eitaa logo
🍃 شاعران حوزوی 🍃
629 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
167 ویدیو
11 فایل
🌏خبرگزاری‌ها، نشریات، و کانال‌ها در مناسبت‌های دینی و ملی به دنبال اشعار حوزویان هستند و اینجا گنجینه شعر آن عزیزان است. 🍃ارسال اشعار و احوال شاعران به 🍃مدیر شاعران حوزوی @mahta_sa 💠 #شاعران_حوزوی 💠 @shaeranehowzavi
مشاهده در ایتا
دانلود
یا مولانا علی🍃🌹 دل از کناره ترک خورد و خانه از دیوار احاطه کرد زمین را هوای تازه‌تری همان گذشته‌ی خود بود اغلب کلمات ولی به گوش می‌آمد صدای تازه‌تری زبان کعبه گرفت از ادای اسم علی و ما در اول هستی به لکنت افتادیم نه صبح روز ازل، داستان خلقت او شروع می‌شود از ابتدای تازه‌تری بگیر دامن شب را، زمانه را بتکان رسید بار به مقصود شانه را بتکان غبار پرده‌ی آن قبله‌‌خانه را بتکان و عرضه کن به رسولان خدای تازه‌تری چنان بدون توقف به دور خود چرخید که سِرّ سادگی‌ات از دهان ماه پرید درشکه‌ران زمان هر کجا رسید، ندید از آبیِ قدمت، ردّ پای تازه‌تری نه در حدود شمارند بخیه‌های تنت نه در حصار عدد وصله‌های پیرهنت اگرچه آدم و حوا پس از تو آمده‌اند پدر! به شانه بیفکن عبای تازه‌تری تو در هزار جهت خویش را پراکندی که آرزو برسانی به آرزو‌مندی جهنم است علی جان! جهان، به‌لبخندی ببر قبیله‌ی ما را به‌جای تازه‌تری 💠 @shaeranehowzavi
🌺🌺🌺🌺 با ها همراه باشید 🌹 @shaeranehowzavi
🌹🌹🌹🌹 درست آن‌گونه که با رقصِ تاک، انگور می‌ریزد زمان گردگیری از ضریحت، نور می‌ریزد مرا بیرون نکن از خانه‌ات هرچند می‌دانم که دهقان، جنس نامرغوب خود را دور می‌ریزد نمی‌بینیم لطفت را و می‌پرسد ملک از خود: چرا شاهی طلا در دامن یک کور می‌ریزد؟ بگو این صحنه‌ی رویایی باران و گلدسته‌ست؟ و یا آب وضو از گونه‌های حور می‌ریزد؟ تو صیادی، ضریحت دام، هر کس می‌رسد از راه دلش را مثل مشتی دانه در این تور می‌ریزد یقین قصد زیارت کرده با پیراهنِ احرام همین ابری که خود را پای نیشابور می‌ریزد ** شبی در خواب دیدم حضرتش در جام زائرها به لبخندی شرابِ «سَعیُکُم مَشْکور» می‌ریزد @shaeranehowzavi
🌹 با ذکر وعده‌های پراکنده در حال اتصال به آینده رمّال صیحه‌ای زد و غیبش زد تا خیره شد به خالیِ فنجانش برگشتنی به خانه پس از گردش یا ترک آشیانه پس از باران از لاک‌پشت گفتم و آهسته سر بُرد عارفی به گریبانش @shaeranehowzavi
🥀 در گوشه‌‌‌‌های غربت این دنیا با یاد کربلای تو می‌گریم غم دارم از ستاره فراوان‌تر اما فقط برای تو می‌گریم مانند بومیان قسم‌خورده مانند مردمان دل‌آزرده مانند مادران جوان‌مرده ای شاه! در عزای تو می‌گریم طوری که دسته‌های عزادارت طرزی که دوستان گرفتارت شکلی که شیعیان وفادارت آ‌ن‌گونه در هوای تو می‌گریم با تُرک‌های نوحه‌گرت گاهی مجروح می‌کنم سر و رویم را آن‌گاه تکیه‌داده به دیواری با ذکر "لای‌لای" تو می‌گریم گفتم به شمر تعزیه‌ات امسال آتش به خیمه‌گاه نیندازد خود را در این گناه نیندازد.... [این روضه را به جای تو می‌گریم] روزی به احترام شهیدانت، ای آفتاب مکه به قربانت! با حاجیان به سوی تو می‌آیم با کعبه در منای تو می‌گریم تیر از قفای تیر رها می‌شد پیراهنت دچار بلا می‌شد ای تشنه‌لب به مقتل خون رفته! چون رود در قفای تو می‌گریم دستار بر حریم سرت یعنی پوشیده باد راز مُعَلّایت آری تو راز بودی و تا محشر بر راز برملای تو می‌گریم حتی همین که اسم تو می‌آید چیزی مرا به گریه می‌اندازد ای آسمان گریسته بر جسمت! بر جان پارسای تو می‌گریم زخمی نباش این‌همه ای زیبا! ای دسته‌های نی کفنت! مولا! من دستمال گریه‌ی عشاقم از داغ بوریای تو می‌گریم @shaeranehowzavi
🥀🥀🥀 تو رودی رام بودی، صخره‌ها دیوانه‌ات کردند و صف بستند و با روح خودت بیگانه‌ات کردند تو گرگی ماده بودی با همین چشمان سبزآبی تو را از جنگل آوردند و حبس خانه‌ات کردند تو گردنبند خود در یک جهان دیگری بودی که ساحرها ربودند و هزاران‌دانه‌ات کردند تو خود را با کدامین نام در خوابت صدا کردی؟ که بعد از هوشیاری، ایزدان پروانه‌ات کردند تو آن گیسوی رازآلود شاید هم پریشانی که در رویای خود مردان غمگین شانه‌ات کردند کلیدت ناگهان در دست سربازان عشق افتاد کلیسایی قدیمی بودی و میخانه‌ات کردند تو از بس مرزها را می‌دویدی، رد شدی از خود حقیقت بودی و نقال‌ها افسانه‌ات کردند @shaeranehowzavi
🥀 برای غرق‌شدن در مقام نوری تو چقدر می‌طلبد دل سکوتِ صحرا را به اشتیاق مزاری که هم‌چنان مخفی است نسیم کرده زیارت حریم دریا را تو را فرشته‌ی الهام دیده در دل خواب سوال آدمیان را تویی یگانه‌جواب جهان چه بود به جز خاک و باد و آتش و آب اگر به لب نمی‌آورد نامِ زهرا را؟ پرنده‌ قصه‌ی پرواز را نمی‌دانست درخت مزه‌ی آواز را نمی‌دانست کسی حکایت آن راز را نمی‌دانست که آفرید نگاهت هر آن‌چه معنا را تویی حقیقت پاینده‌ای که می‌گویند شمیم سبز پراکنده‌ای که می‌گویند تویی گذشته و آینده‌ای که می‌گویند سپرده‌ام به تو دیروز را و فردا را مُصممی که زمین را پر از بهار کنی که پا به پای کنیزان خانه کار کنی شدی روانه‌‌ی مسجد که آشکار کنی به یک‌دو خطبه‌ی غرّا خدای پیدا را و کیست فاطمه؟ آن زن که از زغال تنور ستارگان زیادی نثار کرده به شب و یاد داده به خورشید، روشنایی را و یاد داده به اَسماء علمِ اَسما را شفیع محشر کبراست اشکِ نم‌نم تو و ذکر دائم مولاست اسمِ اعظم تو تکان کوه که سهل است، شورِ مقدم تو بلند می‌کند از جا جناب طاها را در ازدحام هزاران ستاره می‌آیی که صبح روز قیامت سواره می‌آیی و در عبور تو سَرها به زیر می‌افتند که سِرّ غیبی و پس می‌زنی تماشا را @shaeranehowzavi
قبل از تو انسان حرف انسان را نمی‌فهمید گُل را نمی‌دانست، باران را نمی‌فهمید‌ «آن»ی که از صبح ازل پیچیده در هستی انسان قبل از خنده‌ات، «آن» را نمی‌فهمید انسان قبل از چشم‌هایت هر چه می‌کوشید پیداییِ آن ذات پنهان را نمی‌فهمید هر شب می‌آمد بشنود عطر صدایت را حتی ابوجهلی که قرآن را نمی‌‌فهمید در بی‌زمان بوسیده پایت را و الّا رود در خود معطل بود و «جریان» را نمی‌فهمید تا آمدی انسان به انسان گل تعارف کرد قبل از تو انسان حرف انسان را نمی‌فهمید @shaeranehowzavi