eitaa logo
🍃 شاعران حوزوی 🍃
627 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
192 ویدیو
12 فایل
🌏خبرگزاری‌ها، نشریات، و کانال‌ها در مناسبت‌های دینی و ملی به دنبال اشعار حوزویان هستند و اینجا گنجینه شعر آن عزیزان است. 🍃ارسال اشعار و احوال شاعران به 🍃مدیر شاعران حوزوی @mahta_sa 💠 #شاعران_حوزوی 💠 @shaeranehowzavi
مشاهده در ایتا
دانلود
"چراغ یاد"🌹 مثل شعله بر زبان واژه ها نشسته ای! مثل شعله بر زبان اشک و آه؛ ای ستاره! ای چراغ راه! زندگی به باور بلند تو تند و گرمپو به سان برق و باد چون درخش ناگهان یک شهاب بود؛ سهم کوچک حیات تو نذر عشق و آفتاب بود. ای دمیده مثل شعله بر زبان واژه های سرد و سنگ! گرم و روشن است تا ابد چراغ یاد تو زیر سقف این جهان آب و رنگ ای شهید! 💠 @shaeranehowzavi
«صورتگر بهار» نوبهارا! این همه رنگ از کجا آورده ای؟ گل به گل رنگین کمان در باغ ها آورده ای لاله را بر صدر گل های چمن بنشانده ای ژاله را در محضرش گلگون قبا آورده ای با چنین صورتگری در کارگاه نقش و رنگ هر کجا صورتگری، در مرحبا آورده ای بلبلان را نغمه خوان در باغ ها فرموده ای نوگلان را عشوه گر در ماجرا آورده ای در هوای صبح، گنجشکان بازیگوش را لا به لای شاخه ها در «ربنا» آورده ای گله گله ابر را با هی هی چوپان باد بر بساط سبزه زاران در چرا آورده ای چشمه از فیض تو جاری شد ز قلب کوهسار حق آب و خاک را حقا به جا آورده ای دانه ها را در زمین چاک گریبان دادی و از حضیض تیرگی در روشنا آورده ای رازپوشان حقیقت را در آفاق خیال از شهود غیب در هول و ولا آورده ای با تلاوت های آیات الهی هر کجا بر زبان زندگی شور و نوا آورده ای من نمی گویم چه ها کردی تو با حال دلم روح شادی را بدین ماتم سرا آورده ای. 💠 @shaeranehowzavi
«خانه»🌺 آن گونه که هر پرنده باید هر سال به فکر لانه باشد یک سال گذشت و باز بابا باید که به فکر خانه باشد هر چند که هر پرنده دارد یک لانه گرم و کوچک و خوب افسوس، نداشتیم هرگز یک خانه ساده گر چه از چوب حالا هر روز صبح تا شب باید که به فکر خانه باشیم؛ یک خانه کوچک اجاری یک خانه شبیه لانه باشیم بابا که تمام دستمزدش خرج دو سه وعده آب و نان است یک خانه شبیه لانه حتی در جیب اجاره اش گران است. @shaeranehowzavi
🌺🌺🌺🌺 با ها همراه باشید 🌹 @shaeranehowzavi
🌹🌹🌹🌹 «اینجا ستاره ها همه خاموشند اینجا فرشته ها همه گریانند» آیینه های از نفس افتاده خورشید بی فروغ زمستانند اینجا گل و ستاره نمی خوانند دیگر سرود روشن فردا را شب می وزد ز چار جهت اینجا پر کرده بغض، سینه گل ها را در ازدحام ناله کبوترها تردید می کنند به ماندن هم شوری نمانده در دل گنجشکان؛ شوری به کار مرثیه خواندن هم خورشید از مدار افق رفته است شب مانده است و شور عزاداری در کوچه های گریه جماران را دیگر کدام دیده کند یاری؟! @shaeranehowzavi
"پا به پای دل" می روی از خودت جا نمانی "اربعین"، می زنی دل به جاده پا به پای دلت؛ مثل هر سال کربلا کیف دارد پیاده! @shaeranehowzavi
"کرامات" از کرامات پاییز یک چشمه اش این: باغ ها با کلاغان هماغوش؛ ابرها کوزه ی آب بر دوش. @shaeranehowzavi
«کندوهای عسل فردا» امروز چه آسان می توان مرد وقتی «فردا» در خیال تان لباس روشنی به تن دارد و سیل وار از بلندی های جولان سرازیر می شود: شهرک ها را با خود می برد؛ کنیسه ها را با خود می برد؛ دیوار حایل را با خود می برد؛ کوه صهیون و هر چه را جعلی است با خود می برد. امروز چه آسان می توان مرد وقتی که «فردا» کندو های عسلش را در کام تان سرریز می کند و چشم های ترس خورده تل آویو به کوری می افتد از نیش زنبورهای غزه. فردا را بگو سپیده پشت پلک شب تیغ به دست ایستاده است و پرچم فلسطین بر دوش از تپه ها بالا می رود تا به آفتاب صبح خوشامد بگوید؛ ... و صبح چه نزدیک است! @shaeranehowzavi
"چراغ یاد" مثل شعله بر زبان واژه ها نشسته ای! مثل شعله بر زبان اشک و آه؛ ای ستاره! ای چراغ راه! زندگی به باور بلند تو تند و گرمپو به سان برق و باد چون درخش ناگهان یک شهاب بود؛ سهم کوچک حیات تو نذر عشق و آفتاب بود. ای دمیده مثل شعله بر زبان واژه های سرد و سنگ! گرم و روشن است تا ابد چراغ یاد تو زیر سقف این جهان آب و رنگ ای شهید! @shaeranehowzavi
«جامه دران» تقدیر نه این است من جامه دران را بی عشق چه سان سر کنم این روز و شبان را؟! معشوق به شیرینی گل های بهاریست عاشق! چه دهی فرصت تاراج، خزان را؟ درویش! مخور این همه اندوه کم و بیش خوش باش که داری ز جهان نیمه نان را گفتا «منشین بی می و معشوق زمانی» تا حس نکنی در گذر عمر، زمان را عشق است همان چشمه جاری ز دل سنگ هش دار و غنیمت شمر این آب روان را ما را به هوای نفس صبح ببخشید تا تازه کنیم از نفسش جبه جان را گفتند خوشا فرصت ایام که داری بی عشق چه سان سر کنم این روز و شبان را؟! @shaeranehowzavi
«وقتی که تو هستی» ای بی نشانی که همه ی نشانه ها را بلدی! و راه هیچ خانه ای را گم نمی کنی؛ در شب های بی چراغ در روزهای غبار آلود... چه محشری می شد یک روز، سرزده کوبه ی در دلم را می نواختی و من در آستانه ی دیدار به روی دامنت به هوش می آمدم! فردا چه روز باشکوهی خواهد بود وقتی که باد بوی تو را شهر به شهر جار بکشد؛ وقتی که توفان با نام تو آغاز شود و سرانگشت اشاره ات قبله نمای حیرانی بشر گردد. فردا چه روز با شکوهی خواهد بود وقتی که تو هستی هستی هست خدا هست عشق هست آرامش هست زندگی هست و من قلک گمشده ی آرزوهای کودکی ام را ناگاه بر طاقچه ی انتظار بیابم و سراسیمه و دست و پا گم کرده از شوق فریاد بکشم و سر بر شانه ی هق هق گریه جشن یاسین بگیرم: "یس والقرآن الحکیم...." و بی اختیار در اشک بخندم و بخندم و بخندم.... @shaeranehowzavi
بساط خصم را سجیل بودی شب فرعونیان را نیل بودی شهادت در دلت آواز می خواند تو از آغاز «اسماعیل» بودی. @shaeranehowzavi