eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.7هزار دنبال‌کننده
732 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی غریبِ فاطمه بر زین وداع کرد گاهی ز مرکب آمده پایین وداع کرد نزدیک بود، اهل مُخیم فدا شوند از بس امام عاطفه سنگین وداع کرد دختر زیاد داشت برای همین حسین با خیمه های غمزده چندین وداع کرد چیزی نمانده بود که قالب تهی کند وقتی که زینب از همه ی دین وداع کرد مقتل نوشته است که آقای تشنه ام با یک دل شکسته و غمگین وداع کرد وقتی سپرد اصغر خود را به دست خاک یا رب چگونه لحظه ی تدفین وداع کرد مویه کُنان و موی‌کَنان شد عقیله تا معصوم با محاسن خونین وداع کرد @raziolhossein
بعد از ماجرای کربلا یزیدِ ملعون از شمر پرسید تو در کربلا بودی هیچگاه دلت برای حسین سوخت؟ شمر ملعون گفت یکی از جاهایی که دلم‌ را سوزاند زمانی بود که حسین در  آخرین وداع درب خیمه آمد و دختر کوچکی دست به گردن او انداخت و چنان ناله وا ابتاه بلند کرد که دلهای مارا به سوز و گداز انداخت. حسین هم سر به زیر انداخته و اشک از چشمانش جاری بود و آن کودک‌ میگفت باباجان مارا به مدینه برگردان سحاب رحمت ۵۴۹ @raziolhossein
ای رویِ تو روز و مویِ تو چون شب من بر سوز دلت سوخت دلِ مركب من از بابِ جگر سوخته ات بوسه مخواه ترسم كه بسوزد رُخ تو از لبِ من @raziolhossein
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن، ببوس این دختر کوچک‌تر خود را لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست برو در نهر علقم، کن خبر آب‌آور خود را ز دورادور، می‌دیدم گلویت عمه می‌بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را به همراه مسافر آب می‌پاشند، ‌من ناچارم به دنبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟ @raziolhossein
کس ندیده درعالم این چنین گرفتاری شه رود به میدان و زن کندجلوداری ای امام بی یاور برجهانیان رهبر ازجفای این لشگربی معین وبی یاری شاه کم سپاهی تو بهر ما پناهی تو حجت الهی تو تو عزیز داداری خسرو حجازی تو محیی نمازی تو شاه سرفرازی تو نزد حضرت باری کشته شد جوانانت جمله یار و اعوانت نی تورا هواداری نی تو را علمداری ای شهنشه عطشان میروی سوی میدان از پی تو چون باران اشک ما شده جاری خواهران تو گریان در میان این عدوان توروان سوی میدان ما به گریه و زاری اهل بیت پیغمبر مانده بی کس و مضطر نی ز بهر ما یاور جز امام بیماری ای عزیز پیغمبر شهریار بی لشکر نی تورا کسی غیر از خواهر دل افکاری خواهرت فدای تو شد فزون بلای تو از این به جای تو می کنم فداکاری @raziolhossein
دین من دنیای من ایمان من عزم میدان کرده ای یا جان من ؟ با چنین وضعی که داری می‌روی بند می‌آید مگر باران من سیل اشکم را ببین پشت سرت کربلا غرق است در طوفان من همچنان پلکم که می‌لرزد به اشک لرزه افتاده است بر دستان من تا نرفته با تو جان از پیکرم رحم کن بر قامت لرزان من من گرفتم دست بر دامان تو دخترانت دست بر دامان من تو که میدانی در این پنجاه سال دیدن تو بوده آب و نان من تو فقط غصه نخور گریه نکن هر چه رنج و درد هست از آن من التماس آشکارای من است اشک زیر مقنعه پنهان من پشت کردی به حرم با این وجود رو به پایان آمده دیوان من رفتی و زود است که اعلان کند رحلتت را رحل نِی قرآن من بی تو و عباس و اکبر عاقبت درد آور می‌شود پایان من @raziolhossein1
با دختران خسته ات امشب وداع کن با نجمه و رقیه و زینب وداع کن با ما وداع میکنی امشب برای چه؟ بستی گره به معجر زینب برای چه؟ این بغض را به سینه ما جمع میکنی از روی خاک ، خار چرا جمع میکنی ؟ جای وداع کاش که من را بغل کنی امشب مرا به نیت فردا بغل کنی فرموده است مادرمان تا ببوسمت فردا که وقت نیست ، بمان تا ببوسمت باید ادا کنم سخن مادر تورا میبوسمت ، گلوی تو را حنجر تورا امشب دل همه نگران من و تو هست فردا غروب شمر میان من و تو هست فردا غروب روی تنت جای بوسه نیست بر جای جای پیرهنت جای بوسه نیست فردا غروب پیکر تو زیر نیزه هاست پیراهن شریف تو درگیر نیزه هایت فردا غروب دور تو جنجال میکنند جمعیتی روانه گودال میکنند من میدوم به مقتل و راهم نمیدهند بعد از تو بی پناه ، پناهم نمیدهند تو آه میکشی و جوابت نمیدهند من التماس ميكنم آبت نمیدهند گودال محو چهره پیغمبری توست در دست شمر حلقه انگشتری توست فردا غروب حرمله گستاخ میشود با خشکی گلوی تو سرشاخ میشود فردا غروب شمر روی سینه تو و ... سنگ است میخورد روی آیینه تو و ... فردا محاسن تو به دستان قاتل است زینب میان حلقه جمعی اراذل است با ریگ های داغ مرا میزنند آه یک عده قلچماق مرا میزنند آه فردا غروب دور حرم طبل ميزنند بر اسبهاي تازه نفس نعل ميزنند فردا غروب موی رقیه چه میشود؟ خیمه پس از عموی رقیه چه میشود؟ فردا غروب مادر ما بین مقتل است خنجر میان پنجه قاتل معطل است @raziolhossein
میروی پشت سرت این دل من جا مانده قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده بس‌که سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟ همه دشت به من گرم تماشا مانده خوب شد نیست اباالفضل، وگرنه میدید خواهرش در وسط معرکه تنها مانده بوسه‌ی زیر گلویت عوض مادر بود نوبت بوسه‌ی من بر روی رگ ها مانده @raziolhossein