eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
246 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 به روی خودش نیاورد بعد از چند دقیقه صحبت که همه‌اش انتقاد بود و تذکر و چند پیشنهاد، از جایگاه پایین آمدم و سریع رفتم خدمتشان . بعد از سلام، عرض کردم: «ببخشید بی ادبی کردم خدمتتان» نگذاشت حرفم تمام شود. سریع گفت: «نه، بی‌ادبی نبود، خوب بود. احسنت.» گفتم: «این مسائل را مستند عرض کردم و درباره برخی مسائل استان از جمله مطالبات کارگری و مداخله چند بانک و نهاد در وضعیت اسفناک اقتصادی برخی شرکت‌ها و کارخانجات استان و رفتارهای غلط فرهنگی و سیاسی برخی کارگزاران و...» و مجددا چند جمله کوتاه از برخی مسائلی گفتم. باز هم با روی گشاده از تذکر امور تشکر کرد؛ پذیرفت که مسائل استان، خصوصا مشکلاتی که در زیرساخت‌ها و شرکت‌ها و برخی پروژه‌ها و استانداری بود را پیگیر باشد. از من خواست که اسناد را به دستش برسانم. با پیگیری‌های بعدی معلوم شد ایشان دقیقا مسائل استان را مطالعه کرده بود و از خیلی از مشکلات خبر داشت. حتی برای بررسی برخی از آسیب‌ها کسی را فرستاده و بعضی از نقاط را خودش از نزدیک سرکشی کرده و اطلاعش بسیار دقیق است. اما نه به روی خودش آورد که مثلا برخی از این مسائل را می‌داند و نه از پیگیری و اطلاع امور، ناراحتی نشان داد و با شرح صدر و روی باز پذیرای نقدها و پیشنهادات شد. مرتضی عبداللهی شنبه | ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ | پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 تسلیت در کوالالامپور حدود دو هفته از شهادت رئیسی عزیز گذشته بود که باید سفری به کوالالامپور می‌رفتیم. خیلی عجیب بود. ۶ هزار کیلومتر از شهرم دور شده بودم، ولی به محض اینکه راننده‌ی تاکسی اینترنتی فهمید ایرانی هستیم، گفت: «به خاطر سانحه‌ی سقوط هلیکوپتر رئیس‌جمهورتون تسلیت می‌گم. خیلی مرد خوبی بود». راننده روی جمله آخرش تأکید کرد. بغض همراه با مخلوطی از حس‌های مختلف نمی‌گذاشت ادامه‌ی حرف‌هایش را برای پسرم ترجمه کنم. حس افتخار به ایرانی بودن و اینکه آدمی کاملاً غریبه که دیگر هرگز نمی‌بینمش، ما را لایق دانسته است به تسلیت گفتن و اینکه اعلام کند از خبر سقوط بسیار ناراحت شده است. حس ایمان به وعده‌ی الهی که عزت دست خداست. «رئیسی عزیز» برای خدا کار کرد و خدا نامش را در کل جهان عزت بخشید. حس غصه برای فرصت‌های از دست رفته، حس دلتنگی برای انسانی این چنین عزیز... ۱۶ خرداد، غروب بارانی کوالالامپور اسلاملو چهارشنبه | ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 داغ مشترک هم‌‌سن دخترم بود، پانزده‌‌، شانزده سال بیشتر نداشت. از میان جمعیت او را کنار پیاده‌رو آورده و کمرش را به کرکره‌‌ی بسته‌ی مغازه تکیه داده بودند. آفتاب ظهر توی سرِ تمام آدم‌های خیابان شلاق می‌زد. مددکارهای جوانِ هلال اَحمر، جلوی روی او زانو زده بودند و نبض بیمار را چک می‌کردند. گره‌ی روسری‌اش را شل کرده و بادش می‌زدند. دوستِ جوانِ دخترک کنارش روی زمین وِلو شده بود و آب به سر و صورت او می‌زد. مرا که کنجکاو دید، شست دستش را بالا گرفت و لبخندی زد: «خانم اُکیِ، چیزیش نیست». بیمار لبخند بی‌جانی زد و نگاهش سمت دوستِ بانمکش چرخید. پسر جوانِ همکارشان ایستاده بود و مردم را متفرق می‌کرد. دست‌هایش را باز کرده بود و نمی‌گذاشت کسی توقف کند تا اکسیژن اطراف بیمار کم نشود. آدم‌های سیاه پوش، از هر جای خیابان و پیاده‌رو می‌جوشیدند. وسط خیابان اصلی منتهی به حرم شاه‌عبدالعظیم ایستاده بودم. تابوت شهید را که از توی ماشین روی دوشِ ملت گذاشتند، جمعیت مثل گردباد تمام خانم‌ها را به کنار‌ه‌ها هُل داد. زنی که کنارم‌ ایستاده بود، چشم‌هایش آنقدر برجسته شده بود که انگار داشت بیرون‌ می‌آمد و «یا ابوالفضل» را بلند فریاد می‌زد. داشتم توی دریای آدم‌ها غرق می‌شدم. برای محافظتِ دخترم از خروش جمعیت دستم را به درختی گیر داده بودم. مرد جوانی، پیراهن مشکی‌پوش رو به خانمِی که وحشت‌زده بود، ایستاد و پشتش را به سیل عزادار کرد. دست‌هایش را باز کرد و تکرار می‌کرد: «خواهرم نترس، نترس من اینجا وایسادم». مردها با چشم‌های قرمز و صورت‌های خیس به کمر مرد فشار می‌آوردند و به دنبال تابوت شهید امیرعبداللهیان می‌رفتند. مرد جوان، نیم سانت هم تکان نخورد. صدای نوحه و گریه‌ی جمعیت، گوش خیابان را کَر کرده بود. در گوشه‌ی بیست، سی سانتی کنار درختی، نوزاد چند روزه‌ای توجهم را جلب کرد. او از آغوش مادرش کمی آویزان شده بود. صورتش هنوز هاله‌ی زردی داشت. خانمی با مانتو و روسری مشکی که تکه مقوایی را جلوی صورتش تکان می‌داد، مادر نوزاد را صدا زد: «خانم، بچت گرمش نشه؟» و بعد شروع کرد به باد زدن نوزاد با همان تکه مقوا. مادر سر بچه را در آغوشش بالا کشید و اشک‌هایش را از روی صورت نوزاد پاک کرد. این صحنه‌ها مگر برای اربعین و پیاده‌روی مشایه نبود؟ اینجا کربلاست یا داغ خدمتگزارانِ خستگی‌ناپذیر دولت سیزدهم ما را داغ کرده بود. «آری! این خون شهید است که می‌جوشد و تو چه دانی خون شهید چیست؟» صدای گرفته‌ی مردی از بلندگوی ماشین حمل تابوت شهید امیرعبدالهیان بلند شد: «پیرزن، پیرمردا نرید داخل حرم. صحن‌ها و حرم پُره پره. لِه می‌شید». پیرزنی روی ویلچر نشسته و عکس رئیس‌جمهورِ شهیدش را جلوی سینه گرفته بود. پیرزن دست برد زیر چادر مشکی و چشم‌هایش را خشک کرد. سرش را سمت پسر جوان که راننده ویلچرش بود، بالا گرفت: «مامان جان، یه کم دیگه ببر جلو. می‌خوام بازم شهید رو ببینم». مهدیه مقدم ble.ir/httpsbleirhttpsbleirravi1402 پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 جمعیت جوان و شیرخشک «جمعیت باید جوان بشود اما شیر خشک هر روز گران‌تر می‌شود.» شاید خیلی از پدر و مادرها به این جمله فکر کرده باشند. در این سال‌ها، خصوصا سال ۱۴۰۲ به دلیل وارد کردن مواد اولیه و شیر خشک کامل نوزاد، قیمت‌ها مدام دست خوش تغییر می‌شد. ما در کشور روزانه به ۶۰ تا ۷۰ میلیون قوطی شیر خشک نیاز داشتیم که هزینه آن بالای ۱۵۰ میلیون دلار در سال می‌شد. با پیگیری‌های آقای رئیس جمهور مشخص شد که ما در صنایع شیر ایران ظرفیت تولید انبوه و صنعتی مواد اولیه شیر خشک را داریم. نتیجه یک سال و نیم تلاش، فراهم کردن زیرساخت‌های خودکفایی در زمینه شیر خشک نوزاد شد و ما امیدواریم بعد از شهادت رئیس جمهور این کار به سرانجام برسد و برکاتش نصیب مردم شود. آرش علاءالدینی دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 دل نگرانی جوانی در کنج حرم نشسته و از ناراحتی زانو هایش را بغل کرده بود. رفتم سراغش و از شهیدرئیسی پرسیدم. شروع به صحبت کرد: «کلا یه ساله اومدم ایران، وقتی تو مدرسه بودم و کتاب می‌خوندم، گوشی‌ام رو برداشتم و دیدم خیلی‌ها برای حاج‌آقا رئیسی دعا می‌کنند. حتی تو هند هم مردم دعای "امن یجیب" رو تو استوری‌هاشون گذاشته بودن. دلم خیلی گرفت و نگران شدم که چی شده؟ وقتی حاج آقا رئیسی رئیس‌جمهور شد، خیلی خوشحال شدم. اون موقع هند بودم و همه می‌گفتن که ایشون کشور رو رشد می‌ده. حالا اطرافیانم تو هند نگران بودن و از من می‌پرسیدن که این خبر درسته یا نه؟ تو هند یه مرکزی هست که زیارت عاشورا و دعای توسل می‌خونن و بعد از شنیدن خبر، یه روز عزای عمومی اعلام کردن. منطقه کارگیل هم که شیعه‌نشینه، سه روز عزادار شد. آقای رئیسی، همیشه نور چشم رهبر و امید ما بودن. ایشون عاشق امام رضا بودن و جالب این‌که روز ولادت امام رضا رئیس‌جمهور شدن و شب ولادت هم شهید شدن. امیدوارم مردم ایران کسی مثل حاج قاسم و حاج آقا رئیسی رو انتخاب کنن که مجاهد و دلسوز باشه.» رضا هروی شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 هلی‌کوپترِ قصه‌گو این هلی‌کوپتر را چند سال پیش برای پسر بزرگم که دوست داشت خلبان باشد خریدم. چند وقت بعد یک قسمتش خراب شد و رفت توی دکور بوفه. گاهی وسط قصۀ شب بچه‌ها، می‌آوردیمش بیرون و می‌شد یار کمکی من توی قصه. حالا چند روزی‌ست که از بوفه آمده روی فرش و توی دست و پای بچه‌ها و پایه ثابت کلی داستان و بازی. اسمش را گذاشتیم ذوالجناح، مثل اسبی که صاحبش رفیق نیمه راه بود. این روزها داستانِ سواره‌های هلی‌کوپتر، داستان تنها ماندنشان و خانواده‌های منتظرشان را می‌گوییم و صدای تیپ تیپ تیپ پره‌هایش توی خانه می‌پیچد! پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 اتفاق خاصی نمی‌افتد شب سانحه‌ی بالگرد با خودم می‌گفتم: حالا که چه؟ یک نفر می‌شود حاج قاسم با آن تشییع میلیونی و یک نفر هم می‌شود آقای رئیسی! فوقش چند هزار نفری بیایند و خلاصه به گمانم اتفاق خاصی هم نمی‌افتد. داستان غربت قامت و بغض صدا و درد نگاه او به همین‌جا هم ختم نمی‌شود. من و خیلی دیگر از آدم‌های این شهر هیچ فکرش را نمی‌کردیم او با ما چنین کند. در نهایت این‌که بخواهیم خوش‌بین باشیم می‌گفتیم بله! آدم خوبی است ممکن است کارها را هم پیش ببرد ولی دریغ و درد! او «شهید» شده است. وقتی به تشییع تهران رسیدیم و در خیابان‌ها نماز را اقامه کردیم، وقتی به جمله‌ی اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا  رسیدیم و با ترکیدن بغض، بقیه‌ی جمعیت هم شروع کردن به گریستن، صدای شرمندگی را می‌شد شنید. صدایی که با اشک‌های مشاور رئیس جمهور یکی شده بود که می‌گفت: غلط کردم! همه‌مان آمده بودیم تا به غلط نگاه کردن‌مان که ندیدیم صدایش همیشه بغض دارد، به غلط دیدن‌مان که ندیدیم چشم‌هایش همیشه در میان دریای طوفانی دلش بادبانی را برافراشته و غلط گفتن‌مان که حتی او را اطراف میدان شهادت هم نمی‌دیدیم. کل حرف‌مان این بود که مگر رئیس جمهور هم می‌تواند کار خوبی بکند؟ و بعد هم با تأکید ادامه می‌دادیم که این‌ها آدم‌های خوبی‌اند اما خب! فکر نمی‌کنم به دردی بخورند. و حالا این میلیون‌ها با گفتن «عزا عزاست امروز» و بر سر زدن آمده بودند، آرام جان و درمان دردهایشان را برسانند به جایی که از آن آمده‌. راستش را بخواهید تازه امام رضا(ع) از یک آدم خیلی خیلی خوب برایم تبدیل شده به کسی که آدم‌ها را این‌چنین پناه می‌دهد. این‌چنین که از شدت شرمندگی مردم اشک بریزد، حال آن‌که ما شرمنده‌ی اوییم. زینب قربانی | دانش‌آموز پایه دوازدهم شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 اصلاح یک چرخه اوایل آغاز به کار دولت انبارهای خوراک دام وضعیت خوبی نداشتند و این مسئله روی بالا رفتن قیمت دام و طیور اثر می‌گذاشت. دولت تصمیم داشت خوراک دام را از خارج کشور تامین کند اما مشکل بعدی تامین ارز خوراک دام بود. از راه‌های تامین ارز فروش نفت بود که آن هم به سیصد هزار بشکه رسیده بود و شرایط دشوار شده بود. با رساندن فروش نفت به بیشتر از یک و نیم میلیون بشکه و با راه‌اندازی کارگاه‌ها و کارخانه‌ها و صادرات محصولات، ارز مورد نیاز برای خوراک دام هم تامین شد. آرش علاءالدینی دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 زائرِ نَصّاب چهارشنبه است. بعد از نماز ظهر و عصر آمده مسجد جامع برای ثبت‌نام در کاروان اتوبوسی برای مراسم تشییع و تدفین شهید آیت الله رئیسی. امّا چند دقیقه دیر رسیده و ظرفیت پُر شده. حالا ایستاده است به امید افزایش ظرفیت. حدود سی سالش است و نصّاب کولر گازی. یکشنبه که خبر را می‌شنود تا ساعت چهار صبح خواب به چشمش نیامده است و پیگیر اخبار بوده. وقتی دوباره حدود ساعت هشت بیدار می‌شود خبر شهادت را اعلام کرده‌اند. «حالم شبیه حالِ جمعه‌صبحِ خبرِ شهادت حاج قاسم بود.» گفت که کارش را هم این ایّام که عزای عمومی اعلام شده، تعطیل کرده است. باز هم صبر می‌کند تا شاید اتوبوسی برای رفتنش جور شود. هادی سیاوش‌کیا چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | مسجد جامع حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 هم برای مردم، هم برای کشاورز «مگه می‌شه گرون شدن گندم به نفع مردم باشه؟» ماجرا از این قرار بود که به دلیل قیمت پایین خرید تضمینی گندم و انسجامی که در دولت برای خرید گندم وجود نداشت کشاورز ما رغبت کمتری به تولید گندم نشان می‌داد. برای تشویق کشاورزان به تولید گندم قیمت خرید تضمینی گندم بالا برده شد و نزدیک شد به قیمت جهانی، همین باعث شد قاچاق گندم کاهش پیدا کند. با ایجاد انسجام در خرید گندم از کشاورزان امسال به خودکفایی در گندم رسیدیم. از طرف دیگر برای این که همه‌ی اقشار مردم توانایی تامین نان خود را داشته باشند نانوایی‌ها سازماندهی شد، به قرص نان یارانه تخصیص پیدا کرد و نظارت‌ها انجام شد تا نیاز مردم و کشاورزان، هر دو برطرف شود. آرش علاءالدینی دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا