💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_صد_و_هفتم (آخر)
خواستم از جایم بلند شوم که دستم را گرفت و با لحنی #عاشقانه التماسم کرد: "الهه! نرو! هرچی میخوای بگی، بگو! هرچی #دوست داری بگو! فقط با من حرف بزن! بخدا #دلم برای صدات تنگ شده!"
و حالا نوبت گریه های #بیصبرانه او بود که امانش را بریده و #ناله_هایش را در گلو بشکند. #چشمه چشمان کشیده و زیبایش از اشک سرریز شده و پلکهایش همچون ابر بهاری #سنگین بود و باز هم دست از باریدن نمیکشید و همچنانکه با نگاه #عاشقش، دلبسته چشمان تَرم شده بود، زیر لب #نجوا میکرد:
"الهه! من بهت دروغ نگفتم، بخدا من بهت #دروغ نگفتم! من به حرفایی که میزدم #اعتقاد داشتم! من مطمئن بودم اگه #امام_حسین (ع) بخواد، میتونه پیش خدا شفاعت کنه تا #مامان خوب شه..." که کلامش را شکستم و با صدایی که میان گریه دست و پا میزد، پرسیدم: "پس چرا خوب نشد؟ پس چرا امام حسین (ع) نخواست مامانم خوب شه؟ پس چرا مامانم چشمان مُرد؟"
و مثل اینکه نداند در پاسخ اینهمه #پرسش سرشار از حسرتم چه بگوید، سری تکان داد و با صدایی که از شدت بغض، به #سختی شنیده میشد، پاسخ داد: "نمیدونم الهه جان..."
و من دیگر چه میگفتم که به زلالی کلامش #ایمان داشتم و نمیخواستم و نمیتوانستم بیش از این با #تازیانه_های سرزنش، #عذابش دهم که با سر انگشتانم تارهای سپید روی شقیقه اش را که چون ستاره در #سیاهی شب میدرخشید، #لمس کرده و با لحنی لبریز از حسرت زمزمه کردم: "با خودت چی کار کردی؟"
و آنقدر صدایم میان #طوفان بغض گم شده بود که خیال کردم نشنیده، ولی به خوبی نغمه #دلسوزی_ام را شنیده بود که لبخندی غمگین بر صورت #خیس از اشکش نقش بست و با نگاه نجیبانه و سکوت پُر از #غربتش، جوابم را داد تا باورم شود که در این #چهل روز چه بر دل شیدایش گذشته و مردانه تحمل کرده است.
👈پایان فصل دوم👉
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_هجدهم
ساعتی تا اذان #ظهر مانده و ما همچنان در جاده #نجف به کربلا با پای پیاده پیش می رفتیم و نه این که #خودمان برویم که یقینا #جذبه_ای آسمانی ما را از آن سوی #جاده به سمت خودش می کشید که طول #مسیر را حس نمی کردیم و با #چشمه عشقی که هر لحظه بیشتر در جانمان می جوشید، به سمت کربلا قدم می زدیم.
سطح مسیر از #جمعیت بود و گاهی به حدی #شلوغ می شد که حتی بین خودمان هم فاصله می افتاد و به #زحمت به همدیگر می رسیدیم. نیروهای امنیتی #عراقی از ارتشی و #داوطلبین مردمی، به طور گسترده در سرتاسر مسیر حضور داشتند و #خودروهای زرهی ارتش مرتب تردد می کردند تا حتى خيال حرکتی هم به ذهن تروریست های #تکفیری نرسد و با چشم خودم میدیدم با همه فتنه انگیزی های #داعش در عراق، مسیر نجف تا کربلا به حرمت اولیای الهی و به همت نیروهای نظامی، از چه #امنیت بالایی برخوردار است.
مسیر #جاده، منطقه ای نسبتا #خشک وصحرایی بود که #نخل_ها و درخت هایی به صورت پراکنده روئیده و کمی دورتر از
#جاده، نخلستان های محدودی قد کشیده بودند که زیبایی #منطقه را دو #چندان میکرد.
دو طرف جاده پوشیده از موکب هایی بود که #غرق پرچم های #سرخ و سبزو سیاه و در میان نوای نوحه و مداحی، برای خدمت به میهمانان امام حسین (ع) از
جان خود هزینه می کردند؛ از مادرانی که کودکان #خردسالشان را در حاشیه جاده گمارده بودند تا به زائران #لیوانی آب مرحمت کرده با دستمال کاغذی به دستشان بدهند تا پیرمردانی که قهوه #مخصوص عراقی را در #فنجانی کوچک به زائران تعارف می کردند و جوانانی که بدن خسته مردان را مشت و مال میدادند و حتی نیروهای نظامی و امنیتی که خم شده و قدم های زائران را نوازش می دادند و چه می کردند این #شیعیان عراقی در اکرام عزاداران اربعین #حسینی که گویی به #عشق امام حسین ته مست شده و در آیینه چشمان خمارشان جز صورت سید الشهدا چیزی نمی دیدند که هریک به هر بضاعتی #خدمتی میکردند و هر کدام به زبانی اعلام می کردند که خدمت به #میهمانان پسر پیامبر #افتخار دنیا و آخرتشان خواهد بود.
آسید احمد گاهی #مجید را رها می کرد و همراه #همسر و دخترش می شد تا من و مجید کمی در خلوت #خودمان در این جاده #شورانگیز قدم بزنیم و ما دیگر چشم مان جز عظمت این میهمانی پربرکت چیزی نمی دید.
نمی توانستم بفهمم #امام_حسین(ع) با دل اینها چه کرده که اینچنین برایش #هزینه می کنند و می خواهند به هر وسیله ای از میهمانانش پذیرایی کنند که آهسته با #مجید نجوا کردم: «مجید! اینا چرا این همه به خودشون #زحمت میدن تا از ما پذیرایی کنن؟»
مجید #کوله_پشتی_اش را کمی جابجا کرد و همچنان که محو #فضای فوق تصور این جاده رؤیایی شده بود، سه #مستانه پاسخ داد:
«اینا به خودشون زحمت نمیدن! اینا دارن کيف دنیا رو میکنن! ببین دارن چه #لذتی می برن که پای یه #زائر رو مشت و مال میدن! اینا الان دارن با امام حسین(ع) حال میکنن! آسید احمد میگفت بعضیهاشون انقدر #فقیرن که پول پذیرایی از زوار رو ندارن، برای همین یه #سال پس انداز میکنن و اربعین که می رسه، همه پس اندازشون رو خرج #پذیرایی از مردم میکنن! یعنی در طول سال فقط کار میکنن و #پس_انداز میکنن به عشق اربعین!»
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊