eitaa logo
🍃 شاعران حوزوی 🍃
629 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
167 ویدیو
11 فایل
🌏خبرگزاری‌ها، نشریات، و کانال‌ها در مناسبت‌های دینی و ملی به دنبال اشعار حوزویان هستند و اینجا گنجینه شعر آن عزیزان است. 🍃ارسال اشعار و احوال شاعران به 🍃مدیر شاعران حوزوی @mahta_sa 💠 #شاعران_حوزوی 💠 @shaeranehowzavi
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالشّاهد 🍃🌹 . ما تن اگر، خون حسینی بود در ما ما جان اگر، روح خمینی بود در ما با نام احمد سکّه مان را ضرب کردیم خود را تهی از خرده ریگ غرب کردیم در این میان امّا برادر ناتنی ها تخم شغادند و هلاک خودزنی ها غرقاب را این اکمه ها پایاب دیدند ایران ما را پاره پاره؟ خواب دیدند! تورانی از خشمم در آتش بوده، هشدار! لالایی ما ذکر آرش بوده، هشدار! «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوانی، عاشقانه ست» با ساز خود رؤیای خود را می نوازیم چون سازه هامان آرزویی دست سازیم استادمان می گفت: «این آغاز راه است شب لکّه ای جامانده بر دامان ماه است افراسیاب است و سیاووش شهیدی هرجا حسینی بود، سر می زد یزیدی» القصّه جنگی بود و ننگی بود و نامی میراث ما خون است و شمشیر قیامی من تشنه هم باشم، نمی بازم برادر نان حلالم را سر آب حرامی بر جام دست فتنه ای مانده ست و من هم جامی به سنگی می زنم، سنگی به جامی «والسابقون السابقون» وقتی نمانده ست! خورشید را سر می بُرد شام تمامی ماییم اگر، غارت نخواهد کرد شمری حتّی نخ پیراهنی را از امامی حتّی اگر در مقتل ما صف ببندند در تف ببینیم از سواران ازدحامی حتّی اگر سرهای ما از پا بیفتند! فتح المبینی هست و دست انتقامی من نهروان در نهروان خونم برادر! من وارث گرز فریدونم برادر! هر اُشتری در فتنه آمد، نحر کردم بر گرده ی ضحّاک تیغ قهر کردم من آبم و آشوب بوشهر است در من من خاکم و خشم منوچهر است در من «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوان تا عاشقانه ست» 💠 @shaeranehowzavi
هوالشّاهد 🍃🌹 بخش پایانی: . می ایستد بر پایه ی من آسمانی در دست هایم می تپد نبض جهانی انگشت های من سلیمانی ست، بنگر! تا فرش زیر پایم ایرانی ست، بنگر! می بینم از هر جای هر شب جاده ها را صبح امیدم از نفس افتاده ها را من آفتابی تیز دارم در غلافم بنگر! دل هر ذرّه ای را می شکافم هر کهکشانی را که می گفتند، دیدم از مزرع سبز فلک هم خوشه چیدم آمد به باغم تشنه ای، جویم برایش هر کس که دردی داشت، دارویم برایش دنیای عاشق آرزوی کودک من از نغمه ی جان است رقص موشک من دل سوختن در سرگذشت جنگی ام نیست جز ساختن در آتش هوشنگی ام نیست القصّه ماییم و شکوه آرمان ها تا قلّه یک شب مانده و اینک جوان ها_ _با ساز خود رؤیای ما را می نوازند این سازه ها _این آرزوها_ دست‌سازند اکنون که طی کردیم راهی را که باید از دور می بینیم ماهی را که باید صبح یشوعا پشت درهای اریحاست در کربلا هم صحبت از خورشید بطحاست در دشت ما موسیقی منجی وزیده رود من از آواز داوودی شنیده در خوف شب هم گفته و از ماه گفته القصّه استادم _جَزاهُ اللّه_ گفته: «این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست» 💠 @shaeranehowzavi
از شهیدان خدا رعیت فراوان دیده ایم کاش روزی حاکمی از روی مین ها بگذرد @shaeranehowzavi
🌺🌺🌺🌺 با ها همراه باشید 🌹 @shaeranehowzavi
🥀 . قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم بگو که من هرچه شد، می آیم! مرا رها کن به خود می آیم به انتقام اُحُد می آیم، می افتد این قلّه هم به چنگم بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم هنوز سنگم مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم سرم شکسته ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی خروش باشد خدا کند باده نوش باشد رفیق اگر می دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی برادرم _قاسم_ از تفنگم @shaeranehowzavi
هوالشّاهد . . آتش گرفت دامن در را چقدر زود مادر که سوخت، داغ پسر را چقدر زود...! همدست بود با در و دیوار، روزگار از بس که درد داشت، کمر را چقدر زود... با خانه گفت - میخ- خبر را چقدر دیر امّا خماند قدّ پدر را چقدر زود! از کودکی چقدر دل کوچکم شکست! من ارغوانی ام که تبر را چقدر زود... چشمم اگر، پیاله ی غم بودم و به من دنیا چشاند خون جگر را چقدر زود من اشکی حسن شدم، امّا حسین خواند با چشم هاش روضه ی سر را چقدر زود بیچاره من که همسفرم داشت می تکاند از دامنش غبار سفر را چقدر زود «گفتم ببینمش، مگرم دردِ...» وای من! ۱ دیدم که بست راه نظر را چقدر زود می خواستم بخوانمش و شام ختم کرد بر نیزه ها دعای سحر را چقدر زود اکبر، علی، علی، علی، اصغر... بعينه دید یک مرد داغ چند نفر را چقدر زود نوری کبود از فدک آمد به کربلا هرمش گرفت تاب قمر را چقدر زود تیغ شبی بلند به نای شفق نشست کوتاه کرد قصّه ی سر را چقدر زود... . @shaeranehowzavi