#مستقیم_کرمان
آمده بود براتِ کربلا را بگیرد از حاج قاسم، سالها بود دلش را گره زده بود به بدنِ اربا اربای حسین...
اما چشمانش گنبدش را آرزو میکرد،
بدون تن تا حرم پرواز کرد.
✍ #نسترن_صمیمی
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
#روایت_کرمان
<< 🍃 همه داشتند از سرازیری مزار میآمدند پایین. دست همه پُر از گل بود گلهای نرگس، بویش آدم را مست میکند آنهم کنار سردار دلها باشی و شب میلاد خانم فاطمه زهرا(س) هم باشد...
خیلی چشم چرخاندم بفهمم کجا گل پخش میکنند، دلم گل نرگسی را میخواست که اینجا به دستم رسیده باشد انگار با نرگسهای معمولی عطر و بویش فرق میکرد.
دختر مانتویی ۱۴، ۱۵ سالهای که شال کرم رنگش عقب رفته بود و کاپشنش کوتاه بود و زیپش باز ایستاده بود کنار یکی از موکبها، توی دستش یه دسته بزرگ نرگس داشت، رفتم سمتش فکر کرد میخواهم تذکر حجاب بدهم داشت گارد میگرفت، لبخند زدم:
- میشه یه شاخه نرگساتو به منم بدی؟
نگاهم کرد، یک شاخه از بین نرگسهایش کشید بیرون و داد دستم.
تشکر کردم، «حضرت زهرا پشت و پناهت»
شالش را کمی جلو کشید.
>> 🍂 امروز توی عکسها یک شاخه گل نرگس زیر پاها له شده بود، یاد دختر افتادم، به حضرت زهرا سپرده بودمش،
کاش شماره تماسی از او داشتم.
✍ #نسترن_صمیمی
• @revayat_khane •
🎧 مجموعه پادکستِ
🗓 💥«روز سیزدهم»
روایت سربازانِ سرباز 🇮🇷
📻 کاری از گروهرسانهای #اصفهان_زیبا
و مجموعه ادبی #روایتخانه
@Payamcast
@esfzibanews
• @revayat_khane •
01- اربا اربا.mp3
6.48M
🎧 | بشنوید..
🗓💥 روز سیزدهم
‼️روایت سربازان سرباز
1⃣ قسمت اول: دوچرخه 🚲
با صدای انفجار از موکب بیرون آمدم ...🚨
دود تمام فضا رو گرفته بود؛ چشمانم میسوخت؛ فضا پر شده بود از بوی دود و سوختگی... 😮💨
🎙 گوینده: محمدعرفان آقاعابدی
✍ نویسنده: #فاطمه_آقاجانی
برگرفته از روایت مسلم محمودیان
🎛 طراحیوتنظیم صدا: مژگان سیستانی
@Payamcast
کاری از گروهرسانهای اصفهان زیبا
و مجموعه ادبی روایتخانه 📻
#حاج_قاسم #کرمان_تسلیت
#کرمان #امام_زمان
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
حسن و حسین، پسرعمو بودند. به بیست و چهار ساعت نکشیده از پرکشیدنشان موکبی که در آن خدمت میکردند دوباره برپا شد. سر در موکبشان زده بودند:
«این موکب در حادثه تروریستی مورخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۳ دو شهید و چهار مجروح تقدیم نظام، رهبری و مکتب حاج قاسم نموده است.»
✍ #زینب_عطایی
• @revayat_khane •
🔴 #روایت_کرمان
🌱 اگر حماسه نبود، پس چه بود؟
برادرم...
برادرِ کمر شکستهام...
نمیدانم ارباب در تو چه دید که انتخاب شدی... اگر چفیهی روی دوش فرزندانت موقع رجز خواندنشان حماسه نبود،
پس چه بود؟
اگر طفل شیرخوارهات روی دستان تو حماسه نبود، پس چه بود؟ نمیدانم طفل شیرخوارهات مهلت تلظی کردن هم پیدا کرد یا نه...
همسرت...
ریحانهات...
مریمات...
امیرعلیات...
و شش عزیز دیگرت...
برادرم! برای قلبت یس میخوانم....
برادرم! کمر راست کن...
هلهلهی حرملهها پایانی ندارد.
🩸۱۴۰۰ سال است از دندانهایشان خون فرزندان ما میچکد. فقط ابزارشان فرق کرده. از تیر سه شعبه به ترکشهای آسفالت سوراخ کن تغییر کرده.
برادرم! تو حالِ عمهی سادات را زندگی میکنی. تو معنای "ما رایت الا جمیلا" چشیدی وگرنه که ولله اگر این داغ را برایت مینوشتند....
برادر رشیدم! سرت را بالا بگیر و کمر راست کن. ما که از کرمان برگشتیم. تمام شدیم و برگشتیم ولی تو اگر پیش مریمت رفتی بگو به دردانهی اباعبدلله بگوید، گوشهی چشمی هم به ما بیندازد.
چند سانتی متر آنطرفتر، ریحانهات را به شش ماههی ارباب شهیدمان قسم بدهد که ما را هم بخرد. ما را وقف انقلاب عزیزمان کند.
امیرعلیات را به قاسمبن الحسن علیهالسلام قسم بده که پسران و دخترانمان را شیران انقلاب کند.
همسر شهیدهات را به مادرمان فاطمهی زهرا سلام الله علیها قسم بده ما مادرها را قاسمپرور بار بیاورد.
🪴 برادر دلیرم! کوه در برابرت به کرنش درآمده!
✍ #مریم_بهادری
#تسلیت_کرمان #حاج_قاسم
#حماسه #مستقیم_کرمان
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
🎧 | بشنوید.. 🗓💥 روز سیزدهم ‼️روایت سربازان سرباز 1⃣ قسمت اول: دوچرخه 🚲 با صدای انفجار از موکب
02- حسرت.mp3
6.05M
🎧 | بشنوید
🗓💥 روز سیزدهم
‼️ روایت سربازان سرباز
2⃣ قسمت دوم: حسرت 😓
تکیه دادم به یک درخت و مردم را نگاه میکردم...
مردمی که عزیزانشان را یا گم کرده بودند یا از دست داده بودنشان.🖤
جوانی کنارم بود، لباس پرستاری نداشت، اما از دست و پر خونیاش ، مشخص بود به مجروحان رسیدگی کرده..
بهش گفتم: موقع حادثه اینجا بودی؟
🎙گوینده: محمدعرفان آقاعابدی
✍ نویسنده: #فاطمه_آقاجانی، زهرا شطی
برگرفته از روایت مسلم محمودیان
🎛 طراحیوتنظیم صدا: مژگان سیستانی
@Payamcast
کاری از گروهرسانهای اصفهان زیبا و مجموعه ادبی روایتخانه 📻
#حاج_قاسم #کرمان_تسلیت
#امام_زمان #کرمان
• @revayat_khane •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 شما #صدای_کتاب را میشنوید..🎧
... از حالا که به چند سال پیش خودم نگاه میکنم، میگم من با این داغها چطوری سرِپا شدم و روی پا ایستادم؟ 😢
💔 عادیش رو بخوای نگاه کنی باید کمرم میشکست و دیگه سرِ پا نمیشدم، اما بلند شدم؛ بلند شدم و دور بچه هامو گرفتم.
اگه اینها کمک خدا نبود، پس چه بود؟
🎙گوینده: #هدی_سادات_حامی
#معرفی_کتاب #تو_دیگر_بمان
#زهرا_کرباسی #مادرانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🔻 #روایت_کرمان
« ننه بخواب،
نگران بچههات نباش،
کمرم شکسته، علیل که نشدم!
ننه پا دردت خوب شد دیگه، ها؟»
✍ #مریم_بهادری
• @revayat_khane •
مجموعه ادبی روایتخانه
🎧 | بشنوید 🗓💥 روز سیزدهم ‼️ روایت سربازان سرباز 2⃣ قسمت دوم: حسرت 😓 تکیه دادم به یک درخت و مر
03- خواب ننه(1).mp3
4.99M
🎧 | بشنوید
🗓💥 روز سیزدهم
‼️روایت سربازان سرباز
3⃣ قسمت سوم : خواب ننه ✨
یاد حرفهای ننه افتادم یاد آمار شهدا که لحظه به لحظه بالا و بالاتر میرفت. 🥀
ننه میگفت خواب دیدم، خواب حاج قاسم را... 🥺
🎙 گوینده: محمدعرفان آقاعابدی
✍ نویسنده: #حدیثه_محمدی
برگرفته از روایت محمود بخشی
🎛 طراحیوتنظیم صدا: مژگان سیستانی
@Payamcast
کاری از گروهرسانهای اصفهان زیبا و مجموعه ادبی روایتخانه 📻
• @revayat_khane •
📕 «تو دیگر بمان» از رونمایی تا معرفی
🌱 حالا که هنوز مشغول معرفی کتاب «تو دیگر بمان» هستیم، فرستههایی که به این کتاب پرداختیم رو براتون یهجا جمع کردیم؛
(هر کدوم رو که لمس کنید به فرستهاش هدایت میشید😊)
🎞 بایگانی پخش زنده مراسم رونمایی
با حضور خانم خدیجه براتی راوی کتاب
🖼 گزارش تصویری از مراسم رونمایی
🎤 گفتوگوی نویسنده کتاب با روزنامه
📚 معرفی مختصر و مفید :)
📝 ماجرای نوشتنِ کتاب
1⃣ (بخش اول)
2⃣ (بخش دوم)
🎧 صدای کتاب را بشنوید
📰 ماجرای نویسنده شدنِ نویسنده
#معرفی_کتاب #تو_دیگر_بمان
#زهرا_کرباسی #روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🇮🇷 «مردی به نام ایران»
📚 در میان کتابها دنبال یک عکس میگشتم. «آن شب که گوزنها در آتش سوختند»، «سینما جهنم» و «تحلیل و بررسی فاجعه سینما رکس» دور و برم نشسته بودند و تصویر نشانم میدادند تا جوان عزادار کنار گور دسته جمعی را ببینم.
🌱 همان پسری که دو نفر زیر کتفهایش را گرفته بودند. نبود. چه عجیب. مطمئنم در یکی از همین کتابها دیده بودمش. باید چهرهاش را نگاه می کردم. حتماً اشتباه کردهام. سایتهای مرتبط را بالا و پایین کردم، نبود. گفتم شاید لابهلای لینک هاییست که ذخیره کردم. ایتا را باز کردم.
🔸 اما اول روایتخانه و خبر خانم عطایی را دیدم: «بچهها گلزار بمب گذاری شده» و خبرهای بعدی. عکس ها و روایتهای مریم و ...
وسط کابوسهای شبانه و سردردهای روزانه دنبال جوان میگشتم. قلمم به نوشتن نمیرفت. فقط میخواستم ببینمش...
دیدمش. کرمان بود.
🌿 غمگین بود اما کسی زیر کتفهایش را نگرفته بود. از آبادان در مرداد پنجاه و هفت می آمد. از تهران در شهریور شصت، از مشهد در خرداد هفتاد و سه، از زاهدان در بهمن هشتاد و پنج، از شیراز در آبان هزار و چهارصد و یک.
بزرگ شده بود. مرد شده بود. قوی تر، صبورتر، شجاع تر شده بود...
✍ #راضیه_مُکاریان
#کرمان #ایران #اهالی #روایت_ایران
#امام_زمان #حاج_قاسم #روایت_کرمان
• @revayat_khane •
مجموعه ادبی روایتخانه
🎧 | بشنوید 🗓💥 روز سیزدهم ‼️روایت سربازان سرباز 3⃣ قسمت سوم : خواب ننه ✨ یاد حرفهای ننه افتادم ی
04- آخرین دیدار.mp3
6.67M
🎧 | بشنوید
🗓💥 روز سیزدهم
‼️ روایت سربازان سرباز
4⃣ قسمت چهارم: آخرین دیدار ⛑
وقتی کنار پیکرش رسیدم ، خانمی کنارش بود ، گفتم از هلال احمر هستید ؟🚨
لطفا به خانواده شون خبر بدید
آمدم مشخصات مکرمه را بدهم ، که دختر بغض اش شکست و به هق هق افتاد 😭
🎙گوینده: زهرا شطی
✍نویسنده: #فاطمه_آقاجانی
برگرفته از روایت خانم سادات حسینی
🎛 طراحیوتنظیم صدا: مژگان سیستانی
@Payamcast
کاری از گروهرسانه ایاصفهان زیبا و مجموعه ادبی روایتخانه 📻
• @revayat_khane •
🔴 #پیشنهاد_ویژه
به مناسبت ولادت اماممحمدباقر(علیهالسلام)🎉
🌱 >> زن نشسته بود کنار دیوار. صدای قرچ قرچ و لرزیدن دیوار را همه شنیدند. داشت خراب میشد روی سر زن. ام عبدالله اشاره کرد به دیوار: تو را به حق مصطفی! نه! خدا اجازه خراب شدن به تو نداده... »
دیوار معلق ایستاد بین زمین و هوا تا امعبدالله رد شود.
محمد پسر این مادر بود و آن پدر، زین العابدین.
📗 آفتاب دانش
روایت دلنشین زندگیِ امام محمد باقر (ع)
✍ به قلم #بهزاد_دانشگر
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
🔴 #پیشنهاد_ویژه به مناسبت ولادت اماممحمدباقر(علیهالسلام)🎉 🌱 >> زن نشسته بود کنار دیوار. صدای ق
📖 #آفتاب_دانش
🔺این امام بزرگوار، زندگی پرفزار و نشیبی داشتهاند؛ اما به دلیل کمبود آثار مناسب برای عموم مردم کمتر کسی از جزئیات زندگی ایشان و فضائل علمی و اخلاقیشان، خبر دارد.
🔹 این اثر جذاب، با نگاهی دقیق و قلمی دلنشین، یکصد داستان کوتاه را برای شما مخاطبان عزیز، روایت میکند و سرشار از نکات اخلاقی و سیاسی است و الگویی مناسب برای نوجوانان، به شمار میآید.
✍ به قلم بهزاد دانشگر
@nashreshahidkazemi
• @revayat_khane •
مجموعه ادبی روایتخانه
🎧 | بشنوید 🗓💥 روز سیزدهم ‼️ روایت سربازان سرباز 4⃣ قسمت چهارم: آخرین دیدار ⛑ وقتی کنار پیکرش ر
05- شیشه سرخ.mp3
7.89M
🎧 | بشنوید..
🗓💥 روز سیزدهم
‼️روایت سربازان سرباز
5⃣ قسمت پنجم: شیشه سرخ
چشم میچرخانم سمت جمعیت آدم های پشت سرم. مردم شوکه شده اند. بعضی جیغ می کشند. هرکس سمتی می دود. بوی خون و دود توی هواست. 🌫
دلم میخواد پیاده شوم و بروم سمت مادری که ضجه میزند...
شاید بتوانم کسی را در آغوش بکشم و اشک هایش را پاک کنم😭
دلم میخواهد بروم وسط این کربلای پراز خون 🚩
🎙 گوینده: زهرا شطی
✍ نویسنده: #زینب_جلوانی
برگرفته از روایت خانم سادات حسینی
🎛 طراحیوتنظیم صدا: مژگان سیستانی
@Payamcast
کاری از گروهرسانهای اصفهان زیبا و مجموعه ادبی روایتخانه 📻
#روایت_کرمان #اهالی
#حاج_قاسم #امام_زمان
• @revayat_khane •
مجموعه ادبی روایتخانه
📕 «تو دیگر بمان» از رونمایی تا معرفی 🌱 حالا که هنوز مشغول معرفی کتاب «تو دیگر بمان» هستیم، فرسته
📮📰 #معرفی_نویسنده
🌱 رشتهی ریاضی فیزیک و بعدترش مهندسی صنایع نه فرصتی گذاشت که سراغ نوشتن بروم و نه حتی به آن فکر کنم. وقتی درسم تمام شد بچهها گفتند بیا دفتر شهدا(شهدای دانشگاه صنعتی). راستش هم بچهها بودند و هم شهدا و من از خدا چه میخواستم دیگر؟
🖋 «چشم» را گفتم و بین همهی آن کارها رسیدم به نوشتن. به نوشتنی که مشوقم حالا همکلاسیام شده و آن موقع به من گفت خیلی خوب مینویسی شروع کن.
❓شروع کردم برای مادر «شهیدان کبیری» که قوی بود و بچههای قوی تربیت کرد بنویسم، دیدم سوادش را ندارم هر کاری میکنم خوب از کار در نمی آید. پرسان پرسان آمدم سراغ کلاسهای استاد دانشگر.
❗️همان جلسهی اول استاد گفتند اگر برای یک کتاب آمدی کلاس، دیگر نیا. بچهها هستند من به یکی میگویم بنویسد. پیش خودم گفتم «نه شهید دانشگاه خودمان است خودم باید بنویسم».
⏳ گذشت و گذشت و من هم آمدم کلاس و حالا رسیدهام به رمان. و نشان به آن نشان که هنوز کتاب شهید کبیری را ننوشتم.
گفتم که بدانید رزقم نشده هنوز.
✍ #زهرا_کرباسی
#تو_دیگر_بمان #اهالی
#نوشتن #روایتخانه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🔴 چرا این کتاب را بخوانیم؟
📕💔 تو دیگر بمان
به قلم زهرا کرباسی
💡بعضی وقتها نیاز است زندگی آدمهایی که راه قویبودن را انتخاب کردند، بگذاریم جلوی چشممان و ببینیم چطوری به اینجا رسیدهاند.
چطوری کموکاستی زندگی نگذاشت بنشینند و حرکت کردند.
کتاب «تو دیگر بمان» برای آنهایی است که دوست دارند قوی باشند.
#مادرانه #مادران_شهدا
#تو_دیگر_بمان #زهرا_کرباسی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🔴❗️ #پیشنهاد_ویژه
به مناسبت ولادت جوادالائمه(علیهالسلام)🎉
✨ >> سال ۱۹۵ هجری. دهم رجب. حکیمه خواهر امام رضا (علیه السلام) به خانهاش آمد. امام گفت: «امشب فرزند خیزران به دنیا میآید. اینجا بمان.»
حکیمه ماند. شب که شد. درد خیزران شروع شد. حکیمه در اتاق را بست. چراغی روشن کرد؛ اما چراغ خاموش شد. ناگهان تمام اتاق پر از نور شد. زیبایی محمد چشم همه را خیره میکرد.
امام گفت: «مبارکتر از این فرزند برای شیعه به دنیا نیامده است.»
📙☀️ وسعت آفتاب
روایت دلنشین زندگیِ امام محمد تقی (ع)
✍ به قلم #اکرم_کریمزاده
@nashreshahidkazemi
#ولادت #امام_رضا #وسعت_آفتاب
#امام_جواد #باب_الجواد #ماه_رجب
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
مجموعه ادبی روایتخانه
🔴❗️ #پیشنهاد_ویژه به مناسبت ولادت جوادالائمه(علیهالسلام)🎉 ✨ >> سال ۱۹۵ هجری. دهم رجب. حکیمه خواه
✂️ #بریده_کتاب
•✾حکیمه خاتون نشسته بود بالای سر گهواره. محمد چشمهایش را باز کرد.
سرش را به راست و چپ تکان داد و گفت: «أشهد أن لاالهالاالله و أشهد أنّ محمداً رسول الله...»
تازه سه روزه بود.✾•
📙 #وسعت_آفتاب
✍ #اکرم_کریمزاده
• @revayat_khane •
مجموعه ادبی روایتخانه
✂️ #بریده_کتاب •✾حکیمه خاتون نشسته بود بالای سر گهواره. محمد چشمهایش را باز کرد. سرش را به راست و
✂️ #بریده_کتاب
•✾ چشمهایم درد میکرد. رفتم پیش امام رضا(علیهالسلام). کاغذی برداشت و چیزی نوشت. «گفت برو پیش پسرم، ابوجعفر»
رفتم خانهاش. غلامی گهوارهای آورد. نامه را از من گرفت و جلوی چشم کودک باز کرد. کودک نامه را خواند. صورتش را به طرف آسمان بلند کرد و دعایی خواند.
خوب شد، درد چشمم را میگویم. ✾•
📙 #وسعت_آفتاب
✍ #اکرم_کریمزاده
• @revayat_khane •
📣🔻روایتخانه با همکاری حوزه هنری اصفهان برگزار میکند:
📚 جمعخوانی کتابهای کودک و نوجوان
3⃣ جلسه سوم
رمان «بازی دهلیز»
با حضور:
✍️ نویسندهی اثر، سوگل اباذری
📕کارشناس حوزه کتاب نوجوان، محمدرضا رهبری
⏰ پنج شنبه ۱۴ بهمن، ساعت ۱۵
📌گذر سعدی، حوزه هنری اصفهان
@art_esfahan
😊 منتظر حضور گرم شما هستیم..
#کارگاه #جمع_خوانی
#داستان_نوجوان #نوجوانان
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🔺معتقدیم که نشستن در محضر آدم های مختلف باعث رشدمان میشود. آدم هایی با زاویه دید و درک متفاوت نسبت به موضوعات مشترک. 🍃
🔸بر همین اصل مجموعه ی روایتخانه گاه گداری میزبان اساتید مختلف بوده و خواهد بود .
🔹این بار حمید بابایی، نویسنده و منتقد مهمان مجموعه ی روایتخانه است.
🔸بنا بر این است در این جلسه از تجربیات و ابزار های او در نوشتن رمان بشنویم و آخرین کتاب او، رمان «چهل و یکم» را نقد و بررسی کنیم .
⏰ یکشنبه ۱۵ بهمن، ساعت ۱۵:۱۵ در مکان روایتخانه منتظر دیدارتان هستیم.
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🔺کارگاه شناخت مدرنیته
⬅️باحضور دکتر پدرام جوادزاده
📝گزارش جلسه :
🔸 دکتر جوادزاده، دارای دکتری تخصصی مدیریت و برنامهریزی فرهنگی ،
کارشناسی ارشد مدیریت و برنامهریزی فرهنگی
وکارشناسی موسیقی ایرانی (دانشگاه هنر) است.
🔸ایشان به عنوان فردی هنرمند و دارای تحصیلات هنری و فرهنگی فردی است که سالها در مهد مدرنیته وفضای حاکم بر آن زیست داشته است و تجربیات و اطلاعات ارزشمندی را به مخاطبان منتقل کرد.
🔸 در این جلسه که اولین بخش از مجموعه جلسات مدرنخوانی و آشنایی با مفهوم مدرنیته بود ودر محل روایتخانه برگزارشد، دکتر جوادزاده، به بیان اصول و مبانی کلی مدرنیته پرداخت.
🔸 جوادزاده از سه دوره مدرنیته در ایران ونحوه مواجهه ایرانیان با مدرنیته گفت.
🔸از اینکه در ایران مدرنیته به چه معناست؟مدرنیته داریم یا شبه مدرنیته؟
روح حاکم براصول مدرنیته چیست؟
ایرانیان کدام ابعاد مدرنیته را بهره برده اند و آسیبهایش چه بوده است؟
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
👉@revayat_khane
🏴#روزنوشت
« هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هر چند عمری سقف زندان آسمانت بود »
🥀شهادت امام موسی کاظم (علیه السلام ) تسلیت باد...
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
👉@revayat_khane