eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
200 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دنیا به حال زار علی گریه می‌کند عقبا بر انکسار علی گریه می‌کند می‌افتد آفتاب شبانه به روی خاک با چشم پر ستاره علی گریه می‌کند همسایه هم خبر نشد از دفن فاطمه غربت به افتخار علی گریه میکند تکثیر داغ آینه را باش که علی دارد سر مزار علی گریه می‌کند بر روی خاک گریه کنان یار فاطمه‌ست در زیر خاک یار علی گریه می‌کند زانوی پهلوان اُحد می‌خورد زمین پا می‌شود دوباره علی گریه می‌کند خاک مزار فاطمه بر صورت علی‌ست بر صورتش غبار علی گریه می‌کند کشتند ذوالفقار علی را چهل غلاف در قبضه ذوالفقار علی گریه می‌کند امشب حسن به یاد کبودی روی او افتاده در کنار علی گریه می‌کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه شباهت های زیبایی میان کعبه و مولاست شباهت بین قاف قبله است و بای بسم الله ست برای کعبه ارکانی ست ارکانی که مشهورند علی هم صاحب این چار رکن محکم و والاست یکی زهراست بانوی دو عالم، آن سه رکن بعد کریم آل طاها و حسین و زينب کبراست شباهت در شکاف کعبه و فرق علی یعنی میان این دو سرّی هست، اسراری که ما أدریٰ ست! و ما ادراک شمشیری که بر فرق علی آمد؟ فرود آمد به فرق کعبه... جایی که شکاف آن جاست نظر بر خانه ی کعبه نظر بر چهره ی مولاست نظر بر چهره ی مولا، ادب بر ساحت زهرا است ولای حضرت مولا نشان حج مقبول است علی روح عبادت... جان حج... جانان بیت الله ست علی کعبه ست، آری کعبه ی آمال مشتاقان علی راز شب قدر است اسرار شب احیاست تمام حرمت کعبه ادای احترام و عشق به شأن و ساحت مولود کعبه حضرت مولاست ولایت جان کعبه ست و امامت روح آن یعنی که هر جایی خدا باشد علی آن جاست حق آن جاست علی را بین مردم کعبه ی مستوره نامیدند که حجش، واجب و دیدار رویش از عبادت هاست مثال پیشوای دین مثال خانه ی کعبه ست که مشتاقانه باید رفت آنجا جنت الاعلی ست چرا قبله به سمت خانه ی کعبه ست می دانی؟ نماز با ولایت کامل است و با علی زییاست اگر شک در طواف کعبه باطل می کند حج را کسی که در ولایت می کند شک... بی شک از اعداست کسی آخر چه می داند؟ امیر مؤمنان شاید تمام راز کعبه، رمز سبحان الذی اسری ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه همین که بادها خواندند با هوهو سرودش را ملائک مژده آوردند در عالم ورودش را زنان مصر دست خویش را با دیدن یوسف... ولی کعبه به شوق دیدن حیدر وجودش را... بجز مولای ما دیگر امیری نیست در تاریخ که خود زحمت کشید اما به مردم داد سودش را نه ملاها و عالم‌ها، نه سائل‌ها و مسکین‌ها ندانستند قدرش را، نفهمیدند جودش را زمین و آسمان و منبر و محراب دلتنگ‌اند رکوعش را، سجودش را، قیامش را، قعودش را فراز مطلق دنیاست وقتی در تمام عمر ندیده هیچکس جز لحظه‌ی سجده فرودش را خودش را مرکب طفل یتیمی می‌کند مردی که شمشیر آرزو دارد ببیند رنگ خودش را کسی که حق او را ناجوانمردانه غاصب شد گناهی کرد و در چشم دوعالم کرد دودش را چه‌می‌کردیم اگر این ذکر در دنیای‌مان کم بود؟ جهان بی‌نام زیبای "علی" مثل جهنم بود اگر حتی بیفتد در زوایای جهان آتش نمی‌سوزم که از عشق علی دارم به جان آتش به آتش می‌کشم خود را و از خود می‌زنم بیرون که دنیای تعلق را بسوزاند همان آتش خودش عمری‌ست که در شعله‌های کینه می‌سوزد کسی که آرزو دارد برای دیگران آتش اگر از هرکسی -غیر از علی- دم می‌زدم، بی‌شک به چشم خویش می‌دیدم که دارم بر زبان آتش کجا آتش گلستان بقا می‌شد بر ابراهیم اگر مولا نمی‌فرمود اذنش را بر آن آتش همین که ذوالفقارش را به عزم رزم بردارد می‌اندازد به ضربی در زمین و در زمان آتش اگر از اهل دوزخ یک‌نفر یک یاعلی می‌گفت؛ به یُمن نام او خاموش می‌شد ناگهان آتش برای دوستانش می‌شود عرش خدا تزیین برای دشمنانش می‌شود هفت‌آسمان آتش ندارد هیچ‌کس غیر از تو این شان‌وشجاعت را قرائت کن برای خلق آیات برائت را بساط غصه را از هر دلی برچیده‌ای مولا که دنیا شاد شد هربار که خندیده‌ای مولا زمین درگیر تاریکی مطلق مانده بود اما تو مثل ماه بر شب‌های آن تابیده‌ای مولا از آن روزی که در کعبه به دنیا آمدی دیگر در عالم قبله‌ی دل‌های ما گردیده‌ای مولا تو عین‌الله ناظر بوده‌ای یعنی به چشم دل خدا را قبل و بعد هر عبادت دیده‌ای مولا کسی با دست‌خالی رد نشد از آستان تو که حتی در نماز انگشتری بخشیده‌ای مولا لباس تازه پوشیدند از لطف تو سائل‌ها اگرچه خود عبایی کهنه را پوشیده‌ای مولا چه شب‌ها که دعای خیر کردی آن کسانی را که عمری بابت رفتارشان رنجیده‌ای مولا نخواهد دید مانند تو را دیگر، که بعد از این تو در چشم جهان خواب خوش نادیده‌ای مولا جهان و هرچه درآن هست پیش تو اضافی بود برای تو دو قرص نان، دو رخت کهنه کافی بود رها کن جسم را یک‌لحظه و جان را تماشا کن علی را بنگر و آیات قرآن را تماشا کن در اخلاص علی، حلم علی، راز و نیاز او صفا بنگر، فتوت بین و ایمان را تماشا کن علی گندم نخورده در تمام عمر ای آدم! تجلّی "وفا بر عهد و پیمان" را تماشا کن چو دیدی نعره‌ی "هل مِن مبارز؟" می‌زند در جنگ یلان ساکت و سر در گریبان را تماشا کن یکی پرسید از پیغمبر خاتم؛ عبادت چیست؟ علی را دیده و فرمود؛ ایشان را تماشا کن کمی از ماجرای دشت ارژن را اگر خواندی هر آیینه کمال بهت سلمان را تماشا کن برای دیدن پیغمبران دلتنگ اگر بودی علی‌جان را، علی‌جان را، علی‌جان را تماشا کن از آن روزی که فرمودی تو را با مرگ می‌بینیم برای مرگ ما شوق دوچندان را تماشا کن برای دیدن مولا هزاران بار می‌میریم اگر هرشب به‌شوق وعده‌ی دیدار می‌میریم نخواهد ماند دیگر شبهه در دین بعد از این نقطه که بالا می‌رود دست تو تا بالاترین نقطه به اذن‌الله یاری از تو می‌جوییم و می‌گوییم؛ ایاک نعبد نقطه، ایاک نستعین نقطه نه مانده حرفی از هر علم در نزد تو نامعلوم نه دور از چشم تو در آسمان و در زمین نقطه اگر هم خطبه‌ی بی‌نقطه و هم بی‌الف داری پر است این آستینت از الف‌، آن آستین نقطه تویی آن نقطه‌ای که رفته زیر با بسم‌الله که اسرار الهی جمع باشد در همین نقطه فراوان است جای زخم و پینه بر تنت، اما نداری از ریا یا سجده بر بت در جبین نقطه تویی اول، تویی آخر، که در محشر سوالی را جوابی نیست جز نام امیرالمومنین؛ نقطه می‌آید یک‌نفر مثل تو از نسل تو ای مولا نخواهد شد کم‌وبیش از همه ارکان دین نقطه می‌آید تا جهان یک‌بار دیگر با علی باشد شعار مردم سرتاسر دنیا علی باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه کم کم سپیده سر زد و پایان ظلمت بود شرط عبودیَّت شروعِ کار خِلقت بود از ابتدا هم مبحث اصلی..،ولایت بود هنگامه ی تابیدن نور امامت بود دست خدا این نور را بی مُنتَهایش کرد او را امیرالمومنین،"حیدر" صدایش کرد دنیا به دنبال شرابی بود..،ساغر داد از شربتِ جوی بهشتِ عرش بهتر داد چشمی که او را دید عقل خویش را پر داد یا حیدر و یا مرتضی و یاعلی سر داد در عالم ذَر هرکسی قالوا بَلیٰ می گفت باید صد و ده مرتبه یا مرتضی می گفت شب بود..،رنگِ چهره اش صبحی سپید آورد آئینه ، نور عرش را در خطِّ دید آورد ما را به جبرِ چشمهای خود کشید..،آورد دستی به گِل بُرد و تَشَیُّع را پدید آورد پس خِلقَت باقیِ مخلوقات کار اوست سُکّانِ انسان‌ساختن در اختیار اوست نور تَعقُل،عقلِ کُل را پای کار آورد طوبای جنَّت میوه ی رحمت به بار آورد بِنتِ اسد شیری به میدانِ شکار آورد فریاد زد جبریل: صاحب‌ذوالفقار آورد با خِلقتش بر رِجسِ شیطان آب پاکی زد کعبه برایش سینه ی خود را چه چاکی زد اسطوره یِ رَبّانیِ بی باک ها حیدر آقایِ فرزندانِ صُلبِ‌پاک ها حیدر خاکی ترین بابایِ اهلِ خاک ها حیدر سِرِّ نهانِ خلقتِ افلاک ها حیدر غیرِ خدا ، تنها نبی از راز آگاه است سیبِ شب معراج در دست یدالله است بال ملائک منبر روز اَلَستش شد نون و قلم را خواند..،لوح نور مستش شد لب را که وا کرد آسمان ها پای‌بستش شد بت خانه ها مخروبه ی ضربات دستش شد با یک نظر از خاک تا عرشِ مُعَلّی رفت دوش نبی را هرکه بالا رفت،بالا رفت هنگامه ی پیکار چشمش برق‌ها می زد در معرکه ها بی محابا تیغ را می زد دُلدُل‌سوارانه به میدان بلا می زد وقتی فلانی با فلانی داشت جا می زد جز او کسی آماده ی خفتن به بستر نیست غیر علی وقت خطر یار پیمبر نیست در یا علی مُهر وقار یا صمد خورده بر لوحِ غیرت ذکرِ یا حیدر مدد خورده سیلیِ بعد از صبرِ او را عَبدُوَد خورده دروازه ی خیبر به نام او سند خورده وقتی به روی شانه ی هایش درب بالا ماند لب ها ی قلعه از تعجب تا ابد وا ماند شهرِ تَفَکُّر احمد و حیدر درِ آن است این تیغِ با تدبیرِ دین در جنگ ، بُرّان است با ذوالفقارش در دل میدان رجزخوان است شاگرد رزم بی محابایش حسن جان است فرزندِ خود را در شجاعت بی نظیرش کرد شیرجمل را شیرِ آل الله شیرش کرد حُبِّ علی آغاز قانون اساسی شد هرجا ولایت بود از او اقتباسی شد مشق ولی زیباترین درس کلاسی شد یک "مرتضی" راه است تا "حیدرشناسی‌‌" شد شان مقامِ او نمی گنجد در این دفتر "حیدر که جایِ خود،وَ ما اَدراکَ ما قنبر" نوحِ نبی در مکتبش طفل دبستان است پای جهالت از کلام او گریزان است بی نقطه خطبه خوانی اش آغاز جریان است "نهج البلاغه" انشعاب نورِ "قرآن" است نَصِّ "خدا" را لفظِ "حیدر" می کِشد بالا نامِ "برادر" را "برادر" می کشد بالا عشقِ علی قلبِ تمام خَلق را اَفشُرد ابلیس را حتی ز سلک نحس خود آزرد هرکس به جایی راه بُرد از کویِ مولا بُرد سلمان مسلمان شد اگر،نان علی را خورد قطعا تو مِنّا اهلِ بیتِ این ولی باشی وقتی نمک‌پرورده ی دستِ علی باشی دارد نمک ذکر شب او وُ شِکَر روزَش شوق عبادات سحرگاهی در روزش پوشیده رختی از لباس نور بر روزش این ردِّ الشمسَش بوده سرگرمی هر روزش وقتی دو دستِ ربناخوانش به کار افتاد خورشید عالم‌تاب از دور مدار افتاد حیدر نشان بی نشان ها را بلد بوده طیِّ طریق لامکان ها را بلد بوده پیچ و خم رنگین کمان ها را بلد بوده حتی زبان بی زبان ها را بلد بوده او کُنهِ لفظِ هر صدا را درک می کرده تنها علی ناقوس ها را درک می کرده در آسمانش ماه و اختر می شود پیدا بالای بام پلکِ او پر می شود پیدا از خاک نعلینش ابوذر می شود پیدا بین حریمش ظرف ساغر می شود پیدا مستان به انگور ضریحش اقتدا کردند بین حرم مستی خود را برملا کردند دیوانه‌ها اغلب ز دست زندگی سیرند عشاق تا لب تر کند معشوق،می میرند آنان که با سجاده و محراب درگیرند ایوان طلای مرتضی را قبله می گیرند باید به عشق یار از اغیار رو گرداند سمت علی باید نماز عاشقی را خواند یا مرتضی ! تو پادشاه مُلک ایمانی در اوج عزت همنشینِ با گدایانی تو بانی لبخند شب های یتیمانی دارم به تو رو میزنم،رو برنگردانی حال مرا این روزها قدری رعایت کن خیلی نجف‌لازم شدم آقا عنایت کن وضع مرا هنگام شب درهم کنی بد نیست بندِ عبادات مرا محکم کنی بد نیست قد مرا وقت گدایی خم کنی بد نیست بین رکوعت گوشه‌چشمی هم کنی بد نیست من منصبی جز منصب نوکر نمی خواهم من بارها گفتم که انگشتر نمی خواهم عیسی توسل کرد بر ذکرت،مسیحا شد موسی به طورِ تو پناه آورد،موسی شد هرکس که گُم شد در شبِ قدرِ تو،پیدا شد باید که "کوثر" بود تا هم کُفوِ "دریا" شد کشفِ ولیُّ‌الله از ما برنمی آید این کار جز از دست زهـرا برنمی آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه در مُلکِ او  ملائکه‌ها را ملیکه هست بر عرشِ او همیشه خدا را اریکه هست گفتند علی که عین نبی نیست بلکه هست باید خدا شوی که بدانی علی که هست ما عاشقیم عاشقِ او  کردگار هم ما هیچ آبرو همه از خاک او بَرَند ما هیچ اولیا دمِ تیغش گلو بَرَند ما هیچ انبیا به درش آرزو َبرَند هیهات؛ نامِ نامیِ او بی وضو بَرَند مَسند گرفته‌اند از او  اعتبار هم دستش گرفته بود اگر مصطفی به دست بوسه زدند قبل همه انبیا به دست دستش که دید گفت خدا مرحبا به دست آنجا گرفت دست علی را خدا به دست حق با علی است خاتمِ مَکّی تبار هم مولا که پا به دوش پیمبر گذاشتند  بتهای کعبه بر قدمش سر گذاشتند سر را به پای خواجه‌ی قنبر گذاشتند اصلا برای کعبه چرا در گذاشتند وقتی که کعبه سینه دَرَد پرده‌دار هم از ما بپرس این دل سرکَش چه می‌کند در تاب گیسوان مشوش چه می‌کند با مشت کاه حضرت آتش چه می‌کند از عَمرود بپرس که ضربش چه می‌کند حیرانِ تیغِ اوست میان مزار هم میدان که هیچ  کوه هم از هیبتش شکست نوشید هرکه تیغِ علی، گشت مستِ مست مرحب که چرخ زد می‌ریخت پا و دست تیری به پاش بوسه زد و شد علی پرست سر می‌زند دو اَبروی او ذوالفقار هم رَم کرده بود لشکر کفار می‌دوید در پیش شیر بی سر و دستار می‌دوید هرکس که خورد ضربه‌ی کرار می‌دوید هر نیمه‌اش به یک طرف اینبار می‌دوید چیزی نماند از همه حتی غبار هم شیطان علی ندید و به آدم محل نداد اصلا بجز علی به کسی هم محل نداد وقتی که بود فاطمه بر غم محل نداد زهرا کنار او به دو عالم محل نداد مارا محل دهید و دلی بی‌قرار هم نانْ خشکِ جو به آب بزن از گلو رَوَد چاهی بکن که آب خوشش کو به کو رَوَد همبازی یتیم به دوشت بگو رَوَد آنقدر وصل زن به عبایت ز رو رَوَد محوِ علی است حضرتِ پروردگار هم با کور و با جزامی و با بینوا نشست شاهی که قبل خلقِ جهان با خدا نشست نُه سال پیش فاطمه‌ی باوفا نشست یک عمر بعد فاطمه غرقِ عزا نشست او را که کُشت غربتِ او انتظار هم در می‌زدند، فاطمه رنجور و خسته بود بر روی مرکبی که به سختی نشسته بود شاید برای فاطمه‌ای که شکسته بود در واکنند، هرچه که در بود بسته بود پیرش نمود کوچه، غمِ روزگار هم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه گفتیم اول از علی و آخر از علی پُر شد ورق ورق ورقِ دفتر از علی با خلقتش چکامه‌ی خلقت تمام شد دیگر نیافرید خدا بهتر از علی یک قطره‌اش به عمرِ زمین و زمان رسید سیراب می‌شود عطشِ محشر از علی از عرشِ ابرهای لبش وحی می‌چکید در بارشِ تلاوتِ پیغمبر از علی نهج‌البلاغه نقطه‌ی عطف خطابه شد قیمت گرفت آبروی منبر از علی از خاک رفت بر درِ افلاکیان نشست تا بال و پر گرفت، درِ خیبر از علی پا روی حقّ مورچگان هم نمی‌گذاشت شمشیر می‌گرفت چنانچه سر از علی در روزگارِ برده‌فروشان نمی‌خرید جز آبروی نوکری‌اش قنبر از علی حیّ علیَ الصلوة، زمان گدایی است حیّ علیٰ گرفتنِ انگشتر از علی از یا حسینِ‌ حل شده در اشک‌های آب سیراب می‌شویم، چنان کوثر از علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه بی شک علی‌ست آنکه وصی پیمبر است با این حساب عید غدیر عید اکبر است فرمود هرکه را که منم مقتدای او از این به بعد صاحب این اسم رهبر است بالای دست‌هاست اگر دست مرتضی در ذات و در صفات هم او، شخص برتر است اکمال دین، ولایت او بود و حکم شد_ _دینِ بدون حب علی دینِ ابتر است خوب است در ولایت او زیستن ولی باشی غلام خانه‌ی او نیز، بهتر است باید نوشت نکته به نکته ز فضل او هرچند که فضائل او فوق باور است با هر تپش به فضل علی کرده اعتراف این قلب نیست؛ دفتر اوصاف حیدر است دریایی از فضائل پنهان و آشکار یک قطره از فضیلت او، فتح خیبر است کوثر اگر که دختر پیغمبر خداست قطعاً علی ماست که ساقی کوثر است معیار پادشاهی اگر حال مرتضاست معیار نوکری به خدا حال قنبر است "آن کس که خاک را به نظر کیمیا کند" یعنی که فضه‌؛ خادمه‌اش کیمیاگر است وقتی قسیم جنت و نار است پس بگو یعنی علی بهانه‌ی میزان و محشر است دیدار با خدا نشود رزق، جز نجـف دیدی کـه جبرئیل نگهبان آن در است؟! زیرا که جلوه‌های خداوند لامکان در صورت و کمال و حریمش مصور است ذکر علی علی به لب زائران او تأثیر هوهوی لب انگور و ساغر است خواندیم آیه آیه و اثبات شد به ما بی شک علی‌ست آنکه وصی پیمبر است اتمام نعمت است، به نصّ کلام حق با این حساب عید غدیر، عید اکبر است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای حاجتِ قدیمی دنیا! روا شدی دنیای عرش بودی و دنیای ما شدی دنیای بی تو ارزش خالق شدن نداشت حُسنِ دلیلِ خلق، برای خدا شدی تو رازِ سر به مُهرِ خداوندِ کعبه‌ای دیوارِ خانه باز شد و برملا شدی با تو سکوتِ عُزلتِ پیغمبری شکست شأنِ نزولِ قاری غارِ حرا شدی گفتیم ابوتراب و نوشتیم ابالحسین از بین خاک‌ها پدرِ کربلا شدی بالابلندِ وادی کوتاه‌قامتان! ای قله‌ای که نونِ میان لَنا شدی اوج غریبی است که در این همه زمان با مردمِ زمانه‌ی خود آشنا شدی حی‌علی‌الصلوةِ فراداترین قیام! آخر میان جهلِ جماعت قضا شدی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه کمانِ ابرویِ دلبر، شکار می خواهد ذبیح می طلبد؛ جان نثار می خواهد مجال عرضه ی بی دست و پایی ما نیست شراب عشق علی کُهنه کار می خواهد رسیده سائل و از او نگین طَلب کرده رسیده میثم تمار و دار می خواهد علی معلم تدریس «قاب قوسین» است فقیرِ کاهلی از او "انار" می خواهد!؟... شکوهِ پرچمِ ایوان طلای او از باد نوای هوهوی بی اختیار می خواهد چه ظلم ها که بر او روزگار آورده چه صبرها که از او روزگار می خواهد علی کسی ست که "مرحب" مقابلش از ترس به تنگ آمده، راه فرار می خواهد نخواست دشمن او والی ولایت را نخواست آن چه که پروردگار می خواهد علیست نام خدا در شناسنامه ی عشق مرا ببخش! دلم گَه گُدار می خواهد - - که جای کعبه به صحن نجف کنم سجده جنون بندگی ام، سنگسار می خواهد قسم به لوح و قلم هر بلند بالایی ز خاک پای علی اعتبار می خواهد شبیهِ کاه رسیده اُحد مقابل او برای کوه شدن، اقتدار می خواهد چهار فصل دلم را خدا به لطف علی بهار خواسته است و بهار می خواهد خیال خال علی خواب مَخمَلی را بُرد که این معادله، شب زنده دار می خواهد به کوه کندن فرهاد غبطه خواهم خورد که شهد عشق علی پشتکار می خواهد فقیر و خسته و درمانده و پریشانم چه عاشقانه مرا زلف یار می خواهد تمام هستی خود را که باختم، گفتم: چه چیز دیگری از من قمار می خواهد؟! ... اگر که پاسخ من را به تیغ هم بدهد ببوسم آن چه لب "ذوالفقار" می خواهد چه عیب اگر که به انگور دست ما نرسید امیر، عاشق خود را خمار می خواهد ادامه دادن این شعر کار شاعر نیست حِسان و حِمیَری و شهریار می خواهد شبیه حضرت آدم همیشه عاشق او کنار صحن و سرایش مزار می خواهد دعای آخر عشاق او فقط فرج است ظهور صاحب مان، انتظار می خواهد... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها جنت كه خود به نام شبستان فاطمه است سجاده اى به گوشه ايوان فاطمه است بال فرشتگان خدا غرق حسرتِ خاك گلين حجره طفلان فاطمه است فرموده مصطفی كه فدايش شود پدر روحى كه هست در تنم از آن فاطمه است نام على شده به عدد با نمك يكی نام على خودش ز نمكدان فاطمه است تنها نه جلوه گاه رخش مهر و ماه شد چشمان حيدر آينه گردان فاطمه است مشهور شد حسن به كرامت در اهل بيت خوان حسن، نتيجه احسان فاطمه است عالم تمام بى سر و سامان كربلاست اما حسين بى سر و سامان فاطمه است آنكه به او همه شهدا غبطه ميخورند باهر دو دست، دست به دامان فاطمه است تيغ كلام و خطبه زينب به شهر شام تفسير آيه آيه ی قرآن فاطمه است عالم تمام، ملك على شير لافتاست ايران ميان اين همه استان فاطمه است در آستان قدس رضا، نور مادرى است يعنى رضا، نگين خراسان فاطمه است ما سربلند و سينه ستبر و سرآمديم اين اقتدار ما، ز شهيدان فاطمه است با اين حساب قبر شهيدان بى پلاك پايين پاى مرقد پنهان فاطمه است عارف كسى شده است كه زهرا ست قطب او فانى در بلا شدن عرفان فاطمه است حجت تمام كرد به آيات و محكمات اين اشكها ز غربتِ برهانِ فاطمه است عشق على چنان زده آتش به جان او در، مشتعل ز سينه سوزان فاطمه است در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست چشمان قدسيان، همه گريان فاطمه است مانده است ذوالفقار على، در نيام صبر قلب خداى صبر، پريشان فاطمه است شرمنده شد على ز پيمبر كه گفته بود شير خدا هميشه نگهبان فاطمه است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها خبر آمد که ز معشوق، خبر می‌آید ره گشایید که یارم ز سفر می‌آید کاش می‌شد که ببافند کمی مویم را آب و آیینه بیارید، پدر می‌آید نه تو از عهدۀ این سوخته بر می‌آیی نه دگر موی سرم تا به کمر می‌آید جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد غالباً درد به دنبال جگر می‌آید راستی! گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست؟ سر که آشفته شود، حوصله سر می‌آید هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم نیم عمّامه از آن بهر تو در می‌آید به کسی ربط ندارد که ترا می‌بوسم که به جز من ز پس کار تو بر می‌آید؟ راستی! هیچ خبردار شدی تب کردم؟ راستی! لاغری من به نظر می‌آید؟ راستی! هست به یادت دم چادر گفتی دختر من! به تو چادر چقدر می‌آید سرمه‌ای را که تو از مکه خریدی، بردند جای آن لختۀ خون روی بصر می‌آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شد ز نام دگران گرچه مکدر گوشم خورد از نام علی قند مکرر گوشم هرکسی نام تو را برد شنیدم به دو گوش می برد فیض زبان را دو برابر گوشم گوش اِستاده ام از کودکی ام نام تو را زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم دو سِری خورده مِی از نام علی هر گوشم من ز هر لب طلب نام علی داشته ام نیست امروز بدهکار کسی گر گوشم نام آن تیغ پر از آب به گوشم خورده است گوش مالی نشد این وضع که شد پَر گوشم بیتی از «قصریِ» شیرین سخن آمد در یاد که از آن بیت به شوق تو سراسر گوشم «قصری از شوق غلامی شده یک پارچه گوش قنبری کو که دو صد حلقه کُنَد در گوشم» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه باز پیچیده مگر نام علی در گوشم کز طرب پر شده تا پرده آخر گوشم تاب این حلقه کجا و تب این زخمه کجا می تپد تندتر از نبض کبوتر، گوشم در تب نام گذاری چه به گوشم خواندند که به روی احدی وا نکند در، گوشم جز به نام علی این قلعه نشد هرگز فتح می کند فخر به خود چون در خیبر، گوشم تاکنون هرچه شنیده ست به جز نام علی همه را کرده برون از در دیگر، گوشم گوش من یک صدف خالی بی گوهر بود گشت با نام علی معدن گوهر گوشم بعد از این نافه از این ناف به چین خواهد رفت بس که چون نافه چین گشته معطر گوشم از زمانی که شدم حلقه به گوش در او نیست چون خضر، بدهکار سکندر، گوشم «قصری» از شوق غلامی شده یکپارچه گوش قنبری کو که دو صد حلقه کند در گوشم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای آشنای هر دل آگاه، یاعلی ای سر رسیده گاه بزنگاه، یاعلی کوه‌است بار عشق و منم کاه، یاعلی با مرگ می‌رسی اگر از راه، یاعلی جان مرا بگیر و بیا، آه، یاعلی ای یکّه تکیه‌گاه همه بی‌پناه‌ها ای همدم همیشگی روسیاه‌ها ای مقصد نهایی و حتمی راه‌ها ای خیره بر کرامت عامت نگاه‌ها هفت آسمان گدا و تویی شاه، یاعلی آدم نبود و نور خدا بود برملا پس کردگار خواست که نورش شود دوتا یک‌ حصّه مصطفیٰ شد و یک حصّه مرتضیٰ خورشید آفریده شد از روی مصطفیٰ روشن شد از فروغ رُخَت ماه، یاعلی از توست شور عالم هستی بدون شک زین‌سان یکی‌ست ابجد نام تو با نمک گردد به گرد درگه تو روز و شب ملک ای نور نور، ای سبب خلق نُه فلک ای جلوه‌گاه عالیِ الله، یاعلی عالمْ تمامْ فانی و باقی بقای توست عرش عظیم و جنّت و دوزخ برای توست یا مرتضیٰ، رضایت حق در رضای توست مقصود از آفرینش عالم، ولای توست کِی می‌شود محبّ تو گمراه، یاعلی؟ توحید، با نگاه تو برجسته می‌شود زندیق، با تو عارف وارسته می‌شود هرکس که بی‌تو زیست، دلش خسته می‌شود دوزخ بدون شک دهنش بسته می‌شود گویند اگر تمامی افواه؛ یاعلی نامت چه دلرباست، کلامت چه دلبرست یک قطره از فضائل تو حوض کوثرست از موج‌ شوق تو، دل ما بحر احمرست از عمر نوح، زندگی‌اش پربهاترست آن‌کس که گفت نهصد و پنجاه؛ یاعلی از تو بنای دین محمّد ثبات یافت هرکس تو را نیافت، چه نفع از صلات یافت؟ از نام دلربای تو عالم حیات یافت از ذلّت و غریبی و ظلمت نجات یافت یوسف که گفت در تهِ آن چاه؛ یاعلی فخری که مستحقّ مباهات کردن‌است طوق محبّتی‌ست که ما را به گردن‌است شاهنشها، وفای تو چون روز روشن‌است با ما چنان مکن که سزاوار دشمن‌است ما سر نهاده‌ایم به درگاه، یاعلی روی دفینه‌‌‌‌، مار درازی به خواب بود؟ یا پیچ و تاب زلف تو بر رخ حجاب بود؟ از وصل تو هرآنچه که دیدم سراب بود کاشا بنای هجر از اوّل خراب بود گنج تو رنج داشت به همراه، یاعلی فیضی که داده‌ای تو به ما، هیچ‌کس‌ نداد یعنی کسی به غیر تو ما را نفس نداد نور تو میوه داد به ما، خار و خس نداد ما را ربود عشق تو از ما و پس نداد شیواترست قصهٔ کوتاه، یاعلی! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه گفتم شبى به مهدى، بردى دلم ز دستم من منتظر به راهت، شب تا سحر نشستم گفتا چکار بهتر از انتظار جانان من راه وصل خود را بر روى تو نبستم گفتم دلم ندارد بى تو قرار و آرام من عقده ى دلم را امشب دگر گسستم گفتا حجاب وصلم باشد هواى نفست گر نفس را شکستى، دستت رسد بدستم گفتم ببخش جرمم اى رحمت الهى شرمنده تو بودم، شرمنده‏ى تو هستم گفتا هزار نوبت از جرم تو گذشتم پرونده ى تو دیدم، چشمان خود ببستم گفتم که «هاشمى» را جز تو کسى نباشد چون تیر از کمان هر آشنا بجستم گفتا مباش نومید از خانه‏ى امیدم من کى دل محبّ شرمنده را شکستم؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه قسیم النار و الجنه محب ات را چه خواهی کرد محب ات را بسوزانی، محبت را چه خواهی کرد تو آقاتر از آن هستی گدایت را برنجانی گرفتم اینکه رنجاندی، کرامت را چه خواهی کرد تو سفره دار احسانی تو بابای کریمانی نمی بخشی نمیدانم که عادت را چه خواهی کرد قیامت دست آویزی ندارم جز ولای تو امید من تویی آقا شفاعت را چه خواهی کرد قیامت خوب میفهمم عجب چیزیست حب تو تو با آن جلوه ی عشق ات قیامت را چه خواهی کرد شنیدم آتش دوزخ نصیب دشمن زهراست قسیم النار و الجنه محب ات را چه خواهی کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه چاووش غم سروده لبم در عزای تو نوشیده جرعه ی عطشی از بلای تو دندان من شکسته ثناگوی تو شده مرثیه خوان ماتم تشت طلای تو گفتم شراره وار بگوش تنورها نانش حرام، هر که نسوزد برای تو در پیشواز حنجر تو ذبح می شوم نالایقم که جان بدهم در منای تو از تیغ کُند، آرزویم را سوال کن! میخواستم که جان بسپارم به جای تو بر بام عرش پا ننهم جز به این امید نقاشی ام کنند مگر زیر پای تو شاید هزار مرتبه، شاید که بیشتر کشته مرا مصیبت و دلشوره های تو دلواپسم که جان بدهی زیر آفتاب گرمای رمل ها بشود متکای تو روزی عصا به حرمت تو حمله می کند ای آنکه عرش تکیه زند بر عصای تو زلف تو را که شانه کند؟ پنجه‌های باد؟ در دست کیست حرمت زلف رهای تو؟! پیراهن عفیف تو را گرگ می درد بعدش حریرخون تو، گردد قبای تو آغوش شهر کوفه که مهمان نواز نیست آغوش گرم وا بکند بوریای تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روی بامِ قتلگاهش؛ کفترِ نامه‌برت خواهشش این است، برگردی به شهر مادرت کاش می‌شد نامه‌ام آتش بگیرد بین راه یا نه؛ پیکم گم شود؛ اصلا نیاید محضرت نامه‌های خطّ کوفی را نخوان؛ آتش بزن کاش می‌شد حرف‌هاشان را نمی‌شد باورت سر به سر با مردم این شهر نگذار و برو نقشه‌ها دارند در سر؛ کارها هم با سرت دلخوشی‌های ربابت را ببین و رحم کن زودتر برگرد، تا زنده بماند اصغرت مردمِ شهر علی، نامِ علی را دشمن‌اند رحم کن بر قدّ و بالای علیِ اکبرت مشک‌هایت را حسابی پُر کن اینجا آب نیست تا مبادا آبروی حضرت آب آورت ... پنجه‌های گرگ‌ها را شانه دیدم؛ رحم کن گنگ می‌گویم؛ زبانم لال؛ موی دخترت ... چشم‌های مردم این شهر، خیلی بی‌حیاست وای، می‌ترسم بیفتد بر نگاه خواهرت لااقل خونم، سرم، دفع بلا می‌کرد کاش از تو و اهل و عیالت، از تمام لشکرت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ازقضا قصه ي تقدير بهم خواهد ريخت ميرسد زود ولي دير بهم خواهد ريخت خواب ديده است كسي قحطي آب آمده است يوسف از گفتن تعبير بهم خواهد ريخت پسري تشنه لب از دست پدر خواهد رفت ناگهان آن پدر پير بهم خواهد ريخت خطبه ميخواند ولي خطبه ي او را لشگر با كف و گفتن تكبير بهم خواهد ريخت كودكي را كه سر دست گرفته ست حسين حرمله با زدن تير بهم خواهد ريخت تير، آن تير سه شعبه گلوي كودك را قد يك ضربه ي شمشير بهم خواهد ريخت خورد با زور، كمي آب، شب يازدهم مادر از آمدن شير بهم خواهد ريخت... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها امشب اي كاش دوباره قمرم مي آمد مونس بي كسي هر سحرم مي آمد بدتر از گم شدن و زجر كشيدن اين بود چكمه ي شمر فقط در نظرم مي آمد من و دروازه ي ساعات من و بزم يزيد اشك نه،خون فقط از چشم ترم مي آمد دختري كه پدرش را نبرم از يادم محض خنده همه جا دور و برم مي آمد سوي چشمان مرا سيلي باباي تو برد بد زد آنقدر كه بايد خبرم مي آمد دختر بي ادب شام نگو پير زنم پيش از اين موي سرم تا كمرم مي آمد به خيالت كه از اول سر و وضعم اين بود چادري داشته ام كه به سرم مي آمد پدرت را نكش اينقدر به رخ،قبل از اين تا صدا ميزدم از در پدرم مي آمد تا عمويم نرسيده است برو اي دختر امشب اي كاش دوباره قمرم مي آمد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه رسید بالاخره قافله کنار فرات.. سلامتی حسین و قبیله اش صلوات! رباب آمده با اصغرش خوش آمده است رقیه آمده با اکبرش خوش آمده است چقدر خوب که جمع بزرگ ها جمع است تمام قافله پروانه، عمه هم شمع است به بنده ها برسان جلوه ی رب آمده است خبر کنید زنان را که زینب آمده است چه با شکوه میاید ز محملش پایین سر تمامی مردان مقابلش پایین حجاب دختر حیدر هزار پرده ی نور ز قد و قامت این زن نگاه عالم دور رکاب دار ابالفضل و پرده دار حسین شکوه این زن ابالفضل و اقتدار حسین چرا کسی نمیاید سلامشان بکند سلامشان بکند احترامشان بکند بزرگ بانوی این قافله پریشان است خدا بخیر کند خیره بر بیابان است گمان کنم خبر سر براش آوردند خبر ز غارت معجر براش آوردند رسانده اند خبر را که ای صبور حرم شکسته میشود این سمت ها غرور حرم اگر چه آمده ای با دوصد جلال اینجا به عصر روز دهم میروی ز حال اینجا همان زمان که حسینت میان گودال است همان زمان که تنش زیر چکمه پامال است همان زمان که همه درمیان آشوبند به بوسه گاه نبی نیزه نیزه میکوبند لباس کهنه او از تنش جدا شده است بروی جسم شریفش برو بیا شده است کبود میشود از تازیانه پیکر تو سری به نیزه بلند است در برابر تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه برپا کنید خیمه‌ی ماتم..،شروع شد ماه عزای شاه دو عالم شروع شد شب‌های ماتم است..،سلامٌ علی الحسین عالم محرم است..،سلامٌ علی الحسین حسرت به خاک سردِ مزاری نَبُرده ایم شکر خدا که قبل محرم نمرده ایم احیای خشکسالی چشم است با حسین "صد مرده زنده می شود از ذکر یاحسین" دارد برای تو کفنم می کند پدر پیراهن سیاه تنم می کند پدر بالاتر از تمام نسب‌هاست حدِّ من جاروکش عزای تو بوده است جدِّ من دست از شراب ناب بهشتی کشیده است آن‌کس که چای تازه دمت را چشیده است برگشته ایم..،چشم به عفو تو داشتیم حُرّیم و چکمه بر سر شانه گذاشتیم خاکم ولی به زر بدلم کن حسین‌جان مثل حبیب خود بغلم کن حسین‌جان دستی به روی گونه ی سینه‌زنَ‌ات بکش اشک مرا بگیر و به زخم تن‌ات بکش ما با غم تو فارغ از این بند می شویم در آتش عزای تو اسپند می شویم امروز اگر که در دل هیئت نشسته ایم مدیون لطف مادر پهلو شکسته ایم زهرا به روی گریه‌کُنانت حساب کرد ما را برای نوکری ات انتخاب کرد ما پای دیگ نذر تو برکت گرفته ایم از پادویی مجلس‌ات عزت گرفته ایم در اوج درد..،نام تو اعجاز می کند دست سه‌ساله ی تو گره باز می کند این اربعین حواله‌ی پای مرا بده جان رقیه یک سفر کربلا بده تا با لب ترک ترکم پرپرت شوم قربان تشنگیِ علی اصغرت شوم پائینِ پات ناله ی جانکاه می کشم یاد عبا و اکبر تو آه می کشم در علقمه دلت به چه دردی دچار شد باآبروی اهل حرم شرمسار شد تنها شدی که شمر تو را زیر پا گرفت لب‌هات جای آب به سرنیزه‌ها گرفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بسم رب الفاطمه آغاز کردم گریه را از گلوی بغض هایم باز کردم گریه را مثل یک مادر که فرزندش زدستش می رود اقتدا کردم به او ابراز کردم گریه را این سیاهی های هیئت چادر خاکی او است با غم پنهانی اش همراز کردم گریه را تا که از ذکر غریب مادر افتادم ز پا با نگاه او پر پرواز کردم گریه را سایه ای را بر سرم حس می کنم در روضه ها در پناه فاطمه آغاز کردم گریه را گفته اند , اذن دخول ماه غم یا فاطمه است روزی اشک محرم های ما با فاطمه است شال غم بر روی دوشم پیرهن مشکی به تن آرزو دارم شود این جامه بر جسمم کفن محتشم دم می دهد باز این چه شور و ماتم است گویی آویزان شده از عرش کهنه پیرهن تا که از خانه به قصد روضه بیرون می زنم حیدر کرار می آید به استقبال من فاطمه پایین مجلس مینشیند پیش در می نشاند صدر مجلس گریه کن ها را حسن خواهرش هم روضه می خواند خدا ای کاش کاش وقت بوسه از گلو میرفت جانم از بدن انقدر پای تنت بر سینه بر سر زدم پیش چشمم پرپرت کردند و من پرپر زدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها این بی مرامان اهل نیرنگ اند اینجا هم کوچه هم پس کوچه ها تنگ اند اینجا زن هایشان هم خبره ی جنگ اند اینجا اطفالشان هم در پی سنگ اند اینجا بر شانه ی دیوار کوچه تکیه کردم خیلی برای دخترانت گریه کردم هم زجر ها بسیار و هم آزار بسیار هم دست ها سنگین و هم دیوار بسیار حرف النگو هم سر بازار بسیار حالا به فکر زینبم بسیار بسیار پرده نشینان را نیاور اصلا اینجا من که بریدم ، وای بر حال زن اینجا تنها شدم که شعله ها بر جانم افتاد طوفان به جان دیده ی گریانم افتاد آشفتم و شور از سر و سامانم افتاد در سنگ باران هایشان دندانم افتاد چشمان خود را زیر فوج سنگ بستم من بیشتر در فکر داماد تو هستم حتی اگر اسلام هم نامش بلند است اینجا صدای کفر اسلامش بلند است وقتی هنوزم بر تو دشنامش بلند است خوردم زمین زآن خانه که بامش بلند است تکرار میگردد همین روضه کنارت بی دست میافتد زمین از اسب یارت تار و دف و تنبور و چنگ و ساز دارند خیلی علاقه بر کف و آواز دارند اینجا هزاران روضه سر باز دارند جان تو و اکبر، زنان مقراض دارند عزم سفر داری اگر، فکر عبا کن آقا جوانان را همین حالا صدا کن در این مسیری که می آیی ولوله هست حرفی ز بیعت نیست اما هلهله هست از اینکه با اصغر میایی هم گله هست اینجا مسلمان نیست اما حرمله هست صد تکه خواهد شد به سنگ، آیینه ی تو حلقوم اصغر، چشم سقا، سینه ی تو وای از جدال زجر و گیسوی رقیه وقتی که ناراحت رود سوی رقیه وای از تب شلاق و بازوی رقیه وای از شب تاریک و پهلوی رقیه بر شانه ی عباس باشد... تا نیفتد آقا زبانم لال زیر پا نیفتد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه فصل اشک و سوز و و آه از پرده ی دل میشود باز چشمانم به رنگ سرخ مایل میشود باز هم روح الامین مرثیه خوانی میکند کاف و هاء و یا و عین و صاد نازل میشود با لباس مشکی ام احرام گریه بسته ام یک زیارت با هزاران حج معادل میشود سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود نیت گریه نمودم در نماز نیمه شب چون که روضه بهتر از درک نوافل میشود رکعت اول به یاد تشنه لبها سوختم رکعت بعدی من گودال کامل میشود مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود لحظه ای که سینه ی ارباب سنگین میشود روضه سنگین ارباب مقاتل میشود نیزه ها نامهربان هستند اما لحظه ای مهربان با حنجر او تیغ قاتل میشود سر غنیمت میرود گودال میگردد شلوغ وقت غارت کردن مشتی اراذل میرسد آه از آن لحظه ای که مادرش سر میرسد با تنی عریان ، تنی بی سر مقابل میشود @poem_ahl