eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
198 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 از دولت، خرج مردم ریاست جلسه به دست آقای مخبر بود. موضوع جلسه فروش یکی از املاک دولت در اصفهان و تامین بودجه طرح آبرسانی به استان‌های اصفهان و یزد و شهرهای کویری دیگر بود. بحث بالا گرفته بود؛ عده‌ای موافق بودند، عده‌ای مخالف. آن زمان شهید مالک رحمتی رئیس سازمان خصوصی‌سازی بودند. شهید رحمتی اصرار داشت ملک دولت در اصفهان فنس کشی شده وگوشه‌ای رها شده، هیچ استفاده‌ای هم نمی‌شود از آن کرد. این درحالی است که با فروش آن می‌توان طرح آبرسانی به اصفهان و یزد را کامل کرد. شهید رحمتی گفتند نظر آقای رئیسی هم همین است. آقای مخبر درهمان جلسه با آقای رئیسی تماس گرفتند، گفتند: نظرات مختلف است، مخالفت‌هایی می‌شود، نظر شما چیست؟ آقای رئیسی می‌گویند: حتما این کار را انجام بدهید، باید مشکل آب آشامیدنی و کشاورزی مردم در اصفهان و یزد حل شود. ملک اصفهان به ارزش ۱۳ همت خرج طرح آبرسانی می‌شود. آقای رئیس جمهور به مولدسازی دارایی‌های راکد دولت اهمیت زیادی می‌دادند. هر چند بحث فروش دارایی‌های راکد ممکن است برای مدیر یک بخش وجه خوبی نداشته باشد. می‌گویند آمدند، فلان زمین را دادند و رفتند. اما ایشان مصر بودند باید اموالی که در دولت راکد مانده برای تکمیل طرح‌های عمرانی نیمه تمام و حیاتی کشور هزینه شود. تاکید زیادی هم داشتند که آنچه از فروش این اموال به دست می‌آید باید خرج مردم شود نه هزینه‌های جاری دولت. در سفر دیگری که شهید رحمتی و آقای رئیس جمهور به مشهد داشتند با توجه به اینکه سرانه مدرسه در مشهد پایین بود، یکی از املاک آموزش و پرورش خرج ساخت ۲۵۰۰ مدرسه در مشهد شد. یا املاکی از وزارت بهداشت خرج تکمیل و ساخت بیمارستان‌ها شد‌. با همت هر دو شهید طرح مولدسازی به صورت جدی پیگیری شد. حمیدرضا مقصودی به قلم: فاطمه نصراللهی دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 جماران هشت، نُه تا بچه‌های ریز و درشت را ردیف می‌کردند و توی آن‌ شلوغی چهارده خرداد، راه می‌افتادند جماران. مامان و خاله‌هایم با اتوبوسی که خانم‌های محله هم‌ در آن بودند، ما را برای کشف ابعاد زندگی امام، دنبال خودشان می‌بردند. خیلی سنم بود، ده دوازده سال. دخترخاله‌ها هم‌ همین‌طور. یکی، دو سال بالا و پایین. از اتوبوس که پیاده می‌شدیم تا به خانه‌ی آجری کوچکی که رهبر یک کشور در آن زندگی کرده، برسیم به هِن و هِن می‌افتادیم. خدایی خوب حوصله‌ای داشتند که ما غر‌،غروها را همراه خودشان راه می‌انداختند. وسط آن کوچه، پس کوچه‌های پر شیب، یکی دستشوییش می‌گرفت، یکی تشنه می‌شد. یکی کج می‌رفت، آن یکی را از پشت یقه باید می‌گرفتند و راستش می‌کردند. به خانه‌ی اِمام که می‌رسیدیم اما همه ساکت می‌شدیم و چهار چشمی حیاط را نگاه می‌کردیم. شلوغ بود و هر گوشه‌اش یکی ایستاده و چند نفر بازدیدکننده دوره‌اش کرده بودند. کنجکاو کنار یک گروه رفتم و سرم را از بین شانه‌های خانمها که بهم چسبیده بودند داخل بردم. مرد خطاطی با یک میز کوچک که جلویش گذاشته بود‌. هر کس نوبتش می‌شد، هر چه می‌خواست می‌گفت و او با قلم و دوات روی برگه‌ی آچهار با حاشیه‌های زیبا می‌نوشت‌. من هم صدایم را بالاتر بردم و بعد از نفر قبلی «یاابالفضل» را گفتم. مرد به قد و قواره‌ام‌ نگاهی کرد و با خنده قلمش را توی دوات برد. بعد از صدای ایییییچِ قلم روی کاغذ چیزی که گفته بودم را توی دستم گذاشت. یک سکویی پُل مانند کنار حیاط بود، که آخرش به یک در می‌رسید. بالا رفتم و روی بالکن خانه رسیدم. صورتم را چسباندم به پنجره‌ی سرتاسری اتاق‌ها و داخل را نگاه کردم. یک ملحفه‌ی‌ سفید که جلوی پشتی‌ها روی زمین برای نشستن کشیده بودند. حتی از خانه‌ی کُلنگی عزیز قبل از خراب کردن و پنج طبقه بالا بردنش هم ساده‌تر بود. پایین آمدم و مامان را پیدا کردم. تازه نفسش با بچه‌ی توی بغل جا آمده بود. - مامان مطمئنی امام اینجا زندگی می‌کرده؟ مامان بچه‌ و چادرش را جمع و جور کرد: «بله. این پُل رو می‌بینی؟ تازه امام از همین جا می‌رفته توی حسینیه و سخنرانی می‌کرده.» تعجب جای شیطنت‌ها و غر زدن‌های قبلمان را گرفته بود. از خانه بیرون رفتیم و توی صفی ایستادیم که‌ نمی‌دانستیم قرار است به چه برسیم؟ صف که راه افتاد و جلوتر رفت. وارد راهروی بیمارستان شدیم. دهانم باز مانده بود و سرم‌ مثل بادبزن به اطراف می‌چرخید. بچه‌های دیگر هم فقط راه می‌آمدند و از نِق زدن‌های قبل هیچ خبری نبود‌. روبه روی اُتاقی رسیدیم که تخت بیمار به صورت کج وسط آن گذاشته شده بود. یکی از دکترها با روپوش سفید ایستاده بود و با دست اُتاق را نشان می‌داد: «امام روزهای آخر عمرشون‌ توی این اتاق بستری بودن. ایشون‌ گفتند اگر امکان داره تخت منو به سمت قبله کج کنید و این تخت رو همون طور مثل اون روزا نگه داشتیم.» نزدیکی به کسی که فقط عکس او را دیده‌ بودم، برایم جالب و جذاب بود. آنقدر که تا چند سال بعد هم چهارده خرداد، بدون اعتراض راه پر زحمت را بالا می‌آمدم تا حس خوب آن محل را دوباره بچشم. نماز ظهر را در حسینیه امام می‌خواندیم و آن قدر سرمان را به سمت آن صندلی خالی با پارچه‌ی سفید رویش بالا می‌گرفتیم تا صدایمان کنند و برویم. حالا که این‌ها را نوشتم، فکر می‌کنم باید دوباره آن محله و خانه و تخت مورب را ببینم. باید به بچه‌هایم سادگی دنیای این مرد را در عین پختگی و زیرکی در رهبری‌شان نشان دهم. شاید دوباره با مامان و بچه‌ها مسافر جماران شوم. مهدیه مقدم @httpsbleirhttpsbleirravi1402 سه‌شنبه | ۱۵ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 نترس، تا من زنده‌ام... یک روز به آقای رئیسی گفتم: «آقای رئیسی من [بابت آینده هپکو] می‌ترسم، من وحشت دارم.» گفت: «نترس، تا من زنده‌ام، چتر حمایتی من روی هپکو است...» ما همه می‌ترسیم... شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر اراک @hoseiniyehonar_arak ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 تعدیل نیرو ممنوع هفت تپه به بخش خصوصی واگذار شده بود ولی اوضاع خوبی نداشت. رئیس جمهور می‌توانست بگوید واگذاری در دوره‌های قبل بوده، به ما ربطی ندارد. اما میان کارگرها رفتند و گفتند: به هر حال باید بررسی شود که واگذاری درست انجام شده یا نه؟ هفت تپه و مغان پس گرفته شدند تا این‌بار واگذاری‌شان درست انجام شود، عجولانه نباشد، فقط به یک سرمایه‌دار سپرده نشود تا آن را بچرخاند و تعطیلش بکند. اگر در دولت واگذاری صورت می‌گرفت از روز بعد کار نظارت شروع می‌شد. آقای رئیسی در بخشنامه‌های دولتی گفته بودند هیچ کارخانه‌ای اجازه ندارد نیرویش را تعدیل کند، خصوصا اگر از شرکت‌های دولتی واگذار شده باشد. اگر مشکل تامین منابع دارید آن را ما حل می‌کنیم. حمیدرضا مقصودی به قلم: فاطمه نصراللهی دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 سایه‌ای از سر رفت و تصویری که سایه سر شد گمان نمی‌کردم روزی سایه‌ات از سر ما کم شود اما کم نشد. از ایستگاه مترو انقلاب فوج فوج جمعیت عزادار و قدرشناس به خیل مشایعت کنندگان می‌پیوندند، هر دم صدایی و نوایی و ضجه‌هایی بلند است. گاهی صدای «لبیک یا حسین» و گاهی نوای «حیدر حیدر»، ناگهان صدایی خسته و بغض آلود داد می‌زند: «رئیس جمهور مظلوم شهادتت مبارک». شانه‌های لرزان، گریه‌های بی امان صدای هق‌هق ناله‌های زنانی که گویا داغ پدر دیده‌اند و برای خادم خود با صدای بلند ماتم سر می‌دهند. یکی می گفت واقعا اگر پدرمان را از دست می‌دادیم، می‌توانستیم در محیط عمومی این‌گونه بلند گریه کنیم؟ چقدر گستره داغی که به آن مبتلا شده‌ایم وسیع است، گویا خیابانها و کوچه ها و دانشگاه شده خانه ما، همه در یک غم مشترکند. همه در تکاپوی استقبال و بدرقه شهید جمهور و هیئت همراه هستند، پاکبانان، پاسداران ، خبرنگاران و فیلمبرداران...تا چشم کار می‌کند چشمان شهیدی است که حالا بر فراز دیوارها و دستان مردم آه از نهادشان برآورده است. چشمانی که همه را می‌بیند و گویا او هم از آسمان به استقبال مردم آمده است، آهی که از سینه داغدیده بلند می‌شود و نمی‌داند چگونه این داغ را باور کند. شیوه‌اش را قبول داشتم یا نداشتم، رأی دادم یا رأی ندادم، اما امروز بر همگان ثابت شد که انتخاب صحیح، انتخاب خدا شد. در بین جمعیت نگاه معصوم کودکانی را می دیدم که گویا به آینده زیرساخت‌های تو چشم دوخته بودند، کودکانی که آمدند تا عقیده و باور وطن‌دوستی را از بزرگترها بیاموزند. نگاه کودکی که خشک شده بود به تصویر شهیدان، و کودکی که سر در گریبان نشسته بود، حواسم را پرت می‌کرد. سیل جمعیت را شکافتم تا زودتر به دانشگاه برسم، همه جای خیابان و پیاده‌رو را عابران پر کرده بودند، عده‌ای در حال استراحت و عده‌ای در گوشه‌ای برای خوردن صبحانه نشسته بودند. جلوتر رفتم و به سختی وارد دانشگاه شدم، صدای بلندگوها نزدیک‌تر شد و گویا باورم به وداع بیشتر شد. عکس‌هایی که در آفتاب سایه سر مردم شده بود، گمان نمی‌کردم روزی سایه‌ات از سر ما کم شود. امروز آسمان به شهر تهران نزدیکتر بود، گویا آغوشش را به روی تو گشوده بود و سلام‌هایی که به آسمان می رفت. سلام بر ابراهیم سلام بر شهید مظلوم سلام بر رئیسی سربلند و سلام بر مردم قدرشناس. دانشگاه با آن همه جمعیت مطاف عاشقانی بود که به مشایعت مرد آسمانی و بهشتی و به رسم حق‌شناسی آمده‌ بودند تا نقشه خدا مبنی بر عزت مرد خدا را ستایش کنند و نجوای «اللّهمّ إنّا لا نعلم منهم إلاّ خیرا» را به عرش معلی برسانند. رئیس جمهور شهید تو را گم کرده بودیم، آمدیم تو را پیدا کنیم اما تو ما را به خود آوردی، ما که گم شده بودیم در میان سیل بی معرفتی‌ها.. ما که در تشخیص حق و باطل در تفکیک خادم و خائن مقایسه خوبی و تظاهر، صداقت و کذب گم شده بودیم را آگاه ساختی. خداحافظ ای داغ بر دل نشسته فاطمه معروفی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | راوی شو، باشگاه راویان پیشران @Raavi_sho ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 شگفتانۀ استاد مثل همۀ دوشنبه‌ها چشم دوخته بودم به ساعت تا عقربه‌ها سه و نیم را نشان دهد و بروم سمت کلاس. کلاس شروع نشده بود و من دنبال سناریوهای پیش فرضِ ذهنم بودم. استاد را تصور می‌کردم که مثل همیشه بدون ترس و سانسور حرف می‌زند و تحلیل می‌کند. وقتی که آمد و تسلیت گفت همۀ سناریوهای مغزم به هم ریخت. تصورم از امروزِ استاد چیزی متفاوت‌تر از تسلیت و لباسِ سیاه بود. حرف‌ها شروع شد و استاد بحث را کشاند به رئیس جمهور و زحماتش. حرف‌هایش عجیب بود. دکتر که همین دوهفتۀ پیش انتقاد می‌کرد و می‌گفت منتقد سرسخت دولت فعلی‌ست، حالا باهمان لحن جدی و محکمِ همیشگی، دستاوردهای هشتمین رئیس جمهور ایران را می‌گفت. با همان لحن جدی ادامه داد: «من منتقد بعضی از عملکردهای رئیس‌جمهور بودم اما از مردمی بودن نمی‌توان به این سادگی‌ها گذشت. به آقای رئیسی رای دادم و انتظارم از او خیلی بیشتر از این‌ها بود اما خوشحالم از رای و انتخابم. شهر به شهر و روستا به روستا رفتن و بی‌خبر نبودن از حال مردم و خدمت به مردم به این سادگی‌ها نیست. رفتن به کورترین نقطه‌ها و شادکردن دلِ پیرزن روستایی آنقدرها هم راحت نیست. هم‌حرف شدن با کارگر و نشستن پای درددل کشاورز چیزی فراتر از یک نمایش ساختگی‌ست.» استاد می‌گفت و ذهن من فقط چنگ می‌زد به چند کلمه: «مردمی بودن! خدمت به مردم! همراهیِ مردم» زینب شاه‌زمانی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 به هیچ عنوان نگران نیستیم! از اراک به قم اومده بود، نظرش این بود: «با خلوص و صداقتی که آقای رییسی داشتن مزدشون رو گرفتن.» پرسیدم بعداز این اتفاق باید نگران آینده باشیم؟ گفت: «تا ولایت فقیه را داریم، به هیچ عنوان نگران نیستیم.» بعد هم مثنوی‌ای که سروده بود خواند: غم سنگین زعشق از سینه داریم به دل باز آتشی دیرینه داریم عجب سخت است گردشهای پرگار میان مه مهاجر گشته پیکار ز رخسارت شدند گلها شاداب به دست خود بدادی برهمه آب گهی با یاس گهی نیلوفرانه زدی برگ درختان را توشانه شب و روز بر در میخانه بودی سرود عشق مستانه سرودی توراساقی به نزد خود همی خواند تهی جامی برای ماهمی ماند به میلاد گل پاک خراسان به نزد یار رفتی تو خرامان زینب جهان‌شاهی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 ضامنِ خوشحالی در سفر دوم آقای رئیسی به اندیمشک، من و همسرم تصمیم گرفتیم نامه‌ای از شرایط کاریی‌مان بنویسیم. این صحبت‌ها فقط بین من و همسرم رد و بدل می‌شد. حسین و ستیا هم ماجرای نوشتن نامه را متوجه شدند و در‌خواست‌شان را نوشتند.  - آقای رئیسی ضامن بابامون باش، تا برامون دوچرخه بگیره. بخاطر خرید قسطی دوچرخه‌ به مغاز‌ه‌ای رفته بودیم. به ضامن نیاز داشتیم. برای همین بچه‌ها در نامه از آقای رئیسی درخواست کردند تا ضامن پدرشان شود. نامه‌ها را تحویل دادیم. هنوز بیست و چهارساعت نگذشته بود که با من تماس گرفتند. - از نهاد ریاست جمهوری تماس می‌گیریم. اما فکر کردم شوخی است!. -شما مادر حسین و ستیا  هستید؟ خبر غافلگیرکننده‌ای برای بچه های شما داریم. اگر منزل هستید خدمت می‌رسیم. خبر خوشحال کننده برای بچه‌ها فرستادن دو دوچرخه، برای حسین و ستیا بود. سارا جمیل | مادرِ حسین و ستیا به قلم: فرزانه مطیعی چهارشنبه | ۹ خرداد ۱۴۰۳ | رسانه بیداری @resanebidari_ir ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 قصۀ عکسِ تو ورودی آستان شهدا ایستاده بودیم. برای معرفی موکب شهدای خدمت ویدئو ضبط می‌کردیم. یک کامیون نارنجی رنگ در فاصله چند متری‌مان ایستاد. مردی هیکلی با شلوار کردی و سیبیل‌هایی که نصف صورتش را پر کرده بود نزدیک شد و گفت: «شما عکس آقای رئیسی رو به ماشین‌ها می‌دین؟» دهنم خشک شده بود. تا آمدم جواب بدهم یکی از بچه‌ها که تابلوی ایست فلاشر زن دستش بود گفت: «نه! ما اینجا مسافرارو به موکب شهدای خدمت راهنمایی می‌کنیم.» مرد راننده دوباره رو به من گفت: «نمیشه بری از موکب‌تون برام یه عکس از آقای رئیس جمهور بیاری؟» یکی از بچه‌ها موتور داشت. ازش خواستم چندتایی پوستر از موکب برایش بیاورد. کار ضبط ویدئو کمی طول کشید. بعد از اینکه کارم تمام شد، دیدم هنوز منتظر ایستاده. از پشت ماشینش در آمد و گفت: «من همینجا هستم تا عکس‌شو برام بیارین ها! یادتون نره!» سید رضوی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | آستان شهدای سبزوار حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 نه برای این که رئیس بود از نیروهای قوه قضائیه بود. پسرش تازه به‌دنیا آمده بود، اسمش را گذاشته بود علی. آن زمان آقای رئیسی، رئیس قوه قضائیه بود. یک روز که حاج آقا را دیده بود، حاج‌آقا ازش پرسیده بود: احوال علی‌آقا‌تان چه طور است؟ با این حرف حاج‌آقا لبخند به لبش آمده بود،فکر نمی‌کرد اسم پسرش را به یاد داشته باشد. نیروهای قوه قضائیه با جان و دل آقای رئیسی را دوست داشتند؛ آن قدر که با همه‌شان گرم می‌گرفت و مثل رفیق باهاشان برخورد می‌کرد. نه تنها خودشان که خانواده‌شان هم برای حاج آقا مهم بودند. همین باعث می‌شد وقتی آقای رئیسی کاری ازشان می‌خواست از روی علاقه انجام بدهند نه چون رئیس است و دستور داده.این شیوه مدیریتی ایشان بود. سید محمد صاحبکار به قلم: فاطمه نصراللهی پنج‌شنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 نقاشیِ نجات پسرم نه ساله است. اخبار را که دنبال می‌کردیم، با ما گوش می‌کرد و منتظر خبری بود از گمشده‌ها، از سنسورهای حرارت سنج، از پهبادهای پیشرفتۀ ردیاب، از سردی هوا و مه، از کوهستان و گرگ و حیوانات وحشی. خسته شد و خوابش برد. صبح وقتی بیدار شد و خبر را دید، بغض کرد و به اتاقش پناه برد. بی‌رمق‌تر از آن بودم که همان موقع، نازش را بخرم و دلداری‌اش بدهم. یک ساعتی نگذشت که با دفتر نقاشی‌اش آمد کنارم. دفتر را گذاشت جلویم. گفتم: «اینا چیه مامان جان؟» گفت: «هلی‌کوپتر آقای رئیس جمهوره! اصلا هم وقتی دچار سانحه شده، مسافرهاش در دم نمردن! وقتی آتیش گرفته همه اومدن بیرون ازش، بعد ترکیده! سربازای محافظ آقای رئیس جمهور هم قوی و شجاع بودن. مواظبشون بودن تا حیوونای وحشی بهشون حمله نکنن!» بازهم بغض کرد. من اما نتوانستم به بغض بسنده کنم. عجب دلی دارند این پسرها! بهاره خیرآبادی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 چشم‌های سرخ جلسه تمام شده بود. می‌خواستم چند نکته به حاج آقا بگویم. نزدیک‌شان رفتم. حالت چشم‌ها و چهره‌شان تغییر کرده بود. بازهم آن سردردهای شدید به سراغشان آمده بود. گفتند: آقای صاحبکار دیگر خیلی سرم درد می‌کند، اجازه بدهید من بروم. چند دقیقه ازشان فرصت گرفتم و باز با همان حال سرپا ایستادند و گوش دادند. می‌توانستند بگویند امروز کسالت دارم جلسه را برگزار نکنند؛ اما با همان سردردهای شدید جلسات را اداره می‌کردند. شاید بعضی‌ها خیال کنند آقای رئیسی هیچ مشکل جسمی نداشتند که می‌توانستند این حجم از فعالیت روزانه را داشته باشند اما حقیقت این نبود. یاد حاج قاسم می‌افتادم که می‌گفتند نمک در چشم‌شان می‌ریزند تا چشم‌شان بسوزد و پلک روی هم نگذارند. سید محمد صاحبکار به قلم: فاطمه نصراللهی پنج‌شنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 مویه زنان لر ساعت ۱۶ به مصلی رسیدم، رسم است صاحب عزا دم در می‌ایستد و دیگران به او سرسلامتی می‌دهند. چند نفر از بانوان از جمله مدیر کل امور بانوان استانداری، دم در ایستاده‌اند؛ خانم‌ها عموما دو نفر یا چند نفر می‌آیند به آنها تسلیت می‌گویند. علیرغم اینکه در این چند روز مراسمات زیادی در سطح شهر برگزار شده است جمعیت قابل توجهی برای شرکت در مراسم شب هفتم رئیس جمهور شهید و همراهانشان شرکت کرده‌اند. میان جمع از هر سنی حضور دارد. کودک، نوجوان، جوان و... چشم که می‌گردانم مادران و همسران شهدا را در لابه لای جمعیت میبینم. هر کدام تصویری از رئیس جمهور شهید در دست دارند. حزن و اندوه مجلس با مویه‌خوانی زنان لر و گریه‌ی جمعیت دو چندان شد. و این مقدمه ای بود برای گریستن پای روضه حضرت زینب و رقیه! پروین حافظی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | مصلی الغدیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 با چای روضه بود که دل‌ها جلا گرفت شب نوزدهم ماه رمضان، برای احیا رفته بودم امام زاده صالح.سال ۱۴۰۲ بود. دیدم سخنران آقای رئیس جمهور است. با وجود این که آن روز جلسات و فعالیت‌‌های زیادی داشتند و روز بعد هم برنامه کاری‌شان فشرده بود، شب احیا منبر رفته بودند. همیشه خودشان را طلبه می‌دانستند و در هیچ دوره‌ای از مسئولیت‌هاشان منبر و بحث و تفسیر را ترک نکردند.قبل از این که به آستان بروند امام جماعت مسجد محله گیشا در تهران بودند. مدتی هم در مسجد محله ستارخان بعد از نماز منبر می‌رفتند. در خانه‌شان هم همیشه مجلس وعظ و روضه برقرار بود. هر سال شب شهادت امام هادی مجلس داشتند. آقای قاسمیان می‌گفتند در مراسمات خانه‌شان بعد از منبر، درباره قرآن مباحثه می‌کردیم. آخرین روضه‌ای که در خانه‌شان برگزار کردند دوهفته قبل از شهادتشان بود، شب شهادت امام صادق. سید محمد صاحبکار به قلم: فاطمه نصراللهی پنج‌شنبه | ۱۱خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مدیر میدانی پیشرفت شاید یکی از شاخص‌ترین ویژگی‌های شهید رئیسی، حضور در کف میدان بود. این میدان عرصه‌های مختلفی را شامل می‌شد و یکی از آنها، علم و فناوری بود. حضور متعدد در مراکز پیشرفت کشور که محل حضور شرکت‌های دانش‌بنیان است، از برنامه‌های ثابت ایشان بود. باور داشت که حل مسائل کشور با کمک بخش اصلی اقتصاد مردمی، یعنی دانش‌بنیان‌ها، به پاسخ می‌رسد. شهید عزیز جمهور ایران با حضور و ضریب دادن به این آدم‌ها و مجموعه‌ها، خودش راوی پیشرفت شده بود و ظرفیت بالای ریاست‌جمهوری را پای کار روایت پیشرفت آورده بود. ایشان حتی در سفرهای خارجی، با وجود شلوغی و فشردگی برنامه‌ها، باز هم پای کار علم‌وفناوری بود و سوای اینکه بستر و زمینه برای صادرات محصولات فناورانه شرکت‌های دانش بنیان را فراهم می‌کرد، باز هم با بازدید از این مجموعه‌ها تلاش می‌کرد تا ضریب رسانه‌ای مضاعفی به توانمندی جوانان ایرانی در اذهان سایر کشورها بدهد. او مرد میدان کار و آبادانی و پیشرفت کشور بود و با گذشت همین ساعات اندک از شهادتشان، رد پا و خاطرات مختلف ایشان از مدیران شرکت‌های دانش‌بنیان شنیده می‌شود. بازدید از بهیار صنعت و شهرک علمی تحقیقاتی اصفهان، تا پارک فناوری پردیس تهران در کنار دستگاه همودیالیز و ونتیلاتورهای پیشرفته، تا بازید از آهار مشهد و انواع داروهای پیشرفته بیوتک و رادیوداروها و نانو داروها و پهپادهای پیشرفته کشاورزی ایران در دل آفریقا و... نمونه‌های اندکی از حضور میدانی او در پیش‌برد فضای علم‌وفناوری کشور است. در سه سال ریاست جمهوری ایشان، ما شاهد سرعت گرفتن واقعی تحولات علم‌وفناوری بودیم؛ یک نمونه مهم‌ و فناورانه‌ای که مدتی به اغما رفته بود، پیشرفت‌های صنعت ماهواره‌ای کشور بود که در دوران ایشان دوباره شکوفا شد و یکی از افتخارات اخیر آن، رسیدن ایران به مدار جدید فضایی بود. با عرض تسلیت این فقدان اندوهبار به ملت شریف ایران، به لطف خدا امیدواریم. ان‌شاءالله این سید عزیز با اجداد طاهرینش محشور باشد. پژمان عرب دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | مجله دانشمند @daneshmand_mag ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 کفش‌های عاقبت‌بخیر دل توی دلش نبود. برای تشییع راهی مشهد شد. وقتی برگشت، کفش‌های تکه‌پاره‌اش را جلوی در دیدم و تعجب کردم. گفت: «جمعیت انقد زیاد بود که کم مونده بود خودمون هم تکه پاره بشیم!» توی دلم تحسینش کردم و گفتم: «پس خوش‌به‌حال این کفش‌ها! عاقبت بخیر شدن!» فائزه دهنبی جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 تحولی با سند تحول از تجربه‌های موفق آقای رئیسی در قوه قضائیه تدوین سند تحول قوه قضائیه بود. این سند به شکل مسئله‌محور تدوین شده بود و این نگاه مسئله محور آقای رئیسی در دولت هم وجود داشت. بعضی مواقع در مدیریت و برنامه‌ریزی کلان کشورِما، یکسری چشم‌اندازهایی تعریف می‌شود و برنامه‌هایی برای رسیدن به آن چشم‌انداز در نظر گرفته می‌شود. چنین مدل برنامه‌ریزی برای کشور ما تبدیل به یک‌سری حرف‌های خوب می‌شود که شاید در سطح ملی عملیاتی نمی‌شود. اما در مدل برنامه‌های مسئله‌محور ابتدا مسائل و مشکلات کلیدی در سطح ملی شناسایی می‌شود، بعد از آن ابعاد مختلف مسأله مشخص می‌شود. به ریشه‌ها و علل بروز مسأله پرداخته می‌شود. از بین علت‌ها هم مهم‌ترین علل مؤثر مشخص می‌شود و راه‌حل‌های مختلف ارائه می‌شود که از بین راه‌حل‌های ارائه شده نیز بهترین راه‌حل انتخاب می‌شود و سند به این شکل اجرایی می‌شود. در این مدل گاهی شما به ریشه‌های مشترکی می‌رسید که حل آن باعث می‌شود چند مسأله هم زمان حل بشود. در نشستی که حضرت آقا با مجلس داشتند ابراز داشتند که بهتر است برنامه‌های توسعه به صورت مسأله‌محور نگاشته شود. این مدل باعث می‌شود که برنامه‌ها به نتیجه برسند و در حد یک هدف مطلوب باقی نمانند. سید محمد صاحبکار به قلم: فاطمه نصراللهی پنج‌شنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه |ایتــا
📌 به هیچکس رای ندادم هرجور بود خودمان را رسانده بودیم تهران... با گریه، به همراه موج جمعیتی که سرتاسر خیابان را گرفته بود، می‌رفتیم. صدای درددل یک نفر کنارم واضح شنیده می‌شد... نگاهش کردم. یک عکس گرفته بود دستش، اما خیره شده بود به بنر بزرگ عکس سید و گریه می‌کرد. دید دارم نگاهش می‌کنم، انگار منتظر بود با یکی حرف بزند؛ دست برد و شال مشکی‌اش را کمی جلو کشید... توی همان حالت رو کرد به من و با بغض شروع کرد به حرف زدن: «بهش رای ندادم؛ به هیچکس رای ندادم. بخدا نمی‌شناختمش؛ اون شبی که فهمیدم تو آذربایجان گم شده تازه دیدم چه کسی داشتیم و نفهمیدیم.» کم نبودند از این آدم‌ها که تازه فهمیده بودند، آن کسی که یک شبِ کامل در میان درخت‌های غربی‌ترین نقطه ایران گم شده بود، رئیس جمهورشان بوده... زهرا عبداللهیان | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | یزد قهرمان @yazde_ghahraman ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 خادمِ کوچکِ اصفهانی خستگی از چهره‌شان می‌بارید. کنار مزار شهدا نشسته بودند و به موکب شهدای خدمت نگاه می‌کردند. کنار خانومی که می‌خورد مادربزرگ خانواده باشد، نشستم: - سلام حاج خانوم.شربت می‌خورین بیارم براتون؟ - سلام دخترم! الان خوردیم! دلم نمی‌آمد بدون چهار کلمه حرف و درد دل بگذارم و بروم. نزدیک تر شدم و خوش آمد گفتم. اهل اصفهان بودند. خبر شهادت را که شنیده بودند بالافاصله راه افتاده بودند سمت مشهد. فردای تشییع هم دوباره برمی‌‌گردند سمت اصفهان. در حال گپ‌و‌گفت با حاج‌خانوم بودم که پسرش رسید و رو به من گفت: «خانوم منم مث شهید رئیسی خادم افتخاری آقام و هر ۴۰ روز میام پابوس آقا!» گفتم: «خوش به سعادتتون.» اشاره کردم به پسر هشت، نه ساله‌ای که کنارش بود: «الهی پسرتونم مثل خودتون خادم آقا شه!» گفت: «پسرمم خادم افتخاری امام رضاست! دیشب توی حرم بلندگو دست گرفته و شعر خونده!» گفتم: «چه خوب کاش موکب ما رو هم مثل حرم امام رضا بدونید و اجازه بدین کمی هم اینجا بخونه.» دوید سمت ماشینش تا لباس خادمی پسرک را بیاورد. چند دقیقه بعد خادمِ کوچکِ اصفهانی روبرویم ایستاد و منتظر بود میکروفون را بدهم دستش! فائزه دهنبی جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | آستان شهدای سبزوار حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 در وسط میدان زمانی که آقای رئیسی در قوه قضائیه حضور داشتند، به احیای واحدهای تولیدی توجه می‌کردند.از جایگاه قوه قضائیه برای میانجی‌گری و حل مشکلات بنگاه‌های تولیدی استفاده می‌کردند. مثلا اگر واحد تولیدی طلبکاری داشت که می‌خواست اموالش را مصادره کند، از اعتبار قانونی قوه قضاییه استفاده می‌کردند و به طلبکار می‌گفتند به آن واحد تولیدی فرصت بدهد، قوه قضائیه هم نظارت می‌کند که آن واحد تولیدی به وعده‌اش عمل کند و حقوق طلبکار را بپردازد. این میانجی‌گری‌ها و حل مشکلات کارخانه‌ها و بنگاه‌های تولیدی را با حضور خودشان در میدان انجام می‌دادند. وقتی ایشان به عنوان رییس قوه مستقیما برای حل مشکلات وارد می‌شدند؛ نیروهای دیگر، مدیران مجموعه و دادستان‌ها هم وادار به تحرک و تکاپو می‌شدند. سید محمد صاحبکار به قلم: فاطمه نصراللهی پنج‌شنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 تشییع واجب از نجف برای زیارت اومده بودن، اما بر خودشون واجب دونستن که توی مراسم تشییع پیکر شهید رئیسی شرکت کنن. علت رو که پرسیدم، توی یک جمله گفتن:«نعمت خدمات آقای رئیسی به جمهوری اسلامی بسیار زیاد بود؛باید گفت نبودشون خسارت بزرگی برای امت اسلامی بحساب می‌آید.» زینب جهان‌شاهی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا