eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7هزار دنبال‌کننده
516 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زلف عفاف، رشتۀ دامان زینب است آیات صبر، پایۀ ایمان زینب است ایثار و پـاکدامنی و عزم و اقتدار این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است حبل المتینِ قافـله سالار عاشقان تا روز حشر، موی پریشان زینب است گل زخم‌های پیکر صد پارۀ حسین آیـات بی‌شمارۀ قرآن زینب است سرهای نوک نیزه همه دسته‌های گل تن‌های پاره پاره، گلستان زینب است آن نیزه‌ای که خصم به قلب حسین زد زخمش هنوز بر دل سوزان زینب است بـا یـاد صبح یازدهم، صبح بی حسین هر روز صبح، شام غریبان زینب است وقتی که گفت بـا سپه کوفـه "اُسکُتوا" دیـدند کائنات بـه فرمان زینب است وقتی رقیـه را بـه ره شام می‌زدنـد دیدم حسین، دست به دامان زینب است یاللعجب مگر که قیامت بـه پا شده بر نیزه آفتاب درخشان زینب است روز جزا بـهانـۀ شیعه بـرای عـفو خون حسین و دیدۀ گریان زینب است هر کس که پا نهد به عزا خانۀ حسین بر او کرم کنید که مهمان زینب است تـا آفتاب بـذل کند نـور خویش را "میثم" همیشه بندۀ احسان زینب است @raziolhossein
این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت از خیمه های بی سروسامان  گذشته بود اما هنوز آتش در را به یاد داشت آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود آن  پرده های آخر صفین ناگهان از پیش چشم آینه یک آن گذشته بود می دید آیه آیه آن زیر دست و پاست کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود زینب هزار بار خودش هم شهید شد از بس که ازکنار شهیدان گذشته بود یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود @raziolhossein
بعد از غروب سرخ که جان ها مذاب شد آنجا که هتک حرمت گل ها ثواب شد تا جیب های غارتی کوفه پر شود دنیای درد بر سر زینب خراب شد خلخال های سوخته در بهت کودکان بعد از ظفر غنیمت جنگ انتخاب شد سرباز ها که تاجر بی رگ شدند و بعد روی تمام زینت طفلان حساب شد وقتی که خوب فاتح سوغات ها شدند وقتی حرم ز آتش غم بی حجاب شد پای فرات سمت حرم باز شد ولی اهل حرم به آب چشیدن عذاب شد ناگاه با صدای جگر سوز مادری در قلب داغدار حرم انقلاب شد حالا رباب هست و علی اصغری که نیست حالا که آب هست امیدش سراب شد در جستجوی بال و پر سینه سرخ خود قبری که خالی است نصیب رباب شد @raziolhossein1
اشکی مرا به شام مصیبت نمانده است چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود هرچند جانِ عرض ارادت نمانده است ما را ببخش زنده اگر مانده‌ایم باز... گرچه نَفَس گرفته و طاقت نمانده است ما خسته‌ایم خسته‌تر از ماست دخترت حالا که خیمه‌ای شبِ غارت نمانده است   ما خسته‌ایم خسته‌تر از ماست خواهرت او مانده‌است حیف که قُوَت نمانده است ما خسته و رُباب  ولی خسته تر زِ ما عباس کو که یک رگِ غیرت نمانده است در علقمه سپاهِ حرم مانده رویِ خاک چیزی چرا از آنهمه قامت نمانده است من کربلا رسیدم و دیدم غروب شد چیزی به غیر رَخت اسارت نمانده است @raziolhossein
همین امروز اکبر داشتم حیف همین امروز اصغر داشتم حیف ندارم طاقتِ نامحرما رو که من هفتا برادر داشتم حیف کمانی‌تر از این خواهر نمیشُد حریفِ گریه‌ی مادر نمیشُد می‌ببخشی خواهرت زیرِ کتک بود گلوت از این مرتب‌تر نمیشُد کنارِ ناقه‌های بی جهازم میخندن بر من و سوز و گدازم جنازت‌رو نمی شناختم ولی تو دارم میرم بیا تشیع جنازم رُباب این تیر دنیاتو گرفته سکینه شمر باباتو گرفته کنارِ ناقه‌ی عریان سنانه ببین عباس کی جاتو گرفته رُباب است دلی پر تاب مهتاب نتاب امشب به روی آب مهتاب نزار موی یتیما رو ببینند نتاب امشب به ما مهتاب مهتاب زدن از پیش رو از پشت ای داد زدن با سیلی و با مشت ای داد جدا از پیکرت اصلا نمی شه حرامی دخترت رو کشت ای داد @raziolhossein
دختری بر جسم صد چاک پدر افتاده بود وان بدن، آغوش بهر دخترش بگشاده بود قتلگه محراب شد، دختر نماز عشق خواند بوسه‌هایش سجده بود و آن بدن سجاده بود کعب‌نی پا در میانی کرد بهر تسلیت بر حمایت عمه‌اش تا پای جان اِستاده بود گر سپر زینب نمی‌شد کعب‌نی را بی‌گمان جسم دختر هم کنار جسم باب افتاده بود @raziolhossein
عصر در آتش خیمه دل پیغمبر سوخت آنچنان سوخت که از شعله دل حیدر سوخت نه فقط دامن طفلان، نه فقط معجرها گوشه ی خیمه عبا سوخت، تن اکبر سوخت وسط سرخی آتش دل زینب اما یاد مسمار درو سوختن مادر سوخت بعد ها  کنج خرابه به پدر دختر گفت: تو نبودی کمکم روی سرم معجر سوخت از غم سوختن اهل حرم بود اگر نیمه  شب آمدو در کنج تنور  آن سر سوخت خیمه ها سوخت و باد آمدو خاکستر رفت دشت آرام شد اما دل یک مادر سوخت دید آزاد شده آب ولی طفلش نیست ناله زد از جگرو یاد لب اصغر سوخت @raziolhossein
اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب فلک از دورِ ناهنجارِخود لختی عِنان در کش شکایت های گوناگون مرابا کوکب است امشب برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن که زینب بی تو چون در ذکرِ یا رب یا رب است امشب جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشتِ پر وحشت تو در خوابِ خوش و بیمار در تاب و تب است امشب سرت مهمانِ خولی و تنت با ساربان همدم مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب بگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلی ز زلف و عارض اکبرقمر در عقرب است امشب صبا از من به زهرا گو بیا شامِ غریبان بین که گریان دیدهٔ دشمن به حال زینب است امشب @raziolhossein
صبح من رفت و مرا انچه که باقیست شب است سر تو ذبح شد و اینکه نمردم عجب است آنقدر خار فرو رفته به پایم که نگو اصلا انگار که این دشت پر از بولهب است من که همصحبت پیغمبر و زهرا بودم چه کنم هم سخنم حرمله ی بی ادب است شمر دور و بر زنهای حرم میچرخد برسانید به عباس که وقت غضب است هرچه من میشمرم باز دوتا بچه کم است ای خدا گمشده دارم.به دلم تاب و تب است چه شده از ته گودال صدا می اید؟ ساربان رفته جلو.ناقه اش اما عقب است من که تا حال بدون تو نکردم سفری پیش رویم سفر کوفه و شام و حلب است @raziolhossein
ببین که با اهالی زمین چه می‌کند حسین زمین نه، با تمام عالمین چه می‌کند حسین غمش کنار می‌زند هرآنچه هست فاصله دوباره با محرّمش ببین چه می‌کند حسین چنان علی که بذل کرده در رکوع خود نگین ببین که در سجود با نگین چه می‌کند حسین دلم کباب شد میان روضه، شاعری سرود که با سه بار نام آتشین چه می‌کند حسین* دویده‌ شعله‌ی غمش بدون مرز در جهان کدام لشکر است اینچنین؟ چه می‌کند حسین؟ محرّمش چنین پر از شکوه و اقتدار شد نگاه کن برای اربعین چه می‌کند حسین * تو با سه بار نام آتشین خود چقدر دل کباب می‌کنی حسین @raziolhossein
بر کشتگان ز غرفۀ جنّت، نظاره کن اوّل، نظر بدین بدن پاره‌پاره کن با این‌که زخم پیکر او را شماره نیست باز آی و زخم پیکر او را شماره کن بر سنگ خاره بین، بدن ناز‌پرورَش سر کن خروش و خون به‌دل‌سنگ‌خاره کن بیرون ز گوش فاطمه کردند گوشوار لرزان تنش، مشاهده چون گوشواره کن سرهای چون ستاره نگر بر سر سنان وز چشم اشک‌بار، دو رخ پُر ستاره کن بنْگر نهال قامت عبّاس را نگون وز نو، قیامتی به جهان، آشکاره کن اصغر که بود دوش پدر، گاهواره‌اش او را ز خاک تیره نظر، گاهواره کن تا بنْگری به کوفه چه بر ما همی رود با ما یکی سفر، سوی «دار الاماره» کن @raziolhossein
برادر آتش از تو،‌ خَرمن از من ز داغت اشک دامن دامن از من ببین سهم من و گرگان کوفی از آنان یوسف و پیراهن از من شده انگشت بی انگشتر از تو هزاران طعنۀ اهریمن از من تو با صد زخم خندیدی به قاتل ولیکن خنده‌های دشمن از من تو در گودال و من بالای گودال ز تو جان دادن و جان کندن از من @raziolhossein
ندارد وسعت داغم مساحت ندیدم بعدِ تو یک روز راحت مرا از کربلا بردند اما دلم جا ماند بین قتلگاهت ندارد شام غم هایم سپیده من و یک کاروان قد خمیده رسیده وقت آغاز جدایی خداحافظ تن در خون تپیده خزان شد پیش چشمم باغی از یاس منم تنها در این هنگام حساس مهیای سفر هستم ولی آه ندارم محرمی برخیز عباس تو که رفتی کشید آتش زبانه حرامی حمله‌ور شد وحشیانه امان از بی‌حیایی‌های دشمن امان از طعنه‌های تازیانه دل من داغدار رفتن تو به روی خاک این صحرا تن تو تمام گرگ‌ها در قتله گاه و چه دعوایی سر پیراهن تو @raziolhossein
دردها هست ولی فرصت گفتاری نیست چه کنم قافله را قافله سالاری نیست بگذارید بگریم به جوارش امشب تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست پای یک‌طفل نبینی که پرازخون نشده‌است دیده بگشا که به باغت گل بی خاری نیست بر تو هر زخم تنت گریه خون سر کرده ست در تن تو به جز از دیده خونباری نیست فرصت گریه ندادند به بلبل در باغ بلبل نغمه زنی در غم گلزاری نیست غم اطفال فراری به بیابان چه خوری؟ عمه با ماست، نگویی که مددکاری نیست آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان‌اند غیر تب بر سر بیمار، پرستاری نیست @raziolhossein
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست جای سالم ز چه‌رو درهمه‌اعضای تو نیست بس که پیکان و سِنان بر تن تو بوسه زده جای یک‌بوسۀ خواهر به سراپای تو نیست مصحف من تو و، انصار، ورق‌های توأند یک‌طرف‌نیست که‌برخاک،‌ورق‌های‌تو نیست نه سری مانده،نه‌انگشت و نه انگشتری‌ات چه‌کند دختر حیران که شناسای تو نیست رفتی و داغ تو هر لحظه به من می‌گوید بی‌نفس‌مانده‌ای اکنون که‌مسیحای تو نیست رأس تو بر نی و با یوسف کنعان گویم بعد از این‌هیچ کسی محوتماشای تو نیست آب اگر بی تو بنوشم جگرم می‌سوزد دیدمت تشنۀ یک جرعه و سقای تو نیست گر نشسته‌ست و شکسته‌ست‌نمازم چه‌غمی روح قدقامت من جز قد و بالای تو نیست @raziolhossein
چقدر بر زمین جسد باقیست نه جسد از ستم ، سند باقیست آنچه از رفتگان ، نرفتنی است داغ عشق است و تا ابد باقیست سرِ سلطان عشق ، رفت و تنش با جراحاتِ بی عدد باقیست سر و همسر ، بنی امیه بَرد تن ، برای بنی اسد کافیست از بدن هم ، همین قَدَر که فقط بی ریا ، بوریا شود باقیست گرچه باقی از او نمانده تنی بر تنش ، هرکه هر چه زد باقیست بر لب خواهرش هم از دیروز نامسلمان ، مزن لگد باقیست میبرندش ولی بروی لبش بی تو زینب ، کجا رود باقیست دخترش را کشان کشان بُردند پسرش ، دست بر لحد باقیست کوه ، در قبر کودکی دفن شد * نوجوانِ کشیده قد باقیست از علی ، گرچه یک علی مانده تا ابد ، یا علی مدد باقیست * حضرت عباس (ع) @raziolhossein
سرگشته بانوان وسط آتش خیام چون در میان آب، نقوش ستاره‏‌ها   اطفال خردسال، ز اطراف خیمه‏‌ها هر سو دوان چو از دل آتش، شراره‌‏ها   غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود چیزی نماند در بر ایشان ز پاره‏‌ها   انگشت رفت در سر انگشتری به باد شد گوش‌ها دریده پی گوشواره‏‌ها   سبط شهی که نام همایون او برند هر صبح و ظهر و شام فراز مناره‏‌ها   در خاک و خون فتاده و تازند بر تنش با نعل‌ها که ناله برآمد ز خاره‌‏ها @raziolhossein1
ای مصحف ورق ورق، ای روح پیکرم! آیا تویی برادر من؟ نیست باورم با آنکه در جوار تو یک عمر بوده‌ام نشناسمت کنون که تو هستی برادرم بر سینۀ شکافته‌ات چون نظر کنم یاد آورم ز سینۀ مجروح مادرم این غم کجا برم که ز هجده عزیز خود یک پیرهن نشانه برم نزد مادرم پامال جور و دستخوش کینه‌ام ببین ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم عمر منی که از کف من رفته‌ای و من بی تو گمان بودن خود را نمی‌برم ای خشک‌ لب، کنار فرات از غمت ببین دریاست در کنار من از دیدۀ ترم با کعب‌نی کنند جدا از توام و لیک از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم دیشب کنار پیکر پاکت چه‌ها گذشت کاین خاک‌ها هنوز دهد بوی مادرم؟ دیدم که دست ظلم، تو را سنگ می‌زند بگذاشتم دو دست خود آن گاه بر سرم @raziolhossein
بی سرپناه ، سایهٔ بر سر کجا روم با شمر و با سنانِ ستمگر کجا روم همراه خواهرت شده چشمان پستِشان از ترس دستِ دشمن و معجر کجا روم با گریهاش آخرش از دست می رود من با ربابِ بی علی اصغر کجا روم درآتش خیام به صحرا دویده ایم از بغض شهر شام، برادر کجا روم زد تازیانه لحظه محمل سواری است وقتی که نیست شانه اکبر کجا روم @raziolhossein
آفتابا هلال ماه شدی  کاروان را چراغ راه شدی بر سرم سایهء سرت افتاد ما تَوَهَّمت یا شَقیقَ فؤاد بر سر نی سر تو آیت نور نِی شجر، من کلیم محمل طور چشمهای تو محملم را برد صوت قرآن تو دلم را برد مصحف سرخ هیفده آیه  سر نی کرده بر سرم سایه  من شدم سایه بان پیکر تو  حال شد سایه بان من سر تو کاش یک دم به خاطر دل من خم شود نیزه در مقابل من تا بگیرم ز نوک نی به برت  بزنم بوسه ها به زخم سرت   نیزه از خون حنجرت خجل است  نیزه دارت چقدر سنگدل است نی که خم می شود مقابل من او شود دورتر ز محمل من کاش سنگی که خورده بر سر تو خصم می زد به فرق خواهر تو کس ندیده کنار یکدیگر  آفتاب و غبار و خاکستر یاد روزی که مادرت زهرا همچو جان در بغل گرفت مرا شانه زد حلقه حلقه مویم را غرق گلبوسه کرد رویم را گفت: زینب تو نور عین منی که شبیه من و حسین منی گردش آفتاب و مه تا بود این شباهت همیشه در ما بود حال ای جان و دل ز من برده این شباهت چرا به هم خورده؟ موی زینب سفید و موی تو سرخ روی زینب کبود و روی تو سرخ صورت من ز آفتاب، کبود صورت تو ز سنگ، خون آلود در دو چشمم نگاه خستهء توست  عکس پیشانی شکستهء توست یا بیا خون ز صورتت شویم یا تو خون پاک کن ز گیسویم کاش می شد که جامه چاک کنم خون ز پیشانی تو پاک کنم   کاش پیش از بریدن سر تو  می بریدند سر ز خواهر تو تیر تا از کمان شتافته بود  کاش قلب مرا شکافته بود  نیزه بر صورت تو چنگ زده کی به پیشانی تو سنگ زده؟ از سر تو شکسته تر، کمرم از گلوی تو پاره تر، جگرم آسمان بر سرم خراب شده  گرد ره بر رخم حجاب شده   یوسف فاطمه! عزیز دلم  از تو و دختران تو خجلم... @raziolhossein
دست من و زنجیر، فکرش را نمی کردم چه زود گشتم پیر، فکرش را نمی کردم بالای تل بودم خودم دیدم که شد خنجر باحنجرت درگیر، فکرش را نمی کردم من با تو بودم، بی تو از عمرِ بدون تو… …اینقدر باشم سیر!، فکرش را نمی کردم مسمار و پهلو و غلاف و شعله را دیدم اما گلو و تیر، فکرش را نمی کردم دیدم برادر اصغرت را پیش چشمانت تیری گرفت از شیر، فکرش را نمی کردم بی دست شد سقا و پرچم بر زمین افتاد آن دستِ پرچم‌گیر، فکرش را نمی کردم تا بود عباسم کنارم، شمر می لرزید حالا که گشته شیر، فکرش را نمی کردم شمشیر بالا رفت و پایین آمد و اکبر… مُردم از آن تصویر، فکرش را نمی کردم درکوچه های کوفه در پیش کنیزانم خیلی شدم تحقیر، فکرش را نمی کردم خوابی که دیدم در زمان خردسالی ام با اینکه شد تعبیر، فکرش را نمی کردم حالا فقط من ماندم و راس تو بر نیزه ای وای از این تقدیر، فکرش را نمی کردم @raziolhossein
دلدار من به جز تو کسی نیست دلبرم نازت اگر به قیمت هستی است میخرم چشمان خویش بسته ای و گریه میکنی شرمنده ام از اینکه به سر نیست معجرم تو روی نیزه یک سر پاشیده می بری من این سه ساله ای که کتک خورده می برم تو فکر من که نیزه تنم را کبود کرد من یاد دست و سینه و پهلوی مادرم همبازی رقیه به نیزه چه میکند نیزه به حلق جا نشده، خاک بر سرم @raziolhossein
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو من به تو دوخته‌ام دیده، تو بر من، از نی یک جهان راز، نهفته به نگاه من و تو اُسرا با من و رأس شهدا با تو به نی چشم تاریخ ندیده‌ست سپاه من و تو روی تو ماه من و ماهِ تو عباس امّا ابر خون ساخته پنهان رخ ماه من و تو آیه خواندن ز تو، تفسیر ز من، تا دانند که به جز گفتن حق نیست گناه من و تو هر دو نَستوه چو کوهیم برِ سیل امّا عشق، دلگرم شد، از سردی آه من و تو... «مدّعی خواست که از بیخ کند ریشهٔ ما» بی‌خبر زآن که غروب است پگاه من و تو @raziolhossein
ای سایه سرم به سرم باش یاحسین هردم فروغ چشم ترم باش یاحسین من روی ناقه گریه کنم از برای تو تو روی نیزه نوحه گرم باش یاحسین قرآن بخوان که دل شده تنگ صدای تو آرامش دل و جگرم باش یاحسین ای از مدینه همسفرم ای برادرم مثل همیشه دور و برم باش یاحسین همچون هلال گاه عیانی و گه نهان قدری مقابل نظرم باش یاحسین منکه نشد به پیکر تو سایبان شوم اما تو سایبان سرم باش یاحسین اطراف من ببین ،به علمدار خود بگو همواره پاسدار حرم باش یاحسین با دیدن سر علی اصغر رباب گفت:... (خیلی مراقب پسرم باش یاحسین) @raziolhossein
مُهر فراغ بر جگرم خورد بی حسین زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین میخواستم نسوزم ازین شعله ها ولی آتش به روی بال و پرم خورد بی حسین من که شب سیاه ندیدم تمام عمر تیر سه شعبه بر قمرم خورد بی حسین دست تو نیست ؛ نیزه مرا راه میبرد خیلی به دست و بر کمرم خورد بی حسین پیرم ...توان تند دویدن نداشتم فریادها بروی سرم خورد بی حسین ما را ندیده بود کسی وقت بودنت چشم غریبه سمت حرم خورد بی حسین ماییم و آستین لباسی که معجرست دستی بدست شعله ورم خورد بی حسین ما داغدیده ایم ولی ساز میزنند خنده به اشک چشم ترم خورد بی حسین سنگم که میزدند دو دستم نقاب بود باران سنگ بر سپرم خورد بی حسین بی محرمم بلند شو ای محرم حرم من ماندم و اسیری و اشک و غم حرم @raziolhossein