eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
6.8هزار دنبال‌کننده
514 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان   آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان   شخصی کنیز خواست از آن فرقه‌ای که بود جبریل، خادم درِ دولت‌سرایشان   آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان در آفتاب، سوخت رخ مه‌لقایشان   آنان که شُست قابله‌شان ز آب سلسبیل از تشنگی پرید رخ و رنگ‌هایشان   جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند از نینوا به عرش برین شد، نوایشان   کردند نرم، سینه‌ی جمعی که روز و شب زهرا به روی سینه همی‌داد، جایشان   جمعی که بود پنجه‌ی ایشان، گره‌گشای بستند دست‌ها ز جفا از قفایشان   آن فرقه‌ای که واسطه‌ی رزق عالمند دادند نان به رسم تصدّق، برایشان   «جودی»، به روزگار زند خیمه‌ی شهی از آن دمی که گشت گدای گدایشان @raziolhossein
لبهایمان کویر شد از بیست روز پیش اهل حرم اسیر شد از بیست روز پیش حرف از گرسنگی اگر آمد رقیه ات با دست زجر سیر شد از بیست روز پیش خوشحال بود زینب تو پیش تو ولی پنجاه سال پیر شد از بیست روز پیش گشته رباب بی پسر از بیست روز پیش گشته سکینه بی پدر از بیست روز پیش پرده‌نشین خانه‌ی زهرا و مرتضی با شمر گشته همسفر از بیست روز پیش خیلی کتک زدند زنان را در این مسیر عباس گشته خونجگر از بیست روز پیش امروز در ناب به بازار آمده صد حیف بی رکاب به بازار آمده دست کبوتران حرم را قفس گرفت سجاد با طناب به بازار آمده چشمان شام خیره شده سمت خانمی با قد خم رباب به بازار آمده دروازه باز بود ولی حیف تنگ بود بازار شام نه نه که بازار سنگ بود با ضرب سنگ و چوب ز بازار رد شدند از صبح تا غروب ز بازار رد شدند اینقدر کاش نیزه بدوشان نایستند در قسمت کنیز فروشان نایستند دربین ازدحام چه آزار می‌دهند رقاصه‌های شام چه آزار می‌دهند داغ است و آتش است و کبودی‌ست در مسیر تازه محله های یهودی‌ست در مسیر ارکان عرش بر سر عالم خراب شد وقتی رباب وارد بزم شراب شد @raziolhossein
کاروان در شام آمد، شب رسید نوبتِ ذکرِ غمِ زینب رسید السّلام! ای آیۀ صبر جمیل! السّلام! ای گوهر پاک و اصیل! السّلام! ای از جهان، یکتا شده! در حیا، آیینۀ زهرا شده! السّلام! ای عشقِ علم‌آموخته! السّلام! ای شوقِ حلم‌آموخته! السّلام! ای اسوۀ عشق غیور! السّلام! ای سورۀ نور! ای صبور! روی در ویرانه‌های شام کن کودکانِ گریه را آرام کن آسمان، سر در گریبان ‌آمده نوبت شام غریبان آمده ای همه عالم، یتیم دامنت! لرزه‌افکن، شامیان را شیونت! گر نبودی، کربلا زیبا نبود هیچ‌ کس، تفسیر عاشورا نبود @raziolhossein
فلک!با عترت خیر البشر،لختی مدارا کن مدارا کن به‌ آل ‌الله و شرم از روی زهراکن ره‌ شام است‌در پیش‌وهزاران محنت‌اندر پی به‌‌اهل‌البیت‌رحمی،ای‌فلک‌در کوه‌وصحراکن شب تاریک و مرکب ناقۀ عریان، به آرامی بران اشتر؛ نگویم مهد زرّینْشان، مهیّا کن شب اَرطفلی ز پشت‌ناقه بر روی‌زمین افتد به‌‌آرامی‌بگیرش‌دست‌وبیرون‌خارش از پا کن فلک! آن شب که خر‌‌گاه ولایت را زدی آتش دوکودک‌ازمیان‌گم‌شد،بگرد،ای چرخ! پیدا کن شود مهرومهت‌گم،ای‌فلک‌ازمشرق و مغرب بجوی این ماه‌رویان و دل زینب، تسلّا کن به‌صحرا‌ ام‌ّ‌کلثوم است‌وزینب‌هردو در گَردش توهم‌بااین‌دوخاتون،جست‌و‌جودرخاروخاراکن گمانم زیر خاری هر دو جان دادند با خواری به زیر خار، گل‌های نبوّت را تماشا کن @raziolhossein
نگاهش را به چشمت دوخت زینب ز چشمان تو صبر آموخت زینب به لب‌های تو می‌زد چوب، بوسه به پیش چشم تو می‌سوخت زینب                           فدای ذکر یارب یارب تو چه اشکی دارد امشب زینب تو به لب آورده جان کاروان را به هر چوبی که می‌زد بر لب تو                       تمام روضه آن شب بر ملا بود گمانم کربلا در کربلا بود بمیرم بوسه‌های خیزرانی فقط یک روضۀ طشت طلا بود @raziolhossein
رخسار یاس و سیلی دست خزان کجا قدّ کمان و قامت سرو روان کجا آل رسول و شام غم و مجلس یزید بزم شراب و رأس امام زمان کجا ای کاش می‌شکست قلم تا نمی نوشت قرآن کجا و طشت زر و خیزران کجا خیزید ای ذُراری زهرا ندا دهید زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا در مجلس یزید نپرسید یک‌نفر هفتاد داغ و این‌همه زخم زبان کجا گیرم نبود سبط رسول خدا حسین چوب جفا کجا و لب میهمان کجا حورا کجا و دوزخیان آه وای من بازوی ده فرشته و یک ریسمان کجا از زخم‌های سیّد سجّاد بشنوید زنجیر خصم و پیکر جان جهان کجا ای اهلبیت گر نگشایید باب لطف ما رو بریم از در این آستان کجا فیض از شماست و رنه بدان کثرت گناه «میثم» کجا و اینهمه سوز بیان کجا @raziolhossein
اینجا همه کورند و از آیات می‌گویند خورشید را حتی چراغی مات می‌گویند این سرزمین تیره را شامات می‌گویند پای زمان انگار اینجا لنگ می‌گردد یعنی چهل گامش چهل فرسنگ می‌گردد این باب را دروازه‌ی ساعات می‌گویند این سو زنانی خسته با اطفال می‌آیند پانصد هزار آن سو به استقبال می‌آیند افلاک، از نحسی این اوقات می‌گویند تا رأس مولا بین صف‌ها می‌رود بالا آواز می‌خوانند و دف‌ها می‌رود بالا در شعرشان رقاصه‌ها طامات می‌گویند بر نیزه‌ها حتی امیری می‌کند این سر سائل بیاید دست‌گیری می‌کند این سر او را کماکان قبله‌ی حاجات می‌گویند آل علی را شامیان خون جگر دادند از کوچه‌ی تنگ یهودی‌ها گذر دادند اینجا مسلمانانش از تورات می‌گویند پیرزنی که در سرش جز فکر خیبر نیست برداشت سنگی از زمین پرسید این زن کیست گفتند او را عمه‌ی سادات می‌‌گویند اموال را بردید حرفی نیست شامی‌ها اما کجای این جهان آه ای حرامی ها روبندهای کهنه را سوغات می‌گویند @raziolhossein
بر داغ تو تمام محرم گریستم بسیار بود این غم و من کم گریستم بر زخمهای تو همه عالم گریستند من هم دوباره با همه عالم گریستم فرزند را نشان ز پدر لازم است و من در اقتدا به حضرت آدم گریستم هم‌ناله با خلیل خدا در منای عشق بهر تو ای ذبیح معظم گریستم گفتند اشکِ شیعه به زخم تو مرهم است من تا نَهَم به زخم تو مرهم، گریستم از لحظۀ شنیدن «ان کنتَ باکیاً» پیوسته با غم تو به هر غم گریستم بر خاتمی که رفت به تاراجِ اهرمن هم‌ناله با پیمبر خاتم گریستم شوق بهشت و خوف جهنم سبب نبود تنها به خاطر تو دمادم گریستم "یابن شبیب" را شب اول شنیدمُ پای همین، تمام محرم گریستم @raziolhossein
عزای ماه محرم، عزای فاطمه است حسین گفتن ما، با نوای فاطمه است به خرج مُغرِض و دشمن نرفته و نرود که خرج روضه هرسال، پای فاطمه است اگرچه در ته گودال، دست و پا میزد بهای سرخی خونش، خدای فاطمه است حسین مثل حسن مادریست، گریه کنید حسین، عاشق اشک گدای فاطمه است اگر صدای علی را شنیدی از زینب فقط صدای رقیه صدای فاطمه است دلم به کرببلا و به اربعین خوش بود هوا هوای نجف یا هوای فاطمه است خدا قبول کُند از همه حسینی ها همیشه پشت سر ما دعای فاطمه است همیشه جمع شده روضه با سلیقه او همیشه گوشهء هر روضه جای فاطمه است به صورتی که زده بوسه مصطفی، در خورد شروع روضهء فضه بیای فاطمه است خلاصه پشت در خانه هیزم آوردند خلاصه بیت علی، کربلای فاطمه است لگد زدند به طوبا و میوه اش افتاد همین دلالتِ بر انحنای فاطمه است زنی که خورده زمین، مردِ خانهء علی است یلی که خورده زمین، مرتضای فاطمه است یکی نبود بگوید محله های شلوغ چه جای آمدن بچه های فاطمه است کجاست فاطمه در شام ازدحام شده عقیله وارد دروازه عوام شده   @raziolhossein
سر منشأ تمام عنایات یا حسین ای مقتدای مکتب هیهات یا حسین حتی خدا در اول خَلقَت، ز خلقتت بر کل خَلْق کرده مباهات یا حسین ای مظهر صفات خداوندگار تو ای معنی تمام عبادات یا حسین گریه برای توست همان اصل دین ما شیرین ترین دلیل مناجات یا حسین تا بوده، بوده پرچم سرخ خدایی ات بالاتر از تمامی رایات یا حسین خوردی زمین و زینب تو بی پناه شد ای تکیه گاه عمه سادات یا حسین دارد هنوز از غم تو گریه می کند دیواره های مدخل ساعات یا حسین با سنگ زخم روی سرت را شکافتند زن ها برای غارت معجر شتافتند @raziolhossein
روزگار اسیری زینب مثل شبهای شام تاریک است کوچه پس کوچه های اینجا هم مثل شهر مدینه باریک است مردمانش به جای دسته ی گل تازیانه به دست می گیرند تا نمک روی زخم ما بزنند پیش ما کف زدند و رقصیدند تو خودت خوب واقفی که چرا صورت خواهر تو رنگین است مثل نامرد کوچه های فدک دست مردان شام سنگین است آنکه بر پهلویت لگد زده بود چند باری به من لگد زده است زیر آن ضربه ها بگو آیا استخوان های پهلویت نشکست؟ دخترت را ببین شکسته شده چه سفید است موی دخترکت مثل ایّام آخر مادر سو نمانده به چشم شاپرکت ای برادر چقدر بر نوک نی سنگ از دست کوفیان خوردی شرمسارم میان بزم شراب ایستادم تو خیزران خوردی @raziolhossein
چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی مهار ناقه نیفتد به دست شمر الهی به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز دریغ و درد چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایه ی سرنیزه ها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیر بود امامی که کائنات اسیرش اسیر بود چنان که به سینه سلسله آهی به پاره پاره‌ی معجر، مخدرات مکدر خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی گرفت سکه ولی نیزه را...خلاصه بگویم ندیده شام دوروتر ز مردهای سپاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک محال بود نروید پی دعاش گیاهی بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی... @raziolhossein
خبر داری کجایی و کجاییم اسیر قاتل و زنجیر هاییم خبر داری چه آمد بر سر ما سر آزار ماها گشت دعوا خبر داری چه دشمن شاد بودیم به لطف تازیانه رو کبودیم خبر داری خرابه جایمان شد سرت بر نی بلای جانمان شد خبری داری غرورم را شکستند مرا با ریسمان کینه بستند خبر داری مرا تحقیر کردند به تو سنگ ومرا هم پیر کردند خبر داری غم بسیار خوردم مسیرم خورد بر بازار مُردم @raziolhossein
این ابر بهار است؟نه!چشمِ ترِ اوست این سوخته چیست ای خدا معجرِ اوست؟ یک عمر ندیده سایه اش را احدی حالا فقط آفتاب سقف سرِ اوست @raziolhossein
خون شد دلم ز حسرت خونین دلان چند دارم نهان به این دل بر خون فغان چند اه از دمی که آل علی را اسیر وار بردند سوی شام به خواری خسانِ چند بر ناقه هر اسیر گشودی چو دیده را دیدی سرانِ چند به نوک سنان چند افتادشان گذار به دیری که اندر ان بودند زاهل ملت عیسی، کسانِ چند آن دم  به پیرِ دیر سپردند ظالمان آن شب سر امامِ اُمم با سرانِ چند راهب سر امام به یک خانه ای گذاشت آمد برون ز خانه و بعد از زمان چند زآن خانه آه و ناله و شور و فغان شنید چون بنگریست دید که انجا زنانِ چند افغان کنان و موی پریشان نشسته اند یک جا به ناله  همنفس و همزبان چند یک زن از آن میانه کشیدی به حال زار از دل فغانِ چند ز سوز نهان چند گفتی بناله کای شه خوبان بگو به من این بَد که با تو کرد؟ بگفتا بَدانِ چند گفتا ز حالت حرمت ده خبر مرا گفتا  مپرس حالت بی‌خانمان چند گفتا چه کرد خواهر تو زینب فکار گفتا که پیر گشت ز داغ جوان چند راهب ز هوش رفت و بهوش آمد و ندید دیگر اثر به خانه از ان نوحه خوان چند آمد به بیش آن سر و با اه و ناله گفت کای بر در تو خیل ملک خادمان چند هستی اگر نه عیسی مریم بگو که ای؟ من دیده ام ز معجزه ات فضل و شان چند کاندر صحف به شان مسیحا ندیده ام بر گو که بوده اند همان  بانوان چند بگشود لب چو غنچه سرِ شاه تشنه لب کرد از برای راهب ترسا بیان چند گفتا که سبط احمد مرسل منم حسین باشد مرا ز دست ستم داستان چند امت به روی طاعت من پشتِ پا زدند گشتند شیرگیر به من روبَهانِ چند در راه دوست تشنه لب از راه دشمنی کشتند دوستان مرا دشمنان چند بهر یزدید از سر من هدیه می‌برند از کوفه سویِ شام، کنون کوفیانِ چند در پای دین نموده ام این راه طی ز سر بودم همیشه پیشرو کاروان  چند اینجا پی زیارت من امشب آمدند با مادرم ز خلد برین حوریان چند امشب بُرون دیر تو منزل گرفته اند فرزند ناتوان من و ناتوان چند چون راهب این شنید مسلمان شد از یقین اورد پیش زین العباد ارمغان چند دیوانه وار روی به ویرانه ها نهاد در ناله گشت همنفس وحشیان چند دیوانه‌سان به قیدِ غمش عقل کن رها گر عاقلی به صورت دیوانگان درآ @raziolhossein
اينجا شرار ناله آتش بر فلك زد  اينجا عدو بر زخم پيغمبر نمك زد  از مدخل اين شهر تا كنج خرابه  دشمن ميان كوچه زينب را كتك زد  اينجا لباس عيد پوشيدند زنها  پاى سر ببريده رقصيدند زنها  اينجا زدند آل على را ظالمانه  شد بسته بر يك ريسمان ده نازدانه  با دست بسته كودكى نقش زمين شد  برداشتند او را ولى با تازيانه  اينجا سر راه اسيران ايستادند  اينجا به زين العابدين دشنام دادند  اينجا به نوك نيزه‏ها هجده قمر بود  خورشيد زهرا جلوه‏گر از طشت زر بود  لبهاى خونينش بهم مى‏خورد اما  چشمش به سوى زينب خونين جگر بود  او با لب خونين دم از محبوب مى‏زد  دشمن به پاسخ بر دهانش چوب مى‏زد  اينجا عدو ظلم و ستم همواره كرده  با چوب، زخم بغض دل را چاره كرده  زينب كه صبر از صبر او مى‏برد حيران  در پاى طشت زر گريبان پاره كرده  مى‏رفت چون بالا و پايين چوب كينه  مى‏زد به روى ماه خود سيلى سكينه @raziolhossein
گریه کن گریه، که احیای همه احکام است التیام جگر سوخته‌ی اسلام است گریه کن، سینه بزن، آه بکش، مرگ بخواه نوکر از روضه اگر جان ندهد ناکام است لب دلسوخته ها را همه شب دوخته اند گریه کن، گریه زبان همه ی ایتام است آن قتیل العبراتی که به ما گفت حسین گریه‌ی زینب، در حال عبور از شام است ای که باران به دعای تو می آمد...حالا سنگ می بارد و هر سنگدلی بر بام است نیستی تا که ببینی دم دروازه شام دل بی تاب رباب تو چه ناآرام است چوب میزد به دهانت پسر مرجانه چوب در دستی و در دست دگر یک جام است دختری داشتی ای شاه و کنیزش خواندند چه بگویم...همه روضه همان الشام است @raziolhossein
نفس چو تیغ دو دم میکشید گاهِ غضب نداشت دست کمی خطبه هایش از زینب نبود در پی نفرین وگرنه عمر زمین به سر میامد اگر آه می‌نشاند به لب رباب بود ربابی کز آفتاب بلا اگر چه سوخت سرش، پای او نرفت عقب نرفت معجرش از سر کنار، باری هم رسد به فاطمه او را درختِ اصل و نسب زمین توان کشیدن نداشت حجبش را قدم به زانوی اکبر گذاشت امّ ادب سکینه آنکه همین در مقام او کافی ست حسین فاطمه خیرالنساش داده لقب! کنار زینب کبری علم گرفت به دوش رود که فتح کند شام را وجب به وجب سزد برابر نطق فصیح او همه عمر زبان به کام بگیرند شاعران عرب ز تیر خطبه ی او، بعدِ باء بسم الله به خاک تیره نشستند شامیان چون شب سپس به تیغ سخن بر یزید وارد شد چنان علی که بیاید به کشتن مرهب زبان به عجز گشودند چون درِ خیبر شکست خورد به نطقش سپاهِ جنگ طلب به دست ناله خود میشکست بت ها را ز پا فتاد به پا آنکه کرد بزم طرب سوال می‌پرسید و سکوت حاکم بود عزیز فاطمه را کشته اید از چه سبب به عمه گفت بگو چوب خیزران نزنند که جای بوسه پیغمبر ست بر این لب آهای زاده ی هند از سرش چه می‌خواهی تنش بس است که تازانده ای بر او مرکب به نیزه شد سرِ قرآن، قسم به کهف رقیم تو از معاویه هم بدتری، چه جای عجب سخن تمام کنم آه از خرابه شام که ماه در طبق آمد به دیدن کوکب @raziolhossein
کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود کارِ این قوم ولی خنده‌ی آهسته نبود آنقدر ضربه‌ی نیزه همه را ساکت کرد بِینِ ما در پِیِ تو  یک سرِ نشکسته نبود پشت دروازه‌ی ساعات معطل شده است آن کریمی که درِ خانه‌ی او بسته نبود خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت پایِ ما با تو در این راه ولی  خسته نبود فقط از دور تو را دخترکانت دیدند نیزه‌ای کاش به تو اینهمه وابسته نبود گرمِ تزئین و پذیرایی شام‌اند همه ورنه دروازه‌ی این شهر چنین بسته نبود امام صادق (ع) از زبان امام زین‌العابدین (ع) نقل کرده‌اند که: «مرا بر شتری لنگ، بدون روپوش و جهاز سوار کردند. سر سیدالشهداء (ع) بر نیزه‌ی بلندی بود و زنان بر شتران پالان دار پشت سر من بودند. جماعتی که ظلم و ستم را از حد گذرانده بودند ، با نیزه‌ها در جلو ، عقب و اطراف ما بودند. هرگاه یکی از ما گریه می‌کرد، بر سرش می‌زدند.» @raziolhossein
سرت در طشت ، پا به پای من سوخت چو گیسویت ، به این یلدای من سوخت به قربان لبت ، این رسم عشق است تو خوردی خیزران ، لبهای من سوخت @raziolhossein
یک طرف چندین اسیرِ خسته بین سلسله یک طرف جشن و میان دف نوازی هلهله یک طرف شهری چراغان پایکوبان در سماع یک طرف پاهای زخمی و سراسر آبله بر سرِ آل علی از بام ها میریخت سنگ آه از دروازهٔ ساعات و آهِ قافله بوسه ها میزد به دستِ حرمله پیش رباب آنکه با خنده به او میداد پشتِ هم صله سرزمین شام از شرم و خجالت آب شد گوشهٔ ویرانه زینب خواند تا که نافله اشک هایش بیصدا میریخت روی معجرش داشت از نیرنگ و مکرِ نامسلمانان گله پیر کرد او را جسارت های در بزم شراب خیزران انداخت بین چند دندان فاصله با تبسم جابجا میکرد بی غیرت یزید مهرهٔ شطرنج را با قهقه؛ با حوصله* خطبهٔ زینب(س) زبان دشمنان را لال کرد ذوالفقارِ در کلامش بود ختم قائله! *در برخی از منابع روایی آمده که وقتی سر امام حسین علیه السلام را نزد یزید لعنت الله علیه بردند، او در حال خوردن شراب و مشغول بازی شطرنج بوده است: شیخ صدوق،عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۲ شیخ صدوق،من لا یحضره الفقیه، @raziolhossein
از تیرگی شام دل آسمان گرفت وقت ورود شد، نفس کاروان گرفت ذریه ی بتول اسیران سلسله باران سنگ بر سرشان ناگهان گرفت راسی که بود بر سر نیزه نشان عشق پیرزن یهودیه اورا نشان گرفت راهی نبود از در دروازه تا به کاخ از صبح تا غروب ولیکن زمان گرفت اشک سر بریده درآمد که خواهرش جا در میان مجلس نامحرمان گرفت ای دختر علی چقدر داغ دیده ای این روزگار از تو چه سخت امتحان گرفت @raziolhossein
منی که بوده عباس و علی اکبر هوادارم به شهر شام رفتم بی حسینم، سخت بی یارم دم دروازه ی ساعات جانم روی لب آمد به رفتن در شلوغیها مرا کردند وادارم همه بهر تماشای اسیران آمدند اینجا من و این ازدحام شام، خوابم یا که بیدارم تمام دختران گویند با هم یکصدا عمه:  همه نامحرم اند اینجا، گره خورده عجب کارم تمام شهر با سنگ و نی و دف آمدند اینجا ولی من بی دفاع هستم فقط تنها تو را دارم به دامانم پناه آورده اند اطفال با گریه حسین من! از آن بالا دعایم کن گرفتارم یتیمان را فقط با نیزه ها آرام میکردند بماند این که من هم زخمی ام از درد سرشارم سر سجاد را بین غل و زنجیر سوزاندند دلم می سوزد و دلواپس احوال بیمارم هزاران غم، هزاران سنگ و چوب و خاک و خاکستر کدامش را برایت بازگویم یا که بشمارم یهودی های شهر شام خیلی بی حیا هستند علی را ناسزا گفتند و می دادند آزارم سزد یکسر بسوزد شهر شام و اهل آن با هم من پرده نشین را برده اند از بین بازارم اگر چه دست مارا مثل بابایم علی بستند از این تکرار غم باکی ندارم، دخت کرارم اگر چه ابری ام طوفانی ام اما برادر جان کنار دشمنانت یک سر سوزن نمی بارم @raziolhossein
این اسارته داداش یا قتلگاه نیمی از قافله جون داده تو راه ای پناه عالمین نگاهی کن بی پناهیم بی پناهیم بی پناه بعد از اون رنجی که تو راه کشیدیم بعد از اون همه جسارت که دیدیم حالا باید همه آماده بشیم دم دروازه ساعات رسیدیم دستامون بسته شده کنار هم یه طرف طناب به بازوی منه یه طرف به گردنه زین العباد سر سلسله به دست دشمنه پریشون وارد شهر شام شدیم از رو نیزه احوال ما رو ببین تازیونه می زنن که راه بریم راه بریم بچه ها میخورن زمین دستی که برای ما حجاب میشد حالا بسته است تو بگو چی کار کنیم میون نامحرما گیر افتادیم کاش می شد از این قفس فرار کنیم باورم نمیشه نامسلمونا مارو خارجی داداش صدا کنن اگه میتونی یه کم قرآن بخون تا مارو کمتر اینا نگا کنن اینا سنگم میزنن ولی داداش میسوزه دلم برای بچه هات تا میشد پناهشون شدم ولی حالا هی با گریه میزنن صدات خیلی سخته گذر از این مرحله کاش فقط سنگ میزدن به قافله بارون آتیش و ما چی کار کنیم دستامون بسته شده با سلسله بعد از اون کوچه های آتیش و سنگ که تن ما پره از کبودیه سخت ترین مسیر ما تو این دیار رد شدن از کوچه یهودیه @raziolhossein
چرخ با آل پیمبر، طرح دیگر ریخته جای شکّر زهر در کام پیمبر ریخته تشنگانِ خونِ اولاد علی را جای آب خونِ حلقِ تشنه کامان،می به ساغر ریخته کشتی بحرِ امامت در زمین کربلا غرق گرداب شهادت گشته، لنگر ریخته شمر، آب نامسلمانی به تیغِ کفر داد خنجر از غیرت، شه دین را به حنجر ریخته نی، مگو آبش ندادی شمر، داد اما چه داد؟ آتشی اندر گلویش ز آبِ خنجر ریخته بر تن از تیغ و سنانش آنقدر زخمی رسید کآسمان گفتی به جسمش، چشم اختر ریخته برق پیما ذوالجناحش، چون بُراق آورد پَر پیشِ او رفرف ز خجلت، فرّ شهپر ریخته چون صدف، عُدوان دَریدی، گوشِ گوهر، بهرِ دُرّ چشــــمِ دریـــا بارِ زینـــب، دُرّ به گــوهـــر ریخته قتلِ سـبطِ مصـطفی را، آل مــروان عید ساخت بر اســـیران، شـــام، طـــرحِ صـبحِ محشر ریخته مِــی به مـینا، خـــون به دل، آل زنــا، آل رســول ایـــن به شِـــکّر زهـــر و آن در کام، شِــکّر ریخـته هندویی را زادهٔ هنده، شعارِ خویش ساخت او پیمبرزادگان را، دل در آذر ریخته مِجـــمَری از چـشـــمِ نامحـــرم، به بَـــزم افروخته و آن اســـیران را، سِـــپندآســـا، به مِجــمَر ریخـته زآن همه تیر نظر، مرغان دام افتاده را بال و پر، بال از جفا بست و ز تن، پر ریخته چُــون تـوان گفتن که بر سَــرشان نبودی معجَری؟ بــر ســـر هــر چـــهره‌ای، از مـــوی‌ مَعجـــر ریخته بر حسین آن بود، لب شوید یزید از سلسبیل رخ ز حیدر شُست و می، در جام کوثر ریخته خواست تا آبی دهد، آن تشنه لب را، باده خواست صـاف را خود خورد و دُردَش را، بر آن سر ریخته او ثمر زان خشک لب می‌خواست، با چوب ستم عابدین اندر عوض از دیدهٔ تر ریخته آن به چوب خیزران، از غنچه، دُرّ ناب ریخت وین ز نرگس بر گلش، یاقوت احمر ریخته ای عجب کز دیده غافل، بحر دارد در کنار زین مصیبت، خامه اش آتش به دفتر ریخته @raziolhossein