فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹صحبتهای #حاج_قاسم با یک پدر شهید #مدافع_حرم
رهبرمعظم انقلاب :
جمهوری اسلامی #امنیت را بزرگترین نعمت الهی می داند.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول
#قسمت_چهل_و_چهارم
لحنش آنچنان با صراحت و #صداقت بود که پدر دیگر هیچ نگفت و برای چند لحظه همه ساکت شدند. از آهنگ صدایش، احساس #امنیت عجیبی کردم، امنیتی که هیچ گاه در کنار هیچ یک از خواستگارانم تجربه نکرده بودم و شاید عبدالله احساس رضایتم را از آرامش چشمانم خواند که به تلافی سخن تلخ پدر، جواب آقای عادلی را به لبخندی صمیمانه داد: "مجید جان! همین عقیده ای که داری، خیال منو به عنوان #برادر راحت کرد!" و مادر برای تغییر فضا، لبخندی زد و با گفتن "بفرمایید! چیز قابل داری نیس!" از میهمانان #پذیرایی کرد.
مریم خانم از پذیرایی مادر با خوشرویی تشکر کرد و در #عوض پیشنهاد داد: "حاج خانم اگه اجازه میدید، مجید و الهه خانم با هم صحبت کنن!" مادر برای کسب تکلیف نگاهی به پدر انداخت و پدر با سکوتش، رضایتش را اعلام کرد. با اشاره مادر از جا #بلند شدم و به همراه هم به حیاط رفتیم و پس از چند لحظه، آقای عادلی و مریم خانم هم آمدند. مادر تعارف کرد تا روی تخت مفروش کنار حیاط نشستیم و خودش به بهانه نشان دادن نخلها، #مریم خانم را به گوشه ای دیگر از حیاط بُرد تا ما راحتتر صحبت کنیم.
با اینکه فاصله مان از هم #زیاد بود، ولی حس حضورمان آنقدر بر دلمان سنگینی میکرد که هر دو ساکت سر به زیر انداخته و تنها طنین تپش قلبهایمان را میشنیدیم، ولی همین اولین تجربه با هم بودن، آنچنان #شیرین و لبریز آرامش بود که یقین کردم او همان کسی است که آن شب در میان گریه های نماز مغرب، از خدا خواسته بودم، گرچه شیعه بودنش همچون تابش تیز آفتاب صبح، رؤیای خوش سحرگاهی ام را می درید و ته دلم را میلرزاند و باز به #خیال هدایتش به مذهب اهل تسنن قرار میگرفتم.
هر چند با پیوند عمیق و مستحکمی که به اعتبار #مسلمان بودن بین قلبهایمان وجود داشت، در بستر همین دو مذهب متفاوت هم رؤیای خوش زندگی دست یافتنی بود. نغمه نفسهایمان در پژواک پرواز شاخه های #نخل_ها در دامن باد میپیچید و سکوتمان را پُر میکرد. که او با صدایی آرام و لحنی لبریز حیا شروع کرد: "من به پدرتون، خونواده تون و حتی خودتون حق میدم که بابت این اختلاف #مذهبی نگران باشید. ولی من بهتون اطمینان میدم که این موضوع هیچ وقت بین من و شما فاصله نندازه!"
صدایش به آرامش لحظات صحبت کردن با پدر نبود و زیر ضرب سر #انگشت احساسش میلرزید. من هیچ نگفتم و او همچنانکه سرش پایین بود، ادامه داد: "بعد از رضایت خدا، آرامش زندگی برای من #مهمترین چیزه. برای همین، همه تلاشم رو میکنم و از خدا هم میخوام که کمکم کنه تا بتونم اسباب آرامش شما رو فراهم کنم." سپس لبخندی زد و با لحنی متواضعانه از خودش گفت: "من سرمایه ای ندارم. همه دارایی من همین پولی هستش که باهاش این خونه رو اجاره کردم و پس انداز این مدت که برای خرج مراسم کنار گذاشتم. حقوق #پالایشگاه هم به لطف خدا، کفاف یه زندگی ساده رو میده."
سپس زیر چشمی نیم نگاهی به صورتم انداخت، البته نه به حدی که نگاهش در چشمانم جا خوش کند و بلافاصله سر به زیر انداخت و زیر لب زمزمه کرد: "به هر حال شما تو خونه پدرتون خیلی راحت #زندگی می کردید..." که از پس پرده سکوت بیرون آمدم و به اشاره ای قدرتمند، کلامش را شکستم: "روزی دست خداست!"
کلام قاطعانه ام که شاید انتظارش را نداشت، سرش را بالا آورد و نگاهش را به نقطه ای نامعلوم خیره کرد و من با آرامشی مؤمنانه ادامه دادم: "من از مادرم یاد گرفتم که #توکلم به خدا باشه!" و شاید همراهی صادقانه ام به قدری به دلش نشست که نگرانی چشمانش به #ساحل_آرامش رسید و لبخندی کمرنگ صورتش را پوشاند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صد_و_ششم
همچنان که سفره #افطار را روی فرش کوچک اتاق #هال پهن می کردم، گوشم به اخبار بود که شمار شهدای #حملات امروز رژیم #صهیونیستی به مردم مظلوم و مقاوم #غزه را اعلام می کرد.
با رسیدن ۱۸ ماه مبارک #رمضان، حدود ده روز از آغاز #حملات بی رحمانه اسرئیلی ها به نوار غزه می گذشت و در تمام این مدت، مردم
غزه #روزه خود را با خون #گلوباز می کردند. تلویزیون روشن بود و من همان طور که در راه آشپزخانه به اتاق هال #مدام می رفتم و می آمدم و وسایل افطار را در سفره میچیدم، به اخبار این حکایت #فاجعه بار هم گوش میکردم.
حالا معنای #سخنان آسید احمد را بهتر می فهمیدم که وقتی میگفت #مهمترین منفعت جولان تروریست های تکفیری در منطقه، حفظ #امنیت رژیم صهیونیستی است یعنی چه که درست در روزهایی که عراق به خاطر پیشروی #داعش در برخی شهرها، به شدت ملتهب شده و #چشم تمام دنیا به این نقطه از خاورمیانه بود، اسرائیلی ها با خیالی آسوده غزه را به خاک و #خون کشیده که دوستان وهابی شان در عراق و سوریه، حسابی دنیا را سرگرم کرده بودند تا مردم غزه بی سر و صدا قتل عام شوند.
حالا امسال حقیقتا ماه #رمضان بوی خون گرفته بود که هر روز در عراق و #سوریه و غزه، امت پیامبر در دریای خون دست و پا می زدند و اینها همه غیراز #جنایت_های پراکنده ای بود که در سایر کشورهای اسلامی رخ می داد.
بشقاب #پنیر و خرما، تنگ شربت آب لیمو و سبد #نان را میان سفره گذاشتم که کسی به درزد.
حدس می زدم مامان خدیجه باشد که هر #شب پیش از افطار برایم خوراکی #لذيذی می آورد تا مبادا احساس غریبی کنم. با رویی گشاده در را باز کردم که دیدم برایم یک بشقاب حلوای #مخصوص آورده و با دنیایی از محبت به دستم داد. صورتش مثل همیشه می خندید و چشمانش برای زدن حرفی مدام دور #صورتم می چرخید و آخر نتوانست چیزی بگوید که التماس دعا گفت و رفت.
به اتاق بازگشتم و ظرف #حلوا را میان سفره گذاشتم و دلم پیش دلش جا مانده بود که #دلم می خواست اگر کاری دارد برایش انجام دهم، ولی نگفت و من هم خجالت کشیدم #چیزی بپرسم.
نماز مغربم را خوانده و همچنان منتظر مجید بودم تا از #مسجد برگردد.
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_هجدهم
ساعتی تا اذان #ظهر مانده و ما همچنان در جاده #نجف به کربلا با پای پیاده پیش می رفتیم و نه این که #خودمان برویم که یقینا #جذبه_ای آسمانی ما را از آن سوی #جاده به سمت خودش می کشید که طول #مسیر را حس نمی کردیم و با #چشمه عشقی که هر لحظه بیشتر در جانمان می جوشید، به سمت کربلا قدم می زدیم.
سطح مسیر از #جمعیت بود و گاهی به حدی #شلوغ می شد که حتی بین خودمان هم فاصله می افتاد و به #زحمت به همدیگر می رسیدیم. نیروهای امنیتی #عراقی از ارتشی و #داوطلبین مردمی، به طور گسترده در سرتاسر مسیر حضور داشتند و #خودروهای زرهی ارتش مرتب تردد می کردند تا حتى خيال حرکتی هم به ذهن تروریست های #تکفیری نرسد و با چشم خودم میدیدم با همه فتنه انگیزی های #داعش در عراق، مسیر نجف تا کربلا به حرمت اولیای الهی و به همت نیروهای نظامی، از چه #امنیت بالایی برخوردار است.
مسیر #جاده، منطقه ای نسبتا #خشک وصحرایی بود که #نخل_ها و درخت هایی به صورت پراکنده روئیده و کمی دورتر از
#جاده، نخلستان های محدودی قد کشیده بودند که زیبایی #منطقه را دو #چندان میکرد.
دو طرف جاده پوشیده از موکب هایی بود که #غرق پرچم های #سرخ و سبزو سیاه و در میان نوای نوحه و مداحی، برای خدمت به میهمانان امام حسین (ع) از
جان خود هزینه می کردند؛ از مادرانی که کودکان #خردسالشان را در حاشیه جاده گمارده بودند تا به زائران #لیوانی آب مرحمت کرده با دستمال کاغذی به دستشان بدهند تا پیرمردانی که قهوه #مخصوص عراقی را در #فنجانی کوچک به زائران تعارف می کردند و جوانانی که بدن خسته مردان را مشت و مال میدادند و حتی نیروهای نظامی و امنیتی که خم شده و قدم های زائران را نوازش می دادند و چه می کردند این #شیعیان عراقی در اکرام عزاداران اربعین #حسینی که گویی به #عشق امام حسین ته مست شده و در آیینه چشمان خمارشان جز صورت سید الشهدا چیزی نمی دیدند که هریک به هر بضاعتی #خدمتی میکردند و هر کدام به زبانی اعلام می کردند که خدمت به #میهمانان پسر پیامبر #افتخار دنیا و آخرتشان خواهد بود.
آسید احمد گاهی #مجید را رها می کرد و همراه #همسر و دخترش می شد تا من و مجید کمی در خلوت #خودمان در این جاده #شورانگیز قدم بزنیم و ما دیگر چشم مان جز عظمت این میهمانی پربرکت چیزی نمی دید.
نمی توانستم بفهمم #امام_حسین(ع) با دل اینها چه کرده که اینچنین برایش #هزینه می کنند و می خواهند به هر وسیله ای از میهمانانش پذیرایی کنند که آهسته با #مجید نجوا کردم: «مجید! اینا چرا این همه به خودشون #زحمت میدن تا از ما پذیرایی کنن؟»
مجید #کوله_پشتی_اش را کمی جابجا کرد و همچنان که محو #فضای فوق تصور این جاده رؤیایی شده بود، سه #مستانه پاسخ داد:
«اینا به خودشون زحمت نمیدن! اینا دارن کيف دنیا رو میکنن! ببین دارن چه #لذتی می برن که پای یه #زائر رو مشت و مال میدن! اینا الان دارن با امام حسین(ع) حال میکنن! آسید احمد میگفت بعضیهاشون انقدر #فقیرن که پول پذیرایی از زوار رو ندارن، برای همین یه #سال پس انداز میکنن و اربعین که می رسه، همه پس اندازشون رو خرج #پذیرایی از مردم میکنن! یعنی در طول سال فقط کار میکنن و #پس_انداز میکنن به عشق اربعین!»
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔺با سقوط داعش، ۵هزار زن و دختر اسیر در دست داعش، آزاد شدند!
🔹پخش سریال #سقوط تمام شد...آنهم با سکانسهایی نفسگیر که یاد مدافعان حرم و سردار شهید حاج قاسم را دوباره برای مردم، زندهکرد!
🔹تصویر پایانی سریال👆 را باید بارها و بارها دید و خواند...
#امنیت
#ایران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊