌ام از روی پشت‌بام، از دور...! اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو همیشه درد مرا داده التیام از دور نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا به یک اشاره‌ی کوتاه کرده رام از دور به‌رغم فاصله، گلدسته‌های تو انداخت کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور دلم هوایی دیدار توست از نزدیک... اگرچه لطف تو بوده‌ست مستدام از دور @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها کمتر کسی‌ست در غم من انجمن کند از من سخن بیاورد، از من سخن کند «دل‌های جمع را کند آشفته یاد من راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند» یاد آورم ز قاسم و عبّاس و اکبرم چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند غوغای کربلا، غم کوفه، حدیث شام جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند ما را خرابه، جای شد و هیچ کس نگفت: باید که لاله جلوه به صحن چمن کند از بازگشتمان به مدینه کنایتی‌ست هر کاروانِ خسته که رو در وطن کند بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز خوش روبه‌رو مرا به حسین و حسن کند شرمندۀ محبّت زینب شوم که آه! باید دوباره جامۀ ماتم به تن کند وقتی کفن برای من آماده می‌شود او باز گریه بر بدن بی‌کفن کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها نگاه آسیه‌ها محو درقداست اوست حیا، ادب‌شده‌ی مکتب نجابت اوست به شأن و رتبه‌ی او غبطه می‌خورد مریم دلیل این سخنم جایگاه عصمت اوست غریب‌تر ز حسن نام ام کلثوم است که خاک‌خوردن نامش نشان غربت اوست نوشته‌اند فلک غرق ذکر تسبیح است حسین گفتن با آه هم عبادت اوست لهوف مختصری از مصائب بانوست لهوف گریه‌کن روضه‌ی اسارت اوست فقط مقابل او نام شام را نبرید... اگرچه شام اسیر شکوه و هیبت اوست دوباره مرثیه‌ی قتل صبر می‌خواند از آن شلوغی گودال این غنیمت اوست شهیده‌ی غم گودال باید او را خواند حسین ذکر مدام دم شهادت اوست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی تمام عمر زیر سایه ی تاج سرت باشی صدف باشی و بی اندازه فکر گوهرت باشی خودت میخواستی تحت الشعاع خواهرت باشی نوشتی در کتاب فاطمیون خط به خط زینب قدم برداشتی گفتی فقط زینب فقط زینب مدینه از حسن هم یک نفر مظلوم تر دارد همان خواهر که از حال دل خواهر خبر دارد فدای ام کلثومی که فرمان از پدر دارد که جای خویش زینب را همیشه در نظر دارد برای یاری زهرا،  دو دم را مرتضی آورد علی میخواست تا زینب دوتا باشد، تو را آورد قسم بر غربت تاریخ، این ترفند ممکن نیست دروغ محضشان کافیست، این پیوند ممکن نیست علی باشد به این وصلت رضایتمند؟ ممکن نیست به تیغ خشمگین مرتضی سوگند، ممکن نیست فلانی را بگو شهر نبی دروازه ای دارد نمیداند مگر که هرکسی اندازه ای دارد در این مکتب که حفظ شان کعبه می شود لازم تویی کعبه، که گرد تو جوانان بنی هاشم برادرزاده هایت از ادب پیش تو چون خادم حجابت قامت اکبر، رکابت زانوی قاسم چنان عباس، جانت از وفاداری لبالب بود که بعد از کربلا کارت علمداری زینب بود شنیدم ساربان نامهربانی کرده با سر ها سوار ناقه خواهرها، سوار نی برادر ها چهل منزل شدی سنگ صبور داغ مادر ها چهل منزل کشیدی خار از پای کبوتر ها گمانم خوب فهمیدی پریشانی زینب را که بستی با سکینه زخم پیشانی زینب را بمیرم، در شلوغی های شام آنچه نباید، شد خودت دیدی که راه کاروان یک مرتبه سد شد همینجا بود که حال عروس مادرت بد شد نه، از دروازه ی ساعات باید زودتر رد شد رباب آنجا که دایم آه حسرت می کشد اینجاست و جایی که ابوفاضل خجالت می کشد اینجاست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها به جای آن که بگوییم شعر کرب و بلاست و سوز آه نفسگیر او‌ در آن صحراست به جای آن که بگوییم آن چه او دیده همان غمی است که در چشم خواهرش زیباست به جای آن که بگوییم او‌ از این منظر که أخت أم مصائب شده است بی همتاست به جای آن که بگوییم پاسخ دشمن به خطبه های به منطق نشسته، سربالاست و‌ یا اگر که زمین را ندا دهد که بگیر به شام دشمن دین را، چه جای چون و چراست هزار سال قلم ها نوشت بر کاغذ که همسرش نشد آن کس که دشمن مولاست چه غم اگر که عَلَم روی دوش زینب بود که از چهار پسر هم یکی فقط سقاست همه فضائل او جای خود ولی کافی است فقط همین که بفهمیم دختر زهراست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها خروش گریه ی او شهر را تکان می داد و پای روضه ی او هر که بود جان می داد میان قوم عرب یک نسب شناس کجاست که لحن خطبه علی را فقط نشان می داد نگاه کرد به تسبیح خواهرش زینب که این حماسه به او قدرت بیان می داد کلام دختر نهج البلاغه نافذ بود و درس غیرت و مردی به کوفیان می داد خطاب کرد: «شما تا ابد دو رو بودید اگر خدا به شما عمر جاودان می داد به پاس این همه مدت که دم تکان دادید خلیفه کاش همان قدر استخوان می داد در این معامله کوفی سفیه بود سفیه که دین خویش نفهمیده رایگان می داد نشسته اید سر سفره ی حرام آن قدر که نامه های شما نیز بوی نان می داد و رود های روان را بر آن کسی بستید که اذن ریزش باران به آسمان می داد به بی پناهی اهل خیام در صحرا فقط حرارت خورشید سایبان می داد شما به نام محمد چقدر می کشتید خدا اگر به علی همچنان جوان می داد» و کاش خطبه او تا همیشه جاری بود و کاش گریه کمی بیشتر امان می داد نوشته اند که شورش به راه می افتاد اگر زمانه کمی بیشتر زمان می داد @poem_ahl
تو پادشاهی و من مستمند دربارم مگر تو رحم کنی بر دو‌ چشم خون‌بارم مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست هنوز نعره برآرم که دوستت دارم ردای عفو، برازنده‌ی بزرگی توست وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم امید من به خطاپوشی تو آنقدر است که در شمار نیاید گناه بسیارم تو را به فضل تو می‌خوانم و امیدم هست اگر به قدر تمام جهان خطا‌کارم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه چنان گذشت ز خون تو روزگار دنی که خون گذشت ز ایوان خسرو مدنی کجا رسید سرانجام آن لباس شریف چه ها گذشت بر آن تن بدون پیرهنی لباست از اثر تیر آنچنان ماند که جای مانده ز هر کوک سوزنی ز زنی غلام بیت گلوسوز ناصرالدینم که همطراز ندیدم به شأن او سخنی تو آن حسین غریبی که ظهر عاشورا جهان مصالحه کردی به کهنه پیرهنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تو کیستی که گرفتی به هر دلی وطنی که نه در انجمنی نه برون ز انجمنی جگر خراش عقیقی خراش بر جگری سخن گداز و سخن آفرین و خوش سخنی به هر صدف گهری و به هر گهر چمنی که در نظر مه و منظور چشم مرد و زنی محمدی نه علی نه حسن نه پس تو که یی؟ تویی حسین که بویت وزد به هر چمنی به بوی، همچو محمد به خوی، همچو علی بدین مظهر داور به خُلق چون حَسنی تو آن حسین غریبی که روز عاشورا جهان مصالحه کردی به کهنه پیرهنی تو آن حسین وحیدی که زد لبان تو را یزید چوب، همی گفت خوش لب و دهنی تو آن حسین شهیدی که در کنار فرات شدی شهید و نکردی ز آب، تر دهنی تو آن حسین غریبی که زیر خنجر شمر به فکر درد و غم شیعیان خویشتنی بلی بلی تو همانی که روز عاشورا دو صد مجادله کردی نبرده یک کفنی تو آن حسین غریبی که خانۀ خولی سرت میان تنور و جداست از بدنی خموش ناصردین شو که زینب مضطَر بگفت نیست به دوران ستم کشی چو منی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه تو را به قصد تقرّب، به نام دین زده‌اند تمام روضه همین است، با یقین زده‌اند تو را زدند همان پیرمردهایی که به نام سجده فقط مُهر بر جبین زده‌اند به نامه‌های فراوانشان امیدی نیست جماعتی که فقط تیر از کمین زده‌اند عجیب نیست که حالا زمین زدند تو را از این قبیله که روی تو را زمین زده‌اند ببین امانت روح‌الامین به یغما رفت که دستبرد به گنجینه‌ی امین زده‌اند بگو تقاص ستمگر صدا نخواهد داشت همیشه چوب خداوند را چنین زده‌اند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه دهان وا میکنم انگار گوهر می‌زند بیرون در آن ساعت کزآن اوصاف حیدر می‌زند بیرون تخیل میکنم حول علی سر می‌رود بالا قلم در دست میگیرم غزل پر می‌زند بیرون کدامین شاه را سفره است از نان و نمک تنها که با صد وصله بر نعلین از در می‌زند بیرون علی را خرق عادت چیست یک انگشت سبابه بدین سان شمس هم از جای دیگر می‌زند بیرون به مسجد گر برای خطبه خواندن پای بگذارد ز مسجد کل کشان از شوق منبر می‌زند بیرون به میدان نبرد آن دم که با تیغ دو دم آید ز وحشت از سپاه کفر لشکر می‌زند بیرون علی آمد به قصد فتح! قربان قدم هایش! به استقبال او در خود ز خیبر می‌زند بیرون علی قصد شفاعت گر کند در صبح رستاخیر صدای مَن مَن شیطان ز محشر می‌زند بیرون نمیدانم چه می‌گفت است شبها با زمین اما از آن ساعت ز هر چاهی کبوتر می‌زند بیرون مرا با اوست وقت جان سپردن وعده‌ی دیدار بیاید روحم از شادی ز پیکر می‌زند بیرون @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه همین که دختر شیر است و خواهر شیر است بدیهی است بیانش شبیه شمشیر است برای شیرزن عصر خود شدن کافی‌است همین که خون علی در رگش سرازیر است ظهور دیگری از فاطمه‌ست وقتی که برابرش همه‌ی فتنه‌ها زمین‌گیر است محال بوده که با کفر همنشین باشد کسی که آینه‌ی آیه‌های تطهیر است اگر اسیر خطابش کنم زبانم لال که شیر، شیر بماند اگر به زنجیر است هزار داغ به جانش نشست در یک روز عجیب نیست اگر در جوانی‌اش پیر است برای از نفس افتادنش همین کافی‌است که روبروش سری روی نیزه تصویر است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مثل یك تكه عبا روی زمین است تنش آنقدر حال ندارد كه نیفتد بدنش جابه جا گر نشود سلسه بد می چسبد آن چنانی كه محال است دگر واشدنش نفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت زن بدكاره به یكباره عوض شد سخنش آه مانند گلیمی چقدر پا خورده بی سبب نیست اگر پاره شده پیرهنش از كلیم اللهی حضرت ما كم نشود گرچه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش به رگ غیرت این مرد فقط دست مزن بعد از آن هرچه كه خواهی بزنی اش، بزنش بستنش نیز برایش به خدا فایده داشت مدد سلسله ها بود نمی ریختنش با چنین وضع كفن كردن او پس سخت است آه آه از پسرش آه به وقت كفنش السلام ای بدن بی كفن كربلا سوره ی یوسف بی پیرهن كربلا آه هرچند غل جامعه بر پیكر داشت بر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت مثل گودال دچار كمی جا شده بود فرقش این بود فقط سایه ی بالا سر داشت زحمت چكمه ی سنگین كسی را نكشید یعنی پامال نشد تا نفس آخر داشت لطف زنجیر همین بود كه عریان نشود هرچه هم بود ولی پیرهنی در بر داشت دختری داشت ولی روسری اش دست نخورد دختری داشت ولی دختر او معجر داشت یك نفر كشته شد و هفت كفن آوردند پاره هم میشد اگر، یك كفن دیگر داشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه گواه سیرۀ عشق است داغداری ما به باغبانی درد است لاله‌کاری ما تنور لاله در این فصل آنچنان داغ است که می‏‌چکد عرق از روی شرمساری ما به راه خیزش ما گرچه نیزه کاشته‏‌اند جُوِی نکاسته از شور تک‌سواری ما به رود خستۀ تاریخ داده درس شتاب در آبراهِ هدف، موجِ بی‌قراری ما صفی ز لشکر عشق‌اند باد و باران هم غریب نیست شتابند اگر به یاری ما شروع زندگی جاودانه با یار است در این غریب‌کشی، مرگِ اختیاری ما به زیر سایۀ طوباقدان عاشورا نرُسته سرو بلندی به استواری ما صلا زدی که: کسی هست یاری‏‌ام بدهد؟ بلی حسین من، آنک خروش آری ما اگر چه دیر صلایت شنیده‏ایم، اما بگیر هر چه غرامت ز خون جاری ما بگو به دشمن مغلوب ما که در راه است هنوز حادثۀ زخم‌های کاری ما امید منتظران! با ظهور خود بزدای غبار اشک، ز چشم امیدواری ما «فرید» خط شهادت همیشه حایل باد میان خستگی و پای پایداری ما @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سر ني در نينوا مي ماند، اگر زينب نبود كربلا در كربلا مي ماند، اگر زينب نبود چهره ی سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود چشمه ی فرياد مظلوميت لب تشنگان در كوير تفته جا مي ماند اگر زينب نبود زخمه ی زخمي ترين فرياد در چنگ سكوت از طراز نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ در گلوي چشم ها مي ماند اگر زينب نبود ذوالجناح دادخواهي، بي سوار و بي لگام در بيابان ها رها مي ماند اگر زينب نبود در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هیچ کس نشناخت دردا درد پنهان علی چون کبوتر ماند در چاه شب، افغان علی ای غم از درد علی، بویی نیاوردی به دست گرچه همچون عود عمری سوختی جان علی ناله ی مجروح دارد ساز غم، امشب مگر خورده زخم از ناطرازان فرق میزان علی؟ داده بود انگشتری را بر گدای دیگری داد جان را بر شهادت، لطف حیران علی از شکاف زخم، جان را داد با شرمندگی بر فقیری چون شهادت، لطف عریان علی سر برآورده ست چون خورشید از جیب فلک ناله ی افتاده در چاه زنخدان علی کشتزار آخرت را آبیاری کرده است در بیابان غریبی، چشم گریان علی چون علی نشناخت خود را در جهان، یک حق شناس ماند در ابهام، سیمای درخشان علی از علی کی زودتر ای صبح، سر برداشتی؟ یک شب از بالین شب تا صبح پایان علی گرچه ای بغض، آبرویت را علی هرگز نریخت همچو سنگ آویختی دست از گریبان علی چاشنی دارد اگر مرگ و حیات از شور عشق آبرویش مایه دارد از نمکدان علی از دهانی بر دهانی می رود چون بوی گل قصّه ی از گوش های خلق پنهان علی از می تکرارِ نامش، عاشقی سیراب نیست کز خدا جوشیده نام حال گردان علی در میان آید اگر پای عدالت می نهد داغ بر دست برادر، خشم سوزان علی پرچم فتحی درخشان بود در روز نبرد چون درفش صبح صادق، گَرد جولان علی کودک باهوشِ عقل و علم بازیگوش را با هزاران خون دل، پرورده دامان علی کودکستان شهادت، دوره ی آمادگی ست تا که روزی راه یابی در دبستان علی در کویر خاک، باغ لاله پوش کربلا هست چشم انداز سبزی از گلستان علی از تب حسرت، زلیخای شهادت، بارها پیرهن ها چاک زد در یوسفستان علی در میان تنگدستی ها، شهادت مرده بود گر نبود او را دمادم روزی از خوان علی کعبه از شوق لقای او گریبان چاک زد هست یعنی کعبه هم از سینه چاکان علی نقش آن چاک گریبان، ماند در بیت عتیق تا نشانی باشد از زخم نمایان علی ای شهادت یازده تنگ شکر بردی بس است رو که تنگ آخرین ما راست از خوان علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بگو به نور که ماه تمام آمده است که صبح آمد و پایان شام آمده است برای شیعه دوباره امام آمده است تمام فقه و اصول و کلام آمده است امام باقر علیه‌السلام آمده است پدر حسینی و مادر سلاله‌ی حسن است اویس‌وار زمین در هوای او قرن است غلام خانه‌ی او بودن آرزوی من است تجسم همه‌ی احترام آمده است امام باقر علیه‌السلام آمده است سراسر از برکات خدا پر است زمین اگر که در صدف آسمان دُر است زمین به نور اوست که گرم تبلور است زمین دوباره رحمتی از جنس عام آمده است امام باقر علیه السلام آمده است دمیده است به دنیا دم خدادادی به هر خرابه رسیده هوای آبادی هزار شکر خدا را که خوب استادی_ _برای این همه شاگرد خام آمده است امام باقر علیه السلام آمده است چقدر در وجناتش خدا نمایان است اسیر جذبه‌ی او کافر و مسلمان است رسیده آن که امید گناهکاران است دوباره بوی علی بر مشام آمده است امام باقر علیه‌السلام آمده است دل از تمام جهان برده است لبخندش فقط نه خلق که دل برده از خداوندش به داروی گل لبخند‌های چون قندش به دردهای همه التیام آمده است امام باقر علیه‌السلام آمده است رسیده است امامی که نافذ است و بصیر نکرده حرف خدا را به رای خود تفسیر نمی‌شود به کلام بنی‌امیه اسیر برای مذهب شیعه قوام آمده است امام باقر علیه‌السلام آمده است به حکم آیه‌ی تطهیر پاک یعنی او که پنجمین گُهر تابناک یعنی او برای سنجش ایمان ملاک یعنی او ملاک حد حلال و حرام آمده است امام باقر علیه‌السلام آمده است به علم و حلم و تمام فضائلش صلوات به جلوه‌های پیمبرخصائلش صلوات به نور چهره‌ی چون ماه کاملش صلوات که موعد صلوات و سلام آمده است امام باقر علیه‌السلام آمده است گروهی از سخنان خدا جدا شده‌اند که در توهم خود نائب خدا شده‌اند چه رازهای دروغی که برملا شده‌اند که آفتاب همه روی بام آمده است امام باقر علیه‌السلام آمده است همان که وقت جسارت حضور خواهد داشت که در مسیر اسارت حضور خواهد داشت زمان کشتن و غارت حضور خواهد داشت بیا که راوی غم‌های شام آمده است امام باقر علیه السلام آمده است خدا کند که شب انتظار سر برسد سپیده سر بزند، نوبت سحر برسد خدا کند که به زودی به ما خبر برسد؛ به صف شوید دم انتقام آمده است امام مهدی علیه‌السلام آمده است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مهر تو خار نخل هایم را رطب کرد ما را گدای اول ماه رجب کرد آقای من مهر تو را واجب نوشتند یعنی تو را بر غیر تو غالب نوشتند سال هزار و سیصد و اندی گدایی ست روزی ماها از همین چندی گدایی ست من چهارده قرن دنبال شمایم مال خودم هم نیستم مال شمایم ماه رجب تا که به تو آغوش وا کرد با آبرو شد، خویش را ماه خدا کرد تو موسی دریا علم بی کرانی تو آسمان در زمین، فوق زمانی نام تو را همواره با مد می نویسم تا می نویسم یا محمد می نویسم ای گریه ی سجاده های نیمه شب ها اذن دخول اول ماه رجب ها ای سال ها شهر خدا دنبال نورت ای که برای مقدمت قبل از ظهورت عرش الهی احترامش را فرستاد پیغمبر اکرم سلامش را فرستاد فرمود پیغمبر بزرگ عالمینم آری حسین از من و من نیز از حسینم آن کس که دارای تمام حُسن من بود آن کس حسن بود و حسن بود و حسن بود حالا حسین و مجتبی وصلت گزیدند با وصلتِ با هم محمد آفریدند تو مادری داری که مثلش هیچ زن نیست مانند او حتی در اولاد حسن نیست او همره بابای تو کرب و بلایی ست در عهد تو در منصب خیر النسایی ست در هر زمان مشغول تبلیغ خدایی با درد هم ترویج یاد هل اتایی شب می کنی تا سیدی مولا بگویی تب می کنی تا ذکر یا زهرا بگویی آنچه که زهرا مادرت دارد تو داری روز قیامت هم تو صاحب اختیاری تو مثل رأس جد خود اعجاز کردی بابی ز حکمت بر نصاری باز کردی قربان اعجاز تو ای فرزند زهرا آخر مسلمان تو شد پیر نصارا تو آبرو بخشی به ما ای آبرو دار حاجت روامان کن که هستیم آرزودار نابودی وهابیت امید شیعه است روز سقوط کفر تنها عید شیعه است باید که بر این آرزوی خود بنازیم بهر تو و اجداد تو مرقد بسازیم همراه بابایت چهل سال و پس از آن بودی به یاد گودی گودال گریان تا زنده بودی آب دیدی گریه کردی تا کودکی بی تاب دیدی گریه کردی تو روضه خوان روضه ی ویرانه هستی تو داغدار عمه ی دردانه هستی تو علم خود را از همه گودال داری تو تا ابد بر خیزران اشکال داری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روشن تر است این پسر از ماه، صورتش گردن کشیده ماه، خودش هم به رویتش ماه رجب به ماه عرب چشم دوخته معلول خیره ست به دقت به علتش ماه تمام، اول ماه رجب رسید قد قامت الصلوة به قد و به قامتش شد اولین محمد بعد از پیامبر آمد ز دست های علی هم نبوتش چون آفتاب وقت طلوع و غروب خویش عمری نشسته کوه دو زانو به خدمتش پلکش دلیل روز و شب است و به این دلیل باید که کوک کرد زمان را به ساعتش در آفتاب ظهر، زمین سایه اش کم است خاص است قهر حجت و عام است رحمتش از شرق تا به غرب جهان، نه بزرگتر قلب من و تو است حدود حکومتش قارون اگر شود همه ی عمر چون گداست در محضر تو هرکه بنازد به ثروتش این سو پدربزرگ حسن آن طرف حسین باید که غبطه خورد به شکل سیادتش بوده علی اگرچه پسرخوانده ی نبی گشته محمد اِبْنِ علی با ولادتش داییش قاسم است و رقیه ست عمه اش از این مسیر رفته به زهرا شباهتش همبازی رقیه و دلواپس عمو شد شرح روضه مدت عُمر امامتش در ظاهرش گرفتن مجلس برای علم در اصل شرح روضه فقط بوده علتش تا روضه ی حسین شود زنده، نُه امام مسموم هم شوند می ارزد به قیمتش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه جانانی و جان بر تو سپردیم و نمردیم در هُرم نگاه تو فسردیم و نمردیم نقش است به پیشانی چین‌خورده ز غیرت ما جان به در از داغ تو بردیم و نمردیم ابرو گره در هم زده چشمان شفق‌رنگ دندان به لب خویش فشردیم و نمردیم اقبال نگون‌بخت نگر کاین همه سر را تا مرز قدم‌های تو بردیم و نمردیم ظرف دل بی‌حوصله جوش آمد و سر رفت خون دل جاری‌شده خوردیم و نمردیم یک عمر نفس آمد و برگشت و به تسبیح سنّ دل بی‌عار شمردیم و نمردیم ما زنده به عشقیم که با عشق بمیریم صد مرتبه از داغ تو مردیم و نمردیم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای دل دیوانه امشب پر بزن پر به سوی خانه ی دلبر بزن در بزن هی در بزن هی در بزن در به نام حضرت حیدر بزن رزق و روزی اشک ما با علی ست ذکر استغفار ما یک یا علی ست من کی ام؟ آلوده ای غرق گناه رفته ام یک عمر راهی اشتباه آه از این دل امان از این گناه کوه عصیان مرا کن قدّ کاه رحم کن بدجور ذلت می کشم از علی دارم خجالت می کشم دوستی ها کرده ام با دشمنت آن که بر شیطان وفا کرده منم بوی معصیت گرفته این تنم باز اما دم ز مولا می زنم گرچه از اعمال خود رنجیده ام با همین چشمم نجف را دیده ام آنقدر که ظلم کردم بر خودم ریختم آلودگی ها در خودم خیر تو بودی ولیکن شر خودم نیستم من ناامید آخر خودم گرچه با غفلت تو را آزرده ام نان خورجین علی را خورده ام ابتدا تا انتها گفتم علی با ملائک یکصدا گفتم علی در نماز و در دعا گفتم علی سال ها من به خدا گفتم علی یا امین الله یا شمس العرب یک نجف روزی من کن در رجب از ازل تاب و تب من کربلا ذکر خیر بر لب من کربلا مکتب من مذهب من کربلا آرزوی امشب من کربلا تو دعایم کن گرفتارم حسین من هوای کربلا دارم حسین ای اسیر غصه های بی شمار ای به روی صورتت گرد و غبار تو تک و تنها دشمن سی هزار دور تا دور خیامت نیزه دار داد و بیداد از غمت ای شاه دین از روی مرکب چه بد خوردی زمین بعد از آنی که به سویت تیر رفت بعد از آن که بر تنت شمشیر رفت شمر زود آمد به مقتل دیر رفت مانده ام من از چه با تاخیر رفت چکمه اش با پیکرت برخورد کرد استخوان سینه ات را خرد کرد می برید و می برید و می برید می کشید و می کشید و می کشید خنجرش را خواهرت از دور دید واحسینا گفت و به سویت می دوید ای تن بی سر تو کم پرپر بزن پیش زینب دست و پا کم تر بزن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه بر تنِ زائران خسته نفس، آسمان عطر ناب می بارد دارد از خوشه های روی ضریح، قطره قطره شراب می بارد "باده مصطفای حق چو رسد، از کف مرتضی دگر همه هیچ" دارد از شعر فیض کاشانی، واژه واژه گلاب می بارد زیر اَبروی پُر تَبحّر او، از نگاه پُر از تبلور او لحظه لحظه ستاره می ریزد، دم به دم آفتاب می بارد بنشیند به منبرش این مرد، یا بخواند رجز میانِ نبرد لب به خطبه که وا کند ز علی، سیلِ حرف حساب می بارد وسط روزگار بدر و حنین، در شب بیقراریِ صفّین بر دل هر که بی علی مانده، دائما اضطراب می بارد مرز قطعی نیک و بد که شود، خیره در چشم عَبدِود که شود گویی از کهکشان چشمانش، بر سر او شهاب می بارد سرکشی کرد هر کسی از حق، بر سر هرچه قُلدُرِ خندق تا ز ره ذوالفقار می آید، ضربه ی بوتراب می بارد مرد آن است که میانِ اُحد، بگذرد از شُکوهِ پیکرِ خود مرد آن است که به جای عرق، از جمالش خضاب می بارد چون نگینی ست در سپاه احد، بیقرارِ دفاعِ از احمد مرد بوده که خون بازویش، دائما بر رکاب می بارد هر کسی پاره کرد نامه او، رفت از لشگرِ اُسامه ی او خون ننگین و نحس او آخر، بر تنِ آسیاب می بارد با تو دریا شود زمین کم کم، با تو سر ریز می شود زمزم بی تو بر لعلِ خشک اسماعیل، باز موج سراب می بارد بارها امتحان شده عشقت، کوه آتش فشان شده عشقت هر زمان عشق تو شود بیدار، بر دل ما مُذاب می بارد روز محشر که یا کنار توایم، یا سرِ راهِ ذوالفقار توایم یا سر ما بهشت می ریزی یا سر ما عذاب می بارد @poem_ahl