eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
6.8هزار دنبال‌کننده
514 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من زینب صبور تو بودم ولی حسین هنگام قتل صبر تو صبرم تمام شد دیدم که جای آب لبت نیزه میخورد  ازآن به بعد آب به لب ها حرام شد ای احترام واجب زینب ، دم غروب  عریان شدی و جسم تو بی احترام شد بعد از عبور چکمه ی شمر از تنت حسین صحبت ز نعلهای سواره نظام شد خیلی نگاهشان به من اذیت کننده بود دور و بر تو ، دور و برم ازدحام شد کارم کجا کشیده که پرده نشین شهر با شمر بد دهن سر تو همکلام شد @raziolhossein
از تشنگی و زخم به جسمش توان نبود دورش به غیرِ لشگر آوازه خوان نبود از پشتِ سر به پشت سرش سنگ میزدند  حتی برای ثانیه ای در امان نبود هربار گفت "واعطشا" سنگ و نیزه خورد این رسم میزبانیِّ از میهمان نبود تنگی جا و یک بدن و کوهی از سالح جایی برای آمدن دیگران نبود دردِ هزار و نهصد پنجاه زخم تیغ  مانند درد زخم زبان سنان نبود افتاده بود زیر قدم های یک سپاه  مردی که الیق قدمش آسمان نبود با یک لباس کهنه سوی قتلگاه رفت  اما غروب بر تن پاکش همان نبود شاهی که سایه اش به سر کائنات بود روی تن بدون سرش سایبان نبود کنج تنور کوفه سرش بوی نان گرفت  در شام، بوی نانِ سرش بود و نان نبود @raziolhossein
دَر قَتلِگاه آمدم و سَر نداشتی جایی بدونِ زَخم به پیکَر نداشتی دیدم تو را، چه دیدَنی اِی پاره ی دلم... حَتّی لباسِ کُهنه ای دَر بَر نداشتی جُز روی حَنجری که، هَمه بوسه اَش زدند جایی برای بوسه ی خَنجَر نداشتی؟ زینب بمیرد، این همه خونی شُدی چرا؟ خواهر شود فَدای تو، یاوَر نداشتی؟ تَه مانده های پیرُهَنَت هَم رُبوده شُد چیزی برای غارَتِ لَشکَر نداشتی... اِی وای... سینه ی تو پُر اَز جای پا شُده یکی دو تا که اِرث زِ مادَر نداشتی بی کَس شُدی، زِ پُشتِ سَرَت نِیزه خورده ای! حَق می دَهَم حُسِین، بَرادَر نداشتی! @raziolhossein
آه ، ای بی کفنِ کرببلا وای‌حسین تنت اینجاست سرت رفته کجا وای‌حسین خاک عالم به سرم خاک نکردند تو را خاک آلود تنت گشته رها وای‌حسین آنقدر  دور تو شمشیر و سنان ریخته است شده گودال تو چون کوه منا وای‌حسین پدرت از زرهِ قیمتی عَمْر گذشت از لباست نگذشتند چرا وای‌حسین چادر سوخته ای دارم اگر بگذارند میکشم بر تن تو جای عبا وای‌حسین روز جمعه نه ، تو را روز دوشنبه کشتند قاتل مادرمان کشت تو را وای‌حسین هرکجا مادر تو بوسه زده نیزه زدند جایی یک بوسه نداری به خدا وای‌حسین قطعه قطعه شدی و بعد از آن ذبح شدی قتلِ صبرت به خدا کُشت مرا وای‌حسین تو کریمی غم انگشتریت را نخورم بگو انگشت تو افتاده کجا وای‌حسین من که یک عمر فقط با تو سفر می رفتم حال با شمر روم شام بلا وای‌حسین کعب نی میخورم اما چه کنم این نامرد؟ بین مردم نبرد اسم مرا وای‌حسین روی نی حرف بزن ، آیه بخوان ، کاری کن نشود خواهرت انگشت‌نما وای‌حسین @raziolhossein
شمیمِ اشک و آه ای وای مادر زِ هر سو بسته راه ای وای مادر زِ تَل می کرد نگاه ای وای خواهر میانِ قتلگاه ای وای مادر @raziolhossein
فراق گشته مقدر ،گمان نمیکردم رسید لحظه آخر ،گمان نمیکردم به دست وپا وسرت بوسه ها زدم اما.. به پاره پاره حنجر گمان نمیکردم همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد ولی ز چکمه لشکر گمان نمیکردم! گمان به نیزه وشمشیر وسنگ می بردم ولی به کندی خنجر گمان نمیکردم قبول! بی توسفر میکنم به شام اما.. کنار شمر برادر گمان نمیکردم تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند به آن طریق که دیگر گمان‌ نمیکردم سربریده به هرمادری نشان دادند ولی به مادر اصغر گمان نمیکردم به آیه خواندن تو با همان لب زخمی که چوب خورده مکرر گمان نمیکردم یزید ومجلس ونامحرمان همه به کنار به میز وتخته و آن سر گمان نمیکردم @raziolhossein
از حَرَم تا قَتلگه زِینَب صَدا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین سُوی دُشمَن عِصمتِ کُبرا هَراسان آمَدِه پا بِرهنِه وا اَخا گُویان بِه میدان آمَدِه زِینَبِ بی خانمان با چِشمِ گریان آمَدِه از بَرای دِیدَنِ شاهِ شَهیدان آمَدِه دِید دَر دُریای خونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین اَمر بَر آن دُختَرِ زَهرا چِنِین دُشوار شد دَر میانِ مَعرکه بی یار و بی غَمخوار شد چارِهء دِیگر نَدِیدِه عاقِبَت ناچار شد مُلتجی بَر اِبنِ سعدِ کَافَرِ غدّار شد دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین دَستها بَر سَر بِزَد با نالِه و فَریاد و آه گُفت زِینب اِی عُمر سَعدِ لَعین و رُو سیاه می‌کُشند اِین قُوم حُسینم را تُو می‌نمائی نِگاه یک مُسلمان نِیست آیا دَر میانِ اِین سِپاه دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین صُوتِ زِینَب را شِنیدِه چِشمِ خُونِین کَرد وا بَر تَکَلّم آمَدِه گُفتا غَرِیبِ کَربَلا تو مَکُن اِینجا تَوَقُف رُو بِخیمِه خواهرا از بَرای قَتلِ مَن می‌آیَد آن شِمرِ دَغا دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین مُنتَظِر بَرگشت آن غَمخوارِه بَر سُوی خِیام جَمع می‌کَرد آلِ طاها را بیک خِیمِه تَمام شد بُلَند آوازِ تَکبِیرِ صَدای اَهلِ شام بانگ زَد از آسمان رُوح الاَمین قُتِل الاِمام دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین زِین مُحنَتِ غَم جُمله ذَرّاتِ جَهان ضَجِه و نالِه کُنان بودِه هَمِه قُدُوسیان فاطمِه بَر سَر بزَد آمَد بفَریاد و فَغان گُفت یا جَدّا بِبین آیا چِه کَردِه است اُمّتان دِید دَر دَریای خُونِین دَست و پا می‌زَد حُسین دَست و پا می‌زَد حُسین زِینَب صَدا می‌زَد حُسین @raziolhossein
 در دل خیمه گل یاسمنی داشت حسین کودک تشنه ی شیرین سخنی داشت حسین کاش مانند برادر حرمی داشت حسن کاش مانند برادر کفنی داشت حسین هر دو نور اند و تفاوت سرِ همسر دارند بد زنی داشت حسن شیر زنی داشت حسین سر به زانوی برادر حسن آخر جان داد کاش بالای سر خود حسنی داشت حسین پسر مادر آب است که از فرط عطش خشک تر از لب صحرا دهنی داشت حسین دید خواهر تن عریان برادر را گفت خواست میدان برود پیرهنی داشت حسین نعلها سخت روی سینه او کوبیدند تهِ گودال خودش سینه زنی داشت حسین ساربان زود خودش را تهِ گودال رساند یادش آمد که عقیق یمنی داشت حسین @raziolhossein
آه ، ای بی کفنِ کرببلا وای‌حسین تنت اینجاست سرت رفته کجا وای‌حسین خاک عالم به سرم خاک نکردند تو را خاک آلود تنت گشته رها وای‌حسین آنقدر  دور تو شمشیر و سنان ریخته است شده گودال تو چون کوه منا وای‌حسین پدرت از زرهِ قیمتی عَمْر گذشت از لباست نگذشتند چرا وای‌حسین چادر سوخته ای دارم اگر بگذارند میکشم بر تن تو جای عبا وای‌حسین روز جمعه نه ، تو را روز دوشنبه کشتند قاتل مادرمان کشت تو را وای‌حسین هرکجا مادر تو بوسه زده نیزه زدند جایی یک بوسه نداری به خدا وای‌حسین قطعه قطعه شدی و بعد از آن ذبح شدی قتلِ صبرت به خدا کُشت مرا وای‌حسین تو کریمی غم انگشتریت را نخورم بگو انگشت تو افتاده کجا وای‌حسین من که یک عمر فقط با تو سفر می رفتم حال با شمر روم شام بلا وای‌حسین کعب نی میخورم اما چه کنم این نامرد؟ بین مردم نبرد اسم مرا وای‌حسین روی نی حرف بزن ، آیه بخوان ، کاری کن نشود خواهرت انگشت‌نما وای‌حسین @raziolhossein
میان قتلگاه است و نگاه آخرش باشد تمام لشکرش رفتند ، زینب لشکرش باشد شده گودال بیت الله و کعبه هست ثارالله منم حاجی ، طواف من به دور پیکرش باشد زسوز تشنگی ، کرب و بلا را دود می بیند نگاه او به سوی ساقی آب آورش باشد به خیمه رفتم و برگشته ام ، دیدم که برگشته سر فرصت نشسته شمر ، سرگرم سرش باشد به او گفتم جدا کردی سرش دست از سرش بردار تبسم کرد و گفت: تازه وقت حنجرش باشد به زیر سم مرکب هر که می ماند نمی ماند منم پروانه و از شمع من خاکسترش باشد بود مادر به یک گوشه به هر گوشه جگرگوشه نمی دانم کدامین یوسف او در برش باشد ! نشد او رو به قبله ، هر چه رو به قبله اش کردم ز بس پاشید حتی ، قبله مشکل باورش باشد ندیده هیچ چشمی بشمرد خواهر ، برادر را نباشدکار کس این کار ، کار خواهرش باشد چو او را جمع میکردم به من یک جمع خندیدن همه دیدند از بسمل ، فقط بال و پرش باشد به گودال هر که آید ، دست خالی بر نمی گردد کسی را من نمی دیدم که نومید از درش باشد بسکه چکمه روی سینه خورده سینه اش نرم است شکسته استخوان او ، به مثل مادرش باشد ز پا افتاد، پای حرمله در خیمه ها وا شد میان خیمه دنبال سه ساله دخترش باشد @raziolhossein
وقت غروب گشت و نشد سر جدا هنوز راحت جدا نشد سر او از قفا هنوز بعد از هزار و نهصد پنجاه جای زخم مانده است ده سوار و چهل جای پا هنوز آقا گرسنه کُشته و تشنه شهید شد خصمش چگونه سیر نشد از جفا هنوز دردا بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد و هست بر دل او دردها هنوز سوغاتی امشب از تنش انگشتری برند زینب خبر ندارد از این ماجرا هنوز @raziolhossein
دیر آمدم، دیر آمدم سر را جدا کرد سر را جدا کرد و نظر در خیمه‌ها کرد خونی که مثل چشمه از هر زخم جوشید گودال را لبریز از خون خدا کرد در خون وضو کردی و افتادی به سجده یک نیزه از پشت سر آمد، اقتدا کرد از خاکِ شور مقتلت پر شد دهانت حق نمک را شمر، این‌گونه ادا کرد شمر است این که در میان قتلگاه است یا آن حرامی که مدینه شر به پا کرد دیشب سرت بر دامن من بود و حالا خولی به خورجینش سرت را برد و جا کرد چشم سپاه کوفه گریان تا ابد باد تو زنده بودی و نگاه بد به ما کرد :: دیر آمدم، دیر آمدم، سر را بریدند سر را بریدند و به سوی ما دویدند بستند با نیزه، دهانی را که از آن نام علی مرتضی را می‌شنیدند با نعل تازه روی جسمت اسب راندند ده‌تا حرامی، پای‌کوب شام عیدند شمشیرهایی که به کتف و شانه خوردند آثار بار نان و خرما را ندیدند با حرص افتادند به جان یتیمان آن‌ها که دیگر از غنیمت ناامیدند روزی شرر به چادر زهرا کشاندند امروز هم از دخترش معجر کشیدند این بی‌پناهان اهل و اطفال حسینند دنبالشان در دشت، اوباش یزیدند @raziolhossein
حدودا ساعت سه شمر وارد شد به گودالش زنا زاده نگاهی کرد آقا را و می خندید بر حالش به خاک افتاده بود ارباب…چشمانش کمی بسته صدایش از ته حنجر..صدای خس خس خسته برش گرداند با پا تا کند پا مال جسمش را برش گرداند با پا تا بسوزاند دل زهرا به دورش صدنفر بودند با تیغ و نی و خنجر برای کشتنش خیلی مصمم بود آن لشکر حدودا ساعت «چار» است دیگر کار پیچیده به روی تل خاکی دختری از ترس لرزیده حدودا ساعت پنج است..در گودال غوغا شد سر دزدیدن پیراهن ارباب دعوا شد حدودا ساعت «شیش» است،قاتل دور مقتول است همه رفتند از گودال،اما شمر مشغول است @raziolhossein
همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم حتی برای شمر و خولی من امامم من آمدم از سنگ‌ها هم دُر بسازم از کوفیان تا می‌توانم حر بسازم بگذار ابر تیرها بارش بگیرند شمشیرها از جسمم آرامش بگیرند باید بمانم گرچه تیغ و دشنه باشد شاید یکی از این جماعت تشنه باشد شاید یکی یک جلوۀ روشن بخواهد شاید یکی انگشتری از من بخواهد پیراهنم وقتی که سهم این و آن است آغوش من با نعل اسبان مهربان است شاید دل سنگ کسی را نرم کردم شاید تنور خانه‌ای را گرم کردم تاریخ را پای کلام خود نشاندم من خطبه‌ام را با زبان زخم خواندم تاریخ را آزاد کردم با قیامم همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم @raziolhossein
نورحق، پیشانی‌اش از ظلمت باطل شکست حرمت آل عبا در کربلا کامل شکست کار چوب و سنگ و تیر و نیزه و خنجر نبود چهره اش در علقمه بعد از ابوفاضل شکست چوبه های تیر را با ذکر یا زهرا شکست کار تیر پهلویش دشوار شد مشکل شکست ذوالجناح آهسته آقا را لب مقتل گذاشت دید وقتی دنده اش را نیزه ناغافل شکست خاک بر چادرنماز زینب کبری رسید بادبان کشتی پهناوری در گِل شکست داشت با چشمان خود میگفت زینب جان نیا گوشه‌ی ابروی او را چکمه‌ی قاتل شکست سینه ی شاه دو عالم قیمتش عرش خداست دشمن او عرش را با قیمتی نازل شکست طعنه زد: «کو ساقی کوثر که سیرابت کند؟» شمر روی سینه اش هر قدْر میشد دل شکست نرم کردند استخوان های تنش را نعل ها استخوان هایی که از داغ ابوفاضل شکست @raziolhossein
بعد تو کی واسه من تب میکنه کی منو سوار مرکب میکنه نگرانم حالا که دارم میرم کی تن تورو مرتب می کنه @raziolhossein
فراق گشته مقدر ،گمان نمیکردم رسید لحظه آخر ،گمان نمیکردم به دست وپا وسرت بوسه ها زدم اما.. به پاره پاره حنجر گمان نمیکردم همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد ولی ز چکمه لشکر گمان نمیکردم! گمان به نیزه وشمشیر وسنگ می بردم ولی به کندی خنجر گمان نمیکردم قبول! بی توسفر میکنم به شام اما.. کنار شمر برادر گمان نمیکردم تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند به آن طریق که دیگر گمان‌ نمیکردم سربریده به هرمادری نشان دادند ولی به مادر اصغر گمان نمیکردم به آیه خواندن تو با همان لب زخمی که چوب خورده مکرر گمان نمیکردم یزید ومجلس ونامحرمان همه به کنار به میز وتخته و آن سر گمان نمیکردم @raziolhossein
آه ، ای بی کفنِ کرببلا وای‌حسین تنت اینجاست سرت رفته کجا وای‌حسین خاک عالم به سرم خاک نکردند تو را خاک آلود تنت گشته رها وای‌حسین آنقدر  دور تو شمشیر و سنان ریخته است شده گودال تو چون کوه منا وای‌حسین پدرت از زرهِ قیمتی عَمْر گذشت از لباست نگذشتند چرا وای‌حسین چادر سوخته ای دارم اگر بگذارند میکشم بر تن تو جای عبا وای‌حسین روز جمعه نه ، تو را روز دوشنبه کشتند قاتل مادرمان کشت تو را وای‌حسین هرکجا مادر تو بوسه زده نیزه زدند جایی یک بوسه نداری به خدا وای‌حسین قطعه قطعه شدی و بعد از آن ذبح شدی قتلِ صبرت به خدا کُشت مرا وای‌حسین تو کریمی غم انگشتریت را نخورم بگو انگشت تو افتاده کجا وای‌حسین من که یک عمر فقط با تو سفر می رفتم حال با شمر روم شام بلا وای‌حسین کعب نی میخورم اما چه کنم این نامرد؟ بین مردم نبرد اسم مرا وای‌حسین روی نی حرف بزن ، آیه بخوان ، کاری کن نشود خواهرت انگشت‌نما وای‌حسین @raziolhossein
دَر قَتلِگاه آمدم و سَر نداشتی جایی بدونِ زَخم به پیکَر نداشتی دیدم تو را، چه دیدَنی اِی پاره ی دلم... حَتّی لباسِ کُهنه ای دَر بَر نداشتی جُز روی حَنجری که، هَمه بوسه اَش زدند جایی برای بوسه ی خَنجَر نداشتی؟ زینب بمیرد، این همه خونی شُدی چرا؟ خواهر شود فَدای تو، یاوَر نداشتی؟ تَه مانده های پیرُهَنَت هَم رُبوده شُد چیزی برای غارَتِ لَشکَر نداشتی... اِی وای... سینه ی تو پُر اَز جای پا شُده یکی دو تا که اِرث زِ مادَر نداشتی بی کَس شُدی، زِ پُشتِ سَرَت نِیزه خورده ای! حَق می دَهَم حُسِین، بَرادَر نداشتی! @raziolhossein
تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم.. گمان به نیزه و شمشیر و سنگ میبردم ولی به کندی خنجر! گمان نمیکردم! همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد ولی ز چکمه ی لشکر گمان نمیکردم @raziolhossein
تفسیر عشق درس الفبای کربلاست لب تشنه خضر در پی صحرای کربلاست «باز این چه‌شورش‌است که‌در خلق‌عالم است» نیل و فرات تشنۀ موسای کربلاست عیسی به‌عرش‌رفت، ولی‌روضه‌خواند و گفت عریان به روی خاک مسیحای کربلاست باید علی شود زکریّای کربلا وقتی که روی نِی سر یحیای کربلاست بعد از گذشت این همه سال از شهادتش خلقت هنوز مات معمّای کربلاست ای باخبر ز سرّ معما شما بگو ای روضه‌خوانِ ناحیه، آقا شما بگو آقا نوشته‌اند که جدت کفن نداشت گیرم کفن نبود، چرا پیرهن نداشت؟ از پای‌کوب اسب سواران شنیده‌ام بردند روی نیزه سری را که تن نداشت پیچیده بود در خودش از آتش عطش داغی که‌داشت در جگرخود حسن نداشت انگشتری که با خودش آورده بود کو؟ ای کاش هیچ وقت عقیق یمن نداشت چشمی به چشم‌قاتل و چشمی به خیمه‌ها همراه کاروان خود ای کاش زن نداشت حق با شماست شام و سحر گریه می‌کنید جای سرشک، خون جگر گریه می‌کنید @raziolhossein
کسی که سفره‌ی افلاک را بی وقفه نان میداد چرا با تشنه کامی زیر پای شمر جان میداد به زیر دست و‌ پا روح عبادت دست و پا میزد همان ساعت کسی در لشکر دشمن اذان میداد مناجاتش به مقتل رو‌به پایان بود بی تردید سنان تنها اگر یک لحظه‌ی دیگر امان میداد گمانم این خطا از کارهای قاتلش باشد کجا سلطان عالم پشت  سوی آسمان میداد لگد کوب آن‌چنان شد زیر پای مرکب دشمن نسیمی پیکر او را در آن صحرا تکان  میداد حسینی را که من فهمیده ام حاجت اگر میدید خود انگشتر بدون زخم دست ساربان میداد رها شد  کشته زیر آفتاب داغ آن صحرا کسی که قد و بالایش به زهرا سایه بان میداد سر او را اگر چه برد خولی با خودش کوفه ولی انگشت او تنها مخیم را نشان میداد @raziolhossein
شمیمِ اشک و آه ای وای مادر زِ هر سو بسته راه ای وای مادر زِ تَل می کرد نگاه ای وای خواهر میانِ قتلگاه ای وای مادر @raziolhossein