eitaa logo
ققنوس
1.3هزار دنبال‌کننده
168 عکس
53 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«انگار که هرگز نبوده‌اند...» (دل‌نوشته حجت‌الاسلام درباره فاجعه بیمارستان شفا) برخی خبرها آن‌قدر تلخ و ترسناک‌اند که آدم ساعت‌ها می‌نشیند، مبهوت نگاه می‌کند به امید تکذیب... 💠💠💠 الجزیره به نقل از یک شاهد عینی از حمله سربازان اسرائیلی به چند زن در محاصره بیمارستان شفا، تجاوز و سپس قتل آن‌ها خبر داد... 💠💠💠 خبری که با اقدامات هفته اخیر صهیونیست‌ها در بیمارستان شفا مثل محاصره، دستگیری ۸۰۰ نفر و کشتار بیش از ۲۰۰ نفر چیز عجیبی نبود! هرچند بعدش خبرگزاری دیگری این خبر را کار نکرده، حماس هم که صبح بعد برای بیمارستان شفا و نسل‌کشی صهیونیست‌ها خطاب به جهانیان بیانیه صادر کرد، اشاره‌ای به این موضوع نکرد... وزارت بهداشت غزه و هلال احمر غزه هم بیانیه‌ای صادر نکردند... 💠💠💠 همان بهتر که فکر کنیم خبر دقیق نیست، یا هنوز در حال بررسی است... انگار که درست‌وغلطش برای تصور آن‌چه در غزه می‌گذرد فرقی دارد... کشته و مفقودی‌ها به بیش از ۴۰هزار نفر رسیده، در حالی که کل شهدای فلسطین در تاریخ ۷۵ساله چیزی بیش از ۵۰هزار نفر بود! مرگ کودکان از سوءتغذیه به بیش از ۱۰۰ نفر رسیده، بیش از  ۲میلیون نفر رسماً گرسنگی می‌کشند و هزاران عددهای تکراری دیگر... گویا تا الان نه تجاوزی بوده، نه دریدن پیکرها از قبرها، نه تانک‌ها و بمب‌ها... 💠💠💠 از روز ۱۷۰ام‌ هم گذشتیم... دیگر همه چیز عادی‌تر از دیروز است... حالا دغدغه مسلمین جهان برای جزءهای عقب‌افتاده‌شان از ختم رمضانی قرآن، بیش از نگرانی‌شان برای وعده‌های عقب‌افتاده غذایی در نوار غزه است. نگرانی زنان بسیاری از امت رسول‌الله برای انتخاب پخت غذای سحری فردا، بیش‌تر از نگرانی‌شان برای مادران غزه شده که گوشت‌های سوخته اطفال‌شان را در پلاستیک جمع می‌کنند. امروز صیام و گرسنگی مردان در سراسر بلاد اسلامی، آن‌ها را به یاد ساعت‌های باقی‌مانده تا افطار می‌اندازد اما به یاد گرسنگی مسلمین غزه نه! والدین بچه‌های ناز لطیفی که هنوز به تکلیف نرسیده‌اند، وقتی اندک زحمت و اذیت کودک‌شان در روزه کله‌گنجشکی را می‌بینند، تاب نمی‌آورند و اصرار می‌کنند که غذا بخورد، ولی لحظه‌ای برای ماه‌ها گرسنگی اطفال غزاوی بغض نمی‌کنند. جوان‌ها کتب اخلاقی می‌خوانند، شیعیان ابوحمزه و سنیان رکعت‌به‌رکعت تراویح، اما کسی برای نوامیس مسلمین زیر یوغ یهود فریادی برنمی‌کشد. قحطی شده، امکانات پزشکی نیست، خانه‌ها تخریب شده، مساجد خاکستر شده، همه اما کنج محراب‌اند. جهان اسلام مرده و در تابوت خفته و حتی غیورمردی نیست که بر جنازه‌اش نماز بگذارد، نه دُوَل اسلامی رگ غیرتی برای حمایت و نُطُق‌کشیدن دارند و نه حتی عموم مسلمین مواسات و هم‌دردی با مسلمان‌های زیر بمب و آوار غزه فراموش‌شده دارند. انگار که هرگز نبوده‌اند، نه دیگر تیتر خبرهایند و نه موضوع یادداشت‌ها، نه در دعاهای جمعی مساجد می‌شود یافت‌شان و نه در محتوای مجازی تایم‌لاین جهان اسلام، سفره‌های افطار در پنجاه و دو مملکت اسلامی روی خون اطفال غزه پهن شده، انگار هیچ‌کس به یادشان نیست. هیچ‌کس! 💠💠💠 چه خوب گفته بود آن خبرنگار فلسطینی که این بدترین ماه رمضانی نیست که بر امت مسلمان می‌گذرد بلکه بدترین امت مسلمان است که ماه رمضان بر او می‌گذرد. ✍🏻 با اندکی تغییر ✍ @qoqnoos2
«یک نفر فارغ از معادله‌ها...» (شعری از محمدحسین ملکیان) جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد پدرم ضرب‌در چهل‌درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد عده‌ای را ضریب منفی داد، عده‌ای را به هیچ قسمت کرد تا هرآن‌کس که سوءنیت داشت، تا ابد زیر ذره‌بین باشد یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی نان و آب بود از جنگ   خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوش‌نشین باشد یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد یک نفر فارغ از معادله‌ها، بی‌خیال تمام مشغله‌ها روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطه‌چین باشد در جواب کسی که می‌گوید، پدر از جنگ دست پُر برگشت هر دو تا آستین او خالی‌است، تا جوابش در آستین باشد هم‌قطار پدر که عکاس است، گفت در هشت‌سال جبهه و جنگ حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد ✍ شاعر:
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ « نان خونین » 🎙 حاج مهدی رسولی 🏳 هیأت ثارالله زنجان @sarallahzanjan 💠 احرار | هیأت و جهانی‌اندیشی@ahrar1542
یک کار تمیز و‌ قشنگ از بچه‌های مسجد فاطمه زهراء(س)؛ کاری که می‌تواند در سایر مساجد هم تکرار شود؛ باید محور باشد؛ چه‌قدر خوب که به هویت دهیم: 🇮🇷 ویژه مراسم بزرگداشت روز "جمهوری اسلامی ایران" 🇮🇷 🔹و دومین سالگرد ارتحال حجةالاسلام حاج شیخ 🔸و یادبود برخی از متوفیان نمازگزار مسجد فاطمه زهراء(س) 🔹 به کلام: حجةالاسلام‌والمسلمین 🔸 با نوای:
حاج
🕣 زمان: شنبه|۱۱فروردین۱۴۰۳|ساعت۲۰:۳۰تا۲۲| 🕌 مکان: قزوین|خیابان عبید زاکانی|قدمگاه شهداء|مسجد فاطمه زهراء(س)| 🆔 @kanoonetowhid
«در رمضان امسال، ، ستاره شعر هندوکُش، چگونه غربی‌ها را عصبانی کرد؟» (یادداشتی از استاد عزیزم حجت‌الاسلام ) شاعر جوان افغان، امسال در افطاری شاعران، قبل از قرائت شعر خودش، در هنگام عرض سلام به محضر آیت‌الله خامنه‌ای، ایشان را نه فقط رهبر ایران بلکه «رهبر فارسی‌زبانان جهان» خواند! همین یک کلمه ، کافی بود تا خبرگزاری‌های ایران‌ستیز و نانجیب، این خبر را طوری بازتاب بدهند که با تحریک قومیتیِ همسایگان ایران، آنان را دل‌آشوبِ ایران‌هراسی کنند. ❓ آیا واقعاً این یک کلمه، این قدر وحشت‌آور بود؟ آری، وحشت‌آور بود! برای اندیشکده‌های انگلستانی و فرانسوی، که پس از 1990 میلادی توانستند با دادن راهنمایی‌ها و مشاوره‌های توطئه‌آمیز به ترقی‌خواهان ترک، خط و زبان فارسی را که قرن‌ها زبان رسمی عثمانی بود، در قلمرو عثمانی از بین ببرند، این سخن واقعاً وحشت‌آور بود! برای غربی‌هایی که از پنج قرن پیش تا به امروز، ابتدا از طریق استعمار کلاسیک (و به صورت کاملا آشکار)، بعدها از طریق استعمار نو (و به صورت خزنده) و همین امروز نیز از طریق استعمار فرانو (و به صورت مخفیانه) در تلاش هستند که زبان فارسی را در شبه قاره هند از بین ببرند، شنیدن این جمله، آن هم از زبان یکی از ستارگان شعر امروز افغان، جداً وحشت‌زا بود! 🔸راستش، زبان فارسی، تنها زبانی بود که پس از استیلای اعراب مسلمان بر آسیا و آفریقا و بخش‌هایی از اروپا، در زبان عربی مضمحل نشد و توانست پایدار بماند. بعد از فروپاشی خلافت اسلامی نیز باز همین زبان بود که از قلمرو عثمانی تا دورترین نقاط شبه قاره هند به عنوان زبان رسمی حضور داشت. کار زبان فارسی در سرزمین هند به جایی رسید که حتی رامایانا (متن حماسی هندوها) و دیگر کتابهای مقدس هندوها، از زبان مقدسشان (سانسکریت) به زبان فارسی ترجمه شد! در سرزمین عثمانی زبان فارسی بدان پایه‌ رسیده بود که شاهان و شاه‌زادگان عثمانی به فارسی شعر می‌سرودند و شاه‌نامه‌خوانی در دربارِ عثمانی رواج داشت! حتی در عصر جنگ‌های عثمانی با صفویه، شاعرانی که از شاهان صفوی رنجیده می‌شدند به سرزمین عثمانی می‌گریختند و میهمان سلطان عثمانی می‌شدند! 🔻 غربی‌ها از وقتی به مشرق زمین رسیدند، فهمیده بودند که مهم‌ترین مانع استیلای آن‌ها بر شرق، انسجام ملت‌های شرقی است. این را هم فهمیده بودند که زبان مشترک، مهم‌ترین عنصر هم‌دل‌کننده و انسجام‌دهنده این ملت‌ها است. برای همین همه سعی خود را برای از بین‌بردن این عنصر انسجام‌دهنده به کار گرفتند و زبان فارسی را در آسیای صغیر و بخش‌هایی از هند، از رونق انداختند! برای همین است که امروز وقتی صدای در بخارا و بلخ می‌پیچد و «انسجام فارسی‌زبانان با گفتمان آیت‌الله خامنه‌ای» را از خلوت به جلوَت می‌کشاند، به وحشت می‌افتند! به آن‌ها فهماند که در عصر بیداریِ فارسی‌زبانان، با گفتمان این رهبر فرهیخته‌، نقش تمدنی زبان شناخته شده، رابطه ادبیات و انقلاب درک شده، نسبت بین دین و زبان فهمیده ‌شده، زبان فارسی به آواز علن، زبان دوم جهان اسلام معرفی شده و نهایتاً افق آینده زبان فارسی نیز به عنوان یکی از مهم‌ترین زبان‌های علمی جهان طراحی شده است! حالا جالب این است که رهبر این گفتمان، زبان مادری‌اش اصلا فارسی نیست بلکه ترکی است! یعنی گفتمان این رهبر، از ذاتیات یک «فضیلت ضداستعماری» است نه از عوارض یک «رذیلت قوم‌گرایانه»! ✅ آری چون با خویشتن خلوت کنند، به سبب خشمی که از شما بر دل دارند، انگشتان خودشان را به دندان می‌گزند! بگو از این خشم بمیرید ﴿و إِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ ۚ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُم﴾! ✍️ حوزه علمیه قم؛ ۱۰ فرودین ۱۴۰۳ @ashayerimonfared
«یاٰ مُلَقِّنْ» (روایت برادر عزیزم آقا هادی سعیدی‌فرد از شب نوزدهم رمضان) قسمت ۱از۲ {عرض تبریک برای راه‌اندازی «کانال اختصاصی» و آرزوی توفیق... کاش همه شویم... شاید این اولین گام برای باشد ... از دست بنده کار زیادی برنمی‌آید، جز این‌که قول دهم، اگر کانال هر راه افتاد، در همین کلبه‌خرابه کوچک به همین ۸۸۰نفر عضو وفادار معرفی کنم} چندین سال می‌شود شب‌های قدر برای من از یک فایل تصویری ۶دقیقه و ۱۱ثانیه‌ای آغاز می‌شود. همان فیلم شب سال۹۱ در حرم امام رضا(ع)، همان جلسه‌ای که با همان لهجه شیرین، طوفان به پا می‌کند و بی‌تکلف شاه‌کار میثم ِاهل‌بیت، استاد را می‌خواند. همان جلسه‌ای که عبابه‌دوش و حاج پراشک و ِمنقلب‌شده را محو تماشای صحبتِ عاشقانه و خودمانیِ با رب بخشنده و امامِ مهربان خود کرده است. «اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند...» ظاهراً عملی به اعمال ما اضافه شده بود... دیگر به نزدیک مسجد رسیده بودم، ماشین را دورتر از محل همیشگی پارک کردم و به سمت قرار روانه شدم... سخنرانی شروع شده بود، مثل همیشه شلوغ، جای سوزن‌انداختن نبود و منِ جویای جا، کنج‌کاوانه و در نهایت سرعت به دنبال مکانی برای جلوس، ظاهراً بابِ رحمت از ابتدای امشب باز شده بود، یک محل استقرار مناسب به چشمم خورد، بی‌معطلی مستقر شدم... صحبت منبر از لحظاتی بود که لنگر آسمان و زمین، میهمان دختر مظلوم خود حضرت بود، آن روایت معروف را می‌گفت که حضرت به نازدانه‌اش متذکر شد که چرا دو طعام در سفره علی!، یکی را از سفره بردار! خواست تا نمک را بردارد، پدر فرمود شیر را بردار که شایسته‌تر است! همین یک مثال دوخطی کاملاً کافی بود برای تفاوتِ بی‌نهایت سال نوری ما با میزان‌الاعمال! ▫️▫️▫️ با شنیدن این روایت نمی‌دانم چرا یاد افتادم و یاد ماجرای و بلافاصله غمِ مثل آوار بر دلم خراب شد! هم خجالت می‌کشیدم از که سنگش را به سینه می‌زنیم و هم تعجب می‌کردم از این‌که چرا ما هنوز زنده‌ایم! چه‌قدر دور شدیم از علی، نمی‌دانم! ولی آن‌قدر فاصله گرفته‌ایم که می‌شنویم بیمارستان المعمدانی را بمباران می‌کنند،۳۳هزار نفر تا امروز کشته می‌شوند، به زنِ باردار جلوی چشم همسر و فرزندش تعدی می‌شود و... و ما هنوز زنده‌ایم و کَکِ‌مان هم نمی‌گزد... گمان می‌کنم سنجه خوبی برای متراژ فاصله ما با علی، این شهید عدالت باشد... سخنرانی را با این فکرها به پایان رساندم... ✍🏻 با اندکی ویرایش و تغییر @hadisaeedifardd @qoqnoos2
«یاٰ مُلَقِّنْ» (روایت برادر عزیزم آقا هادی سعیدی‌فرد از شب نوزدهم رمضان) قسمت ۲از۲ نوبت بود... خیرش در هم به ما رسیده، چند سالی است که مفاتیح زیر بغل نمی‌زنم و دست به دامان نرم‌افزار مفاتیح گوشی‌های اندرویدی می‌شوم... تا مفاتیح را باز کردم، چشمم به پنجره «آخرین مشاهده من» که در صفحه اصلی نرم‌افزار بود، افتاد: «آخرین مشاهده من: زیارت امام حسین(ع) در ۱۵شعبان»! همین نیم‌نگاه کافی بود که در کسری از ثانیه فاصله ۷۴۹کیلومتری تا را طی کنم و تمام خاطرات سفرِ یادگاریِ یک‌ماه قبل من به همراه جمعی از رفقای به کربلا در نیمه شعبان را مرور کنم... شاید خیلی ها هم مثل من فقط سالی سه‌بار و آن هم در این سه‌شبِ قدر مزاحم جوشن کبیر می‌شوند، اما گمان می‌کنم برای اهل معنا همین سه‌بار هم جوشنی کبیر برای‌شان بسازد که جان‌شان را در جنگ با شیطان و از گزند گناه در امان نگاه دارد... هر بار که می خوانم، یک اسم از اسامی رب‌العالمین بیش‌تر از بقیه به چشمم می‌آید و توجهم را جلب می‌کند... شب نوزدهم امسال، آن اسمی که دلم را به سوی خودش بیش‌تر جذب کرد، «یاٰ مُلَقِّنْ» بود، ترجمه‌اش می‌شد: «ای دلبر»! آن‌قدر ذوق‌زده شده بودم که مثل بچه‌ها را که کنارم نشسته بود، با «وصفِ عیش» خودم در لذت‌بردن از «ای دلبرِ» جوشن، به یک «نصف عیش» در بین قرائت دعا مهمان کردم. ▫️▫️▫️ از ایرادات استفاده از نرم‌افزارهای مفاتیح این است که شما باید، هم تمرکز کنید روی متنِ دعا و هم چشم بپوشانید از پیام‌هایی که در حین قرائت دعا به سمت گوشی روانه می‌شوند...، اما در بین پیام‌هایی که هرچند دقیقه یک‌بار ظاهر می‌شدند، چشمم به پیامی از افتاد. با خودم گفتم احتمالاً جدید خودش را فرستاده، پیام را باز کردم، شعرِ بود، گوشه‌ای از دلم را در کوچه‌های ، در گذاشتم و یا شعر تا و رفتم، چرخی زدم و روضه مصور دیدم و برگشتم به مسجدِ خودمان: «...کوفه لبریز از مصیبت بود  باد در کوچه نوحه‌خوان شده بود شور افتاد در دل زینب پی بابا دلش روان شده بود در و دیوار التماسش کرد در و دیوار مهربان شده بود...» ▫️▫️▫️ دعا که تمام شد،نوبتِ با نان سنگک، شده بود... همان قوت غالب شب‌های قدرِ مسجد ما، البته فُرجه‌ای هم بود برای نماز شب احیاء و تازه‌کردنِ گلو و صله رحم بچه‌های و تبریک عید و... ▫️▫️▫️ قطعاً مابقی شب نوزدهم ۱۴۰۳ برایم لذت‌بخش است ولی هر چه می‌کنم ظاهراً رشته افکارم در همان قسمت گره خورده است، ترجیح می‌دهم کمی بیش‌تر انسانیت بخوانم و اعلامیه فوت و پخش کنم و خاک بیش‌تری روی تابوت بریزم... ✍🏻 با اندکی ویرایش و تغییر @hadisaeedifardd @qoqnoos2
اینجا راهیان نور سال هشتاد و سه است و سردار زاهدی بیست سال پس از این عکس با نمره قبولی بیست؛ از دانشگاه جهاد و شهادت فارغ‌التحصیل گردید! او که فرماندهی تیپ قمر بنی‌هاشم و لشکر امام حسین را نیز در کارنامه داشت حالا لبخند رضایت قمر بنی‌هاشم و آغوش گرم امام حسین را در ادامه خواهد داشت! ما اگرچه از امشب داغ بر دل داریم اما خواب به چشم نداریم چرا که گذشته ما گواه این است که ما روی خاک کشورمان بسیار حساسیم! •| @hosseinyekta_ir |•
«شهر عبرت‌ها» (شعر زیبایی از برادر شاعرم یوسف رحیمی) با من این شهر را تماشا کن شهر بُهت است، شهر عبرت‌ها کوچه‌هایش غریب و رازآلود دارد این کوچه‌ها حکایت‌ها فصل اندوهگینی از تاریخ بین این کوچه‌ها رقم خورده چه قرار و مدارهایی که چون در خانه‌ها به هم خورده در هر خانه را که می‌کوبی با تو رازی نهفته می‌گوید در هر خانه را که بگشایی حرف‌هایی نگفته می‌گوید: کوچه‌ها گرم رفت و آمد بود غرق در رفت و آمدی مرموز بوی فتنه به گوش می‌آمد که به چهره نقاب داشت هنوز گوش این شهر پر شد از پچ‌پچ؟ یا صدای چکاچک شمشیر؟ زخم‌هایی عمیق زد دشمن زخمی از جنس فتنه و تزویر لشکر مخفی شیاطین داشت شهر را از دروغ پر می‌کرد نیزه‌های فریب و فتنه‌گری عزم این شهر را ترور می‌کرد بگذر از کوچه‌های سرگردان حال این کوچه‌ها دگرگون است سوی مسجد شتاب کن،‌ انگار دل تنگش هنوز پر خون است دیده با چشم خود، مجاهدها یک به یک لب به شکوه وا کردند باز یاران همدل دیروز غُر زدند و گلایه‌ها کردند: این یکی گفت: فصل رفتن نیست! فصل کِشت است، فصل محصول است فصل بازار و کسب و کار، آخر ترک شهر و دیار معقول است؟ آن یکی گفت: خسته‌ایم از جنگ آه دیگر نبرد کافی نیست؟ آن همه دوری از زن و فرزند آن همه رنج و درد کافی نیست؟ حرف‌ها بوی بی‌وفایی داشت هر کس آنجا بهانه‌ای آورد عاقبت شام، زهر خود را ریخت عاقبت کوفه کار خود را کرد جَبَلُ الصّبر لب به شِکوه گشود داغ دل بود یا گدازۀ درد؟ داشت از هُرم درد دل‌هایش مسجد کوفه ناله‌ها می‌کرد آه ای مردم نمک‌نشناس! چه به روز دل من آوردید؟ اُف به عهد شما ریاکاران که دلم را همیشه خون کردید چه شده دشمنانتان در شام این‌چنین هم‌دل‌اند و هم‌پیمان چه شد ای قوم، وقت یاری حق دل‌پریشان شُدید و نافرمان؟ منبر از داغ او پریشان بود ماند محراب و چشم خونبارش در و دیوار هم به خود لرزید تا به گوش آمد أینَ عمارش چقَدَر خطبه خواند با دلِ خون چقَدَر شِکوه کرد با دلِ تنگ دل آن شهر مرده بود اما «نرود میخ آهنین در سنگ» أینَ عمار؟ نیست در کوفه مرد صبر و بصیرت و تبیین أینَ مالک؟ هنوز هم تازه‌ست داغ قرآن ناطق و صفین نکند باز در همین کوفه فتنه برپا کنند بدعهدان در شب تار و تیرۀ این شهر ماه سرنیزه‌ها شود قرآن با من این شهر را تماشا کن گاه تاریخ می‌شود تکرار شهر رنگ و درنگ و عبرت‌هاست کوفه، باقی‌ست یا اُولِی الاَبصار ✍🏻 ☑️ @karavanedel ☑️ @Yusof_Rahimi
«برای دخترک شهرک اکباتان...» قسمت ۱از۲ این شب‌ها برای خیلی‌ها دعا کردیم... برای خیلی‌ها، از اقوام و آباء و اجداد تا اولاد و اصلاب... از ارحام و احباء و اصدقاء تا اعوان و انصار و اولیاء... اما شاید بعضی باشند که این روزها دعاگوی کم‌تری داشته باشند... ▫️▫️▫️ شب بیست‌ویکم، در همین افکار بودم، که کنج حرم سیدالشهداء(روحی‌له‌الفداء)، شروع کردم به دعاکردن و نوشتن این وجیزه... چندخطی در این حرم و چندخطی در حرم حضرت ساقی(سلام‌الله‌علیه)... در رفت‌و‌آمدهای بین دو حرم بود که در سحر بیست‌وسوم، تمامش کردم... ▫️▫️▫️ بعد از دعا برای همه احباب، همه شهداء و اولیاء، همه خوبان عالم... دعا کردم... متفاوت‌تر از همیشه... البته نه! خیلی‌وقت‌ها این‌گونه بوده... اما این بار تفاوتش در بیان صریح مصادیق بود... دعا کردم... دعا کردم برای آقای ...، برای امجدی که هنوز جای خالی عرفه‌هایش در مسجد آیت‌الله ، نمود دارد... امجدی که هنوز زیرزمین مدرسه شهید صدوقی، خاطرات درس اخلاقش را به یاد دارد، امجدی که در پیاده‌رو کنار دانشگاه تهران، عصا می‌چرخاند و جمعی از اساتید و دانشجویان در پی‌اش «علی‌علی» می‌گفتند... دعا کردم که کاش هم برگردد...، برای خدا که کاری ندارد... خدایا به حق تمام دل‌هایی که یک‌روز با نفَس تکان‌شان دادی، دل او را هم این شب‌ها بلرزان... برای ...، دِ لامصب! بعد از ده‌بار اسباب‌کشی، هنوز آرشیو را به دندان کشیده‌ام و در انباری نگاهش داشته‌ام... تو دیگر چرا... تو که روزگاری با «اسلام و‌ تجدد»، از ذهن دانشجوی این کشور، رفع حیرت می‌کردی... تو چرا گرفتار «عصر حیرت» شدی؟ برای ...، برای سیدحسن آقامیریِ راهیان نور، برای سیدحسنِ فاز یک شهید صدوقی که وقتی هنوز اردوی جهادی مد نشده بود، با طلبه‌های مدرسه، عازم شده بودند... این‌کاره‌ها می‌دانند اردوی جهادی بازفت در سال هشتاد، یعنی چه... را هم برده بودند که مستند بسازد مثلاً... گفتم ، آخ از ، آه از ... برای هم...، هنوز بعضی از بچه‌های هیأت دست‌نوشته‌اش را بعد از آن «شب خاطره» رویایی، نگه داشته‌اند: «زیارت عاشورا را بخور! نه بخوان...» پس چرا خودت نخورده بودی؟ یادواره شهدای را یادت هست؟ تو که فقط خودت نبودی! صدایت را چه کنیم؟ نریشن‌های روایت فتح را چه کنیم؟ به چه کسی بگوییم «ما اهل مسجدیم»؟ به که بگوییم «ما مرد جنگیم»؟ «پرچم‌های قلعه کاوه» را کجا بکوبیم؟ «شب‌های رمضان‌»ت این شب‌ها بیش‌تر می‌سوزاندمان... آقای نوری‌زاد! «بیایید زیارت جامعه بخوانیم»! «...بخوان، با صدای بلند بخوان»... برای ...، به حق «قطعه بیست‌وشش»ش، «نُه‌ِده»ش، به‌حق «آرکیوهشتادوهشت»ش، به‌حق «ماشالاحزب‌الله»ش... در یکی از همان‌روزها که زیر پروبالش را محکم گرفته بود، گفتم یک نوری‌زاد خفته در زیر این واژه‌ها پنهان شده است... اما نمی‌دانم چرا کاری نشد، شاید هم شد... شد و نشد آن‌چه باید می‌شد... برای همه فرزندان شهدایی که جای خالی پدران‌شان بالای سرشان پر نشد که نشد... برای ...، برای همان چند برگی که از صحیفه بلند حضرت روح‌الله، ورق زد... برای همه امیدی که در دل‌های بسیاری زنده کرد و با هزار گلایه و افسوس از زنده‌به‌گورکردن آن همه امیدِ سربرآورده از دل خاک... برای ...، برای آن همه دغدغه انقلاب، برای آن همه ‌ دغدغه تحول، برای آن روح ناآرام، برای آن همه... چه می‌گویم من... چه می‌شود ما را... خدایا چه می‌شود ما را که از زمین‌خوردن یاران یا هم‌قطاران دیروزمان، دل‌شاد می‌شویم... یاد می‌افتم، یاد کمیل‌هایش... نمی‌دانم هنوز هم کمیل می‌خواند یا... نمی‌دانم این شب‌ها در کدام حسینیه پاریس قرآن به سر می‌گیرد... شاید هم آب‌وهوای پاریس، هوای قرآن را از سرش پرانده باشد... به حق خون‌دل‌های حاج ... برای محمدجواد اکبرینش... برای معصومیت ازدست‌رفته ، برای معصومه مسخ‌شده، معصومه مسیح‌شده... خدایا برای تو که کاری ندارد، به حق خون دل‌های مادرش، خواهرش، خانواده‌اش... نمی‌شود امشب برای دل او هم کاری کنی؟ ادامه دارد... ✍ @qoqnoos2
«برای دخترک شهرک اکباتان...» قسمت ۲از۲ برای ...، دعا کردم، برای شهاب حسینیِ عباس بابایی، برای شهاب حسینیِ رهیِ اردکانی، برای شهاب حسینیِ «دل‌شکسته»، برای شهاب حسینی ِ حبیب پارسا... برای شهاب حسینی که خود را «سرباز عرصه فرهنگ» می‌دانست و می‌خواست هم‌چون «رزمندگان شجاع، مبتکر و مصمم دفاع مقدس»، به وظیفه سنگین خود در عرصه فرهنگ عمل کند... برای شهاب حسینی که جایزه‌اش را تقدیم امام زمان(عج) کرد، برای شهاب حسینیِ «کربلا جغرافیای یک تاریخ» برای شهاب حسینی که «فکرکردن به حضرت آقا امام حسین(ع)»، این نور امید را در دلش روشن کرده بود که «شاه‌راه هدایت، این امام بزرگوار هستند؛ با عشق به امام حسین می‌توان امیدوار بود که مشیت خداوند بر هدایت آدم قرار گرفته است.» برای همه آنانی که می‌گفتند «به خانه برمی‌گردیم»، اما از خانه رفتند و برنگشتند... دعا کردم همه آنانی که از خانه رفته‌اند، کاش به خانه برگردند... از تا تا ... حتی برای ... که همیشه نگران سلامت جسم و روح مردم بود... دعا کردم برای که در میانه این همه نامردی و نامردمی، تا امروز را مردانه ایستاده... برای ...، برای ...، برای همه زنان و دخترانی که نتوانستیم حلاوت حیاء را به کام‌شان بنشانیم، برکات نجابت را، ثمرات حجاب را... برای یا همان ، برای غم نهفته در چشم‌های درشت و نافذ پدرش... برای چین‌های درهم گره‌خورده چهره پرهیبت ... برای دخترک شهرک اکباتان که داشت تیپِ شب قدر می‌زد برای پارتی، برای پسرک کیانپارس اهواز که داشت بساط عیش امشب را راست‌وریست می‌کرد... برای... برای... برای... برای... خواهرم، خواهرت، خواهرامون... برای نیکاها و مهساهای فردا... خدایا ما را به خاطر همه کم‌کاری‌های‌مان ببخش... خدایا تو خودت بهتر می‌دانی، بنای‌مان نبوده کم بگذاریم... خدایا نبرد پیچیده شده، جنگ ترکیبی است، از خودی و‌ غیرخودی و بی‌خودی و‌ نخودی، آتش است که می‌بارد... آه! من كثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا... ▫️▫️▫️ خدایا ما برای خذلان و خواری هیچ بنی‌بشری خوش‌حال نمی‌شویم... ما از زمین‌خوردن هیچ انسانی لذت نمی‌بریم، این‌ها که زنان و‌ مردان این سرزمین ایمانی هستند... خدایا شاید ما هم در سرنوشت اینان شریکیم... خدایا به حق تمام دست‌هایی که این شب‌ها به سویت بلند شد، خدایا به حق تمام اشک‌هایی که این شب‌ها بر گونه‌ها جاری گشت، به حق تمام شانه‌هایی که در برابرت لرزیدند و چشم‌هایی که باریدند... عاقبت همه ما را ختم به خیر فرما... ▫️▫️▫️ بیایید اگر کسی زمین خورد، اگر نمی‌توانیم دستش را بگیریم، لااقل لگد نزنیم... ▫️▫️▫️ دم حاج شیخ گرم که باب جدیدی از دعا را برای‌مان گشود... این نوشته را با افتخار تقدیم می‌کنم به که کثرالله امثاله... ✍ @qoqnoos2