📌 #رئیسجمهور_مردم
سهضلعیِ خانه
روزهای اول که به خانه جدیدمان آمده بودیم تابلو حرم آقا امام رضا علیهالسلام را زدم روی دیوار. چند وقت بعد این کتابخانه را راه انداختیم. دیروز هم جای خالی دیوار را با عکس شهید جمهور پر کردم.
به نظرم زیباترین سه ضلعی شد که تا حالا دیدم!
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
سکاندار
از قطار که پیاده شدیم، فاطمه گفت: «مامان نمیشه با بابا و عمو بریم؟» گفتم: «نه ازدحامو ببین ممکنه گم بشیم».
دستش را محکم گرفتم و از پله برقی رفتیم بالا. دوباره همون نوا: «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...». شور حسینیان فضای سرد و بیروح همیشگی مترو را شکسته بود. ازدحام بود ولی دیگر دلهرهای نداشتم. اینها برادرهایم بودند که دودمه سر میدادند. از چند نفری که جلویم بودند خواستم راه را برای خانمها باز کنند. سریع یک نفر صدایش را در گلویش انداخت و بلند گفت: «آقایون برای خانمها راه رو باز کنید و با غیرت مسیر باریکی رو باز کردند».
همه با هم، همنوا...
همه همدرد...
همه یکدل...
- ای اهل حرم میر و علمدار نیامد/ سقای حسین سید و سالار نیامد...
جمعیت به سمت بالا در حرکت بودند. مأمور مترو با صدای بلند جمعیت را هدایت میکرد و میگفت: «مواظب بچهها باشید ... آقا دست بچه رو بگیر گم میشه...»
جمعیت با سختی نه، با شوق خارج میشدند. ما هم خارج شدیم و به سیل جمعیت پیوستیم. فاطمه چشمش به پوسترها افتاد و بچگیاش گل کرد. با ذوق همه را نگاه میکرد و نمیتوانست انتخاب کند. گفتم: «مامان یکیش رو بردار...». آخرش هم کار خودش را کرد و چندتایی را برداشت و یکی را خودش با دو تا دست کوچکش بالا گرفت و بقیه را داد به من تا برایش نگه دارم.
مردی با صدایی قدرتمند در میان جمعیت شعار میداد و مردم هم تکرار میکردند. کمی آنطرفتر خانمی دست دختر روشندلش را گرفته بود و بقیه هم با ترحم سعی میکردند کمکش کنند.
با خود زمزمه میکنم: «سید عزیز آمدم تازه نفستر از همیشه و برای قیام همراه حضرت جان... جان ملت... جان امت...».
چقدر چادر به دخترم میآید هنوز به تکلیف نرسیده، اما خانومانه رو میگیرد. دلم برایش غنج
میرود. خسته شد. گفتم: «میخوای چادرتو برداری؟» حیا کرد و گفت: «نه مامان».
جایی کنار پیادهرو، کنار خانمهایی که ایستاده و نشسته منتظر نماز حضرت آقا بودند ایستادیم...
فاطمه پرسید: «مامان نمازش چه شکلی خونده میشه؟» گفتم: «رکوع و سجده نداره». تعجب و خندهاش قاطی شد. خانمهایی که اطرافمان بودند، از عکسالعمل فاطمه خندیدند. فاطمه گفت: «وا مگه میشه!!» گفتم: «وضو هم نداره». این نماز متفاوت از بقیه نمازهاست.
دور بودیم صدای تکبیر مکبر به زور میآمد. جمعیت لحظهای میخ کوب شد و قامت بستیم و تکبیرهای حضرت جان و صوت ایشان را نمیشنیدیم. تصور میکردم نمازشان مانند نماز سردار باشد. ولی کمی سنجیده که فکر کردم با خود گفتم: «حتما آقا گریه نمیکند، سکاندار نباید در این زمان گریه کند، چون روحیه ملت تضعیف میشود».
نماز تمام شد سریع دست دخترم را گرفتم و از میان ازدحام گذشتیم و گذشتیم.
خدا نگهدار ای سید مظلوم...
به خانه رسیدیم نماز حضرت آقا را از رسانه رصد کردم. درست حدس زدم با صلابتتر از همیشه او هنوز سکاندار است...
سپیده نصراصفهانی
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مشهد! مشهد! دو نفر!
مانده بودیم سر دوراهی. یک دلمان پیش موکب سبزوار بود که برای زائرها برپا کرده بودند و یک دلمان پیش تشییع پیکر شهدا در مشهد. به همسرم گفتم: «چیکار کنیم؟ بریم یا بمونیم؟»
تماس گرفت با بچههای موکب. تلفن را که قطع کرد گفت: «نیرو زیاده الحمدلله. جمع کن بریم.» اما من دلم هنوز پیش موکب بود. احساس میکردم افتخار خادمی را از دست دادهام. گوشی را برداشتم و گروه موکب را باز کردم. چشمم افتاد به یک پیام. «اتوبوسها پر شده. مردم بیوسیله موندن. هرکس راهی مشهده خالی نره!» بیمعطلی نوشتم: «دو نفر جای خالی به مقصد مشهدالرضا!»
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
حلالمان کن
آخرین سفر استانی رئیسجمهور بود مردم باید سنگ تمام میگذاشتند. امروز با شکوهترین تشییع جنازه تاریخِ بیرجند رقم خورد.
دفعه پیش (نیمه شعبان) که رئیسجمهور و نماینده مردم شهر در مجلس خبرگان در فرودگاه شهید کاوه بیرجند با پاهای خود از پلههای هواپیما پیاده شد گفته بود مستقیم برویم یک مراسم جشن مردمی، بیهیج سرو صدا و تشریفاتی.
اینبار اما پارههای پیکرش را از فرودگاه به چشمهای منتظر جمعیت انبوه داغدار رساند. تشریفات بود، دمامزنی بود و حفرهای از این پس خالی...
شاید خیلیهایمان اصلا نام سید ابراهیم رئیسی را در صندوق رای هم ننداخته بودیم اما آمده بودیم به کسی که سالها مُهر خادمی حرم امام رضا(ع) بر سینهاش نقش بسته بود بگوئیم ما مِهر امام رضا(ع) و خادمانش را از دل بیرون نمیکنیم، که گواه خادمی شما همین بس که عیدیتان را روز ولادتش گرفتید در حالیکه آخرین عبادتتان خدمت به مردم بود برای آب و آبادانی.
حلالمان کن شهید جمهور اگر اشتباه قضاوتت کردیم.
سحر قاضیزاده
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
سرسلامتی
گفتند: «مشهد جمعیت غوغاست. صدقه کنار بذارین. دعا کنین بخیر و سلامتی بگذره!»
دلم طاقت نیاورد! با بچهها رفتیم تا عکس و شکلات صلواتی، خیرات کنیم برای شهدای خدمت،
و برای مراسم و مردم دعا کنیم. وقتی عکس آقای رئیسی را به آقایی که تعمیرکار دوچرخه بود، دادیم، خوشحال شد و گفت: «خیلی وقته دنبال عکسشون بودم. نمیدونستم میارن در مغازم!»
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
فشار روی بیست
دیروز از بیمارستان مرخص شده بود.
با همان لحنی که مشخص بود هنوز حالش مساعد نیست گفت:
«از خانمهای همسایه خبر سقوط هواپیما را شنیدم. سریع خودم را به خانه رساندم و شبکه خبر را گرفتم همینکه زیر نویسها را یکی یکی میخواندم فشارم، درجه به درجه بالا میرفت. فشارم رسید به بیست! بردنم بیمارستان، حالم دگرگون بود از این خبر. سابقه بیماری قلبی و فشارخون داشتم یک شبانه روز بستریم کردن»!
دختر راوی که پرستار بیمارستان بود میگفت بعد از اعلام خبر شهادت، به تختهای کناری توصیه کرده، خبری از شهادت رئیسجمهور به مادرش ندهند و به روی خودشان نیاورند.
پریوش اسلامفر
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #بوشهر
دریچه، دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
پَر پَر زنان زیر برف و باران و تگرگ
مشهد روزهای پر بارش و تگرگی را به خود میدید. هر لحظه فیلمهایش در فضای مجازی دست به دست میشد. فیلم پر پر زدن کبوتران حرم امام رضا(ع) را دیدم و به مادرم که خواهر شهید است نشان دادم. مادر غصه خورد اما از کار جوانهایی که برای نجات کبوترها رفته بودند خوشحال شد.
روز سانحه هلیکوپتر، مادر از جلوی تلویزیون جُم نمیخورد. با اصرار گفتم: «مادر بسه. اینقدر گریه نکن، هر چه خواست خدا باشه. فشارت میره بالا.» گفت: «مادرجان دست خودم نیس!»
خبر شهادت، مادر را بیتاب کرد. گریهکنان گفت: «مادرجان! من ۶۰ و خوردهای از خدا عمر گرفتم، کی تا حالا دیده که کبوتر با تگرگ اینجور سقوط کنه و پرَ پَر بزنه!! من که تا حالا ندیدم!»
این حرفهای مادر یک روضهی واقعی بود. این همه تشابه بین این دواتفاق! کبوتر و هلیکوپتر. برف و باران و تگرگ و مه. کبوتر حرم و خادمالحرم. حضور مردم در صحنه، اینقدر بیتابانه و بیقرار. مادرم نه روضهخوان است! نه شاعر! نه نویسنده! مادرم فقط مادر است، مادر!
سمانه پاکدل
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
گورچو
همه توی آشپزخانهی مسجد با لبخند مشغول کار بودند جوری که انگار دارند مهمترین کار دنیا را انجام میدهند صدای همهمه بلند بود
- یه کاردی به من بدِن، ازون تیزا...
چند نفر خیار شور خرد میکردند؛ آن یکی نخود فرنگی میشست؛ فاطمه هم مدام راه میرفت و هر چیز که دیگران میخواستند برایشان میآورد؛ جوری که انگار دارد میرود مرز، افتتاح سد! انگار میرود خانهی پیرزنی روستایی که مشکلاتش را حل کند!
- کل ربابه میگه بیشتر سیب زمینی میخوا
- ها به خدا، کم میایه، گوش به حرف بکنِن، مردم گشنه از سر سفره پا میشن
لبخند از روی لب همه رفت، فاطمه گفت: «الان زنگ میزنم ببینم کسی کرمون هست برامون سیب زمینی بخره»
و یک گوشه نشست تلفنش که تمام شد ازش پرسیدم: «حالا چی شد یهو تصمیم گرفتی امشب برنامه بگیری تو مسجد؟»
یک لحظه نگرانیاش را فراموش کرد و گفت: «هِچی نِگو! ما که خودمون به رئیسی رای دادیم ولی این آخریا چند باری پشت سِرش حرف زدم. گفتم معلوم نیس چیکار میکنه حتما بیکار نشسته سر جاش! شوهرم گفت بفرما دیدی! حالا میخوای چکار کنی؟ این همه پشت سرش حرف زدی. منم دیدم نمیتونم برم تشییع، دیدم همه تو گورچو ناراحتن و هیشکی نمیتونه بره، دیگه تصمیم گرفتم پول جمع کنم. شده با یه الویه براش تو گورچو مراسم بگیرم»
دوباره نگران شد و گفت: «دلم میخواست با آبرو برگزار بشه، همه سیر اَ پا سفرهها پا شن، اما… نشد؛ فقط رئیسی باید…»
یکهو یک روحانی با عبای آویزان و عمامهی کج، با دو تا پلاستیکِ بزرگِ پر از سیب زمینی از در آمد. انگار دارد از وسط سیل میآید و برایش مهم نیست که تا زانویش گلی شده...
گورچو: روستایی در کرمان
اکبرپور
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #کرمان #گورچو
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
شارژ نذری
توی ایستگاه اتوبوس نشسته بودم. مدام خبرهای سقوط بالگرد رئیسجمهور را نگاه میکردم. دلم شور میزد. خانمی با دختر بچهاش رسید. دو تا کارت اتوبوسش را داد به مسئول باجه ایستگاه: «میشه ببینین چه قدر شارژ داره؟» متوجه شدم پول ندارد کارتش را شارژ کند. برایش حساب کردم و گفتم:
- برای رئیسجمهور و همراهاشون صلوات نذر کنین!
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دکور
خادمان امام رضا علیه السلام برای روز میلاد دعوت بودند. و من مسئول بستن دکور...
هر چه تلاش کردم دکور برنامه کامل نشد. به خود گفتم: «فردا میام تکمیلش میکنم.»
نمیدانستم باید دکور روز میلاد مشکی و قرمز شود
با قابی از شهید جمهور در مضجع شریف امام غریب.
زهرا امیری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #یزد
یزد قهرمان
@yazde_ghahraman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ای که مرا خواندهای، راه نشانم بده!
کنار جاده ایستاده بودم و ماشینها را به سمت موکب هدایت میکردم. چششم افتاد به چند نوجوان ده دوازده ساله که با کولهپشتی داشتند میآمدند. یکیشان با خنده و لهجه سبزواری گفت: «ما دِرِم از مشهد میِم. آخ خدا! خیلی خَستَه رِفتِه یِما» خندیدم و فرستادمشان سمت موکبها تا چای و شربتی بخورند و خستگی در کنند. فکر کنم به عشق شهید جمهور، چند کیلومتری پیاده آمده بودند.
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
چهار پرده از مواجهه یک خبرنگار با یک رئیسجمهور
پرده اول: رئیسی را نه میشناختم، نه دیده بودم. اولین بار صدایش را بعد از لحظه تحویل سال توی حرم شنیدم، پیش خودم گفتم عجب آدم اهل دلی است.
پرده دوم: سال ۹۶، دومین مواجهه جدیام با رئیسی بود. وقتي کاندیدای ریاست جمهوری شد. توی مناظرهها وقتی گفتند روزه گرفته تا حرف نابجا نزند، برایم جالب بود.
پرده سوم: پارسال قرار بود جایزه مصطفی اصفهان برگزار شود. اصفهانی ها اصرار داشتند پای رئیس جمهور را به این بهانه به اصفهان باز کنند و در نهایت قرار شد برای افتتاحیه، رئیسی بیاید اصفهان. گیر و بندهای تیمهای محافظت اصفهان و تهران آزاردهنده بود و عجیب و غریب. اما بیشتر فحشش طبق معمول میرسید به شخص رئیس جمهور. با هزار بدبختی خبرنگارها وارد سالن اجلاس شدند. آن شب برخی از مردم و اساتید دانشگاه هم دعوت بودند. ولی جز خبرنگارها، کسی اجازه ورود گوشی و وسایلش را نداشت. نگاه حسرتشان به ما که با گوشی آماده پوشش خبری بودیم، رویمان سنگینی میکرد. خانمی بغل دستم گفت: ببخشید کاغذ و قلم دارید؟ بلهای گفتم و در جواب نگاه پرسشگرم گفت: میخواهم برای رئیس جمهور نامه بنویسم. توی دلم گفتم چه دل خجستهای داری!
بعد از چند دقیقه جایم را عوض کردم و رفتم ته سالن، جایگاه رسانه. آنجا بهتر میشد اخبار جایزه را پوشش داد. نمیدانم آن خانم نامهاش را رساند دست رئیس جمهور یا نه!
چند ساعتی طول کشید تا رئیس جمهور بیاید. اول همه فکر میکردند از دری که سمت سن است وارد میشود ولی از در انتهایی سالن وارد شد. تابحال رئیس جمهور مملکت را از نزدیک ندیده بودم. حتی اولش یادم رفت از روی صندلی بلند شوم. قلبم به تپش افتاده بود. رئیسی پشت میکروفون ایستاد و شروع به سخنرانی کرد. این اولین پوشش خبریام از رئیس جمهور بود. به نظرم نسبت به دو سه سال قبلش ادبیات ژورنالیستیاش بهتر شده بود. (در پاسخ به یکی از خبرنگارها که میگفت حسن روحانی خیلی ژورنالیستی حرف میزند و تیم رسانه قوی دارد)
پرده چهارم: برای سفر استانی ریاست جمهوری، شانس آوردم که نرفتم پوشش خبری. همه بچهها از شدت کار، آخر شب تقریبا رو به موت بودند. تا نصف شب توی خبرگزاری کار میکردند چیزی که بیسابقه بود.
فائزه سراجان
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ما از دهنو اومدیم
بخاطر مشکلی مجبور شدم زودتر مراسم را ترک کنم. گوشهای منتظر تاکسی اینترنتی ایستادم. در حال و هوای نگاه و واکنشهای مردمی بودم که مینیبوسی جلوی پایم ترمز زد. انگار منتظر بود. اما کسی جز من آنجا نبود. چند ثانیه بعد چند نفری از خانمها به سمت ماشین آمدند. برایم سوال شد؛
- خانم کجا میرید؟
- ما از دهنو اومدیم.
عجله داشتند و رفتند. روایت دوکلمهای،
این موقع شب و دهنو...
دقیقا یاد مصاحبههایم افتادم.
خانمها تعریف میکردند: «با خانمهای آبشاهی جمع میشدیم و با ماشین کرایهای میرفتیم شهر، مسجد حظیره، تظاهرات.» یا از بعدترها تعریف میکردند: «از آبشاهی تعدادی خانم جمع میشدیم و میرفتیم قلعه خیرآباد برای کمک به جبهه.»
اینجاست که تاریخ تکرار میشود.
زهرا عبدشاهی
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #یزد
یزد قهرمان
@yazde_ghahraman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دستفرمانِ شهدا
همیشه توی دنده عقب رفتن گیر داشتم. حالا من مانده بودم و یک کوچه تنگ و وسایلی که باید به «روضه مقاومت» میرساندم. دل را زدم به دریا و فرمان را تنظیم کردم و از کوچه زدم بیرون. باورم نمیشد به راحتی بیرون آمده باشم.
صندوق را زدم بالا و وسایل را گذاشتم توی حیاط مسجد. توی دلم گفتم: «حالا چه طور بلندگوی سنگین را بردارم؟» یک دفعه آقایی از دور گفت: «خانم کمک نمیخواین؟»
انگار فرمان دست خود شهدا بود.
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دلت قرص
از نگاهش و آهی که میکشید، متوجه شدم که چقدر دلش هوای رفتن و شرکت در مراسم تشییع و تدفین شهید رئیسی عزیز را دارد. بهش گفتم: «میخوای بری؟» گفت: «خییلی، ولی حیف که نمیشه، تو با چهار تا بچه و شرایطی که الان داریم رو نمیتونم تنها بذارم» یک لحظه هم تردید نکردم، دلش را قرص کردم که بچهها و کارها با من، ازش خواستم در حقم دعا کند و سلامم را به امام رضا علیهالسلام برساند؛ همینطور به شهید رئیسی، خیلی خوشحال شد و عازم مشهد شد. با خودم گفتم برای بزرگداشت یک رئیس جمهور خستگی ناپذیر، تحمل این سختیها، یک وظیفه کوچک است. الهی که قبول کنند از ما.
فاطمه فرهیخته
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #یزد
یزد قهرمان
@yazde_ghahraman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
یکی از ما
توی ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم و گوشی به دست کانالهای مجازی را نگاه میکردم. یکی، هر دقیقه از حادثه خبر میفرستاد؛ یکی از خدمات آقای رئیسی میگفت؛ یکی ختم قرآن و صلوات گرفته بود؛ هر لحظه به حیرتم اضافه میشد. بهت زده بودم که خانمی با دختر خردسالش کنار من ایستاد و پرسید: «فردا همه جا تعطیله؟» گفتم: «نه عزای عمومیه، اما تعطیل نیست.»
اشک توی چشمش حلقه زد و گفت: «شوهرم از وقتی این خبرو شنیده، توی حیاط نشسته و زارزار گریه میکنه، هر کاری کردم نتونستم آرومش کنم. انصافا که آقای رئیسی اهل کار بود. یکی بود از جنس خودمون.»
اعظم خدادادی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #مرکزی #اراک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
کارتِ خالی
دکتر گفته بود استراحت کنم اما نمیشد. گروه مادرانه سبزوار، خیابان شریعتمداری مراسم گرفته بود. عصر رفتم دنبال رفیقم. جلوی یک شیرینی فروشی ترمز زدم. کارت را دادم دست خواهرم و گفتم: «یه بسته میکادو بخر!»
پیامک برداشت آمد: باقی مانده، سه هزار تومان.
به شریعتمداری که رسیدم، جای پارک نبود. رفتم پارکینگ شهرداری. مسئول پارکینگ گفت:
- صد و پنجاه تومن بدهی دارین. باید کارت پارک رو دویست تومن شارژ کنید.
زنگ زدم شوهرم. داشتم برایش توضیح میدادم که مسئول پارکینگ گفت:
- ببخشید خانم، این میکادو برای آقای رئیسیه؟
- بله.
- فعلا نیازی نیست پولی پرداخت کنید. فقط اگه میشه چند تا پوستر بیارین برام تا بچسبونم به اتاقک اینجا.
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا