eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
853 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دیدی داری زیاد از حد غصه ی دنیا رو میخوری ... ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عشق ۹۸ درصدی ⭕️ تعبیر متفاوت استاد قرائتی از بی‌حجابی در خیابان . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : با رفتن وحید ، آقا میثم یکی از صندلی‌های تو ایوان رو آورد پایین _ زن داداش بفرمایید بشینید اینجا خودشونم روی پله‌ها نشستند ، آقا مجتبی بعد از چند لحظه سکوت گفت : راستش ... زن داداش من اصلاً کاری ندارم که اگر بچه‌ها پیش شما بمونن مردم چی میگن ... برای من فقط خواهر و برادرم ملاکند و البته شمایی که این چند سال خیلی زحمتشونو کشیدید و می‌دیدم چقدر صادقانه براشون مادری می‌کردید _ الانم هیچ فرقی نکرده آقا مجتبی من تا اونجایی که توان داشته باشم تموم سعیمو می‌کنم براشون مادر باشم _ مجتبی : لطف شما به همه مون ثابت شدست زن داداش ؛ باور کنید امروز راضیه و رضوانم همینو می‌گفتن ؛ بهشون حق بدید اونا بالاخره خواهرند و خیلی نگران آینده ی بچه ها هستن _ حق نمی‌دم آقا مجتبی ، اونا باید در درجه اول نیاز روحی امیرمحمد و زینب براشون مهم باشه نه نگرانی‌های بی مورد خودشون ، تا چشم امیرحسینو دور دیدن رفتارشون صد و هشتاد درجه برگشت _ آقا حامد : مریم خانم به این چیزا توجه نکنید ... یه چیزی میگم بدون اینکه در برابر حرف من جبهه بگیرید ی کوچولو روش فکر کنید الان امیرحسین نیست و شماییدو شیش تا بچه ، تو این دوره زمونه یک بچه هم بخواید تنهایی بزرگ کنید ... _ تنها نیستم آقا حامد ، من برعکس شماها هیچ وقت باور نکردم و نمیکنم که امیرحسین نیست ، اون برمی‌گرده و با هم بچه هامونو بزرگ می‌کنیم سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت نفس عمیقی گرفتم تا دوباره بغض لعنتی که دیگه جاش تو گلوم همیشگی شده بود ، مجالی برای بروز پیدا نکنه _ اگه چایی میل دارید ... بفرمایید بریم تو ... اگرم نه که من خیلی خستم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : اومدم بلند شم که آقا حامد گفت : _ به والله آرزومه که یه بار دیگه بغلش کنم ... ببینم برگشته و سایه‌ش بالا سر زن و بچه هاشه اما خب چه کاری از دستمون بر میاد ، نیست و نمی‌دونیم که میاد _ میاد ... اگرم نیومد برای من هیچ تفاوتی نمیکنه ، من بازم می‌خوام بچه ها پیشم باشند ... وقتی هستند حضور امیرحسینو بیشتر حس می‌کنم ؛ جونش بود امیرمحمد و زینبش ... اشکی که از گوشه چشمم چکید رو فوراً پاک کردم آقا حامدم انگار به زور خودشو کنترل می‌کرد ... دستی به صورتش کشید و وقتی دید مجتبی و میثم نمی‌تونن حرفی بزنند ، خودش ادامه داد _ مریم خانوم ... تو دماوند که با رضوان و راضیه خانوم حرف زدیم تصمیم بر این شد که با سه شرط بچه‌ها پیش شما بمونند بفرمایید _ اول اینکه همونطور که قبلاً بهتون گفتم تمام خواهر و برادراشون هر وقت که بخوان بچه‌ها رو می‌تونن ببینن یا حتی شده چند روز پیش خودشون نگه دارن و باید با اجازه شما باشه _ تا جایی که به درسشون لطمه نخوره خصوصاً ماه‌های امتحاناتشون ، اشکالی نداره _ مطمئن باشید رعایت می‌کنند دوم اینکه تمامی مخارج امیرمحمد و زینب از این به بعد به عهده ی آقا میثم و آقا مجتباست لبخند تلخی روی لبام نشست ؛ این حرفش یعنی دیگه امیدی به برگشتن امیرحسین نداشتند به آسمون نگاه کردم و سعی کردم بغضمو قورت بدم میثم همونطور که رو پله‌ها نشسته بود دستاشو از آرنج رو زانوهاش ستون کرده بود و سرش پایین‌ترین حد ممکن بود و حتی یک کلمه هم حرف نمی‌زد چشم ازش گرفتمو گفتم : امیرحسین خودش حقوق داره _ حامد : مریم خانوم ... حقوق امیرحسین باید صرف زن و بچه ی خودش بشه دیگه بیشتر از این نتونستم خوددار باشم و دستمو گذاشتم روی دهانمو زدم زیر گریه ؛ آقا مجتبی بلند شد و رفت بیرون نفهمیدم چقدر گذشت ... همونطور که به پایین پاش خیره بود ادامه داد _ اگر می‌خواید بچه ها بمونند گفتن شرطشون همینه _ ب ... باشه و آخریش اینه که فقط تا زمانی بچه‌ها میتونن پیشتون باشند که خودشون بخوان سرمو به معنای تایید تکونی دادم و چیزی نتونستم بگم اون شب وحید اینا تو پذیرایی خوابیدن و منم تو اتاق پسرا جا انداختمو تا نیمه‌های شب بچه‌ها برام حرف زدنو اشک ریختند و انگار مرثیه میخوندن برای مادرشون و من به جای اینکه آرمشون کنم پا به پاشون اشک ریختم شاید تازه داشتم می‌فهمیدم که چقدر بدون امیرحسین براشون کم بودم . 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
. امون از بغض های بی انتهای مریم 😭😭 لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 دعایی که در وضعیت سخت آخرالزمان، از ما محافظت می‌کند. . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با عشق تاکید کن : خدایا شکرت 🤍✨ هرلحظه هزاران نعمت هست که باید بابتش سپاسگزار باشی. 🌱🌱🌱 سلام عزیزان حنا بانو صبح به خیر ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
14.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿اکثر کسانی که به یه جایی رسیدند بودند همین الان بچه ات رو نذر کن🤲 🎙 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : چند روزی گذشت ؛ از دادگاه که با ترنم زدیم بیرون گوشیمو چک کردم _ ترنم : چیزی شده مری ؟ _ آقا حامد پنج بار تماس گرفته ، بعدم آقا میثم هشت بار یک تای ابروشو بالا انداخت و گفت : _ لابد راضیه خانوم دوباره فیلش یاد هندستون کرده _ نه راضیه که دیروز اومد دنبال بچه ها و بردشون پارک با آقا حامد تماس گرفتم که گوشیش خاموش بود ؛ میثم و مجتبی هم همینطور ، دلم شور افتاد ، سریع به خاله زنگ زدم که گفت بچه‌ها رو برده کلاس زبانو سه قلوها هم خونه پیش دریا هستند _ ترنم : نگران نباش چند روز دیگه دو سه روز تعطیلیه لابد می‌خواستن بگن بچه‌ها رو میخوان ببرن پیش خودشون ، به دلت بد نیار چیزی نگفتمو رفتیم دفتر و تا ساعت ۲ چند بار دیگه تماس گرفتم که بازم خاموش بودند یواش یواش دلشوره ی بدی بهم غالب می‌شد ، چند بار خواستم با راضیه و رضوان تماس بگیرم که نتونستم خودمو قانع کنم و باهاشون حرف بزنم کلافه چادرمو سر کردمو کیفمو برداشتم و خداحافظی کردم _ ترنم : هیییی ... کجا سرتو انداختی داری میری ، مگه نمی‌خواستی با هم بریم هایپر برای خونه خرید کنیم ؟ اونقدر ذهنم مشغول بود که اصلا نفهمیدم چی گفت _ ترنم ... میگم ممکنه از امیرحسین خبری شده باشه ؟؟؟ _ مگه آقا حامد قول نداده بود هر خبری شد بهت بگه ؟ _ آره ... خب زنگ زده من دادگاه داشتم ، اگر کارش واجب نبود پنج بار که زنگ نمی‌زد ، بعدشم ۸ بار میثم زنگ بزنه آب دهنشو قورت داد سعی کرد خودشو خونسرد نشون بده دیگه بیشتر ازین تعلل جایز نبود _ باید برم _ کجا ؟ _ ستاد _ وایسا ببینم ... منم میام _ با تاکسی میرم ، تو برو خونه _ برم خونه که از دلواپسی بمیرم ؟ بیا سوار شو با هم میریم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : حال و حوصله چک و چونه نداشتم سوار ماشینش شدیمو هر چی نزدیک‌تر می‌شدیم دلم آشوب تر میشد ، جرات به زبون آوردن فکری که مدام تو سرم چرخ می‌زد رو نداشتم بارها تماس گرفتمو گوشی همه شون خاموش بود و این استرسمو چند برابر کرده بود وقتی رسیدیم سریع پیاده شدم و بدون اینکه منتظر ترنم بمونم دویدم به طرف ستاد و یک راست رفتم طبقه دوم به دفتر حاج حیدر که رسیدم بدون در زدن دستمو گذاشتم رو دستگیره و به پایین هل دادم که باز نشد ، چند دفعه بالا و پایین کردم که تازه مغزم درک کرد این ینی درِ لعنتی قفله نفس نفس زنون به اطراف نگاه کردم و به اولین شخصی که نگاهم افتاد پرسیدم : حاج آقا نیستند ؟ _ نه رفتن بیرون _ من باهاشون کار دارم _ فکر نکنم امروز بیان _ آقا من کارم خیلی واجبه میشه شمارشونو بهم بدید ؟ _ من ندارم اگرم داشتم اجازه نداشتم شمارشونو به کسی بدم _ ترنم که رسید گفت : چی شد؟ _ نیست عقب عقب رفتمو بی‌اختیار شروع کردم به در اتاقا رو باز کردن _ عه ... خانوم چیکار می‌کنی ؟ بلند گفتم : میگم کارم واجبه ... یکی باید اینجا باشه که حداقل زنگ بزنه باهاشون حرف بزنم _ بیا برو بیرون خانوم دردسر برای ما درست نکن _ تا با حاج آقا حرف نزنم از اینجا نمیرم بیرون در یکی از اتاق‌های انتهای سالن باز شد و یکی اومد بیرون _ چه خبره اینجا ؟؟!! _ بخشید قربان الان بیرونشون می‌کنیم _ گفتم بیرون نمیرم تا با حاج آقا حرف نزنم _ خواهرِ من تشریف ببرید بیرون خواهش میکنم _ شما خانم پارسا هستید ؟ _ بله _ تشریف بیارید اتاق من _ میشه با حاج آقا تماس بگیرید ؟ _ الان سرشون شلوغه جواب نمیدن ؛ مگه نیومدید از همسرتون خبری بگیرید ، تشریف بیارید بهتون بگم با تعجب به ترنم نگاهی انداختم و هر دو وارد اتاقش شدیم _ بفرمایید بشینید _ ممنون میشم زودتر خبرتونو بفرمایید 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
. خدایا فقط امیرحسین برگشته باشه 🙏🙏🙏 لینک نظرات در مورد رنج عشق 😉🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*‌دࢪدهایٰۍ هست.. ڪھ‌ داࢪویش‌ آمدن‌ شمــٰاست؛ جوابمـٰان‌ ڪردند‌ نمی‌آیۍ؟! برگࢪد انتظارِ اهالیِ‌ آسمان 🍃💔 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401