eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
274 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
788 ویدیو
3 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الَّذی سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ فی سِـرِّهِ وَ عَلانِـیَـتِـهِ سلام بر حسین که جانش را تقدیم نمود، سلام بر آن کسى که در نهان و آشکار خدا را اطاعت نمود. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱 برادرم آنقدر عاشق خانمش بود که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم بتواند از او دل بکند و به سوریه برود. همیشه می‌گفت : آبجی بچه‌ها نفس من هستند ولی زینب را از بچه‌ها هم بیشتر دوست دارم!‌ 📲منبع : همشهری محله/دفاع پرس @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📔انتشار کتاب «عروس یمن» نوشته ی جدید زینب پاشاپور همسر بزرگوار و خواهر گرامی به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی بنیاد فرهنگی روایت فتح، هم‌زمان با میلاد باسعادت کریمه اهل‌بیت حضرت معصومه (س) کتاب «عروس یمن» در ۲۴۰ صفحه و  ۳۶ فصل توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است. 📌معرفی کتاب : «عروس یمن»، حکایت مردمانی است که با عقل‌های بیدارشده‌شان دوش‌به‌دوش هم‌مسلکان خویش، قدم در راهی پرپیچ‌وخم اما روشن گذاشته‌اند. داستان مردمی که پیامبر ندیده، عاشقش شده‌اند و با تلنگر بیداری اسلامی پرچم حق‌طلبی را برافراشته‌اند. مردمی از سرزمین خوش‌بوی یمن که با دست‌های خالی و خنجرهای آخته حرف‌شان را به کرسی نشانده‌اند و تا پیروزی نهایی‌شان یک‌قدم باقی ‌مانده؛ قدمی که امید دارند آن‌ها را به خیمه سبز امام عصر (عج) برساند. 📖 برشی از کتاب : شبیه غریبه‌ای که از یک‌زمان و دنیای دیگری افتاده باشد وسط یک معرکه، دور خودم چرخ می‌خورم. نام فاطمه حتی برای لحظه‌ای از خاطرم دور نمی‌شود. انگار از یک خواب عمیق و طولانی بیدار شده باشم و توی بیداری به دنبال چیزی بگردم که تصویر محوی از آن در خاطرم مانده... 🔖پ.ن : این کتاب را هم اکنون از نرم افزار یا سایت باسلام می توانید با قیمت ۴۵۰۰۰ تومان و از سایت روایت فتح که ناشر کتاب است با قیمت ۵۳۰۰۰ تومان خریداری کنید. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | مجید همانطور که کنارم نشسته بود، به غمخواری دردهایم گریه میکرد و باز میخواست دلم را به عاشقانه شاد کند که با آهنگ دلنشین صدایش برایم زبانی میکرد. میدیدم که ساحل چشمانش از هجوم موج سرریز شده و دریای نگاهش از غصه به خون نشسته و باز با صدای بلند تا روی طوفان غمهایش سرپوش بگذارد و من که دیگر برای پنهان کاری نداشتم، پیش محرم اسرار دلم گریه میکردم. پرده از جای جراحتهای جانم کنار زده و از اعماق قلب ضجه میزدم و مجید مثل همیشه با همان سرشار از احساس همدردی، دلداری ام میداد. سخت محتاج عشقش شده بودم و دست دراز کردم تا دستش را بگیرم که نیاز روی تن سرد و سفید تشک ماسید و گریه روی گونه هایم شد. مجید کنارم نبود، من در تاریکی اتاق تنها روی تخت خزیده بودم و از آن شیرین فقط بارش حقیقت داشت که هنوز ملحفه سفید تشک از گریه های دلتنگی ام خیس بود. روی تختخواب نیم خیز شدم و هنوز نمیخواستم کنم حضور مجید در این کنج تنهایی فقط یک بوده که چند بار دور اتاق چرخاندم تا مطمئن شوم امشب سومین شبی است که دور از مجیدم با به خواب میروم و با خیالش از خواب میپرم. با چشمان خمارم به ساعت رومیزی کنار کردم. چیزی تا ساعت پنج صبح نمانده و باید مهیای نماز میشدم که از این بد طولانی دل کَندم و با بدن سنگینم از روی تخت شدم. یک دست به کمرم گرفته و با دست دیگر روی دیوار خانه دست میکشیدم که دست دیگری برای نمیدیدم تا بلاخره خودم را به رساندم و به یاد آخرین دیدار مجید، روی چهارپایه ای که در گذاشته بودم، نشستم. حالا سه روز میشد که در این حبس شده و پدر نه تنها همه درها را به رویم قفل میکرد که حتی به هم به سختی ملاقات با این زندانی انفرادی را میداد و عبدالله هر بار باید ساعتی با پدر میکرد تا بلاخره دل سنگش نرم شده و در را برای عبدالله باز کند. ابراهیم و لعیا و محمد و عطیه هم از ماجرا داشتند، ولی جز عبدالله کسی نمیکرد به دیدارم بیاید. شاید ابراهیم و محمد میترسیدند که به ازای برقراری ارتباط با این ، کارشان را از دست بدهند که هیچ سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند. در عوض، عبدالله هرچه میتوانست و به میرسید برایم می آورد؛ از میوه های نوبرانه ای که به مجید برایم میگرفت تا گوشی موبایل و یک کارت اعتباری که دور از چشم پدر آورده بود تا بتوانم با مجید صحبت کنم و حالا این گوشی کوچک و ، تنها روزنه روشنی بود که هر لحظه دوای دلتنگی هایم میشد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱 صلح اگر جای جنگ ارزش بود یا که اسلام دینِ سازش بود، گیسوی دخترانِ ما امروز بین چنگالِ سرخِ داعش بود... 🦋 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🌸🌱 شبتون مهدوے☕️🍪 اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 مگر نشنیده‌اید که حسین (ع) آموزگار بزرگ شهادت با خون خود آزادگی، مختار بودن، عاشق بودن و الهی بودن انسان را مُهر کرد و به همه تاریخ درس داد، قلب تاریخ را فتح کرد و شمع تاریخ شد و سوخت و به بشریت روشنایی بخشید. حال باید چون شمع سوخت و شکافنده بین ظلمت و نور شد. بالاخره ما هم به صف شهیدان خونین پیکر حسینی پیوستیم که اِن شاءالله خداوند کریم این بذل جان و نثار آن را در راه رسیدن به خودش قبول فرماید. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌿 حاج‌محمد دوست صمیمی حاج‌اصغر بود؛ هر وقت حاج‌اصغر با ما تماس می‌گرفت، می‌گفت: حواس‌تان به یادگار‌های شهید پورهنگ باشد. یادگار‌های دوست من در دست شما امانت هستند. مبادا یک وقت خواهرم زینب از چیزی ناراحت شود. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊