eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.7هزار دنبال‌کننده
736 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب گدایی ام ز تو آقا بهانه است مارا نگاه کن که بهانه اعانه است دست دلم برای گدایی دخیل توست از پشت در ببین که گدا سر به شانه است آقا ضریح خاکی و مخفی مادرت تنها ترین نشانه ز تو بی نشانه است هر جا که حرف از غم مادر بیان شود اشکت روان و سوز دلت عاشقانه است این روزها که مادرتان بستری شده گرد غمی عجیب بر این آشیانه است این روزها علی چقدر گریه میکند چله نشین حاجت بیمار خانه است حرفی نمیزند به کسی فاطمه چرا؟ اشکش سر نماز چرا مخفیانه است؟ پیشش حسین کاسه ی آبی می آورد کار حسین او چِقَدَر مادرانه است.. . کنج خرابه دخترکی ناله می زند بر روی پیکرش اثر تازیانه است.. @raziolhossein
رسید روضه ی چارم..عقیله حیران است شب وساطت طفلان و اذن میدان است میان خیمه ی زینب دوباره طوفان است رسیده خدمت ارباب و دیده باران است حسین مانده و زینب..چه قاب و تصویری عجب سکوت عجیبی…چه حال دلگیری.. گرفته دست برادر که یاورش باشد فقط نه خواهر او،بلکه مادرش باشد که مرهمی به روی داغ اکبرش باشد میان خیمه ی ارباب،حیدرش باشد عقیله ی علویه،خودِ خودِ مولاست و آخرین قسمش جان حضرت زهراست که ای تمام من ای یارِ بهتر از جانم نگاه کن به نگاهم ببین پریشانم اگرچه در خورِ شان تو نیست..می دانم قبول کن کم مارا به ذبح طفلانم برای غصه ی من چاره ای کن آقاجان خودت دعای سفر را بخوان بر این طفلان خیال کن که بمانند پیش خواهر تو هزار خولی ببینند در برابر تو هجوم حرمله ها را به سمت دختر تو به روی نیزه ببینند راس اصغر تو تو را به گودیِ گودال و زخم بر بدنت به زیر سم فرس ها و نیزه در دهنت مرا به بند اسارت میان نا محرم سر بریده ی تو..گیسوان تو در هم به نیزه ای سر عباس را که شد مبهم مرا به بزم شراب و عذاب در هر دم قسم به جان تو دق می کنند بی تردید همان دمی که ببینند صورتت پاشید @raziolhossein
رسید قافله در کربلا و ثارالله به ماه طایفه‌اش رو نمود: بسم الله بزن به خاک علَم را که کربلا اینجاست بگو به خواهرمان که قرار ما اینجاست نگاه کن به حرم...با تو عالمی دارند تو پیششان که بمانی، مگر غمی دارند؟ رقیه پیش تو دلخوش‌ترینِ دوران است به روی دوش تو بر مَسند سلیمان است علَم به دست تو تا هست، ساقی لشکر سکینه را چه خیالی زِ غارت معجر؟ رُباب خیره به دریا و حال شیدایی تمام دشت شده مات صوت لالایی بِنَفسی‌اَنت عزیزم..تو تکیه‌گاه منی به روزِ بی کسی‌ام  ملجاء و پناه منی ته مسیر همینجا و این بیابان است و ظهر روز دهم روز عید قربان است علیِ اکبر من روی خاک می‌اُفتد به برگ‌های تنش جای چاک می‌اُفتد امانت حسنم می‌شود چو گُل پرپر دوباره زنده شود روضه‌ی در و مادر گلوی طفل مرا، تیر می‌شود همدم چگونه بعدِ علی تا به خیمه برگردم؟ کنار علقمه خون می‌شود به پا عباس و دست‌های تو از تَن شود جدا عباس تو بر زمین که فتادی، حرم به هم ریزد کنار پیکر تو مادرم به هم ریزد به حال و روز من و تو بلند می‌خندند به روی تک تک اعضات شرط می‌بندند تو نیستی که ببینی چقدر بدحالم تو نیستی که ببینی اسیر گودالم برای ذبح سرم استخاره می‌گیرند و جان محتضرم، چند باره می‌گیرند @raziolhossein
بنا داری که اینجا خیمه ای بر پا کنی آقا؟‌ دو چشم بی قرارم را ز غم دریا کنی آقا؟ خودت را و مرا آواره ی صحرا کنی آقا؟ خودت را راهی نیزه…قد من تا کنی آقا؟ - بیا تا فرصتی باقیست از این راه برگردیم دلم دلشوره ای دارد..بیا ای ماه برگردیم - خودت هم خوب میدانی که جانم بسته بر جانت دلم را می برد یک خنده ات یک برق چشمانت ولی حالا شده زینب دل آشوب و پریشانت برادرجان مرا دریاب…ای دستم به دامانت - ببین حال مرا…جان خودت بدجور می ترسم من از کوفه و از آن مردم مغرور می ترسم - الهی تا قیامت سایه ات روی سرم باشد اباالفضلم بماند قوت بال و پرم باشد پناه خواهرش باشد..حریم معجرم باشد امید آخرم باشد…کنار این حرم باشد - دلم گرم است تا وقتی علمدار حرم با ماست دل آرام من و این کاروان و کل دخترهاست - جوانت را ببین..حیف است واللهِ علی اکبر که چشمی شور افتد بر رخ ماه علی اکبر تو که طاقت نداری بشنوی آه علی اکبر چگونه تاب می آرید..جراحه…علی اکبر - گل باغ بهار تو به روی خاک می افتد علیِ اکبر ما با تنی صد چاک می افتد - خودت راهی میدان میشوی و من به دنبالت مهیا گشته یک لشکر کند آقا لگد مالت تو تنهایی و حال من بد است از حال بد حالت خدا مرگم دهد هرگز نبینم عصر گودالت - به سوی تو ذبیح الله با سر میدوم حتما سنان و حرمله با تو…حجاب دختران با من - اسارت میروم..باشد..ولی باور نخواهم داد بمیرم هم خیالی نیست اما پر نخواهم داد سر مویی ز شان حضرت حیدر نخواهم داد به دست این حرامی ها که من معجر نخواهم داد - شهادت یا اسارت هردو آغاز است پایان نیست بجنگم با سنان؟هرگز!سنان که جز و مردان نیست @raziolhossein
رسید روضه ی سوم..رقیه جا مانده صدا رسیده ببین زجر!او کجا مانده؟ خدا بخیر کند…زیر دست و پا مانده هنوز قسمت غمگین ماجرا مانده… ز روی ناقه فتاده ز درد لرزیده گرسنه بوده و بر خاک سرد خوابیده به روی دامن زهرا،سرِ پر از دردش به سنگ و خار مغیلان تنِ ورم کردش خدا عذاب کند زجر و نسل نامردش لگد به پهلوی او زد…به زور آوردش رقیه را پی مرکب دوان دوان آورد به صورتش زد و اورا کشان کشان آورد کلافه گشته ز درد و ز سوز آبله ها ز جای کعب نی و زخم و ردّ سلسله ها دلش گرفته از این انتظار و فاصله ها از این که مسخره اش می کنند حرمله ها چقدر بغض فرو خورده در گلو دارد نگاه خویش فقط بر سر عمو دارد مخدرات خدا را چکار با اغیار؟ معطلی و نگاه حرام در انظار کجای قصه این شعر می شود دشوار؟ کنار شمر و سنان می روند در بازار سر بریده ی ارباب ما پریشان است برای غربت ناموس خویش گریان است برای اینکه دوباره به او غضب نکند و روزگار حرم را به رنگ شب نکند به ضرب کعب نی و تازیانه تب نکند خدا کند که ز شمر آب را طلب نکند برای زخمِ دگر جا نمانده بر بدنش حرامزاده زده پشتِ دست بر دهنش به گریه با همه ی شهر شام جنگیده به روی خاک نمور خرابه خوابیده تمام راه کتک خورده یا که غم دیده هزار مرتبه مرده ز بس که ترسیده برای غصه ی او داد از جگر بزنید گهی به صورت و گاهی به روی سر بزنید @raziolhossein
نگاهت را به من بنداز..آری..خواهرت هستم فقط نه خواهرت بلکه..به جای مادرت هستم تویی شمع و منم پروانه ای که بر سرت هستم میان خیمه ات ای یار من سرلشکرت هستم غریبی می کنی با من ویا قابل نمی دانی؟ مرا و بچه هایم را چرا قابل نمی دانی؟ ببینم چشم هایت را…الهی من فدای تو فدای قد و بالایت..فدای اشک های تو بیا منت بنه بر من که در کرب و بلای تو کنم شیرینی جانم فدای بچه های تو پسرهایم فدای تار موی اکبرت..باشد؟ سپر باشند بهر شیرخواره اصغرت..باشد؟ به یادم هست گفتی تو تمام جان من هستی حسینِ دیگری بانو…تو آن پنهان من هستی اگر دردی رسد بر من شما درمان من هستی کلامت آیه ی وحی است..تو قرآن من هستی چرا پس روی زینب را زمین انداختی آقا اگر فکر منی یعنی مرا نشناختی آقا خدا خود شاهد این است من مشتاق و لبریزم که تقدیمت کنم این تحفه ی هرچند ناچیزم اگر زردم،اگر خشکم،درخت رو به پاییزم تمام زندگی ام را به پاهای تو می ریزم به زینب نه نگو جان یل ام البنین باشد؟ خدارا خوش نمی آید که زینب شرمگین باشد بیا و قلب خواهر را خودت آئینه بندان کن دلاور مردهایم را بیا راهی میدان کن دو طفل بی پناهم را به یک آغوش مهمان کن به یک لبخند درد خواهرت را نیز درمان کن محال است از دل زینب که آه سرد برخیزد ز کوه صبر من حتی نشان درد بر خیزد به فکر من مباش اصلا چراکه غم ندارم من تورا دارم..همین کافیست..چیزی کم ندارم من به غیر از تو کس و کاری در این عالم ندارم من مبادا با خودت گویی..خدا..مرهم ندارم من نمرده خواهرت اشک غریبی تو را بیند ببیند بی کسی ات را به حال خویش بنشیند؟ مشو راضی ببینند این دو اشک و آه زینب را میان خیمه ها وضع حجاب نامرتب را.. به رخساره کبودی و نشانِ خونِ بر لب را تن بی جان تو روی زمین و نعل مرکب را نمی آرند طاقت دست های بسته ی من را مشو راضی ببینند این دو پای خسته ی من را @raziolhossein
رسید روضه ی چارم..عقیله حیران است شب وساطت طفلان و اذن میدان است میان خیمه ی زینب دوباره طوفان است رسیده خدمت ارباب و دیده باران است حسین مانده و زینب..چه قاب و تصویری عجب سکوت عجیبی…چه حال دلگیری.. گرفته دست برادر که یاورش باشد فقط نه خواهر او،بلکه مادرش باشد که مرهمی به روی داغ اکبرش باشد میان خیمه ی ارباب،حیدرش باشد عقیله ی علویه،خودِ خودِ مولاست و آخرین قسمش جان حضرت زهراست که ای تمام من ای یارِ بهتر از جانم نگاه کن به نگاهم ببین پریشانم اگرچه در خورِ شان تو نیست..می دانم قبول کن کم مارا به ذبح طفلانم برای غصه ی من چاره ای کن آقاجان خودت دعای سفر را بخوان بر این طفلان خیال کن که بمانند پیش خواهر تو هزار خولی ببینند در برابر تو هجوم حرمله ها را به سمت دختر تو به روی نیزه ببینند راس اصغر تو تو را به گودیِ گودال و زخم بر بدنت به زیر سم فرس ها و نیزه در دهنت مرا به بند اسارت میان نا محرم سر بریده ی تو..گیسوان تو در هم به نیزه ای سر عباس را که شد مبهم مرا به بزم شراب و عذاب در هر دم قسم به جان تو دق می کنند بی تردید همان دمی که ببینند صورتت پاشید @raziolhossein
رسید روضه ی پنجم،علم به نام حسن عزا به نام حسین و کرم به نام حسن حسن،حسن،بنویسم..قلم به نام حسن زده ست جان مرا مادرم به نام حسن خدا برای کرم با حسن هماهنگ است برای روضه ی او فاطمه دلش تنگ است مدیحه خوان حسن شخص سیدالشهداست قیام اوست که بانیِ ظهر عاشوراست به هیبتی علوی و به جلوه ای زهراست فقط به روز جزا پرچم حسن بالاست عجیب نیست که دائم سر زبان من است حسن قشنگ ترین واژه در جهان من است نشسته ام بنویسم ز نو جوان حسن میان خیمه نشسته گل خزان حسن به عمه رو زده،عمه!تورا به جان حسن نبین که کودکم..آری..منم توان حسن رها نمی کنی ام تا حسین پر گیرم؟ اگر رها نکنی،پیش پات می میرم عمو شهید شد آن لحظه که جوانش رفت کسی نمانده برایش،رمق ز جانش رفت ببین که تیر عدو تا به استخوانش رفت به روی خاک فتاده..دگر توانش رفت رها کن عمه مرا…جان تو نمی مانم فدای غربت او می کنم و سر و جانم رسیده ام به تو اما چه جای خوشحالی؟ چه آمده به سرت اینچنین بد احوالی؟ اسیر حرمله هایی…اسیر گودالی به زیر سمِّ فرس رفته ای…لگد مالی من آمدم که تورا تا به خیمه ها ببرم ولی چگونه‌ تن پاره پاره را ببرم؟ تنت شده چو درختان زرد در پاییز بیا به خیمه رویم جان عمه شد لبریز اگرچه دست نحیفم به پوست شد آویز بگیر دست مرا..یا علی بگو..برخیز به روی پیکر پاک تو جای پا مانده هنوز در بدنت چند نیزه جا مانده @raziolhossein
رسید روضه به روز ششم،حرم غوغاست میان خیمه ی اصحاب روضه الزهراست غزال هاشمیان دیده اش چنان دریاست به دست نامه ی بابا و قاصد باباست به روی لب فقط احلی من العسل دارد دلاوریِ حسن ریشه در جمل دارد رسیده خدمت ارباب و سر خم آورده ادب نموده و بارانِ نم نم آورده ز هق هقش گل نجمه،نفس کم آورده نسیم عطر حسن در محرم آورده لبان تشنه ی خود را به دست آقا زد حسین از غم او ناله تا ثریا زد شده ست عازم میدان دلاور خیمه و ریخت پشت سرش اشک لشکر خیمه حسین مانده دل آزرده بر در خیمه دوباره زنده شده داغ اکبر خیمه میان معرکه جولان او تماشائیست غضب نموده و طوفان او تماشائیست فتاد روی زمین،راه سینه اش سد شد و چند مرکب جنگی ز روی او رد شد شبیه موم عسل شد..جدا و ممتد شد خلاصه اینکه بمیرم…برای او بد شد زره نبود برایش..وَ سنگ باران شد به زیر سم فرس صورتش پریشان شد لگد که خورد به صورت،شکست دندانش رسید بر سر او مضطرب،عمو جانش بغل گرفت تن درهم و پریشانش فقط همین شده چاره..که رخ بپوشانش براش بردن او تا خیام مسئله شد دوباره داغ اضافه به قلب قافله شد @raziolhossein
رسید روضه ی هشتم...علی پراکنده حسین آمده تا قتلگاه پر کنده صدای حرمله آمد به گوش با خنده زدیم برگ گلت را حسین..شرمنده فتاد روی زمین..راه سینه اش سد شد خلاصه اینکه بمیرم…برای او بد شد چگونه جمع کند او علیِ اکبر را که گم نموده به خاک پاره پیکر را خدا بخیر کند ناله های مادر را چگونه تاب بیارد نگاه مضطر را علی اکبر ارباب اربااربا شد خداست شاهد من سخت در عبا جا شد همین که خورد زمین لشکری تبسم کرد عقاب در وسط معرکه تلاطم کرد حسین دید علی را و دست و پا گم کرد رسید در بر او ناله زد..تکلم کرد که پا مکش به زمین اینچنین عزیزدلم ببین که عمه رسیده،بیا رویم به حرم به پای نعش تو افتاده ام دل آزرده که شمر قهقهه زد بر منِ جوان مرده چقدر بر بدنت تیغ و کعب نی خورده و لشکر از تن تو هرچه خواست را برده علیِ اکبر من شد علیِ اکبر ها و بعد کشتن تو خاک بر سر دنیا.. @raziolhossein
تجسم کن که در گودال اربابی زمین خورده ز پا افتاده و لشکر لباسش را ز تن برده تجسم کن هزار و نهصد و پنجاه زخمش را لبان تشنه و خشک و دوباره..آه…زخمش را تجسم کن به خاک است و نشان از این و آن دارد و یک نیزه به پهلو و یکی در سینه و یک در دهان دارد تجسم کن که با پا زیر و رو کردند آقا را تجسم کن حسینِ بی کس و تنهای تنها را تجسم کن هجوم اسب ها را بر سر و سینه هزاران سنگ بر پیشانی و دندان آئینه تجسم کن سر ذبح سرش جنجال بر پا شد برای کشتنش بین سنان و شمر دعوا شد تجسم کن که شمر آمد بِبُرد حنجر او را تجسم کن…تجسم کن…تجسم..خواهر اورا تجسم کن ذبیحی را که طفلش سخت ترسیده تجسم کن تنی را که به زیر نعل پاشیده الهی من بمیرم…مادرش بوده ست در گودال الهی من بمیرم..دید جسمش می شود پامال @raziolhossein
آمدم پیش تو دوباره حسین آمدم تا دوباره گریه کنم آمدم مثل قبل تا پیشت با دل پر شراره گریه کنم این چهل روز حیدری کردم مرد بودم میان نامردان خم به ابروی خود نیاوردم تا بریدم امان نامردان تو خودت شاهدی که در کوفه کوچه هارا گذر گذر رفتم من نه اینکه بخواهم آقاجان نه..به اجبار من سفر رفتم قسمتم شد اسارت و دوری رفتم و با عذاب هم رفتم گله ای نیست از مصیبت ها بی تو بزم شراب هم رفتم اف به دنیا…چه کرد با زینب؟ که من از غصه ی تو لبریزم کاش می مردم و نمی دیدم روی قبر تو آب میریزم خاطرم هست جنگ و دعوارا خاطرم هست داغ گهواره پیش چشم رباب غارت شد ای بمیرم…رباب بیچاره می نشست و به گوشه ای آرام‌ دست خود را فقط تکان‌ میداد روی نیزه کنار راس خودت علی اش را به من نشان می داد ظهر روز دهم به یادم هست من بمیرم چه ها کشیدی تو علی اکبر که رفت از خیمه مثل مادر دگر خمیدی تو خاطرم هست اربابا شد بدنش مثل یک معما شد خاطرم هست ماجرایش را بدنش سخت در عبا جا شد داد بی داد از غم عباس آمد و بی وداع با ما رفت خاطرم هست بچه ها خوشحال عموعباس سمت دریا رفت چند لحظه بعد رفتی و آستین بر نگاه برگشتی من پریشان ‌و مضطرب بودم تو ولی غرق آه برگشتی قبر او میدهد گواهی که بدنش شد قد علی اصغر باید این حرف را خلاصه کنم این اباالفضل،آن نشد دیگر… من رسیدم ولی برادرجان پرم از اضطرار و بد حالم گله ای نیست از مصیبت ها دلخور از ماجرای گودالم بی رمق روی خاک ها بودی نوک سر نیزه بازی ات می داد پیش تو آب بر زمین میریخت گیسویت هم به چنگ شمر افتاد @raziolhossein