📌 #رئیسجمهور_مردم
روایتِ ری
بخش سوم
کمی جلوتر از کانون اولیه مردمی که چهل دقیقهای هست منتظرند، چشمم به در باز مسجد فیروزآبادی میافتد، ایوان مسجد بهشتی است! نور خاصی انگار داخل مسجد است که مرا جلب میکند، مسجد بیست دقیقه به اذان مامن مردمانی شده است که آمدهاند تجدید قوا کنند. حیاط با صفای آن مرا به یاد مدارس علمیه میاندازد. مردان و زنان دور حوض نشستهاند که شاید شبستان باز شود. با باز شدن درب شبستان ازدحامی ایجاد میشود که ماندن را دشوار میسازد. احتمال میدهم وقت برای مرور مسیر این تشییع دارم فلذا راهی حرم می شوم.
در راه پیرمردی را میبینم که بر سکوی تیر چراغ برق نشسته. پیرمرد واقعا ضعیف است! رگی از او نیست که بیرون نزده باشد. از آنهایی است که وضعیتشان از عدم وزنگیری به لاغرشوندگی رسیده است. نفس که می کشد انگار دارد ذخایر ۸۰, ۹۰ ساله اش را به مصرف میرساند. این پیرمرد فرتوت چرا آمده؟
یاد بحث دیشب گروه میافتم که میگفتند این شهیدان را مقدس نکنید یا اینکه حالا شلوغش نکنید ما که می دانیم...
با خودم می گویم آقا مقدس کجاست؟ شلوغ چیست؟ چه چیزی می تواند این پیرمرد فرتوت را از کنج خانه به کنار جمعیت بکشاند؟ مردم، این محور گفتمان انقلاب، جز به ندای فطرتی که از درونشان میجوشد گوش نمیکنند.
ادامه دارد...
مهدی کیانی
پنجشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران #شهرری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایتِ ری
بخش چهارم
نزدیک بازار مردم روی میلههای کناری میدان نشستهاند. به صورت خودجوش تقسیمبندی شدهاند. پیرتر ها و کودکان روی میله نشسته و همراهان جوانتر پشت سرشان ایستادهاند. شبیه مراسمهای تشریفاتی خارجی هستند! اگر چه اینها نه گرینش شدهاند و نه تحت امر کسی به این نظم تن دادند.
توی بازار مغازههای بسته توجه را به بنای ساختمانها بیشتر جلب میکند. چهارضلعیهایی که به یک گردی پیوند میخورند و در راس خود نور را به ارمغان میآورند. آنها هم طبیعیتر از پاساژهای چند طبقه بالاشهر هستند. میان بازار فکر میکنم از جمعیت جلو زدهام و زرنگتر از بقیه در محل تدفین خواهم نشست اما چشمم به صف تفتیش قبل از حرم میافتد...
داخل که میشوم جمعیت عزادار منتظر در تدارک نماز ظهر و عصر هستند. من هم اولین کار خود را نماز می بینم.
بعد از نماز توجهم به دستان آقایی که دو نفر با من از سمت چپ فاصله دارد جلب می شود. دستهایی زمخت که کف آنها تیره شده و رویش خشکی زده، موهای جوگندمی روی صورتی تکیده و آفتاب سوختهاش خاطره بسیاری از آدمهای زحمتکش زندگیم را زنده میکند. میتوانم بگویم او هم از مردمی است که دستکاری نشده! در میان تفکرات جورواجور زندگی نکرده و خودش است. آمده تا خون دل را به اشک چشم بشوید.
ادامه دارد...
مهدی کیانی
پنجشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران #شهرری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایتِ ری
بخش پنجم
خودم را به ضریح میچسبانم. با این مرقد خوش حال و هوا آدم می خواهد عهد ببندد. انگار سیدالکریم در تهران مسئول درستکردن پیچ و مهرههای آدم است. سلامی میدهم و عقب عقب از روضه خارج میشوم. در فکر اینم که به سمت محل تدفین بروم و برگردم پیش تشییعکنندگان، البته با این تصور که هنوز تابوت شهید نیامده است!
درها را بستهاند. به دنبال چانهزنی و از خود تعریف کردن هستم که می گویند درب شش باز است. آقایی که ورود و خروج را کنترل میکند با زیرکی خاصی عدهای را وارد و شماری را خارج میکند. جوری که تعادل جمعیت حفظ شود. وارد جمعیت میشوم. قسمت ما جا برای نفسکشیدن هست ولی هرم گرمای نفسها بر سردی مرمرها غلبه کرده. مستاصل از اینکه چرا اینجا خبری نیست و کاش میشد برگردم و پیکر را مشایعت کنم، می بینم راه خروج هم بسته است و تنها میشود همینجا نشست و نوشت...
طولی نمیکشد که تلویزیون داخل شبستان ورود پیکر را به کربلای ایران نشان میدهد! شور به پا میشود. انگار فاصله زیادی تا ما دارد. یکبار دیگر میخواهم تصمیم برگشت را عملی کنم که ناگهان میبینم پیکر داخل میشود! بهت است که یک لحظه وجودم را فرا می گیرد. آخر این پیکر از راهِ بازی که من پیاده آمده بودم سریعتر رسید. انگار دستها رودی شده بودند که قایق پیکر رابه سرعت به مقصد رساندند، جمعیت بلند میشود و فاصله میان نشستهها حالا به فرصتی برای ایستادهها بدل میگردد. خودم را میرسان تا از این حظ معنوی بیبهره نمانم. خوش به حال آنکه زیر پیکر است!
ادامه دارد...
مهدی کیانی
پنجشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران #شهرری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایتِ ری
بخش ششم
خاک سرد است. گرمایِ آتشِ دلِ آدمیانِ داغدار را میگیرد که نسوزند. معمولا بعد از خاکسپاری آدمها میروند پی کارشان. آنان که نزدیکترند میمانند تا ته مانده رنجشان تسلی یابد. من ولی اینجا نمیبینم کسی برود پی کارش. این دستها که میجوشد و دم می دهد به این پیکر روان، نمیروند پی کارشان. اینها فلسفه امتداد شیعهاند در تاریخ. امروز در زیارت عاشورا خواندیم: "سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار" و من دیدم چگونه زیر این تابوت مطهر چندین و چند امیرعبداللهیان و رییسی ساخته شد. مردمانی که ساختار ابدی بودن ما را تلقی می کنند. معنایی هستند که هنوز مفهومی برای آن ها نیافتیم. دلند که آنچنان که باید به زبان جاری نشدهاند. مردمانی که نمیروند پی کارشان چرا که شیعه است و حادثهها، شیعه است و خون گلو، شیعه است و داغ جبین، شیعه است و حرکت!
و من از این سفر معنوی به مقصدی میرسم که امید است امتداد راه شهیدان باشد.
پایان.
مهدی کیانی
پنجشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران #شهرری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش بیستم
وارد مشهدالرضا شدیم، گرد غم و اندوه است که در شهر پاشیده شده،
با دوستان، از صحن انقلاب وارد و در رواق دارالحجه، هموطنی را دیدم که پسر شش سالهاش را روی دوش گرفته بود؛ پلاکاردی که نوشته بود: "شهادت بهترین فرجام، بدون برجام"
رفتم سراغش؛
آقای سرایدار از شیروان دو فرزند پسر ۶ و ۹ ساله و یک دختر ۱۲ ساله داشت. مادر خانواده سالهاست که از خادمین حرم امام است.
پدر خانواده:
«اون شب تا صبح کل خانواده از پسر شش ساله و همه با گریه و دعا و نماز و قرآن خواندیم...»
ادامه دارد...
سارا عصمتی | از #بجنورد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۳۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش بیستویکم
نشسته بود گوشهی خیابان و چشم به راه بود. میگفت:«همدانیها رسمشان این است، عزیز که از دست میدهند به سر و رویشان گِل میمالند.»
وسط حرفهاش هی سرش را بلند میکرد و نگاهش تا انتهای خیابانِ امام رضا(ع) کشیده میشد. چشم به راه بود.
خادم افتخاریِِ حرم، سید را بارها توی صحنها دیده بود.
میگفت:« هر بار که توی حرم میدیدیمش، دست بلند میکرد. لبخند میزد و جواب سلاممان را میداد.»
کمر درد و پا درد امانش را بریده بود. خودش را رسانده بود سر خیابان تا بشود قطرهای از این دریای بیپایان. میگفت:« نمیتوانم راه بروم. خودم را تا اینجا کشاندهام تا شاید... شاید سید برای آخرین بار دست بلند کند و سلامم را جواب بدهد.»
ادامه دارد...
محدثه نوری | از #سمنان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۳۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش بیستم و دوم
سرهایشان را بهم نزدیک میکنند. توی گوش هم چیزی میگویند و شانههایشان تکان میخورد. چند بار این صحنه تکرار میشود. ۶۰ سال بهشان میخورد. انگار سالهاست هم را میشناساند و رفیقاند... کاری به جمعیت ندارند؛ خودشاناند و خودشان؛ برای هم روضه میخوانند.
کنجکاو میشوم؛ خودم را بهشان نزدیک میکنم. گوشهایم را تیز میکنم تا از روضهشان چیزی نصیبم شود. "یک رای بهش دادیم و الان باید شفاعتمان کند". دوباره صدای گریهشان بلند میشود و شانههایشان میلرزد.
محمد اصغرزاده
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش بیستوسوم
کنارم پیرزنی تکیده ایستاده بود، ناخودآگاه گفت: «غرق رحمت خدا بشی»
نظرم را جلب کرد؛
- از کجا اومدید؟
- مال خود مشهدیم.
- خوش بحالتون که همشهری آقای رئیسی هستین، چقد ارادت دارین به آقا سید؟!
- از بین همه رئیسجمهورها [از همه] مظلومتر بود؛ خدا رحمتش کنه. فقط بخاطر جدش اومدم؛ که فردا شرمنده حضرت زهرا نشم. من با این سن و سال و چند سر عایله، آستان قدس زمین ما رو گرفته، خودم بهش (شهید رئیسی) نامه دادم که رسیدگی کنه، ولی آستان فقط اومد بازرسی گفت این زمین شاکی دیگه هم داره. و هیچی به هیچی شد. آستان با اون همه عظمت، چرا زمین من؟!
گفتم: «حاجی که مسئول آستان نبود، مسئولین آستان کم کاری کردن.»
گفت: «خدا رحمت کنه، مظلوم بود...»
آصف بهاری | از #بجنورد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۵:۳۵ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیوپنجم
خنده میکرد و پر از انرژی بود. نه انگار که پنج ساعت زیر نور خورشید بدو بدو کرده است.
به حالش غبطه خوردم و سریع خودم را بهش رساندم.
گفتم: "میشه بپرسم چرا اینقدر خوشحالی؟ همه نایی برای راه رفتن ندارند اما شما، انگار رو ابرها سواری؟"
خندهاش را ادامه داد و گفت: "خوشحالم چون در مراسم شهید خدمت، تونستم در حد توان خودم، کمک رسانی کنم."
نگاه به لباسش کردم و گفتم: "آخرین حرفت با شهید خدمت چی بود؟"
گفت: "ازش خواستم که بهم قوتی بده تا مثل خودش، سر از پا نشناسم و فقط دغدغهام مردم باشه و بس."
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۰۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند میدان قدس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیوششم
تازه مراسم تمام شده بود که نظرم جلب شد؛
- چی شد؟ از حال رفته بود؟ نمیدانم. فقط دیدم بطری را روی سر و کولش خالی کردند و زیر بغلش را گرفتند. یک پسر قدبلند لاغر با نیمآستین. چهرهاش گرفته بود و نای راه رفتن نداشت.
بدا به حال خودم که این مردم را نمیفهمم. ببین! پیکر شهدا را بردهاند اما زن و مرد و بچه، هنوز در میدان پاسداران ایستادهاند. دلشان نمیآید فضایی را ترک کنند که تا چند دقیقه قبل پیکر شهدا آنجا بوده.
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیوهفتم
- اونجا، اون وسط!
پرچم سیاه و قرمز و سبزشان موج برداشته است توی هوا.
فکرش را بکن! مردم یک کشور دیگر، کیلومترها راه را کوبیدهاند، آمدهاند ایران که در تشییع رئیسجمهور ایران باشند. افغانستانیها را میگویم. از جیبشان هزینه کردهاند تا برسند اینجا. پرچمشان را که دیدم جا خوردم. مگر رئیسی، رئیسجمهور اینها هم بوده؟
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۳۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند میدان جانباز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیونهم
لباس زیبای خدام، توجهم را جلب کرد، اسمش محمدرضا فرهانیان بود؛
- از دیروز ظهر موکب رو با کمک خیرین، اهالی، هیاتها و مساجد بر پا کردیم. مردم تا فهمیدند که قرار هست موکب برای زائرها برپا شود، استقبال کردند. هرکس هرچه در توان داشت در طبق اخلاص گذاشت. با کمکهای جمع شده، تونستیم مواد عدسی و چای رو فراهم کنیم.
از دیشب، بچهها درگیر کار هستند. داربست میزدند و گریه میکردند. باورشان نیست که این آخرین پذیرایی است از رییسجمهورشان.
دیروز هم مثل امروز، گرم بود. یک بنده خدایی وقتی دید داریم موکب رو آماده می کنیم، رفت و بعد از چند دقیقه با آب سرد و بستنی و هندوانه برگشت. بچهها گریهشان بیشتر شد. چون حال و هوای مردم رو میدیدند.
از ساعت ۵ صبح، بچهها توی موکب آماده به خدمت بودند. عدسی و چایی، ساعت ۷ آماده شد و بین زائرها پخش کردیم...
آنقدر سرگرم پذیرایی از مهمانان بودم که فقط یک لحظه ماشین حمل شهید رییسی رو دیدم، امیدوارم که ما رو در حال خدمت مثل خودش، دیده باشه.»
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۵۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلم
دل آسمان بیرجند، مثل مردمانش سرریز شد و نتوانست تاب بیاورد. بغضش را خالی کرد اما بعد از رفتن پیکرها.
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۰۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند مسیر برگشت به #سبزوار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
انگار یادمان رفته بود.mp3
3.91M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
انگار یادمان رفته بود...
انگار یادمان رفته بود رئیسجمهورها هم شهید میشوند. رییسجمهور برایمان آدمی بود پیچیده در لایههای تودرتوی امنیتی که بادیگاردهایش نمیگذارند آب توی دلش تکان بخورد.
انگار یادمان رفته بود وزرا هم شهید میشوند؛ آن هم از نوع امور خارجهاش.
آخرین باری که امام جمعهای شهید شد را یادتان هست؟ شاید آیت الله اشرفی اصفهانی بوده، امام جمعه کرمانشاه... شاید هم نه؛ فکر کنم امام جمعه کازرون بود...
📃 متن کامل
✍ شبنم غفاری | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش بیستوچهارم
از چند ماه پیش قرار بود، دوم خرداد با بچههای کادر مدرسه برویم مشهد. بعضیها با این تاریخ موافق نبودند؛ قرار شد تیر بیایند، وقتی رئیس؛جمهور و همراهان شهید شدند، تصمیم گرفتیم غالبا تاریخ اول بیاییم و توفیق تشییع شهدا را از دست ندهیم.
حدود ساعت ۲ از اندرزگو راه افتادم به سمت خیابان امام رضا، هر چه به خیابان نزدیکتر میشدم ازدحام بیشتر میشد. از ابتدای خیابان امام رضا جمعیت متراکم بود و حرکت کُندتر میشد. نهایتاً تا کوچه ۱۰ توانستم به استقبال کاروان شهدا بروم. بین راه یزله عراقیها را دیدم؛ یزله میکردند و نوای آمریکا شیطان الاکبر سر میدادند. چند ساعت منتظر ماندم تا کاروان شهدا رسید.
یاد پیادهروی اربعین افتادم، پرچمهای پاکستان، حزبالله لبنان، فاطمیون افغانستان، هند و اندونزی هم علاوه بر پرچم عراق میدیدم. به علاوه آفریقاییها که همیشه من را یاد جون بن هوی میاندازند.
تا نزدیکیهای غروب پشت کاروان آرام آرام با نوای مادحین به سمت باب الرضا آمدم. در راه بازگشت از جلوی مسجد ملاهاشم رد شدم و یاد سحر ایام نوروزی افتادم که سید ابراهیم در زمان تولیت آستان قدس بیبگیروببند بین صفوف نماز داشت نافله شب میخواند.
ادامه دارد...
امیررضا خشنودی | از #شیراز
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلویکم
دقیق نمیدانم چند سالم است؛ بیست یا بیستویک، مهم نیست. در عمرم هیچ وقت توی چنین تشییعی نبودهام.
انگار اینجا تنفس کشیدن فرق میکند با همه جا.
آن مرد را ببین، آن زن، آن جوان. انگار خودشان را نمی بینند. فقط محو تابوت اند؛ محو شهید، محو رئیس جمهور. نه، شاید هم رئیس جمهور محو آن هاست!
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند میدان جانباز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت زنجان
بخش پنجم
با صدای بلندگو از خواب پرید با چشمهای زیبایش اطراف را نگاه کرد، بغض کرد.
با صدای گریهاش قلش هم از خواب پرید،
زنی که کنارش بود آرام بغلش کرد؛
- برگردیم؟؟
- نه تا آخرش باید باشیم؛ مگه اینا از وسط راه برگشتن ما برگردیم؟
بچهها آرام شدند؛
صدای مهدی رسولی در بلندگو پیچید:
«باید رفت؛
باید دنبال پرچمت تا ابد رفت...»
ادامه دارد...
فریده عبدی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #زنجان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلودوم
اول صبح بود و هنوز از پیکرها خبری نبود. مراسم همان ۷ و نیم شروع شد اما خیابانها چیز دیگری میگفت. انگار که مداح، دیر رسیده بود. همه منتظر، توی خیابانها نشسته بودند. مداح با دیدن جمعیت، شستش خبردار شد که امروز گریاندن، کار سختی نیست. دلها بیشتر از همیشه آماده است.
نوحهخوانی شروع شد. گاهی صدای گریهها به قدری بلند بود که صدایی جز حق حق مردم، نمیشنیدم.
در میان سیل جمعیت، یک عده بیتفاوت به اطراف، نشسته بودند و زجه میزدند.
چند بار افسوس خوردم که ای کاش میتوانستم گوشهای را برای زجه زدن انتخاب کنم. اما وقت گریه نبود. مسئولیت ثبت این لحظات بر گردنم بود. گرچه در و دیوار شهر، تمام گریهها، حرفها، راز و نیازها را ثبت میکرد.
با هر بار بغض کردن، یاد شهید خدمت افتادم که چه بغضها فرو برد. چه گریههایی که نکرد.
به جای گریه، گره از کار مردم باز کرد.
اما این بار، مردم به تلافی، گریهها کردن تا دل سبک کنند.
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۳۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند خیابان پاسداران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خداحافظ رئیسجمهور مقاومت
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از قریب ۵۰ روز، باورش سخت است که دوباره اینگونه ایام تلخ تکرار شد...
غم و داغی بر روی غم دیگر...
داغی که مجدد دلمان را آتش کشید...
دیدن عمامه مشکی ات روی تابوت، داغ دلمان را صد چندان کرد...
اللهم تقبل منا هذا القربان
خدایا این قربانی ها را از ما بپذیر
الهی رضاً برضائک و تسلیماً لامرک
خدایا به رضای تو راضی هستیم و تسلیم امر توییم
رئیسی عزیز هم در راه تو فدا شد...
خدایا شهادت میدهم امروز کسی را به خاک میسپاریم که رنگ و بوی زندگیش الهی بود...
کسی که در راه خدمت به خلق تو فداکارانه و ایثارگونه
شب و روز نداشت،
تعطیلی نداشت،
خستگی نداشت،
خواب و خوراک درستی نداشت،
راه دور و نزدیک نمیشناخت،
سیل و زلزله مانع اراده اش نبود،
زخم زبان و تهمت ها اراده اش را نشکست...
به پدرم گفته بود، خستگی را خسته خواهد کرد... و این هم شد...
میگفت برای خدمت به مردم آمده... و این را هم با ایثار جانش نشان داد...
ای امام رضا(ع)، ای امام رئوف، ای پاره تن پیامبر، ای غریب طوس، ای قلب ایران...
خادم شهیدت، ابراهیم سوخته در آتش، نواده صالحت، حالا به تو پناه آورده...
آمده ای شاه پناهش بده...
چشم زمین و آسمان گریان شده...
خداحافظ ای مخاطب سخنان ناصواب،
خداحافظ ای شنونده و صبر کننده بر تهمت ها،
خداحافظ آقا سید خوش اخلاق و مهربون،
خداحافظ مرد خستگی ناپذیر،
خداحافظ ای ایستاده در صف اول جهاد،
خداحافظ رئیس جمهور مقاومت،
خداحافظ رفیق حاج قاسم،
خداحافظ ای سید محرومان،
خداحافظ یار رهبرم
قبول باشه آقا سید، رستگار شدی، اجر مجاهدت هات را با مدال شهادت گرفتی...
قرار بود در افتتاحیه مجلس خبرگان از نزدیک خدمتتان برسم ولی تقدیر الهی این بود که شما جاودانه بمانید و ما به دنبال تاریخ برویم و در آن گم شویم...
سلام ما را به جدت رسول الله برسان،
سلام ما را به امیر مومنان (ع) برسان،
سلام ما را به سیدالشهداء (ع) برسان،
سلام ما را به همه انبیاء و اولیاء برسان،
سلام ما را به شهدا برسان.
محمد مهدی زاهدی | پسر شهید زاهدی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
eitaa.com/shahid_mohammadrezazahedi
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا