شهید درکلاس پشت سر من می نشست. یک بار شهید حسن یک قطعه اسکناس ۵ تومانی را به عنوان مزاح بدون این که من متوجه شوم، از من برداشت و به اتفاق دو تن دیگر از همکلاسی ها روی آن خط کشید و بعدا به من داد. من ناراحت شدم و از گرفتن آن پنج تومانی امتناع ورزیدم.
ماجرا گذشت تا حدود دو سال بعد که شهید به جبهه اعزام شد. روزی نامه ای که شهید حسن از جبهه برایم فرستاده بود، به دستم رسید. بسیار خوشحال شدم و با اشتیاق زیاد پاکت نامه را گشودم. با تعجب متوجه یک اسکناس پنج تومانی شدم.
حسن در نامه خود در مورد وجه مذکور، ضمن یادآوری خاطره پنج تومانی خط خطی شده، با اصرار زیاد از من خواسته بود تا آن اسکناس را به جای اسکناس خودم بردارم و ایشان را ببخشم، تا بنا به گفته خود اگر شهید شد دینی از من بر گردنش نباشد.
🔻راوی: سید محمد هاشمی (دوست شهید)
#شهید_حسن_لک
#بوشهر
#قصر_شیرین
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
به مقام معظم رهبری خیلی علاقه داشت می گفت «طلبه باید منشش، حتی راه رفتنش مثل آقا باشد».
برای معمّم شدن خدمت ایشان رفته بود می گفت: «دست آقا را می بوسیدم و گریه می کردم آقا هم برایم دعا می کرد».
وقتی وارد حوزه شد زبان را کاملاً مسلّط بود بود لذا دوست داشت برای تبلیغ به کشورهای دیگر برود تقاضا داده بود اما انگار حرفش را گوش نکرده بودند، نامهای برای آقا نوشت.
روز جمعهای بود که یک آقای طلبهای نامهای از طرف دفتر مقام معظم رهبری برای محمد حسن آورده بود که به سازمان مدارس علمیه خارج از کشور مراجعه کند او رفت، و همانجا مشغول شد.
#شهید_محمد_حسن_ابراهیمی
#خورموج #دشتی
#گویان_آمریکای_جنوبی
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
📸 بازسازی تصویر شهید اسماعیل برهان
#شهید_اسماعیل_برهان
#بارگاهی #دشتستان
#کردستان #بازسازی_تصویر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
يكبار عمه اش كه مادر شهيد است منزل ما بود میگفت يخچالی خريده ام كسی نيست كمكم كند او را به روى پايه اى تخته اى كه برايش ساخته ام بگذارد.
صبح ساعت ۹ بود كه عمه اش اين مطلب را بيان كرد ظهر خواب ديدم رستم نزد من آمد و گفتم: كجا بودى؟
گفت الآن پيش عمه ام بوده ام رفته ام يخچال را برايش جاگذاری كرده ام.
يكباره بيدار شدم خيال كردم زنده است بلند شدم در اين اطاق آن اطاق به دنبالش گشتم بعد يادم آمد شهيد شده.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_رستم_فرشچی
#اهرم #تنگستان
#جزیره_مینو
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
زمانی كه حاجى مىخواست به جبهه اعزام شود، مقدارى خواربار از طرف سپاه بار ماشين خود كرد تا به طرف منطقه جنگى برود. در راه به پيرمردی كه دست دختر ۱۲ سالهاش را در دست داشت را مىبيند.
از او مى پرسد كه چه مشكلى دارى؟
پيرمرد مىگويد دخترم مريض است و بايد او را جهت مداوا به بوشهر ببرم، جايى را هم بلد نيستم. آنها را به خانه آورد.
از او سؤال كردم اينها كيستند؟
گفت: آنها از جم آمده اند و مىخواهند به بوشهر بروند. من آنها را مىبرم. خداحافظي كرد و رفت، اما پس از ۱۵ روز انتظار، خبرى از حاجى نشد.
يك روز به كنگان براى خريد شير رفتم. يكى از دوستان قديمى او را ديدم. پرسيدم چرا حاج على نيامده است؟
ساعت ۱۲ ظهر در خانه نشسته بوديم كه پسرم رضا، آمد و گفت، پدرم در منطقه جنگى تصادف كرده و طرف مقابل هم كشته شده و پدر در زندان است.
با رضا به منزل آقاى حيدری رفتيم تا از او سراغ بگيريم. آنها از شهادتش مطلع بودند، ولی به ما چيزى نمىگفتند.
پرسيدم آنچه رضا مىگويد صحيح است، گفت: نه، شما برگرديد.
۱۷ روز گذشت كه اعلام كردند حاج علی شهيد شده و شما بايد جهت شناسايى او به اهواز برويد. برادرهايش رفتند و پس از سه چهار روز، پيكر حاجى را آوردند.
🔻راوى: همسر شهيد
#شهید_علی_نادری
#بنک #کنگان
#دارخوین
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
شهید خیلی دوست می داشت به جبهه برود؛ ولی چون آن زمان در بردخون اعزام نیرو کمتر صورت می گرفت بنابراین بهترین فرصت را در برازجان پیدا کردند. احساس بسیار خوبی داتش؛ حتی چندین بار با شوخی به مادرمان می گفت:« به محض این که جبهه رفتم شهید خواهم شد.»
شهید به نماز و روزه اهمیت بسیاری می داد. حتی در زمان کودکی هم به مجالس مذهبی می رفت و شرکت می کرد.
🔻راوی: برادر شهید
#شهید_بلال_زنگباری
#بردخون #دیر
#آبادان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
برادرم مرتضی درس می خواند که یک روز با موتور سیکلت تصادف کرد و پایش شکست، بعد از اینکه پایش خوب شد یک روز به خانه آمد و گفت: من دیگر نمی خواهم به مدرسه بروم می خواهم به سربازی بروم.
ایشان به خدمت مقدس سربازی رفت و بعد از آموزشی به جبهه اعزام شد. دو بار ترکش خورد و برای بار دوم که ترکش خورده بود در بیمارستان بستری شده بود مادرم به عیادتش رفته بود و به او گفته بود از بیمارستان خارج نشو که تو را ببینند که خوب شده ای و تو را به جبهه ببرند.
او گفته بود: من عمدا بیرون می روم تا مرا ببینند و به جبهه برگردانند تحمل اینجا را ندارم.
🔻 راوی: خواهر شهید
#شهید_مرتضی_زورقی
#دیلم
#ماهشهر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کابوسِ بریتانیا
انگلیسی ها که خود را ابر قدرت جهان می دانستند، فکرش را هم نمی کردند در نخلستان یک روستای کوچک در جنوب ایران، توسط یک فرمانده جوان و چند تفنگچی محلی زمین گیر بشن!
فرماندهی که کابوس بریتانیای کبیر شد...
💻تولید شده در هنری حوزه هنری انقلاب اسلامی استان بوشهر
#شهید_رئیسعلی_دلواری
#دلوار #تنگستان
#دلوار #نجف #فیلم
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
موتورسیکلتی تازه خریده بود، هرموقع روستای اطراف کلاس داشت با وسیله نقلیه عمومی میرفت.
وقتی جویا شدم چرا با موتورسیکلت خودت نمی روی؟
می گفت: مادر جان در روستای خودمان خیلی از اقوام و دوستان وسیله نقلیه ای ندارند، پس من سعی می کنم کمتر سوار وسیله نقلیه خودم شوم تا آنها حسرت بی وسیله ای را نخورند.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_سید_محمد_حسن_سعادت
#سعد_آباد #دشتستان
#کرخه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
📸 شهید عبدالرسول بیخوف
یازدهم فروردین ۱۳۳۷ در شهرستان بوشهر به دنیا آمد.
تعمیرکار خودرو بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.
نهم آذر ۱۳۶۰ در بُستان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر شهید شد.
پیکر او را در زادگاهش به خاک سپردند.
#شهید_عبدالرسول_بیخوف
#بوشهر
#بستان #بازسازی_تصویر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
احمد مؤسس گروه مقاومت در روستای محل سكونت ما (روستاى على آباد) بود و جوانان روستا را براى شركت در بسيج ترغيب مىكرد.
او با همت شبانه روزى، اتاقکی در كنار مسجد بنا نهاد و آن را مركز فعاليت هاى بسيج كرد.
او و دوستانش، شب ها در روستاى ما و روستاهاى اطراف، به گشت زنى و حراست مىپرداختند. و به صورت گروه هاى امر به معروف و نهی از منكر، در تفرجگاه هاى اطراف روستا فعاليت مىكردند.»
🔻راوی: پدر شهید
#شهید_احمد_قائدی
#محمد_عامری #تنگستان
#مهران
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir