📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش چهلودوم
قدش نمیرسید پیکر شهدا را ببیند. از مادرش پرسید: «آقای رحمتی هم اونجاست؟»
مادرش گریه کرد.جواب نداشت
روی پنجههای پاهایش بلند شد تا شاید ببیند محبوبش را...
اما حتم دارم روزی پا جا پای استاندار محبوبش خواهد گذاشت.
ادامه دارد...
فریده عبدی | از #زنجان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۰۴ | #آذربایجان_شرقی #تبریز میدان شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش چهلوسوم
دستهایش را بالا برده بود، با لهجهی قشنگ خودش با مداح همراهی میکرد. به لطف چند سالی که توی خوابگاه دانشجویی زندگی کرده بودم کمی زبان کردی بلد بودم. نظرم را جلب کرده بود. پابه پای همه اشک میریخت. گفت «عکسم رو نگیریا!»
از منطقه کردستان آمده بود برای عرض ارادت.
ادامه دارد...
فاطمه حیدری | از #زنجان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۱۹ | #آذربایجان_شرقی #تبریز میدان شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش چهلوچهارم
بین جمعیت قفل شدهام و بزرگترین قدمی که میتوانم بردارم، یکی-دو سانت است. دست خودم را میگیرم و به سختی به پیادهرو می رسانم تا کمی سریعتر جلو بروم. اما در پیارهرو همان قدم چند سانتی را هم نمی توان برداشت.
ادامه دارد...
فائزه آسایش
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۲۰ | #آذربایجان_شرقی #تبریز میدان شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش چهلوپنجم
دقایقی قبل از میدان شهدا راه افتادهایم سمت میدان ساعت. رسیدهایم به وسطهای خیابان ارتش شمالی. دوستان میگویند ازدحام جمعیت از میدان شهدا تا دم مصلی است. هر لحظه هم جمعیت اضافه میشود. توی پیادهرو بودم که صدای طبل و سنج بلند شد. دستههای «شاخسِی» هم از پشت سر ملحق شدند به تشییع کنندگان. «یا حسین یا مظلومها» گره میخورد به «حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست»، به «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست»، «مرگ بر امریکا»، «مرگ بر لاسرائیل».
یاد حرف امام موسی صدر میافتم: «من حسینیه را حسینیه نمیدانم مگر آنکه دلاورانی را برای نبرد با دشمن اسرائیل فارغالتحصیل کند.»
همان حسینیهای که امیرعبداللهیانها را تربیت کرد، ابراهیم رئیسیها را، آلهاشمها و رحمتیها را.
ادامه دارد...
زینب علی اشرفی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۲۰ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش چهلوششم
از راننده ماشینی که جلوی مصلی پارک کرده بود، اجازه گرفتم تا چند لحظهای را به ماشینش تکیه بدهم. کمر درد امانم نمیداد اما دلم هنوز با جمعیت منتظری بود که جلوی مصلی ایستادهاند برای خداحافظی. پیرزنی سمتم آمد و گفت: «دخترم شما از گلهای تبرک نداری؟ ببرم برای نوهام که مریضه. میخوام با تابوت شهدای سید تبرک بشه»
دستم را توی جیبم کردم. نصف گلایلی را که کنار ماشین از سرباز گرفته بودم تقدیمش کردم. ذوق داشت و با چشمانی گریان گل را میبوسید. میگفت: «الهی خیر ببینی دخترم! نتونستم برم جلو. این سید یه عمر تو حرم مولا خادم بوده، حتما برکت میاره به خونهی پسرم»
ادامه دارد...
فاطمه حیدری | از #زنجان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۳۳ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش چهلوهفتم
ساعت ۱۱:۳۸ است. با حرکت مورچهای رسیدهایم وسطهای خیابان ارتش شمالی. بنری که روی درهای بسته.ی پاساژ بهارستان نصب شده توجهم را جلب میکند.
تاریخ شفاهی تبریز از پیوند بازار و انقلاب، خاطرات زیادی دارد.
ادامه دارد...
زینب علیاشرفی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۳۸ | #آذربایجان_شرقی #تبریز میدان شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش چهلوهشتم
قرار بود بر شانههای پسر تکیه کند...
سرت سلامت آقا!
ادامه دارد...
فریده عبدی | از #زنجان #خرمدره
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۳۸ | #آذربایجان_شرقی #تبریز میدان شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش چهلونهم
پرچم قرمزی که تاب میخورد نشان میدهد خودروی حامل پیکر شهدا به مصلی رسیده است. آنقدر شلوغ است که عبور از میان جمعیت برایمان سخت شده است. بغض دوباره گلویم را فشرد. میخواستم خودم را کنترل کنم تا روایتی دیگر بنویسم که یک دفعه مداح گفت: «حتما وقتی داشتند سقوط میکردند آقا ابالفضل را صدا زدهاند.»
یا ابوالفضل!
ادامه دارد...
فاطمه حیدری | از #زنجان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۵۵ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش پنجاهم
دقایقی پیش مجری تشکر آیتالله آلهاشمِ پدر را به مردم اعلام کرد، تشکر مسئولان را هم. از حضور مسئولین و اقشار مردمی استانهای دیگر در این مراسم تقدیر کرد. ختم مراسم را اعلام کرد.
اما ازدحام جمعیت طوریست که فکر نکنم حالاحالاها خیابان خلوت بشود. صدای سنج و طبل هنوز به گوش میرسد: «عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، مهدی صاحبزمان صاحبعزاست امروز»
خیلیها هنوز ایستادهاند. مثل این آقا که کاری به اعلام ختم مراسم ندارد. همان بالا با پوستر شهدای خدمت ایستاده، رو به جمعیت. «رسانهی مردمی»؛ با دیدن مرد و پوستر توی دستش این عبارت توی ذهنم ساخته میشود.
ادامه دارد...
زینب علیاشرفی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۱۲ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش پنجاهویکم
ساعت ۱۲:۰۰
مراسم تمام شد.
و داستان مقاوت همچنان ادامه دارد...
لیلا طهماسبی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۰۰ | #آذربایجان_شرقی #تبریز میدان ساعت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش پنجاهودوم
«اللهاکبر» اذان بلند شد. درهای مصلی باز شده بود برای اقامهی نماز جماعت ظهر و عصر.
بخشی از مردم راهی مصلی بودند و بخشی هم داشتند برمیگشتند. دمِ ورودی خواهران دیدم زنی چسبیده به درهای آهنی و شبکهای مصلی و زار میزند. فکر کردم یکی از همانهاییست که سالها اینجا پشت سر آیتالله آلهاشم نماز جمعه خوانده و پای خطابههایش نشسته است. نزدیکتر رفتم که از احوالش چیزی بفهمم. داشت با بسیجی ایستاده در ورودی صحبت میکرد. شنیدن «از آبادان اومدم» قلابی بود که انداخته شده بود تا من را دنبال قصهاش بکشاند. حرفهایش لای زنجمورهها گم بود و سخت میشد فهمید چه میگوید. فقط شنیدم که بسیجی میانسال بهش گفت: «اینا بزرگتر از این حرفات. حتماً میبخشن.» و یکدفعه رفت سمت مردی که توی دستش چند شاخه از برگهای نخل روی تابوتها بود. خواست تکهای از آن را بدهد به این خانم. مرد تردید داشت. گفت: «از آبادان اومده برای مراسم». مرد پذیرفت.
شاخهی نخل را که میداد دستش بسیجی دیگری آمد نزدیک و تکهپارچهی مشکی تبرکی را هم به زن داد: «این رو هم از روی تابوت شهدا برداشتم»
زن دلش آرام گرفت انگار. برگشت سمت من: «تو رو خدا اینا رو اینستا مینستا نذاریا!» گفتم نه و رفت.
از بسیجی میانسال پرسیدم ناراحتیش از چی بود؟ گفته بود من یه مدت به آقای رئیسی خیلی توهین کردم الآن اومدم معذرتخواهی کنم. کاش منو ببخشه!
ادامه دارد...
زینب علیاشرفی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۳۵ | #آذربایجان_شرقی #تبریز مصلی امام خمینی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش پنجاهوسوم
از صبح دیروز که این خبر تلخ منتشر شد، تبریز را غم گرفته بود. بغض سنگینی گلوی تبریزیها را میفشرد. مردم ساعتها قبل از شروع تشییع کف خیابان بودند.
ورود شهدا به خیابانها این بغض را شکست.
گریه بود و گریه بود و گریه بود...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش پنجاهوچهارم
جلوی تصویر شهدا میایستند تا عکس بگیرند. من هم از فرصت استفاده می کنم و چند تا عکس میگیرم. یکیشان چهرهی ایرانی دارد. نزدیک میشوم:
-چینی ان؟
+بله
نگاه پرسشگرانهام را که میبیند ادامه میدهد: «سرمایهگذار کارخانهی فولاد بستان آبادنان»
کوتاه جواب میدهد و میرود. پشت سرش میدوم: «کاش عجله نداشتید!» لبخند میزند و دور میشود. وسط خیابان ایستادهام و جمعیت را تماشا میکنم که می بینم همراه یکی از چینیها برگشت: «فارسی بلده هر سوالی دارین بپرسین.»
خیلی خوب فارسی حرف می زند: «اولین برخوردم با آیتالله آلهاشم در تشییع جنازه آقای خرم استاندار آذربایجان شرقی بود. از برخورد نزدیک و صمیمیش با مردم متعجب شده بودم. برخوردشون با ما هم خیلی خوب بود و برای حل مشکلات سرمایه گذاری خیلی کمکمون کردن.»
مکث میکند انگار که حیفش بیاید از رئیسجمهور صحبت نکند. میگوید: «با آقای رئیسی هم دیدار داشتم ما در چین به این راحتی نمی تونیم رئیسجمهور رو ببینیم ولی با ایشون در سفر استانی به آذربایجان وقت گرفتیم و رفتیم پیششون. حرف زدیم و مشکلات را مطرح کردیم. زمانمون تموم شد ولی آقای رئیسی گفتند اجازه بدین صحبت کنن.خیلی تشویقمون کردن برای سرمایهگذاری در ایران. ما ایران رو وطن دوممون می دونیم.»
خواستم در مورد چیزهایی که امروز میبیند صحبت کند. نگاهش را برد سمت جمعیت و گفت: «اینهمه جمعیت سیاه پوشیدن و اومدن. دیگه هیچ حرفی باقی نمی مونه."
ادامه دارد...
لیلا طهماسبی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۵۶ | #آذربایجان_شرقی #تبریز روبروی استانداری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
جشنی که عزا شد
از هفته قبل مدام با خودم فک میکردم برای ولادت امام رضا چکار کنم؟ با وجود نوزاد سه ماههام هرکاری را بالا پایین میکردم میدیدم نمیشود. در یخچال را که باز کردم شیشه سس توی یخچال چشمک میزد. به دلم افتاد کمی الویه درست کنم و بین نیازمندان توزیع کنم. اما بدون برنامه ریزی قبلی یکهو دو تا کار وقت گیر هم سپردند دستم برای جشن دوشنبه شب. دودو تا چهارتایی کردم و با خودم گفتم: «احتمالا این کار ثوابش بیشتره پس نذری باشه واسه بعد!»
سرگرم کار بودم که ناگهان اخبار سقوط رو دیدم.
دل توی دلم نبود. تا دیروقت بیدار ماندم و تسبیح چرخاندم. خبر شهادت را که شنیدم گریه امانم نمیداد. یاد روز سخت 13 دی 98 افتادم. دیگر جشنی در کار نبود. آستینها را بالا زدم و الویههای نذریام را این بار برای شهدای خدمت آماده کردم.
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردمی
پوستر مردمی
تا وارد کفش فروشی شدم، پسر جوان از مغازه بیرون آمد. با صاحب مغازه اشتباهش گرفتم و گفتم: «ببخشید از این پوسترها برای مغازهتون نمیخواید؟»
پسر جوان خندید و گفت: «مغازه ندارم ولی میتونم جلوی موتورم بزنم.»
پوستر را از دستم گرفت و رفت سراغ موتورش.
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
گریهی بابا
خواب را بر چشمانم حرام کرده بودم.
به هر امام و امامزادهای که میشد نذر کردم.
من فقط یک چیز میخواستم آن هم سلامتی سیدمان بود.
اما او آسمانیتر از این بود که اینجا بماند.
فقط برای چند لحظه غافل شدم و خوابم برد. توی خواب دیدم که پیدا شده اما سالم و سلامت، نه. رو به قبله به سجده رفتم و فریاد زدم که خدایا! چرا؟ با صدای فریاد خودم از خواب بیدار شدم. دیدم بابا بیقرار و پر از دلهره جلوی تلویزیون نشسته است.
حالی برای حرف زدن هم نداشت نگاهم قفلِ مجری شد که یکدفعه آیهی خداحافظی را نجوا کرد و این یعنی پایان.
پایان امیدهای ما و آغاز پرواز عاشقانهی او.
اولش حتی نمیتوانستم گریه کنم اصلاً نمیتوانستم باور کنم. صدای گریه های بابا من را به خودم آورد و اشکهایم جاری شد فریادی به بلندی آسمان زدم که چرا..
فاطمه کرمی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #زنجان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
معلمِ حسابی
تا صبح دل نگران بودم. نیمههای شب چند بار از خواب بیدار شدم و تلفن همراهم را نگاه کردم. امید داشتم خبر خوبی برسد. صبح قبل رفتن به مدرسه خبر شهادتش را اعلام کردند. اصلا باورم نمیشد.
سر صف صبحگاهی قرار بود من این خبر تلخی را به دانش آموزانم بدهم. دلم طاقت نیاورد. آخر چرا من؟ بچهها را راهی کلاس درس کردم و از مدرسه بیرون زدم. زدم زیر گریه و یک دل سیر اشک ریختم. موقع برگشت تصمیم گرفتم کاری کنم. عکس شهید جمهور را چاپ کردم و با یک بسته میکادو و پارچه سیاه به مدرسه برگشتم. با خودم فکر کردم شاید کار من امروز همین بود.
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
کاندیدای شهید من
آقاجواد از صندوق عقب ماشینش چند بسته عکس میآورد. «اینا رو پخش کنیم. فقط باید قبل اسمش یک «شهید» بنویسین.» تا میگوید «شهید» همه یکّه میخوریم. هنوز فکر میکنیم رییس جمهور داریم. بستهها را باز میکنیم. «سید محرومان»، «دولت کار و کرامت»... آقاجواد سر تکان میدهد: «برای انتخابات سالِ بعد، کنار گذاشته بودم.»
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
برای جوانان
ظهر جمعه ۲۲ بهمن سال ۹۵ بود. برای کلنگزنی پروژه احداث مجتمع مسکونی زوجهای جوان، راهی بلوار شهید ناصری شدیم. منطقهای که به تازگی به شهر ملحق شده بود. به محل رسیدیم.
از آنجا که این پروژه توسط آستان قدس رضوی ساخته میشد در انتظار تولیت آستان قدس برای کلنگ زنی بودیم. حدود یک ساعت گذشت، خودروهای شیشه دودی لوکس از راه رسیدند، چشم انتظار خروج آیت الله رئیسی از خودروبودیم اما خبری نشد. بعد از مدتی خودروی سمند سادهای نزدیک شد.
در خودرو که باز شد چهره نورانی تولیت را دیدم و از سر شوق فریاد زدم «بچه ها بیاین حاج آقا اومدن»
همکاران که هنوز باور نکرده بودند توجهی به حرفهای من نکردند و من اولین نفر به تولیت آستان قدس خوش آمد گفتم و با ایشان مصاحبه کردم. از دغدغه و آرزوهایشان برای خانهدار شدن زوجهای جوان نوشتم.
این تصویر درذهنمان ماند و جرقهای شد برای دلدادگی مان به ایشان تا بعدها که سمت ریاست جمهوری را عهدهدار شدند.
فاطمه رحیم زاده
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
وَ 31 اردیبهشت، این روزِ سخت...
روز سختی بود،خودمان هم نفهمیدیم چطورشب شد اینروزِ سخت. چند صف نمازگزار بود اما گویی فقط یک نفر در مسجد بود، ساکت و آرام!
بین دو نماز یکی از آقایان میکروفن دست گرفت، فقط چند بیت شعر خواند و آنقدر صدای گریه و ناله بلند شد که انگار همان لحظه بود که باورمان شد واقعاً از دست دادیم سید را!
بعداز نماز با اتوبوس ۵۰_۶۰ نفر رفتیم سمت مصلی برای برنامه،اولین بار بود حتی کودکان هم سرو صدا نمیکردند،آرام و بی صدا سمت مصلی رفتیم.
و امان از حال و هوای مصلی،همه جا سیاه و همه سیاه پوش، مذهبی غیر مذهبی کوچک و بزرگ فرقی نداشت، همه آمده بودند عقده دل خالی کنند و بغض در گلو را که از هشت صبح تاب آوردهاند آزاد کنند.آنقدر فضای مجلس اندوهناک و پر از غم بود که بیطاقت شدیم.
خصوصاً آنجایی که مداح گفت سه سرنشین سید بودند و سوخته بودند، مانندِ مادرمان زهرا س که میانِ شعله های آتش بود..
و ۳۱ اردیبهشتی که حک خواهد شد در ذهن ها و قلب های این مردم داغدیده...
مهدیس میرزایی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #بوشهر #عالیشهر
دریچه، رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
راننده تاکسی نگران
سوار تاکسی در راه منزل بودم و ذهنم پر بود از احتمالات که چه میشود زنده میمانند یا شهید میشوند. در همین فکرها بودم که راننده تاکسی شروع کرد:
ما که به این بنده خدا رای ندادیم ولی تازه داشتیم امیدوار میشدیم، اوضاع داشت بهتر میشد، ای بابا آدم خوبی بود، بین مردم بود، ولی عمرش کوتاه بود، من خودم مَسکن اسم نوشتم قراره امسال تحویل بگیرم، اگه زنده نمونه... .
کلا امیدی به زنده بودن نداشت منم اومدم فضا رو آروم کنم گفتم
- حاجی نگران نباش هنوز که چیزی معلوم نیست!
- گفت تو جنگلای اونجا رو رفتی؟!
گفتم نه!
من از کنارش رد شدم اگ زندهام بودن تا این وقت شب حتما خرسی چیزی خوردتشون، این اخبارم که معلوم نمیکنه، سه ساعته همش یه چیز میگن، الان مغازه دوستم بودم، اونجام همه نگران بودن داشتن تماشا میکردن اخبار و اونام همینو میگفتن.
رسیدیم مقصد و بهش گفتم نگران نباش همه چی درست میشه و پیاده شدم.
علیرضا زارعیان
یکشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #قم
حسینیه هنر قم
@hhonar_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تبریز
بخش پنجاهوپنجم
توی آن شلوغی میدان ساعت چشمم میخورد به چند جوان باقیافهای مغموم و پرچم عراق در دست.
دور هم جمع شدهاند و چند دوربین رویشان زوم کرده است.
المیادین برای مصاحبه پیشقدم می شود. به هم نزدیکتر میشوند و پرچم عراق را بالاتر با دو دست میگیرند و از ایران میگویند.
اصرارشان به بالا گرفتن پرچم کشورشان برایم جالب توجه است. انگار که میخواهند بگویند آی مردم! ما ایرانی نیستیم، اما تو این مصیبت همراه شما عزاداریم.
ادامه دارد...
حکیمه برتینا
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۰۰ | #آذربایجان_شرقی #تبریز میدان ساعت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا